همون موقع در خوابگاه با صداي بلندي باز شد.
سرژ،زاخي،سيريوس و پيتر يكدفعه وارد اتاق شدند!
رز كه به خاطر شوك ورود ناگهاني اون ها گريش قطع شده بود متوجه نبود كه موهاي رز زلر هنوز توي دستاشه!!!
بالاخره هلگا رو به سرژ كرد كه از خوشحالي سر از پا نمي شناخت و با حالت گلايه آميزي گفت:
- هووووووي(!) اينجا چي كار مي كنين؟ديگه قرار نشد سرتونو مثل....بندازين پايين و هرجا خواستين برين!
هپزيبا هم بعد از كمي تامل و خيره خيره به زاخي نگاه كردن با تعجب گفت:
- ببينم اصلا از پلكان چطور اومدين بالا؟
- آهان نكتش همين بود هپزيبا جان!
اين صداي جير جير پيتر بود كه از گوشه اتاق شروع به صحبت مي كرد:
- اگه گفتين؟؟؟خوب معلومه ديگه!خوابگاه شده مختلط!
- آخ جووووووووووووووون
- وا رزي جون چرا اينقدر خوشحالي؟ هم خونه شدن با اينا خوشحالي داره؟
و با دستش اشاره اي به پسر ها كرد كه همچنان در پوست خود نمي گنجيدند.
رز با خجالت سرش رو پايين انداخت.و بالاخره از بالا پايين پريدن دست برداشت.
در حالي كه همگي به هم نگاه مي كردند و كسي حرفي نمي زد سيريوس چوبدستيش رو بيرون كشيد و گفت:
- تختيوس پديداريوس!
و به تعداد پسرها تخت هايي روبه روي تخت دخترها پديدار شدند!
- خب يكم تغيير دكوراسيونم لازم داريم!
دوباره چوبش رو تكون داد.
بالاي تخت زاخي عكس بزرگ متحركي (همون پوستر) از يك ساحره ي مجهول الهويه كه داشت سخنراني مي كرد ظاهر شد.
روي پتوي تخت سرژ هم از همان عكس هاي بزرگ متحرك كه چند خواننده را نشون مي داد قرار گرفت.
اطراف تخت سيريوس چنر آييه به طور معلق در هوا ظاهر شدند و نهايتا روي تخت پيتر يدونه خرس عروسكي افتاد!!!
نگاه همه با تعجب به پيتر دوخته شد.
- را...راستش يادگاريه!تازه قلبشم فشار ميدي مي زنه!
كسي اظهار نظر خاصي نكرد.
- خب اينم از وسايل ماها!
پسرها همه با هم از توي خوابگاه بيرون اومدن.
- راستي ببينم زاخي اين دخترا چرا هيچ اعتراضي نكردن؟اصلا صداشونم در نيمد.....
- نمي دونم سيريش جان ولي شايد اونا هم از خداشون بوده....
*همون لحظه توي خوابگاه*
- خب چي كار كنيم؟
هلگا با بدجنسي دستاشو به هم زد و گفت:
- من يك فكري دارم!!!به نظرم بيايين زير ملافه ي همشون كرم بريزيم!لباس خوابشونم از توي چمدون در مياريم!!! مي خوام ببنم امشب مي خوان چجوري بخوابن!
صداي خنده اي شيطاني و وهم انگيز تمام خوابگاه رو به لرزه در آورد...و بيچاره پسر ها كه از چيزي خبر نداشتند و ........
---------------------------------------------------------
به قول دامبل «چرت اندر چرت» ولي اينو زدم كه يكم پسرها هم توي خوابگاه جا بيفتن!
نقديوس دومبوليوس!!!
اتفاقا نه پيتر جان!!...كي گفته چرت اندر چرت بود؟...يك پست تمام عيار خاله بازي بود اتفاقا!!!! ....خاله بازي چرته؟ ....نه ولي جدا از شوخي نمايشنامه هاي خاله بازي هم يك نوع از نمايشنامه نويسيه كه لازمه ي پست زدن در تاپيكهاي خاله بازي اي مثل همين تاپيكه كه الان دارين ميبينين!...اصلا بايد اينجوري نوشت در اين جور تاپيكا!
آفرين پيتر خيلي عالي بود!
نشون دادي كه پخته تر از قبل شدي.با اينكه نمايشنامه خاله بازي بود ولي فضاسازيش حرف نداشت و سوژه هاي جالب توش آورده بودي كه كمتر به ذهن كسي خطور ميكنه.البته سوژه تعريفش همينه كه چيزي باشه كه به ذهن كسي خطور نكرده باشه!...مثل همين عروسك خرس!!!(من كه ياد مستربين افتادم!!! )
در كل همون طور كه گفتم فضاسازيش حرف نداشت و ديالوگ هاش رو هم خوب كار كرده بودي!....در كل در اينجور تاپيكهاي نوشتن آسونه و كاري نداره و بيشتر به درد كسايي ميخوره كه ميخوان نوشتن رو ياد بگيرن!...من خودم نوشتم رو در تاپيكهاي خاله بازي ياد گرفتم!!!
(نكته:در ضمن من از اين رنگي كه تو نقد ميكردي خوشم اومد و با اجازت فعلا ازش استفاده ميكنم تا رنگ همه ناظرا يكي بشه! )
نمره از 100 »»»» 90...يعني عالي!
**دومبول**
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۳ ۱۱:۵۰:۱۴
[b][size=large][color=003300][font=Georgia]و ازش پرسيدم كه:خ