- مسابقهی بعدی، بوکسِ صد متره. نمایندههای هردو گروه هرچه زودتر وارد رینگ بشن.
لرد نگاهی به نیمکت تیمش انداخت.
- رودولف.
- ارباب، چرا من؟
- چون مایلیم که همین الآن دوئل کنی!
- نظر لطفتونه، ارباب. ولی این نظرتون غیر عادیهها. شما که از مرلینتونه که من هیچوقت دوئل نکنم.
- اولاً ما به هیچ مرلینی وابسته نیستیم. دوماً مایلیم همینجا و توی همین رینگ، آخرین دوئل عمرت و آخرین لحظات عمرت رو شاهد باشیم. مخالفت هم بکنی، خودمون آخرین لحظهی عمرت رو همین الآن ثبت خواهیم کرد!
- غر!
رودولف با اکراه وارد رینگِ صد متریِ بوکس شد. شلوارش رو هم در آورد تا با بدنی رفلکستر، حرکاتی رفلکستر هم روی حریفش اجرا کنه.
نگران بود. نمیدونست که کدوم یکی از محفلیا حریفش میشه. کالینِ ریزه میزه؟ یا هاگریدِ غولپیکر؟
- این شما و اینم از نمایندهی محفل ققنوس، آرنولد پفک پیگمی!
رودولف آهی از سر آسودگی کشید. حریفش همون گربهای بود که قبلاً توی باشگاه دوئل کتلت کرده بود.
آرنولد پاهاش رو با دستکشهای بوکس پوشوند، وارد رینگ شد و در برابر رودولف قرار گرفت.
- تو الآن منو لِه میکنی! تو داغونم میکنی! من انگشت کوچیکهتم نمیشم! تو منو ریز میبینی! یه جوری قیافهمو بیریخت میکنی که دیدنت برام میشه فوبیا! بعدش منو میچپونی توی قوطی و ازم میسازی یه کنسرو لوبیا! قمه لایف! آرنولد ساکس! رودولف راکس!
-
رودولف حرفی برای گفتن نداشت. در واقع خودِ آرنولد زحمت کری خوندن هردو طرف رو کشیده بود.
به هر حال، زنگ شروع مسابقه به صدا در اومد و آرنولد با مُشتی چرخان در هوا، به سمت رودولف حملهور شد. رودولف گارد دفاعیش رو بالا آورد. ولی آرنولد به خودش مُشت زد و از حال رفت.
رودولف:
آرنولد با چشمی کبود شده، از جاش بلند شد و دوباره به رودولف حمله کرد. رودولف دوباره گاردش رو بالا گرفت. ایندفعه هم آرنولد به خودش مُشت زد و پخش زمین شد.
رودولف:
آرنولد با دوتا چشم کبود شده، از جاش بلند شد و شیرجه زنان، جُفتپا رفت توی شکمِ خودش.
محفلیا:
و دامبلدوری که معتقد بود اُمید آخرین چیزیه که میمیره:
آرنولد حالا رفته بود تو فاز ضربات رگباری. چپ و راست به خودش مُشت و لگد میزد. دُمِ خودش رو دنبال خودش میکشید و کلّهی خودش رو محکم میکوبید به میلهی گوشهی رینگ. خودش رو با طنابهای رینگ خفه میکرد. فنون کِشِشی روی خودش اجرا میکرد.
و امّا اونورِ رینگ، رودولف بیتوجه به خودزنیهای آرنولد، چندین ساحره رو دور یه میز جمع کرده و خودش هم از میز بالا رفته و مشغول بندری زدن و نوشیدنِ پنجتا شیشهی نوشابهی زرد بصورت همزمان بود.
ترجیح میداد با یکی از محفلیهای اهلِ سنگال یا پاناما مبارزه کنه. اون یه ضعیفکُش به تمام معنا بود.
امّا آرنولد خیلی ضعیفتر از اون چیزی بود که میخواست. شکست دادن... یا حتی اصلاً دست بلند کردن روی همچین مبارز ضعیفی، فقط آبرو و ابهت خودِ رودولف رو زیر سؤال میبُرد.
- هوی رودولف!
رودولف از ساحرهها معذرتخواهی کرد و به آرنولدِ کتلتشدهای خیره شد که یه صندلی فولادی توی دستاش گرفته بود.
- ینی میخوای منو با این صندلی بزنی؟ من که مشکلی ندارم. بیا. بزن!
آرنولد زبونش رو گاز گرفت و با قیافهای مصمم، آمادهی ضربه زدن شد.
- آرنولد! باباجان! به رودولف ضربه نزن! به خودت ضربه بزن! شنیدی چی گفتم؟ اون صندلی رو به خودت بکوب!
آرنولد تشویق مربی محفل رو شنید. پیشنهاد عجیبی بود. ولی به عقل و منطق دامبلدور شک نداشت.
پس صندلیش رو بالا آورد و صورتِ خودش رو نشونه گرفت و...
زااااااااااااارت!رودولف پرواز کنان از رینگ خارج شد و درست افتاد توی بغل کراب.
کراب که شوکه شده بود، با زحمت آب دهنش رو قورت داد و بعد، نبض رودولف رو گرفت.
- مُرد.
ولدمورت خشمگینانه به نیمکت محفل خیره شد. شاید محفل 2-0 جلو افتاده بود. امّا مبارزهی این دو گروه هنوز تموم نشده بود...