هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#86

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
-از ملکه ی خود فرمان ببرید نابفرمان ها!

فرمانده قهقهه ای میزنه.
-ملکه کدومه؟ تو شیادی بیش نیستی. تو پست قبل به این موضوع پی بردیم.

ولی لینی داشت به نکته ی دیگه ای توجه میکرد.
-اینو مگه ارباب له نکرد؟

صدای بلاتریکس در حالی که انگشت لرد رو توی هوا گرفته بود و اونو به سختی مهار میکرد به گوششون رسید.
-نه بابا. مگه نگفتین تو بدن مورچه سم هست؟ منم نذاشتم له کنن. به جاش انگشت منو له کردن.

-به هر حال تو ملکه نیستی.

مورچه ی بالدار به تاج کوچکش اشاره کرد.

-تو ملکه ای!

فرمانده خیلی سریع و ساده قانع شده بود. مورچه ها کلا موجودات ساده ای هستن.

-اینو لازم ندارین ما ببریمش؟

فرمانده داشت به لرد سیاه اشاره میکرد. فریاد بلاتریکس به هوا بلند شد.
-چی چیو لازم نداریم. تازه ببرین که چی بشه؟

-زمستون میخوریمش خب.

-بمیییییرییییین!

این "بمیرین" آخری صدای فریاد کریسه که یه کپسول حشره کش بزرگ به پشتش وصل شده و در یک چشم به هم زدن مورچه ها رو سمپاشی میکنه.

-ارباب رو سمپاشی کردی!

کریس به ماسکی که به صورت لرد زده بود و لرد اصلا از حضورش راضی نبود اشاره میکنه.
-نگران نباشین. حواسم بود!

-ایول...خوب کشتیشون. ولی یه مشکلی داریم. لینی میدونه. قانون دهم!

این صدای ملکه ی مورچه ایه که ماسکی در ابعاد حشره ای به صورتش زده. مرگخوارا رو به لینی میکنن.
-چی میگه این؟

لینی کمی فکر میکنه.
-از کل قوانین حشرات من فقط یکیشو بلدم. وقتی ارتش یه شاه یا ملکه رو نابود کنین، طرف، شاه یا ملکه ی خودتون میشه. اینم یعنی این بالدار الان خودشو ملکه ی ما میدونه. اهمیتی بهش ندین. یه گوشه برای خودش دستور صادر میکنه.

این همه قانون...لینی صاف باید همین یکی رو بلد میشد! لینی همیشه و در هر شرایطی مضر بود.

-سربازان وفادارم...اینطور که میبینم آب به جوش آمده...یه چیزی توش بپزین تا بخار نشده! برای زمستونم انبار کنین.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۲۰:۴۹:۳۴

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#85

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
مـاگـل
پیام: 458
آفلاین
-لشکر،عقب نشینی کنید!

اما لشکر عقب نشینی نکرد.

-هوی لشکر با شمام!میگم عقب نشینی کنید!
-نمیشه!میخوایم سرتا پای این موجود نامریی رو بپوشونیم!خصومت شخصیه!

مورچه ملکه عصبانی شد و با جیغ و داد رو به لشکر گفت:
-میگم برگردید عقب!کارتون به جایی کشیده از ملکه نافرمانی میکنید؟

همه مورچه ها در یک آن پوکر فیس به مورچه ی ملکه نگاه کردند.
-ملکه کیه؟

لینی متوجه شد مورچه ملکه،در اصل ملکه نبوده و شیادی بوده است که میخواسته از آنها سواستفاده کند.

-ی سوال پس چرا به من حمله کردید؟
-چون ذاشتیم گشت میزدیم که لهمون کردی!

لینی بعد از اینکه فهمید مورچه هیچکاره بوده است،اورا رها کرد تا لرد له اش کند.
-خواهش میکنم،خواهش می...

صدای له شدن مورچه به گوش رسید.

-خب دیگه،تمومه،سوتفاهم پیش اومده بود مورچه ها،برید خونتون!

مورچه ای که گویا فرمانده بود گفت:
-سوتفاهم بین شما و اون مورچه ی شیاد بود،ما هنوز خصومتون برطرف نشده!

و همچنان به بالا رفتن از سر و کله بانز ادامه دادند.



Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#84

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
- چرا وایسادی فقط نگاه می‌کنی لینی؟ تو هم بیا کمک عه!

اینجا از معدود مواقعی بود که لینی خودش به هیکل ریز خودش اشاره می‌کرد و اصلا هم چون به نفعش بود این کارو نمی‌کرد!
- منو نگاه کن بانز! تو با اون هیکل دارن از سر و کولت بالا می‌رن، من بیام که به ثانیه نکشیده سقوط می‌کنم. خودت زحمت بکش.

بانز لعنتی به شانس بد خودش می‌فرسته. خیال می‌کرد با بیرون زدن از آشپزخونه از زیر کار در رفته، اما حالا با کار بزرگ‌تر و سخت‌تری مواجه شده بود.

این وسط ملکه با جدیت پروازکنان گوشه‌ای می‌شینه و مشغول راهنمایی ارتش مورچه‌ایش می‌شه.
- پای راستش! برین اونورتر. همه با هم! یه جاخالی، باز هجوم ببرین!

بانز تصمیم می‌گیره کمی ابتکار به خرج بده و یه سری حرکات آکروباتیک انجام می‌ده و حتی هر از گاهی یهو رو زمین دراز می‌کشه و بعد از نابودی خیل عظیمی از مورچه‌ها باز پا می‌شه و به حرکاتش ادامه می‌ده.

لرد که با پرواز ملکه تختشو خالی دیده بود، سرجاش جلوس می‌کنه.
- بانز هیچ‌وقت متوجه نشده بودیم عجب رقاص متبحری هستی!

ملکه با شنیدن این حرف یه نگاه به تختِ پر شده از لردش می‌ندازه، یه نگاه به لشگر رو به نابودیش و یه نگاه به لینی! وقت زیادی برای تصمیم‌گیری نداشت...




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#83

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#82

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- جمع کن تن لشتو!

مرگخوار مورد نظر که خودشو به موش مردگی زده بود به سرعت از جاش پرید. بلاتریکس انقدر باابهت و ترسناک بود که حتی اگر با چوبدستیش به ملت اشاره میکرد و کلمه آواداکداورا رو میگفت، اون هم بدون قصد کشتنشون، میتونست باعث سکته ناقص بشه یا حتی آب رو به جوش بیاره.

مرگخوارا همه شون سرشونو از شدت ترس و احترام پایین انداختن و با ها کردن به قدرت نعره و ابهت بلاتریکس کمک کردن که آب حتی گرم تر بشه و کاملا به جوش بیاد.
بلاتریکس سریع گفت:
- قدم بعدی برای درست کردن غذا چیه؟

مرگخوارا ترجیح دادن به ها کردن ادامه بدن!

و اما در اتاق دیگه، بانز همچنان با آرامش وایساده بود.

- بانز! راه برو!
- نه دیگه... خسته ام.
- جدی میگم. به خاطر خودت.
- به خاطر خودم؟ چرا؟
- یه نگاه به پایین بنداز...

و بانز یه نگاه به پایین انداخت، و با دیدن مورچه هایی که تا زانوش اومدن بالا، نفسشو حبس کرد.

- فهمیدی حالا نفعش چیه برات؟
- من دیگه اینطوری اصن نمیتونم!

و بانز به شدت شروع کرد به دویدن و خودشو کوبید به در و دیوار که مورچه ها ازش کنده بشن.



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#81

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
مـاگـل
پیام: 458
آفلاین
لشکر مورچه ها درحال نابودی بودند،اصلا نمیفهمیدند از کجا دارند میخورند،البته بانز هم نمیفهمید که دارد لشکر مورچه ها را شکست میدهد.

-آفرین بانز ادامه بده!
-به چی ادامه بدم لینی؟

بانز بعد از گفتن این جمله ایستاد تا پاسخش را از لینی بگیرد.
-هیچی بانز!فقط واینستا،راه برو!

بانز کمی راه رفت،اما دوباره ایستاد،لینی بعد از مدت ها،یعنی تقریبا برای اولین بار بود که به او نیاز داشت،پس باید نهایت استفاده را از این فرصت طلایی میکرد.
-چرا باید راه برم لینی؟
-چون من میگم!

بانز با نیشخندی گفت:
-اونوقت چه سودی برای من داره؟

لشکر مورچه ها هر لحظه داشت به مورچه ملکه و لینی نزدیکتر میشد.

...
در آشپزخانه،مرگخواران مثل مجسمه ایستاده بودند تا چراغ قوه رودولف و ذره بین عمل کند،اما دریغ از حتی یک قل،چه برسد به پنج شش قل و در نهایت جوشیدن آب.

-بابا این چرا جوش...
-هیس!
- خب اخه خسته...

دیگر صبر بلاتریکس تمام شده بود،سه بار به مرگخوار مذکور با تذکر داده بود اما مثل اینکه او آدم بشو نبود.

-میگم خسته...
-آوادا...چیزه یعنی ساکت شو دیگه!

با گفتن نصفه نیمه ی ورد،قدرت زیادی در آشپزخانه جاری شد و گرمای حاصل از نوک چوبدستی،باعث شد آب قل قل کوچکی کند.




ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۲۴:۲۶
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۲۵:۳۵

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#80

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۹:۳۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 554
آفلاین
مرگخواران در آشپزخانه مشغول گرم کردن آب با نور چراغ قوه بودند. سو پیشنهاد داده بود که تا به جوش آمدن آب از جایشان تکان نخورند تا جریان هوا باعث سرد شدن آب نشود.

-به نظرتون لینی موف...
-پس گردنی!

استفاده از کروشیو جایز نبود. کسی هم نباید تکان می خورد. حتی در حد حرف زدن!

-آخه صدای...
-پس گردنی دوبل!

بلاتریکس نسبت به غذای لرد، بسیار حساس بود. اما این حساسیت هم حدی داشت. نمی شد تا زمانی طولانی، صدای گرومپ گرومپ رژه نظامی، آن هم از اتاق بغل را نشنیده گرفت!
برای همین، طوری که عضلات صورتش کمترین حرکت را داشته باشد، رو به بانز کرد.
-بانز، برو ببین اونطرف چه خبره. ارباب توی خطر نباشن یه وقت!
-اشتباهی رو به من کردی؛ من اینورم. ولی باشه، الان میرم.

در آنسو، لینی به سختی تلاش می کرد تا اوضاع را آرام کند. ولی به نظر می رسید موفقیت چندانی کسب نکرده است.
-مذاکره!

لینی همانطور که مورچه‌ی ملکه را بغل گرفته بود، در هوا بلند شد و رو به لشکر مورچه ها ایستاد.
-ملکه‌تون صحیح و سالمه. به جای خشونت، بیاین مذاکره کنیم.
-اولا که من خودم بال دارم. ولم کن! ثانیا، مذاکره چیه؟ نزدیک بود منو بکشی. قبلشم که می خواستین با ذره بین ما رو بسوزونید. ما هرگز پای میز مذاکره نمیایم!

صدای فریاد چند مورچه به گوش رسید و سپس تعداد زیادی از آنها روی زمین پخش شدند.

-کی سربازان منو له کرد؟!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۹:۱۲:۲۷

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#79

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- آخ آخ... چه خبر از مامان بزرگت راستی؟ چقدر دلم براشون تنگ شده.
- مامان بزرگم کجا بود بابا؟ نمیمرد که، مامانم مجبور شد شورش کنه علیهش! بعد تو از کجا میشناسیش؟ ولم کن اصن!

لینی باز هم ول نکرد. حتی محکم تر ملکه رو چسبید و سعی کرد سریعتر به سمت انتهای تخت بره. حس میکرد که لرد هر لحظه بی حوصله تر میشه.

- اشتباه کردی میگم! ولم کن. آییی... سربازا!

ملکه جیغ گوشخراشی کشید. مرگخوارا و لرد اصلا انتظارشو نداشتن، ولی از شدت صدای جیغ، چندتا لیوان توی آشپزخونه ترک برداشتن؛ ولی اتفاق دیگه ای نیفتاد.

لرد دوباره میخواست انگشتش رو برای له کردن ملکه جلو بیاره، که یهو با دیدن صدها هزار نقطه سیاه که دارن از لای درزهای کف و در و دیوار خانه ریدل ها بیرون میان، متوقف شد.
- لینی؟
- ارباب عرض کردم که...
- ولم کن تا ندادمت دست سربازام!
- نه نه... تو از خانواده و هم خون خودمی، من هرگز اعضای خانواده م رو ول نمیکنم.

و لینی دوباره همراه با ملکه مورچه ها به سمت انتهای تخت راه افتاد. و سربازا که حس میکردن ملکه شون در خطره، هر لحظه به تخت و لرد سیاه نزدیک تر میشدن.
و مرگخوارا هم همچنان در تلاش برای گرم کردن آب بودن!



پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#78

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
لرد که دیگه حوصله نداشت به تماشای بحث لینی با مورچه بشینه، دوباره انگشتشو جلو میاره تا با یه اردنگی مورچه رو به گوشه‌ای پرتاب کنه.

- نه ارباب همچین نکنین!

لینی دوباره هم مانع کار لرد شده بود.

- از جونت سیر شدی لینی؟ یه مورچه‌س دیگه، می‌خوایم بفرسیتمش پی کارش.

لینی که حالا هم از طرف مورچه، هم از طرف مرگخوارا و هم از طرف لرد مورد تهدید قرار گرفته بود، آخرین نقشه‌شو رو می‌کنه. به این شکل که ناگهان به سمت مورچه خیز برمی‌داره و دست ملکه رو بالا می‌گیره.

- ارباب نگاه کنین! این نشانِ خانوادگی ما رو داره. فکر کنم دخترداییِ پسر عمه‌یِ خاله‌ی بزرگِ مادربزرگِ بابام رو پیدا کردم. سال‌ها بود همه ازش بی‌خبر بودن. کجا بودی تو آخه!

لینی اینو می‌گه و اشک‌ریزان خودشو تو بغل مورچه پرتاب می‌کنه.

مرگخوارا هیچی از روابط خانوادگی حشرات سرشون نمی‌شد، اما با این همه نسبت فامیلی که لینی ردیف کرده بود، قطعا یه چنین حشره‌ای باید تا الان شونصد سال سن می‌داشت و به اموات پیوسته بود.

- خیله خب از جونش گذشتیم. حالا برو کنار بذار ما رو تختمون بشینیم.

لینی با شنیدن این حرف همینطور که مورچه رو در آغوش گرفته بود به سمت حاشیه‌ی تخت حرکت می‌کنه تا جا برای نشستن لرد باز شه.

- ولم کن بابا! نشون خانوادگی چیه. گرد و خاک بود این. ببین اینقد منو چلوندی رفت اصن!

اما لینی گوشش به این حرفا بدهکار نبود و مورچه در بغل سعی داشت به انتهای تخت برسه.




پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#77

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.