پخ!!

ناممان را ثبتیدیم

هومم مي ثبتناميم!

خوب خوب خوب

مرسی از استقبال گرمتون.

اوکی اوکی توضیح میدیم.

با یه سری از دوستان مشورت کردیم قرار بر این شد که مسابقات رو در سه مرحله بر گزار کنیم(در صورتی که شرکت کننده ها زیاد بشن افزایش پیدا میکنه)

این مراحل شامل شعر،توصیف عکس،عکس بر اساس رول،رول بر اساس عکس،رول های روتینی که بر اساس سوژه نوشته میشه.

بازم میگم به قهرمان و نایب قهرمان آرم اهدا میشه.

روال کلی مسابقات باید الان برگزار بشه اما خوب میتونیم توی تابستون هم برگزارش کنیم اما در هر صورت باید اخوان و سیسترای گرامی بیان ثبت نام کنن که تکلیف مشخص بشه.
همونطور که میدونید الان این تایپیک بطور آزمایشی در اختیار بنده هستش و خوب قطعا اگه استقبال نکنید لا جرم مسئولیت به فرد دیگه ای واگزار میشه.

ثبت نامتونو نجام بدید،اگر قرار بر این شد که مسابقات تابستون برگزار بشه اعلام میکنیم.

برای اینکه الان به لطف خدا(!) همه به شدت درگیر همه چیز هستن(!)،وقت نداریمو... ما رمان مسابقات رو طولانی قرار میدیم که دیگه بهونه ای نداشته باشید.

عمو آبر به شدت منتظرتونه

ثبت نام

دوره جدید المپیک دیاگون آغاز شد!!



بشتابید واسه ثبت نام.

متفاوت ترین دوره در تاریخ جادوگران

شعر،عکس،رول،دعوا،بزن بزن.

با همه جور چیزی سر و کار دارین


نکات :


زود ثبت نام کنین لطفا چون واسه اعلام مراحل و موضوعات،به تعداد شرکت کننده ها نیاز داریم.

به قهرمان و نایب قهرمان،آرم اهدا میشه

و اینا دیگه...

دوره جدید المپیک دیاگون آغاز شد

اطلاعیه:

با بررسی های انجام شده تصمیم گرفته شد المپیک دیاگون به صورت آزمایشی برای دو هفته تحت اختیار ابرفورث دامبلدور قرار بگیرد تا در صورت فعال سازی تاپیک ادامه فعالیت را به طور کامل به عهده بگیرند.
موفق باشید.

نام: كينگزلی شكلبوت


مختصری از سابقه فعالیت در سایت: خودتون تو سايت بگردين متوجه می شين ديــــــــــــــــــــــــگه! ايـــنو ديگه حال جواب دادن ندارم.

سن: راستش رو بگم؟ اينجا واقعيت رو ميگم، چهارده پونزده سال.

وقت آزاد برای نظارت بر کار المپیک: وقت دارم، مشكلی نيست. يه ساعت دو ساعتی می تونم واسش وقت بذارم.

نام:عمو آبر جونیور


مختصری از سابقه فعالیت در سایت: داوووووشی این دیگه معلومه اینو نخوا از ما قربونیوس.


سن:ای ای ای سوالای تخصصی میپرسی؟ضریب چنده؟18


وقت آزاد برای نظارت بر کار المپیک:
از نظر وقت مشکلی نیست،روزی فکر کنم دوساعت بشه.شایدم یک ساعت

اطلاعیه

المیپک دیاگون به زودی آغاز به کار میکند.

افرادی که مایل هستند مسئولیت اجرا و نظارت المپیک دیاگون را بر عهده بگیرند. تا سه شنبه 88/1/25 فرم زیر را پر کرده و در همین تاپیک ارسال نمایند.

نام:
مختصری از سابقه فعالیت در سایت:
سن:
وقت آزاد برای نظارت بر کار المپیک:

منتظر ثبت نام شما هستیم.
با تشکر
ناظران انجمن

پروفسور دپيت به سمتم آمد و به من گفت:
-كينگزلی، فراموش نكن دوست دخترت زير آبه! بايد نجاتش بدی. من دوست دارم تو پيروز بشی.

علف آبشش زا را قورت دادم. آنگاه قدم زنان وارد درياچه شدم. آب درياچه يخ بود. علف آبشش زا طعم بسيار ناخوشايندی داشت. روی آب بودم و هنوز به زير آب نرفته بودم. پس از خوردن علف آبشش زا احساس كردم تغييراتی در بدنم ايجاد می شود. صدای خنده ی جمعيت در گوشم طنين افكند. حدس زدم كه بايد قيافه ی احمقانه ای پيدا كرده باشم. ناگهان احساس كردم كه يك بالش نامرئی را محكم به دهان و بينی ام فشار می دهند. دو زايده ی بزرگ در گردنم وجود داشت. در آن زمان من آبشش داشتم! به زير آب رفتم و برای خودم آرزوی موفقيت كردم. در حالی كه شنا می كردم انگشتانم را نگريستم. در ميان آنها پره هايی ايجاد شده بود كه شناكردن را برايم آسان تر می كرد. پاهايم هم مثل دستانم پره داشت. احساس سبكی می كردم. ديگر آب برايم يخ نبود بلكه سرمای خوشايندی در بدنم ايجاد كرده بود.

من بر فراز فضايی وحشتناك شنا می كردم. احساس كردم چيزی پايم را می كشد. ديگر توانايی شناكردن نداشتم زيرا يك علف دريايی من را اسير كرده بود. پايم را كشيدم اما فايده ای نداشت. چوبدستی ام را به سمت علف دريايی گرفتم و فرياد زدم:
-جدا شو!!!
به جای طلسم چند حباب از دهانم خارج شد. اما طلسمم بر روی علف دريايی به خوبی كار كرد و آن از من جدا شد. در حالی كه تازه طعم آزادی را چشيده بودم ماهی نسبتا بزرگی را ديدم كه به سمتم می آيد. وحشت سراسر وجودم را فرا گرفت. ماهی آبی رنگ بود. دهانش را باز كرد و دندانهای كثيف و تيزش را برايم نمايان ساخت. فرياد زدم:
-پتريفيكوس توتالوس!
فكر نمی كردم طلسمم به همين راحتی كار كند. ماهی بدون آنكه توانايی حركت كردن داشته باشد بر روی كف دريا افتاد.

پس از گذشت نيم ساعت بالاخره به جايی رسيدم كه صدای پريان دريايی را به خوبی می شنيدم:
-بيا و جستجو كن ياور خويش*كه يك ساعت تو داری وقت در پيش

پس از گذشت ده دقيقه گروگان ها را پيدا كردم. معلوم بود قبل از من هم كسی آمده بود و ياورش را آزاد كرده بود. به سمت دوست دخترم رفتم. از شانس خوبم با چاقويی كه همراهم داشتم طنابش را باز كردم. به مردان دريايی چشمكی زدم و به سمت بالا حركت كردم.

در ميان راه كاركاروف را ديدم كه شركت كننده ی مدرسه ی دورمشترانگ بود. دوست او وزن زيادی داشت و حمل او برايش سخت بود. به آسانی از او جلو زدم...
...امتيازات بدين قراره:
1-آقای كينگزلی شكلبوت از علف آبشش زا استفاده ی به جايی كرد. در سی ثانيه مونده به پايان وقت مقرر به سطح آب رسيد. پس بهش امتياز كامل رو می ديم يعنی پنجاه...