در خواست رو به صورت يك رول مي نويسم:
========
چند وقتي بود كه پيتر دوباره جوگير شده بود هواي مرگ خواريت به سرش زده بود.اما جرعت نداشت براي سومين بار به پر و پاي او بپيچد.اما ترس از بوق شدن،او را در دو راهي قرار داده بود.تا همين 1 هفته پيش ثبت نام مرگ خواريت از طريق اينترنت انجام مي شد
.البته قبل از آن بايد 15 هزار گاليون به حساب سيباي لرد واريز مي كردند!متاسفانه پيتر در اين مدت مشغول كارهاي زيادي بود.كوييديچ از يك طرف،ماموريت اوباش از طرف ديگر و ...
بالاخره پيتر تصميم خود را گرفت و دوساعت بعد در حالي كه اضطراب وحشتناكي به او تف مي انداخت
خود را در سالن ويزيت خانه ريدل آماده كرد.هر نيم ساعت يك نفر گريه كنان از اتاق لرد بيرون مي آمد و اين اصلا مناسب حال او نبود.اگر اين بار هم شوت مي شد،مطمئنا بايد از سايت جادوگران فرار مي كرد.
-آقاي پتي گرو نوبت شماست!
اين صداي خانم منشي بود كه باعث شد پيتر مثل برق از جا بپرد و به اتاق لرد برود.قبل از باز كردن در يك قل هو الله خواند و در را باز كرد.
اتاقي بود بسيار تاريك و طويل.در انتهاي اتاق يك صندلي چرخ دار به پشت قرار داشت.اما كسي بر روي آن ننشسته بود.در حالي كه پيتر داشت به سمت صندلي مي رفت،لرد را در سمت راست ديد كه نجيني را از دو طرف گرفته بود و طناب بازي مي كرد
.پيتر همان جا ايستاد و به لرد نگاه كرد.وي كه تازه متوجه پيتر شد نجيني را به گوشه اي پرت كرد و با قيافه اي جدي بر روي صندلي نشست.
با همان صداي خشن گفت:
-بازم تو؟چي مي خواي؟
پيتر كه از آمدن خود به آن جا پشيمان شده بود،به ناچار جواب داد:
-من قربانتان شوم!اومدم مرگ خوار شم.
با پايان اين حرف لرد پوزخندي بر لبانش جاري ساخت.با لحني مرموزانه گفت:
-تو مي دوني تا حالا چند نفر رو رد كردم؟
پيتر كه از اين سوال و جوابا بسيار ترس داشت گفت:
-2 نفر؟
-نچ!
-10 نفر؟
-نچ
-33 نفر؟
-نچ!124 نفر.اون وقت مي دوني اونا الان كجا هستن؟
پيتر كه سردي عرق را بر پيشانيش احساس مي كرد گفت:
-خونتون؟
-نچ
-خونشون؟
-نچ
-تو حياط؟
-نچ!اتاق مارها كه پشت سرمه!
پيتر تازه متوجه دري درست در پشت صندلي لرد شد.صداهاي فيش فيش نا مفهومي از اتاق به گوش مي رسيد.پيتر كه چيزي به گريه اش نمانده بود،اين سوال را براي اطمينان كرد:
-ببخشيد شما مي خواين منو بندازين جلو مارها؟
-نچ
-ميخواين نندازين جلو مارها؟
-نچ
-خواهيد انداخت؟
-نچ!با توجه به اين كه تا حالا 3 بار اومدي واسه عضويت و تو اين مدت هواي رفتن به محفل رو هم به سرت نزده مي خوام يه فرصت به تو بدم.
پيتر انتظار شنيدن هر حرفي را داشت غير از اين!آيا اين همان لرد بود؟در همين افكار بود كه ناگهان لرد يك كاغذ را در جلو وي گذاشت و او مشغول پر كردن شد.
نام:پيتر پتي گرو
سابقه عضويت در مرگ خوارها:دو بار شوت شدن!
سابقه عضويت در محفل: من تو جايي كه انواع قشر ها همانند نخود فروش رو راه مي دن پامو نمي ذارم.
هدف از عضويت:بيكاري و فقر!
==========
1. آیا حاضرید در راه خدمت به لرد جان خود را فدا کنید؟چرا؟
نه!اگه جونمو فدا كنم ديگه نم تونم بهش خدمت كنم!
لرد كه جواب اين سوالو ديد گفت:
-تو گروه من چاپلوس جاي نداره.پيتر تذجيح داد چيزي نگويد و به ادامه فرم بپردازد.
2. نظر شما در مورد محفل چیست؟
تعريفي از محفل: عبارتند از موجوداتي تك سلولي كه معمولا به صورت گروهي زندگي مي كنند و گهگاهي موجب بيماري مي شوند.
3. بهترین و مناسبترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
من كه مي گم به حال خودشون رهاشون كنيم.خودشون به جون هم مي افتن.ولي حالا كه شما مي فرماييد به نظرم بهتره تو دژ شكنجه كارهاي قشنگ قشنگ روشون انجام بديم!
لينك پست:
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... id=190476#forumpost190476يا سالازار كبير...بازم شما؟اميدوارم نكاتي رو كه با پيام شخصي براتون توضيح دادم رعايت كنين.تاييد شدبابا...تاييد شد.مرگخوار شد!!!