در ادامه ي پيام سيمونز
سوسم: ديگه دوست ندارم! برو گمشو از خونه بيرون!
سوسك: حرف هاي سيمونز همش دروغه! اون مي خواست بين من و تو دعوا بندازه!
سوسم: باورم نميشه!
سوسك: من تا به حال به تو دروغ گفتم عزيزم؟
سوسم: :no:
سوسك: پس اين دفعه هم دروغ نميگم...
سوسم: حرفت رو باور كنم؟
سوسك: حرفم رو باور كن... من راستي ميگم... اين ها همش توطئه ي آل سيمونزه... تو اولين و آخرين همسر مني... ((
))
سوسم:
حرفت رو قبول كردم... ولي تو بايد حال سيمونز رو به بدترين نحو ممكن بگيري تا ديگه از اين كارها نكنه...
---
سوسك و نيكلاس ميرن در خونه ي سيمونز:
سوسك: نيكلاس... يك ماموريت برات دارم...
نيكلاس: چه ماموريتي؟
سوسك: تا موقعي كه من سر سيمونز رو گرم مي كنم تو برو و... فهميدي چي كار كني؟
نيكلاس: آره... كاملا...
سوسك: پس من رفتم...
---
سوسك وارد خونه ي سيمونز ميشه...
سوسك: سيمونز؟
سيمونز: تو توي خونه ي من چي كار مي كني؟ خونه ام رو به گند كشيدي...
سوسك: سيمونز من اومدم براي معذرت خواهي...
سيمونز: جدي ميگي؟ پس بيا بريم... من چند تا رقاص دارم... ميگم برات يك رقص بندري توپ اجرا كنن... تا موقع ما هم با هم حرف مي زنيم...
سوسك: باشه... با كمال ميل...
---
سوسك و سيمونز در حال ديدن رقص بندي بودن و شديدا تحت تاثير قرار گرفته بودن... تا اينكه...
سيمونز شروع مي كنه به خارش بدنش...
سوسك: اه اه! كثيف! مثل اينكه حموم نرفتي!
سيمونز خجالت مي كشه و هيچي نميگه...
بعد از چند دقيقه يك بوي بدي از طرف سيمونز مياد...
سوسك: اه اه! بي ادب! مادرت بهت نگفته اين كارها زشته؟
سيمونز خجالت مي كشه و هيچي نميگه...
بعد از چند دقيقه سيمونز از خود بي خود ميشه و ميره يكي از رقاص ها رو در آغوش مي كشه!
سوسك: اه اه! ضد آصلام! اين حركات زشته! به حاجي ميگم!
سيمونز از اين حركت پشيمون ميشه و خجالت ميكشه و هيچي نميگه...
بعد از چند دقيقه سيمونز دستش رو تا آخر مي كن توي دُماغش!
سوسك: اه اه! حال بهم زن! حالم بد شد... خداحافظ نكبت كثيف!
---
بيرون ازخونه ي سيمونز:
سوسك: كارت عالي بود نيكلاس! ولي چه طوري اين كار رو كردي؟
نيكلاس: كاري نداشت! يك كم از پودر مخصوص چهار كاره ي ويزلي ها مشكل رو حل مي كرد!
سوسك:
عالي بود سر نيكلاس!
ولي متاسفانه سيمونز حرف هاي سوسك و نيكلاس رو شنيد و يك نقشه ي جديد براي اون ها تدارك ديد!
(بقيه اش رو مي سپارم به سيمونز عزيز)