هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بدون نام
مرگخوارا کمی به هم نگاه کردند؛ و بعد به جای خالی گریک روی دو چرخه. بعد به موهای بلاتریکس و باز دوباره به جای خالی ای که روی دوچرخه باز شده بود.

به اندازه صد و پنجاه و هشت دهمِ میلی متر، باز تر و راحت تر نشستند و لینی صداشو صاف کرد.
- الان سه نفرمون شدن یه نفر...

دوچرخه فرموناشو بالا انداخت.
- خب؟

- کرایمون کم تر...

- نــــــــــــع!

دوچرخه خیلی قاطعانه بوق زد و چشم غره رفت.

سر و صدای گریک همچنان از لای موهای بلاتریکس به گوش می رسید.
- الیزا...عزیزم! امروز دمتو پاپیون نارنجی زدی؟ بذار از نزدیک تر ببینمش!

-فـــِـــــس!

مرگخوارا اون لحظه با مسئله ی مهمی رو به رو بودن. البته که مرگخوارا همیشه با مسئله های مهم رو به رو میشن. مرگخوارا آدمای با مسئله ای بودن!
برج فرفری متحرک روی سر بلاتریکس دائم با زاویه ی 90 درجه به این طرف و اون طرف خم میشد و هر از گاهی یه مرگخوارو شوت میکرد پایین.

تسترال قبل از این که مرگخوارای اربابم مثل تسترالاش تموم شن، کلاه سو رو گرفت و با یک حرکت تا گردن بلاتریکس پایین کشید. تسترال به فکر انقراض مرگخوارای ارباب بود؟ شاید..شایدم میخواست چشمای معصوم هکتورو از دیدن چهره ی قرمز رو به انفجار بلا، دور نگه داره.

کراب که داشت ریملشو توی آینه از زیر چشماش پاک میکرد، انعکاس بازارو از پشت سرش دید. خوش حال شد. ریلمش تموم شده بود. به این فکر کرد که چقد خوب که هنوز 10 متر هم از بازار فاصله نگرفته بودن! دو طرف رداشو با دستاش گرفت و خرامان خرامان به سمت بازار رفت.

لینی بال بال زنان عقبو نگاه کرد.
- آم! من یه فکری دارم! میتونیم برعکس بشیم و دوچرخه روی ما بشینه! این طوری زود تر میرسیم!








پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
بین مرگخواریون تنها کسی که مخالف حرف گریک بود، بلاتریکس بود.

- به نظر من که حرف قشنگی زد!
- کراب کسی از تو نظر خواست؟

لینی که دید اگه از کراب حمایت نکنه به احتمال زیاد مجبور می شه بره لای موهای بلاتریکس، گفت:
- من که ازش نظر خواستم.

بقیه مرگخواریون هم از حرکت لینی خوششون اومد و همه با هم یک صدا گفتن:
- ما هم همینطور!

گریک که دید همه موافقن گفت:
- الیزا... با اجازه!

و نفس گرفت، چشماشو بست و شیرجه زد توی مو های بلاتریکس.
گریک بعد از کمی چشم بسته حرکت کردن، چشم هاشو باز کرد.
همه جا سیاه بود ولی نور از چند جایی به سر بلاتریکس می خورد.
گریک آرام آرام جلو می رفت که ناگهان به شپشی برخورد کرد.
- سلام!
- سلام با مرام
شدی شبیه باورام

- قربونت بشم... شپش...
- شپش باباته!
- عه بابا!... چرا نگفته بودی شپشی؟
- من بابات نیستم... شپش باباته!

گریک خیلی خنگ بود و هر موقع بحث پیچیده می شد هنگ می کرد.
- هوا چقد خوبه! ... یه مار این دور و برا ندیدی؟
- مار؟... سبزه؟
- آفرین!
- درازه؟
- آفرین!... دیدیش؟
- نه!
- پس چی میگی؟
- من ندیدمش... یکی از دوستام اونو دیده... یکم برو جلوتر... داره پوست سر می خوره.

گریک از شپش خداحافظی کرد و رفت. کمی اونور تر به شپشی که دوست شپش بود رسید.
- سلام!
- سلام با مرام
شدی شبیه
...
- باورام!
- نه... پایانش باز بود!
- اووووو چه حرفه ای! ... ببخشید شپش...
- با...
- بابامه؟
- نه می خواستم بگم با منی؟
- آره دیگه مگه غیر از تو شپشی هست؟
- اینجا شپش زیاده!
- نه من با تو بودم... میگم شپش... مار این دور و برا ندیدی؟... سبز و دراز؟
- فک کنم دیدم.
- کجاست؟
- نگا از اینور می ری... چهار راه "مو پیچک" رو می پیچی سمت راست... بعد می رسی به بلوار "نرم کننده"... یه پنجاه متر میری جلو می رسی به خیابون "سنگ پا"...
- سنگ پا؟... این چه ربطی به مو داره؟
- اینو به بلا بگو!
- خب ادامه بده.
- داشتم می گفتم... میری تو خیابون، بعد میری تو کوچه ی هفتم... اونجاست!
- ممنونم شپش!

گریک حرکت کرد به سمت نجینی. توی راه چند باری پاش چسبید به چربیِ موهای بلاتریکس ولی با هر زحمتی شد رسید به نجینی.
- سلام نجینی... اوه اوه خیلی بد گیر کردی!


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۲۱ ۲۳:۴۷:۵۷
ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۲۱ ۲۳:۵۳:۲۸

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-چرا، اوردم! زهر مار... می خوای؟!
-فس؟!

مرگخواران، شگفت زده به نقطه ای که صدا از آنجا آمد نگاه کردند.
بلاتریکس، تازه علت فشار زیادی که روی سرش حس می کرد را فهمیده بود.

-الیزا... عزیزم... فکر کنم یه چیزی توی موهات گیر کرده!

حالا فشار روحی هم به دردهای بلاتریکس اضافه شده بود!

لینی دور موهای او چرخی زد.
-پرنسس... شما اونجایین؟!
-فسس!
-چطوری رفتین اونجا؟

مرگخواران با حیرت به بلاتریکس چشم دوخته بودند.
او اتفاقات شب قبل را در ذهنش مرور می کرد...
زمانی که نجینی سردش شده بود و بلاتریکس از او خواسته بود کمی در موهایش استراحت کند تا گرم شود...

-فسسسسس!

همه مرگخواران هول شده بودند و به دنبال راه چاره ای برای نجات مار محبوب اربابشان می گشتند.
در این بین، سو سعی کرد هوش ریونی اش را به رخ بقیه بکشد.
-اکسیو نجینی!

همه در سکوت فرو رفتند تا نتیجه را تماشا کنند.
مرگخواران از اینکه دیگر نیاز نبود برای نجات نجینی، به درون جنگل بی انتهای موهای بلاتریکس بروند، احساس شعف می کردند.

لحظه ای بعد، گوشه ای از موهای بلاتریکس تکانی خورد و قسمتی کوچک از دم نجینی، از آنجا مشخص شد. نفس ها در سینه حبس شده و قلب ها به شدت می تپیدند...

اما ناگهان... موها در هم پیچیدند و گره خوردند و فریاد بلاتریکس و نجینی، فضا را پر کرد!
-فسسسسسسسسسس!
-موهاااااااااام!

بلاتریکس خودش هم از فریادی که زده بود تعجب کرد!
-سو... می کشمت! اما به وقتش... فعلا یه نفر باید پرنسس رو نجات بده.

مرگخواران تصمیم گرفتند از دوچرخه پیاده شده و راه کوچه ناکترن را در پیش بگیرند تا کمی نخودِ سیاه خریداری کنند...

-الیزا... می خوای کمکت کنم؟ اگر بخوای می تونم باد بشم بپیچم توی موهات!

لبخندی شیطانی، بر لبان مرگخواران نقش بست...


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۹ ۱۷:۱۴:۳۸
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۹ ۲۱:۳۶:۲۴

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

تسترال‌های لرد گذاشتن رفتن. لرد از مرگخوارا می‌خواد براش تسترال‌های جدید تهیه کنن. مرگخوارا برای خرید تسترال به بازار می‌رن و موفق می‌شن یه تسترال پیدا کنن. ولی تستراله هم حرف می‌زنه و هم خیلی پرروئه!
تسترال بهشون می‌گه که قبل از رفتن باید هکتور رو براش بکشن. مرگخوارا ادعا می‌کنن که هکتور یه نوع تسترال ماده‌س و اسمش تستراکتوره! تستراله همراه هکتور راهی خانه ریدل ها می شه.
همگی به همراه یک مسافر دیگه سوار یه دوچرخه می شن.

....................

جا کم بود...
در واقع جا نبود!

مرگخوارانی که روی سرو کله هم نشسته بودند، اصلا احساس راحتی نمی کردند. عشوه های هکتور و تسترال هم حالشان را بیش از پیش به هم می زد.

-سو؟ می شه حداقل تا مقصد اون کلاه گل و گشادتو از سر برداری؟

سو با چهره ای بسیار متعجب به گوینده که کسی جز هکتور نبود نگاه کرد.
-می فهمی داری چی می گی؟ تو می تونی سویی بدون کلاه تصور کنی؟ من که نمی تونم!

-عزیزم...بهش جفتک بزنم؟

تسترال با نگاهی عاشقانه و تهوع آور از هکتور پرسید...و سو برای جلوگیری از جفتک اندازی تسترال، کلاهش را با جادو کمی کوچکتر کرد.
طولی نکشید که مسافر دیگر که کسی جز خانم چاق نبود پیاده شد و مسافر بعدی سوار شد.
که ای کاش نمی شد!

-ببخشید خانم...طرز سوار شدن شما روی دوچرخه شدیدا شبیه الیزا، همسر از دست رفته منه...می شه تا مقصد به چشماتون خیره بشم؟

مرگخواران که در حالت عادی هم از همراهی یک محفلی بسیار ناراحت بودند، با اخم به گریک الیواندر نگاه کردند.
-دوچرخه؟ این سفیده هی داره مزاحم نوامیس سیاها می شه. ممکنه پیادش کنی؟

دوچرخه رد کرد. گریک کرایه اش را تا مقصد حساب کرده بود و مرگخواران باید تحملش می کردند.

گریک این بار رو به بلاتریکس کرد.
-الیزا...عزیزم...چیزی برای خوردن نیاوری؟





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
دوساعت ،يا بيشتر از زمانى که مرگخوارا و تسترال حرکت کرده بودند ميگذشت.
اما هنوز حتى يک کيلومتر که هيچ ،به اندازه چند متر هم به خانه ريدل نزديک نشده بودند!

لينى بلاخره بعد از دوساعت زير هکتور و تسترال له شدن ،واز طرفى فشارى که از پهنا توسط مسافر چاق به آنها وارد شده بود به حرف آمد.
-اووم.. ميگم خب اگه پياده ميرفتيم که زودتر ميرسيديم ،هنوز حتى به خانه ريدل نزديک نشديم که هيچ ،از رستوران هم دور نشديم خب!

بلاتريکس که خودهم سعى ميکرد با اين موضوع کنار بيايد وکل اين جمعيت را با يک کروشيو با خاک يکسان نکند ،باصداى نه چندان آرامى لينى را ساکت کرد.
-هيسسسس لينى ،پيکسى ها فريااد نميزنند!

تسترال که تا آن زمان اگر سنگينى وزنش را در نظر نميگرفتي ،حضورش حس نشده بود ،همان طور که از چشم هايش قلب و دل و روده بيرون ميزد ،با لحنى تسترالى دهانش را به سخن گشود.
-هکولى من.... هرچقدر اين ماشين فرارى آروم تر حرکت میکنه ،قلب من براى تو تند تر ميتپه ،اين چه حسيه که تو چشام موج ميزنه؟

هکتور نميدانست ،از جمله نه چندان زيباى تستى تمام محتويات معده اش را بالا بياورد ،يا از اين که روى تخم چشم هاى کراب نشسته لذت ببرد!
اما چون مورد اول امکان پذير نبود ،تصميم گرفت همراه با لذت بردن از مورد دوم ،کمى هم تسرال را اذيت بنمايد.
-تستى جونم ،نفسم ،قلبم ،دلم ،پاهم ،دستم..... درد ميکنه!

تسترال که تا خواسته بود ،از جمله اول هکتور لذت ببرد خيلى شيک با شنيدن جمله آخر ،برجکش فرو ريخته بود ،لگدى به کله کراب زد. لگدى تسرالى!
-کلتو نرم کن هکولى دردش نياد!

کراب اما درد داشت .
گيج هم شده بود ،نميداست در اين داستان کثيف به قلم ديانا ،دلش براى خود که علاوه بر له شدن زير قسمت پشتى هکتور ، براى لگد تسترالى که خرده بود بسوزد ،يا براى تسترال که فروريختگى برجکش را شاهد بود ،يا براى مرگخواران ديگرى که زير هک و تستى له ميشدند ،يا حتى دوچرخه که تمام آنها را حمل ميکرد!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
مرگخوارا همگی با چشمایی که چیزی نمونده بود از تعجب از حدقه بپره بیرون، به خانم مسافر که هرلحظه نزدیک‌تر می‌شد و احتمالا قرار بود روشون سوار شه نگاه می‌کنن. از شدت تعجب سرجاشون خشک شده بودن و نمی‌تونستن واکنشی جز نگریستن به صحنه انجام بدن!

خانوم مسافر همین‌طور هی نزدیک می‌شد و نزدیک‌تر... و درست وقتی به نقطه‌ای می‌رسه که باید رو مرگخوارا سوار می‌شد، دوچرخه صدای تقی می‌کنه و لرزشی زیر مرگخوارا بوجود میاد.
- هکتور الان وقت ویبره رفتنه آخه؟
- من این بالام بابا! لرزش ازون پایینه!
- پس زلزله.

قبل از اینکه مرگخوارا بخوان با فریاد زلزله، کوهی که ساخته بودن رو فرو بریزن، از نقطه‌ای که لرزش آغاز شده بود، جایگاهی برای نشستن همراه با چرخی در زیرش بیرون می‌زنه و دوچرخه تبدیل به سه‌چرخه می‌شه!

مرگخوارا پوکرفیس‌وارانه نگاهی به هم می‌ندازن.

- مرد حسابی تو جای اضافی داشتی و ما رو اینطوری رو هم نشوندی؟

دوچرخه‌چی بعد از اطمینان از اینکه خانوم مسافر سوار شده دوباره به حرکت در میاد.
- ببینین من هردفعه دو تا مسافر سوار می‌کنم. یکی شما یکی هم این خانوم! نمی‌فهمم به چی اعتراض دارین. نمی‌خواین پیاده‌تون کنم!

مرگخوارا نمی‌دونستن چطور با این جمعیت یه نفر شمرده شدن، اما می‌دونستن با اعتراض بیشتر نمی‌تونن چیزی رو پیش ببرن. پس با چهره‌ای خموده ساکت می‌شن تا ببینن در ادامه چی قراره به سرشون بیاد!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
مرگخوارا همگی با چشمایی که چیزی نمونده بود از تعجب از حدقه بپره بیرون، به خانم مسافر که هرلحظه نزدیک‌تر می‌شد و احتمالا قرار بود روشون سوار شه نگاه می‌کنن. از شدت تعجب سرجاشون خشک شده بودن و نمی‌تونستن واکنشی جز نگریستن به صحنه انجام بدن!

خانوم مسافر همین‌طور هی نزدیک می‌شد و نزدیک‌تر... و درست وقتی به نقطه‌ای می‌رسه که باید رو مرگخوارا سوار می‌شد، دوچرخه صدای تقی می‌کنه و لرزشی زیر مرگخوارا بوجود میاد.
- هکتور الان وقت ویبره رفتنه آخه؟
- من این بالام بابا! لرزش ازون پایینه!
- پس زلزله.

قبل از اینکه مرگخوارا بخوان با فریاد زلزله، کوهی که ساخته بودن رو فرو بریزن، از نقطه‌ای که لرزش آغاز شده بود، جایگاهی برای نشستن همراه با چرخی در زیرش بیرون می‌زنه و دوچرخه تبدیل به سه‌چرخه می‌شه!

مرگخوارا پوکرفیس‌وارانه نگاهی به هم می‌ندازن.

- مرد حسابی تو جای اضافی داشتی و ما رو اینطوری رو هم نشوندی؟

دوچرخه‌چی بعد از اطمینان از اینکه خانوم مسافر سوار شده دوباره به حرکت در میاد.
- ببینین من هردفعه دو تا مسافر سوار می‌کنم. یکی شما یکی هم این خانوم! نمی‌فهمم به چی اعتراض دارین. نمی‌خواین پیاده‌تون کنم!

مرگخوارا که می‌دونستن با اعتراض بیشتر نمی‌تونن چیزی رو پیش ببرن، با چهره‌ای خموده ساکت می‌شن تا ببینن در ادامه چی قراره به سرشون بیاد!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
سرعت دوچرخه همینجوری کم و کمتر میشد تا اینکه کلا متوقف شد.

- چرا وایسادی تسترال؟
- با من بودی؟
- نه تسرال با تو نبودم با این تسترال بودم!
- پس با عشقم بودی؟
- نه میگم با این تسترال پایینی بودم.
- جز ما که دیگه اینجا تسترالی نیست!
- بابا میگم با این دوچرخه تسترال بودم که وایساد. راه بیوفت بریم دیگه!

دوچرخه که توی توقفگاه تاکسی ها کنار زده بود با بی خیالی خاصی جواب مرگخوار مورد نظر رو میده.
- دربست که نگرفتین خب. باید مسافر سوار کنم.
مرگخوار مورد نظر که کسی نبود جز بلاتریکس کاسه صبرش منفجر میشه و ترکش هاش تمام ماشین های اطرافو پنچر میکنه و شیشه ها رو میشکونه و سونامی ها و زلزله های زیادی رو به راه میندازه و دنیا رو به مرز نابودی میبره.

ولی هیچکدوم از این ها برای دوچرخه معنی خاصی ندارن اون دنبال مسافرش بود. تا مسافرش رو سوار نمی کرد حاضر نبود راه بیوفته. درست در لحظه ای که چیزی نمونده بلا بیگ بنگ دیگه ای رو به تاریخ اضافه کنه خانم مسافری از راه میرسه و دنیا رو نجات میده.
- میشه یه کم مهربون تر بشینید منم جا بشم؟

ملت مرگخوار با خوشحالی از اینکه بلاخره میتونن راه بیوفتن سعی میکنن کمی جمع و جور بشن تا مسافر هم سوار بشه. بعد از مقادیری مهربون تر نشستن به زن نگاه میکنن تا سوار بشه. اما چیزی که میبینن اونا رو با خاک یکسان میکنه.
زن قدی حدود دو متر و پهنای یک و نیم متر داشت و با حساب بار و بندیلی که دستش بود در بهترین حالت نیاز به یک کامیون برای حمل و نقلش بود!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
مرگخوارا نگاه بدى به هکتور انداختند ،نگاهى که هکتور ميدونست معنيش ميشه "تو يکى لطفا نظر نده" اما هکتور تازه احساس قدرت ميکرد و ميخواست حالا حالا ها خوش بگذرونه فقط اون تسترال احمق مانعش ميشد.اما خب تسترالم يه خوبى هايى داشت مگه نه؟

مرگخوارا با خودشون قرار گذاشتن که روى سرو کله هکتور وتسترال بشينن ،اما معادشون با جمله ى:"من جاهاى مرتفع رو دوست دارم پس رو همه ميشينم"هکتور بهم خورد.
پس ملت مرگخواران همه سوار بر کله هم نشستند ،و بعد هم تسرال با اون وزنش روشون نشست ،اما درست زمانى که مرگخوارا فکر ميکردند"از اين بد تر نميشه"هکتور هم روى تسترال نشست و مرگخوارا به معناى واقعى له شدن.
اما همه اش اين نبود ،روندن دوچرخه تو حالت عادى اصلن تعريفى نداشت ،اما وقتى يه مشت مرگخوار و يه تسترال بزرگ پشتش نشسته بودند به معناى واقعى افتضاح بود.

مرگخوارا با هر تکونى که دوچرخه ميخورد ،بالا و پايين ميشدن اما اين براى هکتور و تسترال که خيلى راحت روشون نشسته بودند ،مهم نبود.
تقريباً کل راه رو همشون تسبيح بدست ،درحال دعا کردن بودند ،که حداقل اگه جاييشون شکست نزديک مهره هاشون نباشه ،چون اونطورى ديگه خوب شدنشون دست خدا بود!

بلاتريکس ديگه تحمل اين سرعت کم ،و اين فشار زياد رو نداشت.
-د.. دو چرخه..ج.جا..ن..ببين تند تر برو..اگه نميخواى مسافراى...پشتت بميرن..ما..مر..مرگخواريم.. .جرمت..خيلى سن..گين.. ميشه ها!

مرگخوارا نميدوستن از اينکه بلاتريکس خيلى مهربونانه با دوچرخه حرف زده تعجب کنن ،يا از اينکه سرعت دوچرخه از قبلشم کمتر شد!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
و همین اتفاق هم افتاد!

تنها مشکلی که وجود داشت این بود که ماشین کمی کوچک بود...موتور نداشت...و فقط دو چرخ داشت!

ملت مرگخوار و دو تسترال به دوچرخه بی سرنشینی که جلوی پایشان توقف کرده بود نگاه کردند.
ملانی به عنوان مرگخواری موجه و با شخصیت جلو رفت.
-الان منظورت چیه؟ قصد و هدفت چیه؟ما چطوری سوارت بشیم؟ تعداد ما رو نمی بینی؟ جثه و ابعاد این تستراله رو نمی بینی؟

دوچرخه می دید! چرا که همین ماه گذشته به صورت عمدی با عابر پیاده ای برخورد کرده و او را کشته بود. برای همین تسترال را می دید.
-می بینم! خب من از کجا بدونم کدومتون قراره سوار شین؟ منم با مسافرکشی یه لقمه نون در میارم خب. مسافر که دیدم باید توقف کنم! اگه سوار نمی شین برم!

-آخه تو نون می خوری؟ بنزینم که لازم نداری...روغن چرخ می خری با درآمدت؟ زنجیر می خری؟ ترمز می خری؟

دوچرخه فرمانش را با افسوس تکان داد.
-نه بابا...اون تزئینیه...

هکتور مشتاقانه به بوق دوچرخه خیره شده بود.
-من ازاین خوشم اومد. همیشه دلم می خواست یکی از اینا سوار بشم. با همین بریم عزیزم! رو سرو کله همدیگه می شینیم. کمی مرتفع می شیم...ولی خوبه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.