-از ملکه ی خود فرمان ببرید نابفرمان ها!
فرمانده قهقهه ای میزنه.
-ملکه کدومه؟ تو شیادی بیش نیستی. تو پست قبل به این موضوع پی بردیم.
ولی لینی داشت به نکته ی دیگه ای توجه میکرد.
-اینو مگه ارباب له نکرد؟
صدای بلاتریکس در حالی که انگشت لرد رو توی هوا گرفته بود و اونو به سختی مهار میکرد به گوششون رسید.
-نه بابا. مگه نگفتین تو بدن مورچه سم هست؟ منم نذاشتم له کنن. به جاش انگشت منو له کردن.
-به هر حال تو ملکه نیستی.
مورچه ی بالدار به تاج کوچکش اشاره کرد.
-تو ملکه ای!
فرمانده خیلی سریع و ساده قانع شده بود. مورچه ها کلا موجودات ساده ای هستن.
-اینو لازم ندارین ما ببریمش؟
فرمانده داشت به لرد سیاه اشاره میکرد. فریاد بلاتریکس به هوا بلند شد.
-چی چیو لازم نداریم. تازه ببرین که چی بشه؟
-زمستون میخوریمش خب.
-بمیییییرییییین!
این "بمیرین" آخری صدای فریاد کریسه که یه کپسول حشره کش بزرگ به پشتش وصل شده و در یک چشم به هم زدن مورچه ها رو سمپاشی میکنه.
-ارباب رو سمپاشی کردی!
کریس به ماسکی که به صورت لرد زده بود و لرد اصلا از حضورش راضی نبود اشاره میکنه.
-نگران نباشین. حواسم بود!
-ایول...خوب کشتیشون. ولی یه مشکلی داریم. لینی میدونه. قانون دهم!
این صدای ملکه ی مورچه ایه که ماسکی در ابعاد حشره ای به صورتش زده. مرگخوارا رو به لینی میکنن.
-چی میگه این؟
لینی کمی فکر میکنه.
-از کل قوانین حشرات من فقط یکیشو بلدم. وقتی ارتش یه شاه یا ملکه رو نابود کنین، طرف، شاه یا ملکه ی خودتون میشه. اینم یعنی این بالدار الان خودشو ملکه ی ما میدونه. اهمیتی بهش ندین. یه گوشه برای خودش دستور صادر میکنه.
این همه قانون...لینی صاف باید همین یکی رو بلد میشد! لینی همیشه و در هر شرایطی مضر بود.
-سربازان وفادارم...اینطور که میبینم آب به جوش آمده...یه چیزی توش بپزین تا بخار نشده! برای زمستونم انبار کنین.