هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱:۳۸ یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
همون سو قبلی ماجرا

- ببین من یه استخون میندازم طرف ارباب، بعد ارباب جا خالی میدن... عه، نه، چیزه! من که دیگه استخون ندارم. آقا این ایده منتفی شد، نفر بعد.

3-4 مرگخوار ولدمورت نما، در گوشه ی تنگ و تاریکی از خانه ی ریدل جمع شده بودند تا در مورد مبحث مهم کودتا علیه برد ولدمورت اصلی صحبت کنند.

لودو ولدمورت نما با صدای آرومی گفت:
- ببینید به نظر من بهتره ارباب رو بکشیم و خودمون جاشو بگیریم. اینجوری اگه هم اثرات این معجون از بین رفت دیگه کسی نیست که بابامونو در بیاره.

مروپی ولدمورت نما با عصبانیت گفت:
- دست به پسر گیگیلی من بزنی چشماتو از کاسه در میارم.

آخرین لرد ولدمورت با لهجه ی زاقارتی گفت:
- آه فهمیدیَم. ما باید به پسریَم تام القا کنیَم که او ولدمورت واقعی نیست و یکی از ما لرد ولدمورتیــــه!

تق تق تق تق

صدای شیرینی از پشت در به گوش رسید:
- خواهش می کنم زود باش. ملت هم کار دارن عزیزم.

در همین حال بود که 4 ولدمورت یک نگاه به خودشون، یک نگاه به همدیگه، یک نگاه به سوراخ مرلینگاه که بینشون بود انداختند و یکی پس از دیگر تا زیر زانو سرخ شدند.

چند لحظه بعد در مرلینگاه باز شد و 4 ولدمورت سرخ جلوی چشمان دلوروس آمبریج از آن خارج شدند.

دلو نگاهی به اونا انداخت و زیر لب با تأسف زمزمه کرد:
- ای بابا، مکتب دامبولیسم به خونه ی ریدل هم نفوز کرده.

دوباره اون ور خوب و سفیده

- چی میگی پسرم؟ این بود آرمان های من؟ این بود اون راهی که من به شما نشان دادم؟ من گفتم عشق بورزید، راز و نیاز کنید، سرباز برای محفل تولید کنید. اما تسلط بر دنیــ...

ملت:

- عه خب اون مال جوونی و اینا بوده.

جیمز پرید که به ریش دامبلدور آویزون بشه ولی ارور 404، ریش نات فاند داد و این کودک خوش صدا با مغز رفت توی دیوار و به کما رفت.
به محض رسیدن آخرین خبر ها با قطع برنامه ها شما را از آن ها مطلع خواهیم کرد!

لارتن رو به تدی گفت:
- بله دیگه، وقتی با دلوروس می پری همینا رو هم باید بهت یاد بده دیگه.

ناگهان ملت محفلی کل الیوم با هم به فکر فرو رفتند!
دلوروس؟! محفل؟! تدی؟!




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۶:۵۸ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- ما این وضعیت رو تحمل نمی‌کنیم. فس فسوو ناجینی فسوو!

ناجینی هم فس فسی کرد و خودشو به سمت آنتونین کشید و سر راه جلو آینه قدی (مهم نیست این آینه وسط خونه ی ریدل چیکار می‌کنه، مهم اینه که برای فضاسازی لازمه!) نیش ترمزی زد و قربون هیکل مثل بازیلیسکش رفت و بعد که اعتماد به نفسش حسابی به سقف زد، چشم در چشم آنتونین شد.

ناجینی:
آنتونین: چه دختر خوبی... نازی...گود گرل..سیت..سیت!

ناجینی اخم کرد و رو به اربابش کرد:

- فیسفس فسو فس فسا
- فسا؟ ..هوووم... فس فس!

آنتونین که زبون ماری نمی فهمید ولی انقدر مکالمه‌های ولدمورت و حیوون دست‌اموزش رو شنیده بود که بفهمه هر وقت صحبت از فسا میشه، اتفاقات خیلی بدتر از مارگزیدگی در انتظار شخص خاطیه، فسا چیزی بود شبیه بالاک که تبعیدی‌ها مرگی دردناک رو هر شب تجربه می‌کردن و دوباره روز بعد همون آش بود و همون کاسه!

- اربابا!! به من رحم کنین! من بی تقصیرم! این روزا همه شبیه شمان...سخته جنس تقلبی رو تشخیص دادن.. اربابا.. فرصت بدین من مسئول این وضعو خودم کت بسته میارم تحویل شما و ناجینی میدم.

- با ارباب حرف میژنی به من نگاه کن!

آنتونین:
نجینی:
ولدک:

ولدمورت جدیدالورود سلانه سلانه، پای چپش رو دنبال خودش کشید رفت یه گوشه‌ای روی زمین ولو شد و لحظاتی قبل از اینکه دچار خواب بعد از نئشگی بشه، اعلام کرد:

- این معژون هر چی بود، تو آشپژخونه هم نشتی کرده.. دایی ژون... چند تا نشخه‌ات یه گوشه دارن نقشه‌ی کودتا میکشن..آنتونین آخرین مرگخواریه که ظاهرش تغییر نکرده..

و آامااا آنسوی مملکت در دره‌ی گودریک


- فرزندان روشنایی بی مو و بی دماغ... ما باید خونه‌ی ریدل رو بگیریم!

یکی از ولدمورت‌ها که سوییچ نارنجی رنگی رو دور انگشتش مي‌چرخوند پرسید:

- خب که چی بشه بعدش؟
- منم با عمو ولدک موافقم.. خب که چی بشه بعدش؟

-پروفسور ولدموت، من بگم؟ من بگم؟
- بگو تدی! متوجهی که با این زلف آبی نمیتونی خودتو جای ولدک بزنی دیگه؟
- آره بابا! الان فقط واسه اینه که معلوم بشه کی به کیه!‌ آقا من تازگی به کمک دلورس کشف کردم که ما اهداف بزرگتری رو دنبالش هستیم، ما دنبال تسلط به دنیا و حتی تو دهن آستاکبار زدن هستیم، ما باید دنیا رو تسخیر کنیم..حتی به زور. ولی اول باید خونه ی ریدل رو بگیریم و مرگخوارا بشن برده ی ما.. حتی ولدک هم بشه برده ی ما و بعد بریم دنیا رو فتح کنیم!

جماعت حاضر در کافه:







تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ دوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
در محفل ققنوس:

- آقایون ِ ولدمورت! ساکت لطفا!..آقا ساکت!..بیا پایین فرزند روشنایی!.. آهای ولدمورت!..نه شما رو نمیگم! اونو میگم اون که اون ته نشسته!.. جیغ نزن آقا!.. ولدمورت!..ای بابا چرا همه تون برمیگردین گمش میکنم! اونی که ردای ارغوانی تنشه!..بوقی بشین بذار ببینم پشت سرتو!..عه! عه عه! اون اشعه ی سبز چی بود!؟..بی جنبه ها کی آوادا زد!؟..کشتیش!!..یعنی چی که ولدمورت بود!!..

ولدمورتی روی میز رفته بود و یر سر ولدمورت ها فریاد می زد آلبوس دامبلدور بود که با دوستانش به مقر محفل بازگشته بود. همه چیز زیر سر آن نوشیدنی های مخصوص کافه گودریگ بود. این را دیگر حتی دامبلدور هم فهمیده بود. آخر نانشان کم بود، آبشان کم بود، ماه محرمی مجلس فسق و فجور و پارتی و نوشیدنیشان چه بود؟

ولدمورت ها آرام و قرار نداشتند. از سر و کول هم بالا میرفتند، فحش های بد می دادند، با هم شکنجه بازی می کردند و از ولدمورت بودنشان لذت می بردند.

مخفیگاه لرد:

- ارباب همه ولدمورت شدن به دستور شما :grin:
لرد ولدمورت که چوبدستی اش را میان انگشتان باریک و سردش بازی می داد بی آن که به آنتونین نگاه کند زمزمه کرد:
- هوممم..خوبه..به زودی جهان پر میشه از ایده های ناب سیاه و تاریک..به زودی ذهن ها به تیرگی می گرایه!..هومم؟ می گراید؟..می گر..گرا..اه! به زودی ذهن ها تیره میشه و همه به سیاهی ایمان میارن و ..
- ارباب؟
لرد سرش را بالا کرد و نیم نگاهی به انتونین انداخت که با نگرانی به زمین چشک دوخته بود و جویده جویده می گفت:
- ار..ارباب..میشه یه بار دیگه نقشه تون رو بگین؟
- منظورت چیه؟
- ارباب مگه نگفتین که ..

نقل قول:
وقتی قیافه ی البوس تغییر کنه ، مطمئنم به فکر استفاده از فرصت می افته و میاد اینجا! می تونم البوس نو ظهور کرده رو همین جا خفه کنم!
؟؟

- من؟! من گفتم؟! من به گور ِ تام ریدل خندیدم!! یعنی چی قیافه ی آلبوس تغییر کنه؟! منظورت از تغییرقیافه چیه؟!..
رنگ از رخسار انتونین پرید.
برگه روزنامه ای را در جیب ردایش میان انگشتانش فشرد. ارباب تغییر روانی خواسته بود. نه فیزیکی. پس..پس آن ولدمورتی که به او گفته بود نقشه کشتن دامبلدور است که بود؟



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

تدی با چشمانی باز به لارتن خیره شده بود. بعد یک دقیقه گفت: « خب که چی؟ »

لارتن: « وای شما چقدر خنگید! یکم فکرتون رو بکار بندازین! ما می تونیم با این قیافه خیلی کارا کنیم! مثلا ... »


دو دقیقه بعد

لارتن هنوز چیزی به ذهنش نرسیده بود و همینطور در حالت مثلا مانده بود: « »

ولدمورتی که صدایش کمی مسن تر بود ، گفت: « حتما می خواستی بگی می تونیم با این قیافه مرگخوار ها رو قول بزنیم! »

لارتن: « اره اره همینه! نوک زبونم بود ها! ولی تو گفتی! منم می خواستم همینو بگم! »

در همین هنگام بود که صدای جیغ بلندی آمد. همه ی اهالی محفل به جیمز نگاه کردند که بشقاب فلزی کافه را برعکس کرده و از پشت ان به صورت خودش نگاه می کرد!

جیمز: « با این قیافه دهنم 5 سانتی متر بیشتر باز میشه و جیغم بلندتره! هورا »

البوس ولدمورت نما آهی کشید و دستش را از روی عادت به سمت ریشش برد تا ان را نوازش کند اما دستش به ریشش نرسید: « تامی جون ریش نداشت؟ حتما سه تیغ زده! وای اینطوری پوستش جوش می زنه! باید برم دکتر متخصص پوست ، مو و زیبایی! »

در طرف دیگر نیز گودریک سرش را به میز می کوبید تا خودش را خلاص کند: « باورم نمیشه؟ این چه سرنوشتیه؟ بعد این همه خدمت به جامعه ی جادوگری ، این بود پاداش من؟ »

تدی نگاهی به محفلی ها کرد و به عمق ماجرا پی برد! در همین هنگام که به عمق ماجرا پی برده بود ، متاسفانه در قسمت خیلی عمق دار به علت بلد نبودن شنا غرق شد! جیمز هم که در کف قیافه ی جدید خود بود ، نتوانست تدی را نجات دهد.

لارتن: « امان از دست این محفلی ها! انگار باید خودم از این قیافه استفاده کنم! میرم مخفیگاه ولدمورت و به همه ی مرگخوارا میگم اون ولدمورت اصله ، تقلبیه! »

و لارتن دیگر محفلی ها را که در حال انجام کار های مختلفی بودند ، تنها گذاشت!


مخفیگاه ولدمورت

- « ارباب بالاخره می فرمایین نقشتون چیه؟ »

ولدرمورت: « وقتی قیافه ی البوس تغییر کنه ، مطمئنم به فکر استفاده از فرصت می افته و میاد اینجا! می تونم البوس نو ظهور کرده رو همین جا خفه کنم! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 211
آفلاین
خلاصه: دو مرگخوار به صورت خود سرانه به یکی از کافه های دره گودریک رفتند و به صاحب اون کافه چاشنی دارک لرد دادند که توی نوشیدنی هاش بریزه. در همون وقت تعدادی از محفلی ها به اونجا رفتند و همگی از نوشیدنی ها خوردند و به شکل لرد ولدمورت در اومدن!
------------------------------------------------------------

- تو که چشمات خیلی قشنگ بود، رنگ موهات خیلی عجیب بود.

هلگا همینطور که توی آینه دسته دار جواهر نشانش خودش رو نگاه می کرد، برای خودش آواز سوزناک می خوند و افسوس می خورد که اون قیافه قشنگ پیرمرد پسر کشش(!) از دست رفته.

دور تا دور میز آشپزخونه، لرد ولدمورت های یک شکل و یک اندازه نشسته بودند و به همدیگه نگاه می کردند.

یکی از لرد های سیاه جیغ زد:
- حالا باید چیکار کنیم؟!

یک لرد دیگر از اون طرف گفت:
- معلومه! هوشیاری مداوم... اه چرا من نمی تونم پشت اون در رو ببینم؟ همش حس می کنم یکی اونجاس.

سپس نگاهی به ولدمورت دیگری کرد و به تندی گفت:
- هی تو کی هستی؟ چرا داری می خندی توی این وضعیت؟

ولدمورت نامبر 3 لبخند پهن تری زد و گفت:
- آخه حس خیلی خوبیه که الان ریش ندارم، این بچه نمی تونه چیزی رو بکشه.

- عووووو... پروفسور به جای ذوق کردن یه نقشه خوب بکشین که از این حال در بیایم!

در حالی که بحث سر راه های خلاصی از این مشکل بالا گرفته بود ناگهان لارتن ولدمورت نما حرفی زد که باعث شد همه ساکت بشن و به فکر فرو برن:
- دقیقاً چرا ما باید این مشکل رو حل کنیم؟!

مودی ولدمورت نما گفت:
- خب معلومه! ما باید تبدیل به خودمون بشیم. اینجوری اصلاً نمی تونیم توی خیابون هم راه بریم.

- پس بقیه چطوری راه میرن؟

- چی؟ کدوم بقیه؟

و لارتن روزنامه پیام امروز را روی میز آشپزخونه گذاشت تا همه بتونن عکس بزرگ صفحه ی اول که تعداد زیادی ولدمورت دستگیر شده بود را ببینند.


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۵ ۱۲:۱۰:۳۳



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۸:۴۵ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- این که خون نداره!

پیشخدمت که داشت نوشیدنی‌های اعضای محفل رو دستشون می‌داد، با بداخلاقی گفت:

- همینه که هست! نوشیدنی‌های ما بدون خونه.
- حتی ترو بلادم ندارین؟

پیست.. پیست..پیست..

لارتن از اون سر با همه‌ی هیکلش روی میز خم شده بود و برای تدی چشم و ابرو میومد.

- چی میگی عمو؟ چرا پیست پیست میکنی؟
- تو از کی تا حالا خون میخوری لامصب؟ همیشه گوشتش مال تو بود، خونش واسه من. استخواناش هم میدادیم به جیمز.
-

جیمز:

- فرزندان روشنایی ... دعوا نکنید با هم. از این ریش سفید من و سن و سال گودریک خجالت بکشید. تدی حالا این دفعه رو گیاهخواری کن. جیمز.. یویوت رو از حلق استاد نارنجی در بیار! الستور یه لحظه آروم بشینین... هم خودت، هم اون چشمت... خب! حالا بهتر شد. گیلاسا همه بالا... به سلامتی! :pint:

با گرم شدن سر اعضای محفل، کم کم صدای خنده‌ها و شوخی‌هاشون میرفت تو مخ کافه‌چی و بقیه مهمونا.

رون یک مرتبه وسط قر ریزه چشمش به هلگا افتاد.

- عهه، هلگا... چرا چشات سرخ شده؟
- تا ترو بهتر ببینم!
- چه بلایی سر دماغت اومده؟
- سرما خوردم ننه، از بس آب دماغمو گرفتم اینطوری شده.
- ننه... پس چرا موهای سرت ریخته؟
- اوا خاک عالم... موهای نازنینم کو؟

دو مرگخوار که از گوشه‌ی کافه ناظر از دست رفتن مو و دماغ محفلی‌ها بودن، یک‌بار دیگه دستور تهیه نوشیدنی مخصوص با چاشنی لرد سیاه رو بررسی کردن.. نوشته بود خورنده‌ی معجون شبیه لرد سیاه میشه ولی جایی اشاره نشده بود این شباهت فیزیکیه یا روانی، هر چند که جواب این سوال در اون لحظه جلو چشمشون بود.

- حالا جواب ارباب رو چی بدیم؟






تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۳:۰۳ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
پیشخدمت با متانت به میز محفلی ها نزدیک شد.
-سلام.خوش اومدین.چی میل دارین؟

جیمز که هرگز کسی اثری از متانت در او مشاهده نکرده بود، جیغ زنان اعلام کرد:
-من که "جیغ زنان" گفته بودم نوشیدنی مخصوص!نکنه ادعا میکنین برد صدام در این دره کم شده و صدای جیغ های جیمز گوش جهانیان رو کر نمیکنه؟...آره تدی؟نمیکنه؟

پیشخدمت که هدفی جز آموختن ادب به جیمز نداشت، خیلی زود از هدفش منصرف شد.تعداد محفلی ها را شمرد و روی دفترچه ای که در دست داشت نوشت:هشت عدد نوشیدنی مخصوص+ یک عدد نوشیدنی مخصوص تر برای جناب دامبلدور.

-اهم...اهم...
-بله آقا؟فرمایشی داشتین؟چیز دیگه ای میل دارین؟
-نخیر...صرفا فرمودیم اهم!...ولی حالا که سر صحبت رو باز کردین میشه ازتون بپرسم اینجا کجاست؟

پیشخدمت لبخندی به پیرمرد ناشناس زد.
-بله قربان.بهترین میز کافه ماست.در سمت راستتون میتونین از پنجره منظره قبرستان رو...

-نه...نه...ببین.ذهنت اینقدر بسته نباشه.در ابعاد وسیع تر جواب بده.اینجا کجاست؟
-کافه!
-کمی وسیع تر!
-کافه وسیع؟
-نه...نه...از نظر مکانی گفتم!فکرتو بازتر کن.
-کافه باز؟!
-نه!یه کم بیشتر سعی کن.از فضای کافه برو بیرون.
-نمیشه که...پس کی به مشتریا برسه؟!
-منظورم سفر ذهنیه.ذهنتو بفرست بیرون.حالا جواب بده.اینجا کجاست؟
-کافه باز وسیع؟...چرا این شکلی شدین؟...نه نه...صبر کنین...یافتم!دره؟
-درسته!خب کدوم دره؟
-دره گودریک؟
-آهان...خودشه! و شما میدونین من کی هستم؟

پیشخدمت نه میدانست و نه اهمیتی میداد.با وجود این بعد از گفتن جمله "ببخشید من کمی عجله دارم.مشتریا منتظرن" و بدون توجه به فریاد های تدی که نوشیدنیش را خون آلود میخواست، میز را ترک کرد و به طرف آشپزخانه برگشت.
پیرمرد ناشناس که سوال و جوابش به نتیجه نرسیده بود زیر لب شروع به غر غر کرد.
-اصلا قابل قبول نیست.تو دره گودیک به شخص گودریک گریفیندور احترامی گذاشته نمیشه...از صبحه هی دارم خودمو به این و اون معرفی میکنم و دلیل و مدرک نشون میدم.انگار نه انگار!حتی منو نمیشناسن!یکی باید به اینا بفهمونه که اگه اینجا "جنابی" وجود داشته باشه اون منم!

کمی دور تر از محل غر زدن گودریک، پیشخدمت سرگرم آماده کردن نوشیدنی مخصوص با چاشنی لرد سیاه بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۳:۰۹:۵۴



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

سوژه جديد



هوا ابري و باراني بود اما باران نمي باريد ولي خب هوا كه باراني بود! دره گودريك با ورود پاييز به رنگ هاي زرد و قرمز در امده بود و منظره اي بسيار زيبا را ايجاد كرده بود.

برگ هاي پاييزي تمام راه هاي را پوشاده بودند. صداي كلاغ از هر سوي دره به گوش مي رسيد.

جلوي دانشگاه آزاد واحد دره ي گودريك هم مملو از دختر ها و پسر هاي طالب دانش بود كه جلوي در دانشگاه با هم تبادل جادو مي كردند و شماره هاي جادوئي خود را بهم مي دادند! (آلبوس: ميشه طنز ننويسي تو! مسخرس بابا!)

تنها كافي شاپ دره گودريك مملو از جمعيت بود. در اين روز هاي سرد پاييزي دست كم هزار جادوگر در روز به اين جا مي آمدند و نسكافه جادوئي مي نوشيدند. اين كافي شاپ تازه تاسيس حسابي نونش در روغن بود

كافي شاپ بسيار بود. در كنار قسمت پذيرش ، حدودا ده ميز براي نشستن مشتري ها قرار داشت و قسمت پذيرش نيز بسيار بزرگ بود كه در پشت ان نيز اتاق مديريت قرار داشت.

در همين لحظه بود كه دو مرد بسيار عادي وارد كافي شاپ شدند. خدمتكار دم در به آنها خوش آمد گفت. يكي از مرد ها به طرف خدمتكار رفت و در گوش او گفت: « من مي خوام رئيس رو ببينم! »

خدمتكار مكسي كرد و بعد گفت: « از طرف كي اومدين! »

مرد دومي با كمي صداي بلندتر گفت: « دارك لرد »

خدمتكار كمي ترسيد و عقب رفت و گفت: « پشت قسمت پذيرش ، اتاق مدير! »

دو مرد به صورت عادي به سمت اتاق مدير رفتند و وارد شدند. مدير يك زن بسيار زيبا با مو هاي بلند و بهم ريخته بود ، با ديدن دو مرد از روي صندليش بلند شد و گفت: « خوش اومدين آقايون! »

هيچ كدام از اين دو مرد جواب او را ندادند. يكي از آنها از جيب كتش ، بسته اي كه داخلش پودري سياه رنگ در آورد و روي ميز مدير انداخت و گفت: « وقتش رسيده تا اين كافي شاپ هدف اصليش رو عملي كنه! »

مرد ديگري خنده اي كرد و گفت: « نوشيدني مخصوص اينجا بعد از اين لحظه با چاشني دارك لرد خواهد بود! »


نيم ساعت بعد



آلبوس دامبلدور به همراه جيمز و تدي و جمعي ديگر از محفلي ها وارد كافي شاپ شدند.

جيمز جيغ زنان گفت: « نوشيندي مخصوص! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
خلاصه :
لرد ولدمورت دوباره زنده می شود و به دره ی گودریک برمیگردد .در آنجا خدایان جادوگری تصمیم میگیرند با منع بلاتریکس و لرد از انجام جادوی سیاه اونها رو تحقیر کنن و در آخر اون دو نفر به عنوان خدمتکار به خانه ی گریمولد میرن ولی لرد که نمی تونه از سیاهی دست بکشه در امتحانی که دامبلدور تدارک دیده شکست میخوره و حالا باید کشته بشه .اما محفلی ها تصمیم میگیرن به لرد یه فرصت دیگه بدن و اونو نکشن در عوض سه تا از مرگخوار ها رو به خدمتکاری بگیرن.

_________________________________________
ادامه:
کریچر که دیگه برای حدس زدن رمز خیلی پیر شده بود با نگاهی خشمگین به فروشنده گفت:
یعنی تو الآن میخوای مشتریتو ناراضی برگردونی؟
-تا رمز رو نگی نمی تونم در رو باز کنم ،جناب جن خانگی.

کریچر از خیر خرید لباس گذشت و رفت به ادامه ی خرید لوازم مورد نیازش بپردازه.

در خانه ی گریمولد:

سوروس با چشمانی اشک آلود به آشپز خانه برگشت و با دامبلدور که در حال تنظیم لیست مرگخوارهای درخواستی بود مواجه شد.دامبلدور بعد از اینکه کاغذ پوستی رو لول کرد سرش رو بالا آورد و به سوروس نگاه کرد.حتی توی آشپزخانه ی تاریک منزل بلک ها که فقط با چند شمع روشن میشد ،رد اشک بر روی صورت سوروس دیده میشد.

-چیزی شده سوروس؟
-دامبلدور این لرد بدون چوبدستی هم خیلی ترسناکه ها. :worry:
-چرا؟اتفاقی افتاده؟
-خیلی ترسناک نگاه میکنه.من مامان آیلینمو میخوام.

صورت دامبلدور از موهاش تا نوک ریش های بی انتهاش از عصبانیت قرمز شد و با صدایی که از اعصبانیت میلرزید گفت:به اون موهای روغن زدت نگاه کن آخه ، تو مثلا یه روزی جاسوس بودی بعد حالا میگه من مامانمو میخوام.این یعنی چی ،سوروس؟ :vay:

اسنیپ که تا حالا چنین رویی از دامبلدور ندیده بود ،برای اینکه به چوبدستیه دامبلدور کمک کنه تا چوبش به کروشیو آغشته نشه به زیر زمین لرد و بلاتریکس پناه برد.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
- اما ما تصمیم گرفتیم که بهت فرصتی دوباره بدیم. این فرصت به خودت بستگی داره. اگه بتونی... اگه...

- اگه چی سوروس؟ فکر کردی که با این کار های مزخرف می تونی من و ارباب رو ناراحت کنی و برنجونی؟

بلاتریکس این حرف را زد ولی با نگاه خشمگینانه ی لرد از ادامه ی زدن حرف خود صرف نظر کرد.
لرد به چشمان اشک آلود سوروس نگاهی انداخت. سووس در حالی که گریه می کرد، در را به آرامی باز کرد و از آن اتاق تنگ و تاریک خارج شد.

تره بار میدان گریمولد!

کریچر برای خرید به تره بار رفته بود. مانند پاتیل درزدار یک در ورودی برای ورود به تره بار جادوگران وجود داشت.
مغازه ی لباس فروشی!

کریچر وارد مغازه شد و مانند یک انسان متشخص به فروشنده گفت:
احمق جان در باز شو.

فروشنده که لباسش را درست می کرد گفت: رمز غلطه!

- باغ پر دردسر!

- غلطه!

کیچر دیگر پیر شده بود. رمز ورود به مغازه را فراموش کرده بود!



ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۲۱:۰۷:۰۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.