به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!خب ناظرای گل و عزیز؛ روشنتون می کنم، این یک سبک خفن می باشد، جدی و طنز و خشونت با هم قاطی می باشد.برطبق عادت آخرشم خر تو خر میشه.... برای -19 ممنوعه.. !کنون رزم دامبل و گریندل شنو / دگرها شنیدستی از این دل شنوکودکی من (اینیگو)
چرند و پرنداینیگو پسر بدی بود، عشق دوئل بود، دامبلدور یک آدم کش بود!- ننه جادوگر تی وی رو بگیر..چیه همش به خانه بر می گردیم نیگا می کنی..زود باش دوئله ها...
ننه که در حال تخمه شکسن بود، ظرف پر از پوست های تخمه را روی صورت پسرش ریخت، سپس در حالی که به تی وی نگاه می کرد گفت:
- یا الله...بدو برو سر درس..اولم بگیر اینجا رو جارو کن پر از پوست تخمه کردی...ماهواره رو بابات واسه من خریده..نه تو..درس..فقط درس..
اینیگو کوچولو: ننه، من چی..حتی کارتون...عمو پورنگ...یوگی و دوستان... اینا که ماهواره نیست...
ننه: هیسسسسس !
سپس گلویش را صاف کرد و با آواز گفت:
- درس بخوان ملا بشو، صاحب اسب و خر و خودتم خر بشو....اینیگو کوچولو با افسردگی تمام در حالیکه فکرش روی دوئل دامبل و گریندل بود، به سمت آشپزخانه رفت، جارو را از پشت درب آشپزخانه برداشت، با ناراحتی تمام کنار تلویزیون و روی فرش را جارو زد، یک لحظه فکر انتقام تمام وجودش را فرا گرفت، خاک انداز حاوی پوست تخمه، جلوی تی وی ایستاده بود:
ننه: بچه بپر کنار دارم نیگا می کنم...راجع به اضطراب شب امتحانه...بپر کنار دیگه...
در یک لحظه اینیگو با خاک انداز بخ روی ننه خویش شیرجه رفت و دهان مبارک وی را باز نمود و پوست های تخمه را درون دهن وی جای داد جیغ و داد ننه خانه را فرا گرفته بود.....سپس جادوگر تی وی را گرفت..و مطمئن از اینکه ننه حالا حالا ها مشغول است...اما چیز روی پای خویش احساس نمود، دست های بابا، که او را می کشید به عقب:
- نه نه، ولم کن...
اینیگو زد تو فک باباش و در یک حرکت فرهنگی گروهی انتحاری ارزشی پرید تو صفحه تلویزین، یقه اش به لامپ تصویر تی وی گیر کرده بود و به زور درست هنگامی که باباش به تی وی رسید از آن رها شد و داخل دنیایی از رنگ و ها کانال ها شد...
- عجب توهمی... ئه..چی بود...آقا هل نده..صفه مگه نمی بینی...
قطاری از ملت جادوگر پشت سر اینیگو صف بسته بودند که به جادوگر تی وی دست یابند و دائما همدیگر را هل می دادند، بلاخره از دوربین جادوگر تی وی افتادن قااطی ملت تو رینگ بوکس...
فریاد های تشویق و جیغ داد در رینک بوکس تبدیل به سکوتی مرگبار شد، حضار همه مو بلند با لباس های خفن با مارک و نشان های اسکلت و خالکوبی ها خفن تر به جادوگرای بیرون افتاده از دوربین نگاه می کردند..
جادوگران:
اینیگو: اهم..گویا اومدیم رینگ بوکس مملی کلی و مایک تایسون...ها..درسته دیگه اوناهاش..اون دامبل..
ملت ماگل لات و لوت با دیدن دامبل فریاد هایی سر دادند و هورا می کشیدند و او را تشویق می کردند، دامبل در حالیکه قیافه ای خشن داشت و فقط یک شلوارک صورتی به تن داشت به رینگ آمد،ریش سپید و بلندش تا سینه هایش کشیده شده بودند،دستکش بزرگ قرمز رنگی به دست داشت، کلاه رپری سیاهی روی سر گذاشته بود، صداها از سوی ماگل ها بلند شد:
- ایول ایول، داش دامبلو ایول...
جادوگران:
اینیگو: بینم این چقدر ماهیچه و عضله داشت رو نمی کرده...
صدای بوم از سوی دیگر رینگ برخاست، لرد گریندل والد در حالیکه یک ماسک کوچک سیاه بر صورت داشت و فقط از صورتش چشمان خونینش نمایان بود، روی کله کچلش یک دست مال سر بسته بود، بر روی رینگ ظاهر شد، او هم تنها یک شلوارک سیاه با آرم سبز مار داشت، تنش از اسکلت نازک تر بود، داور که همان جادوگر شنل آبی قدکوتاه بود به روی رینگ پرید و در بین آن دو نمایان شد:
دامبل: یعنی چه..اینکه جوجه است..اسکلته..تازه ماسک آهنی زده..قبول نیست.مشت باید تو صورت بخوره...
داور: هووووم؟ مگه بوکسه...دوئل جادوگری بابا...
دست در ردایش کرد و چوبدستی بیرون کشید و تکانش داد، رینگ بوکس بسیار طولانی و دراز و کشیده شد، هواداران ماگل غیب شدند، در پشت گریندل والد مرگخواران و نوچه های وی حاضر بودند، نور فضا کمتر شد، داور چوبدستی را به درون شنلش فرو برد و با سرعت عقب رفت و در حالیکه عقب می رفت فریاد زد:
شروع !
گریندل: بگیرش، آواداکداوارا !
اخگری آبی رنگ با سرعت به سمت دامبل روانه گشت، در سه میلی متری ریش وی متوقف شد و سپس اخگر ز نظرها غایب گشت. دامبل پوزخندی موذیانه زد و گفت:
- خب نوبت منه...در یک حرکت انتحاری دست درون شلوارک خویش نمود و یک بیل بیرون کشید، به لذت با قدم های محکم و خنده های شیطانی به سمت گریندل والد حرکت کرد، گریندل والد کمی ماسکش را کنار کشید و با سرعت یک داس بیرون کشید...
داور سوت کشید:
- هوشششت..چیکار می کنید وسایل باغبانی و زراعی ممنوعه...
گریندل دستش را تکان داد، داور اکنون به ستون پشت سرش چسبیده بود و تبدیل به یک پوستر زیبا و دیدنی شده بود...
تنها چیزی که از آن سرعت وحشتناک دوئل به چشم دیده می شد قطرات خون بود که به در و دیوار می پاشیدند.
ملت جادوگر:
چند لحظه بعد لرد گریندل والد با بدنی خونی وسط رینگ افتاده بود و یک داس درون مغر مبارک وی فرو شده بود، همچنین یک پای وی کنده شده بود و یک بیل جایگزین آن شده بود...
دامبلدور:
ملت:
دامبل از بالای رینگ پایین پرید و با شادی به سمت جادوگرها رفت و گفت:
- خب جایزه من کو؟؟ هووم؟؟
ملت جادوگر با سرعت تمام شنل ها و لباس ها و ساعت و چوبدستی های خود را در آوردند و جلوی دامبل ریختند و عریان در رفتن به سمت دوربین جادوگر تی.وی .
- اینیگو...اینیگو...بابا..بیدار شو..مدرسه ات دیر میشه ها...بیدار شو دیگه...درس عبرتی برای اینیگو شد که خشونت را کنار بگذارد و سراغ دوئل نرود، که اگه عبرت نگرفت بازم از این خوابا ببیند. اینیگو پس از کلی اندیشه و تحقیق، با توجه به فلسفه فهمید که دوئل همانطور که خواب دیده است اتفاق افتاده است. نتیجه اینکه اینیگو مثه هری پاتر از اون خوابا می بینه، پس هری پاتر بوقی نیست، فقط اینیگو لقب " او یک ویلیام ادوارد بود" را نصیب خود می کند. {خر تو خر}خب اینیگو عزیز پست متوسطی بود ، سع کرده بودی طنز بنویسی که باید بگم تا حد متوسطی در این کا موفق بودی.در ضمن یادت باشه که رنگ طلسم آواداکداورا سبزه نه آبی! استفاده ات از دیالوگ بیش از اندازه بود ولی با این حال اثری از ارزشی بودن به چشم نمی خورد و داستان را به خوبی پیش برده بودی.مورد دیگری نداشت.موفق باشی.
3.5 امتیاز به همراه B در کل 7.5 امتیاز
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۳ ۱۳:۲۱:۴۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۳ ۲۱:۰۳:۴۴