هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
تو این رول قبلی پیتر با کی داشت کلنجار میرفت ؟ من که هر چی خوندم پیدا نکردم . هوگو ، من شخصیت خودت رو طرف معامله قرار میدم ! اگه اشتب بود بگو ویرایش کنم .

---------------------------------------------------------------

همان روز ساعت هشت صبح .

پیتر : ببین هوگو . قبل از اینکه دوئل رو شروع کنیم بهت یه چیز بگم . خب دقت کن : مطمئن باش نمیتونی منو شکست بدی . هر چی باشه رولینگ قراره منو وردست لردی جون کنه ! خب به هر حال ارباب هم وردایی به من یاد میده . مطمئنناً هم سیاه هستن !
چون ارباب خودش سیاهه ! بیا پسر خوب ! بیا بغل عمو و کنار بکش ! یه وقت دیدی لنگ در هوا جفتک پروندی و مردی ها !
ببین من اتمام حجتام رو کردما ...

هوگو که فکر میکرد اگه اجازه بده پیتر تا فردا قراره واسش فک بزنه حرفشو برید و گفت :

نچ ! هر کی به من توهین کنه جوابش رو میگیره ! تو هم منتظر جوابت یاش ! تو به من توهین خیلی گنده ای کردی ! دیگه هم حرف نزن !

و چوبدستیش رو در آورد و گارد گرفت .

پیتر : خیلی خب ! خودت خواستی ! بگیر که اومد ...

تا شصت ثانیه و یه دقیقه دیگه ( 2 دقیقه دیگه دقیقا ) بین اون دو که تا چندی پیش رفیق جون جونی بودن ، اشعه های دوازده رنگ و مشتقاتشون پرتاب میشد . پیتر بیشتر رنگ سبز و تو مایه های همون رو انتخاب میکرد و هوگو قرمز .
این جنگ و جدال ادامه داشت تا اینکه ...

شاق !

پیتر مرد ! ( آگهی بازرگانی ! روی میم کسره نذارید فتحه بذارید ! دینگ دانگ ! ) البته به طور مستقیم با طلسمای هوگو نمرد . احتمالا با یکی از طلسما عقب پرت شده بود و کلش به یه جایی خورد . دلیل قطعی نیست . به هر حال نکته اساسی اینه که پیتر مرد !

هوگو : پیتر ! پیتــــــــــــــــــر ! حالت دَرٍندهَ* !؟

وقتی مطمئن شد پیتر مرده دو تا دستش رو طوری به سرش میکوبونه که میفته زمین . بعد از انجام عملیات داد میزنه : چول باشوما ! ترپاق باشوما* !!!



____________________________________


* اولی : حالت چطوره ؟!!!!!!!
* دومی : دقیقا نمیدونم اما تو مایه خاک بر سرم و اینا !


ویرایش شده توسط آماندا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۲۰:۵۲:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
من تصمیم گرفتم که این تاپیک مانند دیگر تاپیک های سایت سوژه دار باشد .
_+_+_+_+_+_+_+_+
سوژه ی جدید

راوی : در یکی از روزهای گرم بهاری در 23 خرداد در داخل اتاق ضروریات دو پسر با فاصله ی سنی یک سال در کنار هم نشسته بودند ،یکی از آن ها که مو های شرابی داشت به آن پسری کمی تا قسمتی کچل همراه با چاغی مضمن می گفت :
- ببین پیتر تو همین اینجا رو اشکال داری دیگه ، همین سر امتحان ازت نمره کم کرده .
- بی خیال بابا ، من که دو ساله هستم بهتر می دونم یا تو که تازه به این کلاس اومدی ؟!
- چه ربطی بهم داشت در ضمن من نه ماه هس که امدم توی این سطح .
- اگه راست بگی بگو ببینم کجای این قلت هس ؟ تو درستش رو بگو

- ببین اول باید تو سینوس 180 در جه چاقو رو حساب می کردی بعد باید چاقو رو به طور قائم جوری که زاویه ی حدّش 30 تا باشه روی آووکادو فرود میاوردی.
بعدش باید می رفتی از طریق دلتا مقدار جعفری رو حساب می کردی و به شیره ای که از طریق همون 180 در جه ات از آووکادو گرفته بودی اضافه می کردی بعدش باید راست زنجیر بودن مولکول ها و اتم های آب دهان اژدها رو حساب می کردی بعدش می رفتی سراغ پیوند هیدروژنی آب .
باید پیوند رو می شکستی بعد آب رو اضافه می کردی . بعد باید می رفتی سراغ آتش پاتیلت . باید می رفتی مقدار اکسیژن هوا رو کمی بیشتر می کردی تا سوخت کامل آتیشت داشته باشه بعد حدود 20دقیقه پاتیل رو باید بذاری تا داغ بشه ،مواد رو اضافه می کنیم ، بینندگان عزیز توجه کنند که در این مرحله از آشپزی باید مقداری نمک و فلفل به معجونم برای مزه دار شدن اضافه کنیم .
بعد از اون باید پودر کاری رو از طریق فرمول نمودار های سهمی به معجونمون اضافه می کنیم .
- روای داستان : ببخشید استاد سر آشپز معجون برای ببندگان عزیز به وزارت برمیگردیم شبکه ی پنج جادوگر تی وی بفرمایید که چجقدر باید این معجون رو حرارت بمونه ؟
- آقای ناظری خوب شد گفتید باید حدود 40 الی 50 دقیقه رو حرارت بمونه ، وقتی که رنگش سبز کم رنگ شد آماده ی سرو کردنه .!

پیتر : چی می گی تو ؟
- اشتباه گفتم ؟
- آره این چی بود چرا این قدر خودت رو عذاب دادی ؟ مواد و موقع ریختنوشون درست بود ولی فرمول و سوخت کامل و سوخت ناق این مزخرفات رو از کجا آوردی ؟
- نخیر هم خودم از پرفسور اسنیپ پرسیدم همینه
- ول کن بابا بوقیدی تو امتحنت رفته
- خودت بوقیدی
- تو
- تو
- تو
...
پیتر :
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

راوی : آن دو آنقدر ادامه دادند تا آخر کار به دوئل غیر آسیبی کشید .
فردای آن روز آن دو نفر سر ساعت هشت که صندلی برگشت اینم ادامه اش برای دوئل اماده شدند

برادر پرسی نقد شود شاید طنز باشه ولی نقد شود


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۳ ۱۰:۵۱:۵۶

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷

پردفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۴ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
پرد وارد اتاق شد.هنوز سرش از لطف جسی درد می کرد.پرد وقتی داشت رد می شد یه چند تا کلمه زیر لبی گفت که معلوم بود این جسی رو داره لعنت می کنه
رفت توی رخت خوابش و یکم جا باز کرد.
چشم غره ای به جسی رفت و گفت:به ریش مرلین امشب شروع کنی می کشمت!
جسی نیشخندی زد و سرش را روی بالشت گذاشت.
جسی از روی بدجنسی داشت سوت می زد به این حالت:
و پرد هم به این حالت درآمده بود:
هرمیون داد زد:جسی بس کن!
صداها خاموش شد.
5 دقیقه بعد...
_پیست..پیست..
پرر به حالت گریه افتاده بود.
_باشه من تسلیمم.تو نوشتن مشق اسنیپ بهت کمک می کنم.بس کن
اما همون طور که می دونید جسی موجودی کرمکی است و حرف آدم توی گوشش نمیرود.
-------------------------------
10 دقیقه بعد...(رینگ بوکس خوابگاه دختران)
پرد دو تا بالش توی هر دستش گرفته بود و جسی یک لحاف روی خودش انداخته بود.
هرمیون سوت زد: و دعوای دیگری آغاز میشه.پرد داره جسی رو میزنه و این جسی که با وردی بالشت رو سوراخ کرده و پر های قو در اتاق به پرواز درآمدند.
پرد:تف...تف...
سپس پری را که در دهنش رفته بود بیرون آورد و با حرکتی ناگهانی 4 بالشت را روی صورت جسی گذاشت.
هرمیون داشت روی زمین می زد.تا 10 ثانیه بعد جسی شکست می خورد.
هرمیون با هیجان خاصی گفت:10..9..8..7..6..5..4..3..2..1 تمام شد و این دعوا به نفع پرد تمام شد.
------------------------------------------------
فردا صبح تابلوی اعلانات گریفیندور
رون:شنیدم پرد دیشب از جسی برده.دیدار نیمه نهایی کیه؟
هرمیون گفت:فکر کنم توی این دوره مسابقات مدال بهترین داور رو بگیرم.
پرد کنار هرمیون رفت و گفت:واقعا قضاوت عادلانه ای بود.ممنون
جسی:
منتظر دیدارهای بعدی دختران گریفیندوری باشید.



Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
سلام بر دوستان گریفندوری

بعد از سی روز تلاش این جانب برای باز شدن این تاپیک بالخره جناب پرفسور کوییرل عزیز مجوز راه اندازی دوباره ی این تاپیک را داد

من از همه ی شما دوستان عزیز و وفادار گریف که دوست دارید در رولهایتان پیشرفت بیشتری بکنید خواهشمندم در این محل تمرین کنید .
این تاپیک پذیاری رول های طنز و جدی شما با مسولیت من می باشد ،برای اطلاعات بیشتر به پیام شخصی هوگو ویزلی مراجعه فرمایید .
گریفسل . یوهاهاهاهاها (افکت خنده ی دراکولا)


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
بچه‌ها حملـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.
اين تايپيكو باز كردن.
دمت گرم آرتي جون. كلي حال دادي.
من براي اولين نفر بعد از قرني تو اين تايپيك زيبا ميپستم.
خداييش راست كار من بود. بازم دستت درد نكنه آرتي كبير
_____________________________________________
صبح زود بود. نيك به سمت تالار اصلي ميرفت. هيچكس در راهرو نبود. ( پرنده پر نميزد) نيك همچنان قرق در افكارش به سمت مقصد در حركت بود.در همين زمان هدويگ هم از خواب ناز بيدار شده بود. بلند شد. ردايش را پوشيد و به سمت تالار حركت كرد. ( چرا همه تا پا ميشن ميرن تو تالار)

نيك به تالار رسيد.با خود گفت:

- حالا كجا برم. هيچكس بيدار نيست. كسي نيست كه اينجا باهاش صحبت كنم. اه. اينا چرا اينقدر ميخوابن؟

و تصميم خود را گرفت. به سمت در خروجي راه افتاد. همين كه از كنار تابلو اعلانات رد ميشد، اعلاميه‌اي نظرش را جلب كرد. اعلاميه جديد بود. مشخص بود كه تازه در آن محل نصب شده است. چون ديشب نيك هيچ اعلاميۀ جديدي نديده بود.

در همين هنگام هدويگ هم وارد تالار شد. نيك را ديد كه روبروي تابلوي اعلانات ايستاده است.

- چيه نيك؟ چرا اونجا وايستادي؟

نيك برگشت و هدويگ را ديد كه دم در ورودي ايستاده و به او نگاه ميكند.

- هان؟ هيچي! آهان. اينجا يه اعلاميه جديد زدن. داشتم اينو ميخوندم.!!!

- چي هست؟ در مورد چيه؟

- اينجا نوشته كه تايپيك ( دعواهاي دوستانه گريفيندور ) باز شد.

- نه!!! جدي؟:-O

- آره. ولي به شرطي؟

- چه شرطي؟

- خودت بيا بخونش. كار آرتي جونه. دمش گرم. كلي حال داد. ايول. ديگه مجبور نيستيم كه با دخترا تو خوابگاه كل بندازيم. اينجا هم ميشه. ايـــــــــــــــــــــــــول به آرتيكوس.
( تو راي گيري بعدي حتما به آرتيكوس راي ميدم.) "بهترين ناظر"


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۰:۵۱ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۳ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵
از The Burrow
گروه:
کاربران عضو
پیام: 597
آفلاین
اخطار

به نظر میاد گریفیندوریها تصمیم گرفتن دعواها رو بزارن کنار حتی از توع دوستانش. پس این تاپیک قفل میگردد.

این تاپیک با شرایط گفته شده در تاپیک "ارتباط با ناظرین مردمی گریفیندور"باز شد.

اين تاپيك به دليل اينكه بعد از باز شدنش هيچ فعاليت بهينه و خوبي درش نشده و آينده خوشي هم درش ديده نميشه براي بار ديگه و شايد براي هميشه قفل ميشود.الان به حرف بيل به طور كامل ميرسم كه دعوا از هر نوعش چيزي به جز درد سر نداره!


ویرایش شده توسط بیل ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۰:۰۸:۵۳
ویرایش شده توسط آرتيكوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۲۰:۵۳:۰۰
ویرایش شده توسط آرتيكوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۲ ۱۸:۳۲:۳۸

Soon we must all face the choice
between what is right and what is easy




تصویر کوچک شده


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۷:۵۴ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
ليلي در حالي كه دستگيره ي در رو چسبيده بود در رو باز كرد.
ولي.....
استرجس به داخل نگاه ميكنه و ميگه:اينا كجان پس؟؟؟
ليلي كه نگران شده بود گفت:نكنه مرده باشن!!! اون وقت منو ميكشن!!!!
رون:بسه بابا يكم فكر كن!!!!!!اگه مرده باشن جنازشون همين جا ميفته........
ليلي كه نيشش باز شده بود گفت:
اااااااا.......راست ميگيا......
رون هم از موضوع استفاده كرد و گفت:
من هميشه راست ميگم........منظورم همون برنامه هايي كه براي وزير شدن دارم.....
اندرو:
استرجس وارد تالار ميشه و ميگه:العان وقت اين حرفها نيست .......بچه ها اين چه بوي هستش.....؟؟؟
رون و بقيه هم وارد تالار ميشن و شروع به بو كشيدن ميكنن.....
ليلي به سمت انتهاي تالار رفت و گفت:جسي هم ميگفت يك بويي مياد.....ولي من نميفهمم........
رون به سمت پنجره هاي تالار ميره و اونارو باز ميكنه و ميگه:اندرو به نظر تو بوي چيه؟؟؟؟
هيچ كس جواب نداد......
رون:اندرو........نه
اندرو مثل جسي بيهوش شده بود افتاده بود.....زمين......
رون خواست بياد بلندش كنه.... كه با فرياد استرجس سر جاش ايستاد........
رون:چيه بابا ...ميخوام ببرمش درمانگاه.......
استرجس:برادر رون رعايت نكات آسلامي ضرورت دارد....شما نبايد به يك خواهر دست بزني كه اين كار ليلي هستش.........
ليلي:من چرا من......اين سنگينه.....من نميتونم......
بالاخره با پافشاري رون و استرجس ...ليلي اونو بلند ميكنه و ميبره به درمانگاه........
استرجس:حالا چي؟؟؟
رون:بايد بچه ها رو پيدا كنيم!!!!
استرجس:آره ولي......بهتر نيست اول اين شومينه رو خاموش كنيم!!
رون: ....
آنها به سمت شومينه رفتند و سعي كردند كه آن را خاموش كنند.....ولي نشد كه نشد.......
رون:حالا چي؟؟؟؟
استرجس:ببين من ميگم بايد با آبي چيزي خاموشش كنيم......
رون:اوكي برو بريم.....
آنها با چوب دستيشون به هزار زحمت شومينه رو خاموش كردن...
رون:آخيش....صبر كن انگار بو قطع شد....
استرجس:اااا.........راست ميگيا ...پس هر چي هست مال اين شومينه هستش.......
رون:بعدا به اين موضوع هم رسيگي ميكنيم فعلا بريم بچه ها رو پيدا كنيم!!!!!!
آنها از سالن براي پيدا كردن بچه ها خارج شدن.....

ادامه دارد............
---------------------------------------
به نظر شما بچه ها كجا ميتونن رفته باشن؟؟؟؟


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۴

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
هوا گرم بود ، عرق از سر و صورت جاري ميشد! شومينه تا آخرش
روشن بود! با اينكه هواي بيرون حال و هواي بهار رو به خودش گرفته بود ولي پنجرهاي تالار مه گرفته بودند!!!!!!!!
وااااااااااي بابا من جزغاله شدم!!!!..... آآآآآيييييي چه بوي بدي؟؟؟
صداي داد و بيداد بچه هاي اندكي كه در آنجا بودند بلند شده بود : يكي آب يخ ميخورد ، ديگري در حال باد زدن خود بود !!!!
جسي بعد از تمرين كوييديچ يك راست وارد خوابگاه شد و وقتي در را باز كرد باد گرم شديدي بر صورتش خورد!
جسي كمي از در فاصله گرفت و به سمت راهروي وروديه تالار رفت و منتظر شد تا بقيه بچه ها هم بيايند و با آنها برود! در تنيجه كنار پله ها نشست و پاهايش را بغل كرد و سرش را روي آن گذاشت.
جسي....جسيكا!!!!! مثل اينكه حالش خوب نيست؟؟؟ميخواي بريم درمانگاه؟؟؟
ليلي رو به بقيه ميكنه و ميگه: اين چرا جواب نميده؟؟
اندرو : شايد خوابش برده؟؟
رون كه لبخندش تا بناگوش باز بود گفت: به اين زودي خوابيده؟؟؟؟؟؟
كتي رو به استرجس ميكنه و ميگه: نكنه اثرات طلسمي كه زدي اينطوريش كرده؟؟؟؟؟؟؟
استرجس كه حول شده بود ، سريع تغيير رنگ داد و گفت: اوووه..نه.نه.... من ديگه نميخوام بازيكن از دست بدم؟؟ جسيكا...جسيكا.....
ليلي كنار جسي ميشينه و تكونش ميده ولي به محض اينكه به اون دست ميزنه جسي روي ليلي مي افته و بيهوش ميشه!!!!!
جييييييييييييييييييييييييييييييييييييييغ............واااااااااااااي
اندرو ، كتي و آلي همگي جيغ زدند!
استرجس و رون رنگي به صورت نداشتند و با دهان باز به جسي نگاه ميكردند!!
ليلي كه شوكه شده بود تته پته كنان گفت: بياين كمك كنين ببريمش درمانگاه!!!!!!!!!


*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-** داخل درمانگاه *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**

همگي دوره تخت جسي جمع شده بودند و نگاه ميكردند و در حال خوردن معجوني سبز رنگ توسط مادام پامفري بود !
اهم..اهممممممم {مثلا صداي سرفه بود}!
پووووووووووووف.......اين ديگه چه زهرماريه؟؟؟؟؟
كتي اشك تو چشاش جمع شده بود گفت: حالت خوبه جسي؟؟
جسي در حالي كه سعي ميكرد بنشينه گفت: گمون كنم خوب بودم ولي تا وقتي اينو خوردم بدتر شدم!!!!!
رون در حالي كه ميخنديد گفت: ميخواي برم حالشو بگيرم؟
استرجس به رون چشم غره اي ميده ، ولي رون در كمال ناباوري ميگه: اون جاي خواهره دينيمه!!!!!!!!
استرجس خودشو كنترل ميكنه و ميگه: ميشه بگي براي چي حالت اينطوري شدي جسيكا؟؟؟؟؟
جسيكا آخرين قطرات معجونو هم ميخوره و ميگه: من بعد از كوييديچ داشتم ميرفتم سمت خوابگاه كه يهو وقتي درو باز كردم حس كردم سرم داره گيج ميره واسه همين اينجا اومدم تا شما هم بياين!!! بعدشم كه ميدونين ديگه!!!!!
استرجس كمي مكث ميكنه و ميگه: يعني چي وقتي در و باز كردي؟؟ حالت عوض شد؟؟
جسي كه اصلا تمايلي به گفتن اين موضوع بود گفت:يعني وقتي در باز شد يه نسيم گرمي به من خورد....خيلي بد جوري بود! گمون كنم كساني كه توي تالار بودن مرده باشن!!!!!!!
همگي:
ليلي كه خيلي مشكوك شده يود گفت: كتي تو ميتوني اينجا بموني منو بچه ها ميريم ببينيم موضوع از چه قراره!!!!!
كتي سرشو تكون داد
!ليلي و بقيه با سرعت از در مانگاه خارج شدند
رون در حالي كه به سقف نگاه ميكرد گفت: بچه ها يه بويي نمياد؟؟
اندرو با ترديد گفت: درسته!!!
ليلي در حالي كه دستگيره ي در رو چسبيده بود در رو باز كرد.
ولي.....


ادامه دارد...



Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
استرجس وارد خوابگاه شد و ديد بچه ها افتادن به جون همديگه جوري كه شناسايي اونها امكان پذير نبود اون هر چي داد زد كه بگه بس كنيد فايده اي نداشت كه نداشت آخر سر جوش اورد و چوب دستيشو در اورد و منفجر كرد
همه از جنب و جوش افتادن
حالا همه چيز مشخص شد دني افتاده بود به جون فرانك و رون
استرجس نگاهي به دني كرد و گفت:
اي بابا گفتن دعواهاي دوستانه چي كار داشتين ميكردين بابا !!!!
رون با صورتي كه ازش تخم مرغ ميچكيد اومد جلوي دني و گفت:
اخه تو نگاه كن !!!!!!!!!!
استرجس: .
فرانك هم روي سرش يك چيزي بود؟؟؟؟؟
اين ديگه باور نكردني بود!!!
روي سرش يك مرغ بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
استرجس:اينجا چه خبره!!!!!!!!!!!
فرانك بخت برگشته گفت:
بابا ما گشنمون بود گفتيم حال نداريم بريم پايين غذا بخوريم اون وقت.......
رون ادامشو گفت:
....دني گفت بلده يك غذاي ماگلي درست كنه !!! مام گفتيم بهتر از اينه كه اين همه راه بريم پايين تا غذا بخوريم .
دوباره فرانك گفت:
دني اون وقت يك مرغ روي سر رون از غيب ظاهر كرد و مرغم همون جا تخم كرد
استرجس نگاهي به صورت تخم مرغي رون كرد و گفت:
خب اين از تو . چرا مرغه روي سر تو هستش؟
فرانك:گوش كن بابا!!!
و ادامه داد:
بعدش گفت بايد درستش كنيم و يك گاز پيكنيكي به گفته خودش ظاهر كرد(در حين صحبت كردن با دستش گاز رو نشون داد) وقتي اونو روشن كرد مرغه از ترسش پريد روي سر من چون فكر كرد ميخوايم كبابش كنيم منم چون ترسيده بودم خوردم به گازه و اونم خورد به پرده ما داشتيم پرده رو كه آتيش گرفته بود خاموش ميكرديم!!
اون پرده رو با دستش نشون داد پرده تقريبا سوخته بود.
استرجس كه داشت از تعجب شاخ در مياورد گفت:
من ميرم به كارتون برسيد
سپس از در بيرون رفت و اونارو تنها گذاشت


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دعواهاي دوستانه گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
صداي دعوا آنقدر بلند بود كه جسي كه در خوابگاه بود پايين مياد و در حالي كه گوشهاشو گرفته بود گفت: ميشه بگين اينجا چه خبره؟؟؟
كتي كه بالاي مبل كنار شومينه بود و يك بالش در دست داشت گفت: مگه نميبيني؟؟؟ داريم دعوا ميكنيم ديگه؟؟..بعد دوباره بالشت رو سمت فرانك پرتاب ميكنه.!!!
جسي حسابي كلافه ميشه و اينار داد ميزنه: ممممممممممن ميخوام تكاليفمو انجام بدمممممممممم ...
همه ساكت شدند ، اما پرهايي كه روي رداش بود رو بر ميداره...دني كه به زور جلوي خنده اش رو گرفته بود كتاباشو ور ميداره و به سمت خوابگاه پسرا ميره
هرميون كنار جسي قرار ميگيره و ميگه: بهتره براي انجام دادن تكاليف به كتابخونه بري ، ما هم گاهي به بازي احتياج داريم!
كتي كه باورش نميشد هرميون اين حرف رو زده يه هووووررررااااي بلند ميكشه و بالا و پايين ميپره!
بعد از 5 دقيقه سكوت اما كه روي پله ها كنار فرانك نشسته بود گفت: بهتره واسه بازيهامون يه وقتي رو تعيين كنيم...چه طوره بچه ها؟؟؟
همگي سرشونو به علامت تاييد تكون ميدن ، حتي جسي كه از خجالت سرخ شده بود....
كتي از جا بلند ميشه و ميگه: من ميرم به دني خبر بدم ، حتما خيلي خوشحال ميشه.
هرميون طبق معمول كاغذ و قلمي كه همراه داشت رو در مياره و ميگه:خوب...قرارمون كي باشه؟؟
در همين حال كتي و دني از راه ميرسن ،دني كه خيلي ذوق زده بود گفت: ميشه به منم بگين چي شده؟؟؟....اونوقت يه چشمكي به جسي ميزنه و ميگه: كي اين پيشنهاد رو داده؟؟؟
اما كه داشت به سمت هرميون ميرفت گفت: اين نظر من بود!
كتي: من ميگم دوشنبه ها بزاريم؟؟...آخه درسامون خيلي كمتره!
جسي كه داشت كتابشو ورق ميزد گفت: من با كتي موافقم ، دوشنبه روز خوبيه.
هرميون : خوب دوشنبه به نظر درسام نسبت به روزاي ديگه كمتره ؟؟.....سپس روشو به سمت اما وفرانك و دن ميكنه و ميگه: اينطور نيست بچه ها؟؟؟....شما نظرتون چيه؟؟؟
فرانك و اما يه نگاهي به هم كردند و پس از مشورت كوتاهي فرانك گفت: منو اما هم موافقيم!
دني : منم موافقم!
هرميون: خوب ...پس قرار ما دوشنبه غروب !!
كتي با خوشحالي داد زد: به افتخار خودمون :: يه دست يه هوراا::!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.