هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

آندرومدا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۸:۰۷ شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲
از عمارت خاندان اصیل بلک
گروه:
مـاگـل
پیام: 33
آفلاین
سلام بر استاد بل
چه خبر خانواده خوبه ؟
عرضم به حضورت که بریم سراغ اصل مطلب:
کاغذ های به هم ریخته را که روی یکی از آنها نوشیدنی کره ریخته بود را روی میز پروفسور بل قرار داد.
♠♥♠♥♠♥♠♥♠

خب پروفسور اون گیتار 🎸 لایت براون مال منع .خوب من سبک موسیقی پاپ رو دوست دارم و برای هاپوی قشنگم (صغری )
آهنگ ayy macarena رو می نوازم و با آهنگ kiki به نحو احسن به پایان می رسونم و بعد با هم میرم دهکده هاگزمید و کیک 🍰 پرتغالی می‌زنیم تو رگ .

من خیلی اهل گفت گو نیستم و اهل عمل هستم البته ما قراره درباره صغری صحبت کنیم می دونی تو هیچ وقت درکم نکردی پروف و همیشه مثل مادربزرگم نصیحت کردی البته بحث امروز ما صغری و بعداً گفت و گو می کنیم .

چشم های من شفتالو چشم های صغری آلبالو چشم های تو کیویه
و به خاطر چشم های صغری خام خاسته هاش می شم .

صغری رفیقم بود پشتم بود پناهم بود چه شب و روز هارو ما باهم سر نکردیم چه سفر ها که نرفتیم ریاح نباشه .

صغری از ریگولوس پسر دایی عزیزم خوشش نمیاد و امروز نزدیک بود پاهای ریگولوس رو بکنه چون اون میخواست یدونه از برشتوک (غذای ماگل ) رو امتحان کنه .

اینم بگم امروز به صغری گفتم بشین بعد گفت تو بشین منم گفتم چشم آخه ترسیدم آخرین روز زندگیم باشه.

همین الان که دارم می‌نویسم رابرت سگم از ترس صغری صداش در نمیاد .

البته قربونش برم صغری اخلاقخودم داره (یادگرفته )هرکس حرفی بزنه که باب میلش نباشه پاچه میگیره

در ضمن پروف هاپو من از راک اندرو و خواب غذا خوردن کوییدیچ خوشش میاد و طرفدار تیم بلغارستانه و از اردک پلاستیکی (وسایل ماگل ) خوشش میاد . غذای مورد علاقه اش گوشت نیم پز با سس آواکادو.
و همینطور عاشق دنبال کردن رابرت سگ 🐶 عزیزمه .

پناه بر ریش مرلین صغری افتاده دنبال رابرت .

متأسفانه باید بگم خداحافظ ♪




ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۱:۵۶:۴۰
ویرایش شده توسط آندرومدا بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۲:۰۲:۰۵

Never take a dragon that is asleep
Not tickle 🐉
هیچ وقت اژدهایی که خفته است را
قلقلک نده 🐉


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۴:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
سلام استاد بل
حــــــــال شما؟
قارقارو خوبه؟
دستی بر سر قارقارو کشید و تکلیفش را تحویل میدهد.

سوال: چجوری با هاپوتون کنار میاین؟


استاد شما هم من و هم سبک موسیقی مورد علاقم و حتی گروهای مورد علاقم رو هم میشناسید! استاد به نظر شما یه آهنگ در سبک هیپ هاپ و راک میتونه بدون وجود ساز درام کار به جایی پیش میبره؟! معلومه که نمیبره!

این همه حرف زدم که بگم من فهمیدم اون درامی که خیلی شیک و تر و تمیزه اون گوشه اتاق بود برای کی بود. برای من بوده استاد؛ اینو از روی purple" you" ای که روش نوشته بود هم میشد فهمید.

از اینا بگذریم استاد.
استاد من برای آروم کردن هاپویی ناز و خوشگلی ( کاملا معلومه دارم مزاح (مذاح؟!) میکنم؟!) که بهم دادید، شروع کردم به نواختن پلی لیست مورد علاقم از اسکیز( استرای کیدز خودمون!) و آلبوم جدید پسران ضد گلوله. بدین شکل که با guds menu کار رو آغاز و با Run 2022 version به اتمام رسوندم. اینگونه بود که نه تنها من بلکه هاپو هم داشت حال میکرد. استاد از من و هاپو که بگذریم حتی بقیه بچه ها هم داشت بهشون خوش میگذشت. آلنیس از اون طرف کفش پرت میکرد، سوزان از یه طرف دیگه بالشت پرت میکرد.حتی پلاکس خودمونم چوب دستیشو به سمتم نشونه گرفته بود.
استاد این رفتارا همش نشونه محبت و طرفداری ملت بوده دیگه؛ مگه نه؟!

ولی استاد بیاین از بحث اصلی جدا نشیم (نه اینکه تا الان از بحث جدا نشدیم!). استاد هاپو مثل من از اینکه نصف شب وسط حیاط هاگوارتز رو زمین نشسته باشه و کیک و نوشیدنی کره ای بخوره و همزمان پارت به پارت Butter در ذهنش پخش بشه، هیچ مشکلی نداره. شاید باورتون نشه ولی بعد از اینکه به دلیل کتک ها و لگد هایی که از بچه ها خوردیم به اینجا نقل مکان کردیم هاپو هر از گاهی با شش تا چشمش بهم چشم غره میره و دندونای کوچولو شو بهم نشون میده.
این نوع نگاهشم از من یاد گرفته حتی! من مواقعی که دلم میخواد یکی رو تیکه تیکه کنم، دقیقا مثل هاپو اینجوری نگاه میکنم.
استاد هاپو حتی روزنامه هم دوست داره. البته نه برای خوندن برای اینکه به خورد من بده تا با پرواز مستقیم برم اون دنیا! یکمی به خاطر دلیل مهاجرتمون عصبیه از دستم. ولی باید بگم زهی خیال باطل! من تا به این بچه اینکه همزمان سر سه کار باشی و خودت رو به بیکاری بزنی و دیگر خلق و خوی های خودم رو بهش یاد ندم، بی خیالش نمی شم. به روونا حیفه که من وارث نداشته باشم!

همین دیگه!
سرتون رو هم درد اوردم.
روونافظ.

پ. ن: استاد از الان به بعد میتونم همون کیت سابق صداتون کنم؟!



ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۲۲:۰۰:۵۹


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
جلسه دوم کلاس مراقبت از موجودات جادویی و شبه جادویی
به نام مرلین ریشو


در، با شتاب باز و شد و کتی، دانش آموزان فرو رفته در نیمکت هارا دید که زره و کلاه خود پوشیده بودند. معلوم بود دیشب از آشپزخانه شان دستبرد زده و قابلمه ها و ماهیتابه هارا کش رفته بودند.
کتی، خنده ای زورکی کرد و پشت میزش نشست.
- سلامتون به خیر!

کسی استقبالی نکرد.
-خب... شاید به بعضی هاتون جلسه قبل، زیاد خوش نگذشته باشه.

اعتراض زیر لبی که سر دادند، متعلق به همه ی آنها بود.

- اما بر خلاف جلسه ی قبل، این جلسه براتون هاپو های خوشگل آوردم!

دانش آموزان، با شک و تردید به معلم کوتاهشان نگاه میکردند که با ذوق، از هاپو های مد نظر سخن میگفت.
- برای هر کودومتون یه دونه هاپوی گوگولی کنار گذاشتم. پس صف بگیرین و پشت سر من، بیاین.

دانش آموزان، به صف شدند و در راه، تصورشان را از هاپو های مورد نظر، بیان میکردند.
- شاید واقعا هاپو های نازی بهمون بده. آخه عین دختربچه ها داشت ذوق میکرد.
- جلسه قبلم وقتی داشت در مورد پیرانا حرف میزد، همینقدر ذوق داشت.

خُرخُر عصبی قاقارو که به ردای کتی بلندگو قورت داده چسبیده بود، دانش آموزان را ساکت کرد.
- ممنون قاقارو!

کتی، رو به دیواری ایستاد و زیر دستش که روی دیوار گذاشته بود، در بسیار بزرگی ظاهر شد که به اندازه دروازه هاگوارتز بود.
دانش آموز باهوشی، زیر لب زمزمه کرد.
- اتاق ضروریات!
- کاملا درسته!

کتی، ب ذوق، در را با پایش باز کرد و دانش آموزان را به داخل هل داد. صدای پارس های بلندی، به گوش رسید که مو را به تن دانش آموزان سیخ کرد.
معلم ریز نقش، در اتاق را پشت سرش بست و دانش آموزان گل باقالی اش را به جلو هدایت کرد.
- قبل کلاس، ساز مورد علاقتون رو از پروندتون دیدم و تهیه کردم.

ساز ها، کنار دیوار روی یکدیگر تلنبار شده بودند و پس از اشاره ی کتی، در دست افراد مورد نظرشان افتادند.

- بهتون توصیه میکنم هر صدایی که میتونین از ساز هاتون دربیارین. چون این هاپو ها، فقط با یه آهنگ قشنگ آروم میشن.

کتی، بشکن دیگری زد و دیواری که ساز ها کنارش تلنبار شده بودند، ناپدید شد و چندین سگ سه سر با قلاده هایی که نام دانش آموز صاحب سگ روی آن چاپ شده بود ، پدیدار شدند.
- با توجه به خلق و خویتون، هر هاپویی رو براتون انتخاب کردم. هاپوتون رو پیدا کنین و سعی کنین باهاش کنار بیاین. به عبارت دیگه، قراره به مدت یک هفته با خلق و خوی خودتون کنار بیاین. در ضمن...

چوبش را تکان داد و روی شکم مشکی قاقارو، تکالیف را نمایش داد.

سوال: چجوری با هاپوتون کنار میاین؟
ازتون رول نمیخوام.
سعی کنین برام جوری توصیف کنید انگار یکی هم اخلاق خودتون رو باهاتون یه جا گیر انداختن.


نقل قول:
توصیه: سعی کنین توضیح کاملی درباره خلق و خویتون و اینکه بسته به اون سگ سه سرتون چجوری قراره باشه توضیح بدید. سعی کنید توضیحات کامل و قشنگی برام بدید و تکلیف خودتون رو با شخصیت و اخلاق کارکترتون، روشن کنید.



ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۹ ۲۱:۰۱:۳۲

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
امتیازات جلسه اول:


آلبوس دامبلدور: 6+9+15
اتفاقا این پیرانای قرمزو مخصوص خودتون رنگ کرده بودم. امیدوارم پیش شما بهش خوش بگذره!

اسکورپیوس مالفوی: 6+9+15
میگم پیراناها کم اومده. نکنه چند تا چند تا برشون داشتی؟
راستی... این پیراناهه نفوذی بود. قراره پولات بره تو جیب من.
(سعی کن فاصله بین دیالوگ ها و متن هاتو رعایت کنی. برای متنی که مربوط به اسکوره و بعدشم دیالوگ اسکور میاد یه فاصله کافیه.)

لینی وارنر: 6+9+15
قول میدم دفعه ی دیگه قانون «ابتدا پیکسی ها سپس بقیه» رو بزارم.

لادیسلاو زاموژسلی: 6+9+15
دنگی که دینگتان میباشد بسیار شبیه پیرانا میبوده. پس قبول مینماییم.

سدریک دیگوری: 6+9+15
خیلی دوست دارم که منم از غذات امتحان کنم. به نظر خوشمزه میرسه.
راستی، ساعت زنگی منم چند روز پیش افتاد شکست. چند روز پیراناتو بهم قرض میدی؟

پلاکس بلک: 9+6+15
چه حقه ی معرکه ای! باید ازش در برابر قاقارو استفاده کنم.

تری بوت: 6+9+15
کلاسم نابود شد که!

ویکتوریا ویزلی: 6+8+13
معلومه هیچکس به خوش اندامیه ویکتوریا نمیشه!
(سوال 2:ترجیحا در وسط متن از شکلک استفاده نمیکنیم. چند تا فاصله اضافه هم داشتی. )
(سوال 3: راستی این قسمتو « » نفهمیدم. پیرانا تنگ خودشو قورت داد؟ بعدش بدون آب چیکار کرد؟ یه چند تا غلط املایی هم داشتی. مثل: پیرانای. برای «تنگ دیگه» بهتره بگیم وارد تنگ دیگه ای شد. )
در کل عالی بودی.

نیکلاس فلامل: 6+9+15
مطمئنی پیرانای مورد نظرت تو اکواریوم من بود؟ یا رفتی از مغازه خریدی؟
راستی... رفتم یه سرچی کردم. مثل اینکه جعفری واقعا دیگه جزء سبزیا محسوب نمیشه!


آستریکس: 6+9+15
با این حساب شاگرد اول اولین جلسه از کلاس، آستریکسه! آفرین که نکتمو گرفتی!


سوزانا: امیتیاز کامل گرفتی. اما اگه زود تر داده بودی برای گروهت لحاظ میشد.
سعی کن جلسه بعد زود تر بفرستی.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۳۴ جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
سیر تا پیاز ماجرا


- خائن ها
سوزانا از میان تمام جادوآموزانی که پشت نیمکت هایشان پناه گرفته بودند ، به طرف صفی از تنگ ها هل داده شد.
او همان طور که داشت به قدم هایش سرو سامان میداد، خاک های کف کلاس را که اکنون روی ردایش لانه گزیده بودند را می تکاند و «ایشش» گویان پشتش را به جادوآموزان می کرد ، مستقیم به طرف تنگی رفت.
سوزانا نزدیک تنگ شد و از همان جا با جادو آموزان اتمام حجت کرد :
- از من به شما نصیحت ، اینا دیگه آب از سرشون گذشته ، اینقد ازشون نترسین . از اسمشونم معلومه ، پیرانا مثل پیران ها ، یعنی ماهی های پیر . چرا به معنای کلمه توجه نمیکنین ؟
- چون که زیرا
سوزانا از جادو آموزان نا امید شد .
او تا جایی که می توانست روی تنگ خم شد و در عین حال که سعی داشت دید خوبی نسبت به وقایع در حال وقوع در تنگ داشته باشد ، به این فکر می کرد که احتمالا از جذابیت بیش از حدش است که هر اتفاقی میوفتد همکلاسی هایش او را جلو می فرستند .

- حتما چشمشون فقط منو می بینه

پیرانا ی درون تنگ که از تحت نظر بودن خوشش نمی آمد ؛ اما به نظر می رسید از دماغ سوزانا خیلی خوشش آمده ، شلپی از تنگش بیرون پرید که ماچ آب داری از دماغ او بگیرد .
مرلین میداند اگر سوزانا به موقع سرش را عقب نمی کشید چه حادثه ناگواری در انتظار دماغش بود ، شاید چهره اش با چهره اربابش ست می شد .

- که اینطور پس اینجارو با بانجی جامپینگ اشتباه گرفتی !
- ببخشیدا مگه بانجی جامپینگ از اونایی نیست که ماگلا از صخره و کوه اینا می پریدن پایین ؟ [این]
[این] را شاگرد اول کلاس ماگل شناسی گفت .
- حالا هرچی
سوزانا سر کیف نبود ، حداقل امروز نه .
پیرانا که شانس در تنگش را نزده بود و برعکس یک بدشانسی بزرگ در مقابلش می دید - چه فکر کردید پیرانا ها قدرت بینایی شگفت انگیزی دارند - می خواست از همان راهی که آمده بود برگردد که سوزانا دو دستی بین زمین و هوا او را گرفت .
او پیرانا را تحت تاثیر ، تحت تعقیب ، تحت تعلیم ، تحت فشار و کلا تحت همه چی قرار داد .
- بگو آ آ آ آ آ آ آ
سوزانا با یک دستش دهان پیرانا ی بیچاره را باز نگه داشت و با دست دیگرش چوبدستی اش را در هلق او فرو کرد .
- لوموس
او سقف و کف و دیواره ها و همین طور فرش قرمزی که وسط دهان پیرانا ‌پهن بود ، به همراه کاناپه های تیزش را از سر گذراند .
بعد ، وقتی که بالاخره دست از سر دهان پیرانا برداشت( البته اگر دهان ها هم سر داشته باشند ) ،
سراغ پولک هایش رفت و بعد هم نوبت باله ها بود ، خلاصه که از فرق سر گرفته تا نوک پای پیرانا را تحت برسی قرار داد .

- یاااااافتمممممم !

یافت !
انگار که کشف مهمی کرده باشد ، پیرانا را مثل یک‌ جام قهرمانی بالای سرش گرفت .

- بابا ، خل و چلا این که پیرانا نیست ! یه جور ... ساردین ... اممم ... جهش یافتس ، آره یه جور ساردینه جهش یافتس .

به پیرانا بر خورد .
آنقدر خورد که سیر شد .
شیطانه می گفت بپرد و دماغ سوزانا را بکند ، اشتهایش هم همین را می گفت ... و می دانید چه بود ؟ او می خواست به حرف شیطانه و اشتهایش گوش بدهد !
اما تا به خود آمد دید نه تنها دندان هایش به دماغ سوزانا نمی رسد ، بلکه دهانش به حدی خشک شده که حتی نمی تواند آن را باز کند !
به هر حال شاید او یک ساردین جهش یافته نبود ولی بلاخره یک نوع آبزی که بود !
چشم غره های وحشتناک پیرانا بی اختیار به نگاه هایی التماس آمیز بدل شد .
سوزانا پیرانا ی فلک زده را به حدی تحت شعاع اکسیژن قرار داده بود که بیچاره به حرف آمد ، آن هم به اسپانیایی :
- نُ‌ مه‌ هاگا‌ سِرس‌تُ *
ناگهان سوزانا سرخ شد ، سفید شد . او به نشانه ی حیرت و خوشحالی دستانش را جلوی دهانش گرفت و همین باعث شد که پیرانا از چنگ او در بیاید و همان طور که شلپی بیرون پریده بود ، شلپی هم درون تنگ بیوفتد .
قدرت شلپ اش به قدری زیاد بود که نصف آب تنگ خالی شد !

٢- پیرانا حالا درون تنگ گرم و نرم و در مجاورت آب های شفافش بود ، او با لب های غنچه مانندش هزاران بوسه بر دیواره های شیشه ای تنگ اش زد ، تنگ نازنینش اگر چه تنگ بود ولی حداقل درونش می توانست تنفس کند . او باید انتخاب می کرد ،
زندگی یا دماغ لذیذ عزیز سوزانا ؟
صد البته که او زندگی را انتخاب می کرد . او نمی خواست بمیرد ، حتی اگر میبایست تا آخر عمرش درون این تنگ میماند و بیرون نمیامد .
به هر حال در محضر سوزانا همین نفس کشیدنش هم غنیمت بود .

سوزانا با صدایی که از ذوق می لرزید به تنگ پیرانا-ساردین اشاره کرد و خطاب به جادوآموزانی که کمی شجاعت به خرج داده بودند و از پشت نیمکت هایشان بیرون آمده بودند ، گفت :
- ماهی من یه ساردین جهش یافته ی اصل و نسب دارِ اسپانیاییه !
و در حالی که تنگ را زیر بغل میزد و شعری با مزمون 《یه ساردین دارم ، شاه نداره ، پولکی داره ماه نداره ، به کس کسونش نمیدم ...》 زمزمه می کرد ، جادوآموزان را با پیرانا هایشان تنها گذاشت و به طرف نیمکتش رفت .

١- سوزانا دستانش را زیر چانه اش گذاشته بود و با لبخندی ملایم به پیرانا-ساردینش زل زده بود . او هر چند وقت یک باری آهی از سر خوشی میکشید و حتی جیق ها ، ناله ها و تکه پاره شدن های همکلاسی هایش در پس زمینه باعث نمی شد چشمانش را از روی پیرانا بردارد.
او مردمک چشمانش را بیشتر روی پیرانا زوم کرد ، پیرانا چشم هایی از حدقه درآمده و قرمز ، پولک هایی رنگ و رو رفته به رنگ سبز لجنی ، دندانهایی نوک تیز و کج و کوله و باله های نازکی داشت .
سوزانا اصلا نمی توانست به آن بگوید زیبا ، اما خب ... او از آن دسته آدم هایی نبود که از روی ظاهر ساردینی را قضاوت کند .

- خب می خوام برات یه اسم بزارم ، از این به بعد اسمت ... اممم ... از این به بعد اسمت آقای ساردین جهش یافتس .
هر بار که سوزانا این اسم را به زبان میاورد ، به تریش قبای پیرانا بر میخورد و از خشم قرمز میشد . او نمی توانست در برابر این کلمه مقاومت کند پس با خشم دندان هایش را به سوزانا نشان داد ، اما کاش نمی داد !
- ای وای دندوناشو ببین ، بهت گفته بودم وضع دندونات خیلی خرابه ؟ یادم باشه یه چنتایی شون رو بکشم .
پیرانا نمی خواست کسی دندان هایش را بکشد ، نمیخواست کسی درباره دندانهایش اظهار نظر کند و نمیخواست اختیارش دست سوزانا باشد .
او سریع دهانش را بست اما از آنجایی که او کلا پیرانا ی بی ادبی بود ، با همان دهان بسته برای سوزانا زبان درآورد و خیلی زود هم پشیمان شد .

- عجبا یه دفعه بهش لبخند زدم ، پرو شده واسه من ، ببینم دلت کتک می خواد ؟

پیرانا کتک نمیخواست کتلت میخواست ، دلش بد جور هوس کتلت کرده بود .
برعکس در آن لحظه سوزانا میخواست یک دل سیر پیرانا را کتک بزند ، اما از آنجایی که او حالا قیم پیرانا بود و مسعولیت هایی در قبال او داشت ، فوق فوقش می توانست یک دل گرسنه او را کتک بزند.


٣- پیرانا تازه یادش آمده بود که غیر از مسئولیت رفتار و کردارش ، مسئولیت تهیه غذا و تنبیه بدنی اش هم با سوزانا است ، پس قیافه ای نادم ، پشیمان و گرسنه به خود گرفت . قره قروت و قارو قور شکم پیرانا خیلی وقت بود راه افتاده بود و نزدیک بود روده بزرگه اش روده کوچیکه را بخورد .
- بلا‌بلب‌قلپ‌قلپ‌بلاب
- از تو نمک نشناس تر من تو عمرم ندیدم ، اینهمه آب برات ریختم ، بازم طلبکاری ؟نکنه انتظار داری واست سفره شاهانه پهن کنم ، اصلا باید از اولشم میدونستم ، همه ی ماهی هایی که پولک دارن پولکین .
پیرانا مظلومانه تر به او نگاه کرد .
سوزانا که به نظر میامد کمی دلش به رحم آمده گفت :
- امان از این دل نازک من ، خیلی خب باشه حالا
او به دور و اطرافش نگاهی انداخت . با دیدن بوته های پیاز جعفری ای که از بین آجر های دیوارکلاس سبز شده بودند ، چشمانش برقی زد .

- عجب شانسی داری تو ، ببین چی برات پیدا کردم

او سبزی هارا کند و درون تنگ آقای ساردین جهش یافته ریخت .
آقای ساردین که انتظار کتلتی ، دماغی چیزی داشت با دیدن پیاز جعفری ها ، اشک در چشمانش حلقه زد و با بی میلی شروع به جویدن سبزی ها کرد.
بالاخره لنگ کفش کهنه در بیابان نعمت است .
اما سوزانا انگار انتظار دیگری از آقای ساردین داشت .
- دیدی گفتم شما ها قدر نمی دونین ! ماهی های مردمو ببین چه با ولع غذا می خورن

آقای ساردین به دور و اطرافش نگریست ، درواقع مردمی وجود نداشت، آن دور و بر به جز دست و پاهایی قطع شده ، شلوار جین های پاره ، استخوان های به جا مانده و تکه گوشت هایی که بین دندان دیگر پیرانا ها گیر کرده بود ، چیزی دیده نمی شد ! او آب دهانش را قورت داد و سعی کرد با خوردن حسرت زندگی دیگر پیرانا ها کمی شکم گرسنه اش را سیر کند .

* به اسپانیایی می شود : این کارو با من نکن

با آرزوی شکمی سیر و نمره ای بالا

پی نوشت: ببخشید یکمی دیر فرستادم، خواهشا تکلیفم رو قبول کنین، تقریبا سه ساعت داشتم روش کار می کردم


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۰:۰۰:۲۴
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۰:۰۲:۴۴
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۳۰ ۰:۱۳:۵۸

خواستن توانستن است.


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۱:۲۵ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 301
آفلاین
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

ولی آستریکس برخلاف بقیه ملت که تقریبا از ترسشون ویبره میرفتن یا حتی بعضیا که از مرحله ویبره به مرحله خیس کردن هم رسیده بودند؛ نظرش به پیرانا ها جلب شده بود. نقاط مشترک زیادی بین آستریکس و پیراناها وجود داشت. برای مثال جفتشون علاقه خاصی به دم اسبی بستن موهای خود داشتند. یا جفتشون بوی خون رو از فاصله چندین سال نوری که حالا به لطف جیمز وب بیشترم شده بود میتونستن تشخیص بدن. از همه اینا ساده تر، جفتشون گوشت خوار بودن.
همه این ها توی فکر آستریکس بود. مو به مو و کلمه به کلمه. ولی دیگه وقتش بود از فکرش دربیاد و قبل از اینکه ملت ترسشون بریزه و اکواریوم رو خالی کنن سریع پیرانای مخصوص خودش رو پیدا کنه.
بعد از تموم کردن جمله و نقطه گذاشتن افکارش رو مرتب میکنه و از جاش پا میشه و با سمت اکواریوم میره.
آستریکس برای پیدا کردن ماهی مورد نظرش فکری داشت. ولی فکرش برخلاف شئونات و قوانین مدرسه بود. چرا که قرار بود خون و خونریزی به همراه داشته باشه! پس برای در امان ماندن از همه این ها سریع از جیبش یه پرده چند متری در میاره و میندازه رو خودش و اکواریوم تا از نظر‌ها پنهان باشه و در ادامه با بالا دادن ماسکش و زخم کردن دستش توسط دندون های نیشش چند قطره از خون خود داخل اکواریوم میریزه. پیراناها درست مثل موقع نذری دادن ماگلا سریع از خود بی خود میشن رو سر همدیگه میپرن ولی این میان نظر آستریکس به پیرانایی که خیلی شیک و مجلسی و متین و شکیل و خیلی با وقار و متشخص کنار وایساده بود و تو دلش برای بقیه پیراناها غر میزد جلب کرد. دقیقا همونی بود که آستریکس میخواست. یه پیرانایی که دقیقا مثل خود آستریکس مدل مو دم اسبی ، بال های زخمت و ماسکی که بصورتش داشت. دقیقا خودش بود حتی بیشتر از خودش.
و اینگئنه شد که پیرانای آستریکس زیر اون پرده بطور نامحسوسی انتخاب شد.




پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

دشواری نداریم که. میدونی چرا؟ نه اخه میدونی چرا؟ چون که... نه ببین چون که ما خود کفا شدیم... وقتی هم که خود کفا میشیم دیگه نیاز به جادو و تیکه تیکه شدن نداریم... میدونی چرا؟ بزار حالا بت میگم چرا.
وقتی دو چیز نمیتونن کنار هم باشن که در جهت مخالف هم باشن. مثلا شکار و شکارچی. یا شکارچی و شکار. اما وقتی دوتا شکارچی کنار هم قرار بگیرن دیگه نیاز به جدو نیست که. دشواری نداریم که. وقتی غذای جفتمون گوشت باشه. وقتی عطر مورد علاقه جفتمون بوی خون باشه. وقتی جفتمون علاقه زیادی به دریدن ملت و... داشته باشیم دیگه ترسی از تیکه تیکه شدن نداریم. اتفاقا جفتمون میشینیم کنار همدیگه و کارت بازی می کنیم، فیلم میبینیم و شکار میریم حتی. خیلیم خوش میگذره بترکه چشم حسودا.

پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

آستریکس پاکتی که روش به درشتی نوشته بود غذای مخصوص پیرانا رو برداشت و وقتی که بازش کرد بوی یک خروار سبزی، هم حال پیرانا و هم آستریکس رو بد کرد. از ریکشن پیرانا معلوم بود که عمرا همچین چیزی بخوره حتی اگه میخورد هم آستریکس اجازه نمیداد! پیرانا قطعا گوشت خوار بود ولی آستریکس هرچی لای سبزی و جعفریا دنبال گوشت گشت پیدا نکرد که نکرد. ولی ناامید نشد بجاش لامپی بالای سرش روشن شد که پیرانا از شدت گرسنگیش پرید و لامپ رو خورد!

در ادامه همان روز و بعد کلاس آستریکس همراه تنگ پیرانا به سمت جنگل ممنوعه رفت و با نقشه ای که تو ذهنش داشت تنگ پیرانارو کنار تنه درختی گذاشت. با مقداری از سبزیا برای یه حیوون سبزی خوار تله درست کرد و از خوش شانسیش چیزی نگذشت که یه خرگوش سیفیت میفیت به تله افتاد.
آستریکس خرگوش به‌دست به سمت پیرانایی که رسما تو ماتحتش عروسی بود و توی آب بصورت منطقی بال بال میزد درحال حرکت بود ولی چیزی نگذشت که جشن عروسی پیرانا به عزا تبدیل شد چون فکر میکرد آستریکس همینجوری خرگوش رو میندازه تو تنگ و میده به خوردش ولی خب، فقط فکر کرده بود.
آستریکس تو فکرش بود چون استاد جلسه اول و تو اولین رویارویی بهمون گفته گل باقالی نکنه یه‌وقت این یه نکته رمزی چیزی باشه؟! پس با این حساب شروع کرد به تمیز کردن گوشت خرگوش و همزمان دلمه و باقالی درست کردن.
آستریکس گوشت خرگوش رو لای برگ مو میذاشت و روش باقالی اضافه میکرد و دراخر همرو باهم می پیچید. همزمان با این کار پیرانا گشنه تر میشد و این خوب بود. چرا که اینطور قدر صاحابش رو بیشتر میفهمید و طبق منطق آستریکس محبت بینشون بیشتر میشد.
با کامل کردن دلمه ها با اهنگ یکی من یکی تو، دوتا من یکی تو دلمه هارو بطور مساوی بین خودش و پیرانا تقسیم کرد و یه ناهار مشتی باهم دیگه زدن تو رگ.


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۲ جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳
از تارتاروس
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
شـاغـل
بانکدار گرینگوتز
پیام: 282
آفلاین
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)


خوشگل کلاسو نمیخوام بهترین هوش و حواسو نمیخوام

پیرانای شهر پریا اونکه جاش تو قصه هاسو نمیخام

چشای یکمی شیطون نمیخوام موهای خیلی پریشون نمیخوام

اهم...پس رفتم یدونه پیرانا خریدم اکازیون. معرفی میکنم. پیرانای والت دیزنی. این پیرانا باسن اکثر کاراکتر های دیزنی رو که تا حالا توی رودخونه یا دریاچه یا حتی اکواریم افتادن رو چشیده.

پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

راستش بعد از اینکه خریدمش بردم و دندوناشو طلا کردم. حالا دیگه به خاطر اینکه طلاهاش از بین نره کسی رو گاز نمیگیره و تا بخواد دندون های طلاشو در بیاره و دندون های شکارشو جاسازی کنه، دو بار تنگش رو تمیز کردم و غذاشو دادم و دوباره گذاشتمش رو طاقچه.


پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

-این استاده هم زده به سرش ها مگه پیرانا رو میشه با سبزی سیر کرد؟

پیرانای نیکلاس خودش را به دیواره اکواریوم کوبید و نارضایتی اش را نشان داد.

-خب باید یه کاری بکنم. بذار ببینم.

نیکلاس مجله ی موفقیت که روی میز افتاده بود را برداشت و چند صفحه از ان را ورق زد. چشمش به تبلیغ مرکز گیاهخواری و اموزش گیاهخواری افتاد.

-فهمیدم.

نیکلاس پیرانا را توی تنگ انداخت و با خودش بیرون برد.

سه هفته بعد

زنگ در خانه خورد و مامور پست پیرانای نیکلاس را داخل تنگی که کادوپیچ شده بود تحویل او داد. نیکلاس بی معطلی تنگ را باز کرد.
پیرانا به شدت لاغر شده بود و زیاد هم سر حال به نظر نمیرسید.
نیکلاس برای امتحان یک کیلو جعفری و بعد هم یک کیلو سبزی داخل تنگش ریخت ولی مواظب بود که سبزی ها با جعفری ها قاطی نشوند. چون انگار در قرن بیست و دوم جعفری دیگر جزو سبزی ها نیست. پیرانا در چشم به هم زدنی سبزی هارا ناپدید کرد و بعد هم عارقی زد که به شکل حباب از آبِ تنگ خارج شد.



تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۵ دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۴:۵۸ شنبه ۵ آذر ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 2
آفلاین
پرسش 1: کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟ ( امتیاز6)

(پیرانایی که ظاهر و قیافه بهتری داره)
ویکتوریا بعد از نزدیک شدن به آکواریوم پیرانا ها، دید که همشون دارن میگردن، ولی بعد متوجه شد که یکیشون خودش تنها یه گوشه وایساده و داره تو شیشه آکواریوم نگاه میکنه، و با خودش میگه: ای تنگ ماهی، ای تنگ ماهی،کی از همه خوشگل تره!

ویکتوریا هم با خودش میگه «چلنج اکسپتد» و اونو می‌بره که بهش نشون بده کی از همه خوشگل تره.

پرسش 2: چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟ (9 امتیاز)

آرایش کردن و به خود رسیدن حال هر موجودی رو خوب می‌کنه، فرقی نداره که آدم باشه،یا هر نوع موجود جادویی
دیگه !
ویکتوریا با نشون دادن رژلب و خط چشم و یاد دادن استفاده کردن ازشون اونو آروم می‌کنه، ولی پیرانا هنوزم دلش میخواد اونو تیکه تیکه کنه. ویکتوریا آهی کشید.
-هعی.دلم نمی‌خواست کار به اینجاها بکشه...

ویکتوریا دستشو داخل جیبش می‌کنه و با پخش یه آهنگ دراماتیک، به صورت اسلو موشن، کرم پودر و برق لبشو از جیبش خارج می‌کنه.
پیرانا یکم رام میشه،ولی باز هم خودشو میگیره.
ویکتوریا با خودش میگه:
-نه... این پیرانا بازی رو خوب بلده...
با فرمت ماسک صورتشو از جیبش در میاره. پیرانا
بعد از دیدن ماسک، با چشم های ستاره ای خودشو به شیشه میچسبونه تا از ماسک دید بهتری داشته باشه. ویکتوریا هم از فرصت استفاده می‌کنه و پیرانا رو از شیشه در آورده و به تنگ منتقل میکنه

پرسش 3: توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟ (15 امتیاز)

ویکتوریا در حینی که داشت آرایش میکرد، حواسش به پیرانا افتاد که داره با حرص نگاش می‌کنه و میگه :
- اول می‌خورمت بعد وسایلتو میبرم !
-اگه تو میتونی در بیا بعد به اونجاشم میرسیم.

ویکتوریا که داشت سعی میکرد بفهمه چطوری باید سبزی و جعفری رو به بده، اول همینطوری جعفری داخل آب انداخت، پیرانا اونو به بیرون پرت کرد.
بار دوم جعفری هارو خورد کرد و ریخت.این بار پیرانا اونارو کرد توی دهنش و تف کرد.
ویکتوریا که اعصابش به هم ریخته بود، جعفری هارو داخل آب حل کرد. اینبار پیرانا از داخل تنگ بیرون پرید و وارد تنگ دیگه شد،پیرانای اون تنگ رو خورد و خودش اونجا موند.

ویکتوریا که دید جواب نمیده رفت سراغ راه آخر.
-هی پیرانا.
-بله ؟
-راستش تو یکم چاقی!
-من چاق نیستم... هستم؟
-اره.اما اگه هرروز از این جعفریا بخوری به خوش اندامی من میشی !
پیرانا این بار قبول کرد و با بی میلی شروع به خوردن کرد.

ولی ویکتوریا توی ذهنش میگفت : البته که هیچ کس به خوش اندامی من نمیشه!


کی از همه قشنگ تره؟

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۵۰:۳۳ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
1-
سلام پروفسور
راستش من رفتم جلوی آکواریومتون و داشتم دنبال یه پیرانای مناسب می گشتم که یهو یکی از پیرانا ها پرید بالا و منم ترسیدم و در نتیجه پام تیک زد و به طرزی وحشتناک به یکی از پایه های آکواریوم خورد؛ به طوری که میز نیم متر به عقب برگشت و بعد از برخورد به دیوار پشتش وایستاد. و خب اگه اون تَرَکی که رو پایه میز افتاد، اون سوراخی که رو دیوار ایجاد شد و اون پیرانای بیچاره‌ای بعد از پریدن به بالا یهو آکواریوم با لگد من از زیرش کنار رفت و با سر رفت تو چاه رو فاکتور بگیریم همونایی که گفتم تنها خسارات وارده بود پس اصلا نگران نباشین.
بعد از ضربه من همه ماهیا سریع رفتن ته آکواریوم و با چشمایی که از شدت تحت تاثیر قرار گرفتنشون خبر می داد به من زل زدن؛ تازه بعدشم شروع کردن به دست زدن برام البته با دندوناشون.
هر چی باشه مطمئنم از ترس دندوناشون به هم نمی‌خورد.

همون لحظه بین اون همه صدای تق تق دندون پیرانا ها یه صدای دنگ مانند هم به گوشم رسید.
سرم رو به طرف گوشه آکواریوم برگردوندم و با پیرانایی مواجه شدم که سرشو تو انبوه پیرانا ها فرو کرده بود و دمش که مرتبا با شدت به این ور و اون ور میرفت و به شیشه آکواریوم می خورد بیرون بود.
مطمئن شدم که این همون پیراناییه که باید مال من بشه. نمی دونین چقدر ناز بود.


2-
اول دستم رو بدون توجه به جیغ و داد نفرات پشت سرم کردم تو آکواریوم و اگر محو شدن انگشت شستم، کج شدن یکی از استخوان های دور و بر مچم و یه هفت هشت ده مورد شکستن قلنج هایی که اصلا نمی‌دونستم وجود دارن رو فاکتور بگیریم تقریبا بدون هیچ آسیب دیدگی جدی دیگه‌ای موفق به خارج کردن پیرانا شدم.
بعد هم با جادو تنگی پر آب ظاهر کردم که متاسفانه از شدت هیجان توسط پای نازنینم خورد شد.
برای همین یکی دیگه ظاهر کردم و پیرانا رو با دستم به سمت دهانه تنگ بردم ولی پیرانام با دمش با شدت ضربه‌ای به مچ دستم زد، بعد هم با پرشی مستقیم به داخل آکواریوم برگشت.
برای همین روش مذاکره رو در پیش گرفتم و با گذاشتن یه صندلی جلوی آکواریوم کار رو شروع کردم.
البته خیلی موفقیت آمیز نبود برای همین تصمیم گرفتم براش طعمه بزارم.
یک تیکه گوشت دستم گرفتم و بهش گفتم که بیاد بیرون و نوش جان کنه. البته یواش گفتم که بقیشو نشنون آخه هنوز جای گازاشون می سوخت.
پیرانام بعد از یک نگاه به گوشت غافل از اینکه من یه تنگ پشتم قائم کردم بیرون پرید و به طرف گوشت حمله‌ور شد.
درست لحظه‌ای که پیرانا داشت به گوشت می‌رسید کشیدمش عقب و با تنگ جایگزینش کردم.
بعد از افتادن پیرانا هم در تنگ بستم و با سرعت از کلاس زدم بیرون.


3-
راستش این مورد نسبت به بقیه تا حدودی آسون بود.
البته فقط تا حدودی...
ولی تا همون حدم کافی بود.
بعد از رسیدن به خوابگاه پیرانام بالاخره دست از تقلا برداشت و تسلیم شد.
- خب لااقل یه چیزی بده بخورم گشنمه.
- باشه الان بهت گو... اِ گوشته کو؟

بله اینطوری شد که فهمیدم گوشتو تو کلاس جا گذاشتم.
سریع به سمت کلاس برگشتم و بدون در زدن پریدم داخل کلاس و در نهایت تعجب با کلاس خالی مواجه شدم و فهمیدم که همه پیرانا هاشونو برداشتن و رفتن.
به سمت صندوق غذا ها رفتم و درشو باز کردم.
-اِوا اینجا چرا انقد پر از خالیه؟

البته اونقدرا هم که فکر می کردم خالی نبود و ته صندوق یه چند تا لکه سبز رنگ دیده می شد.
دستم رو به سمت اون چند تا لکه دراز کردم و به سمت خودم ‌کشیدم و با چند تا برگ جعفری مواجه شدم.
-الان من چه غلطی بکنم آخه؟

ولی از قرار معلوم چاره‌ای نبود و منم بعد از گشتن نصف قلعه به دنبال غذا با جعفری های پلاسیده‌ی توی دستم به خوابگاه برگشتم.
پیرانا توی تنگش روی تختم منتظرم بود.
- غذا آوردی؟ خوبه! بیار که خیلی گشنمه!
- اِ چیزه... راستش... خب آره غذا آوردم.

با تردید دستمو از پشتم بیرون آوردم و رو به پیرانا بازش کردم.
پیرانام اول چند ثانیه به جعفری ها خیره شد و بعد با لبخند به من نگاه کرد.
- خب... شوخی بامزه‌ای بود. حالا غذامو بده بیاد.
- اِ... همین بود دیگه!
- یعنی چی؟ شوخیت گرفته؟ من گوشت‌خوارم سبک مغز! اینارو نباید بخورم. بفهم!
- خب راستش اینا تنها غذاییه که مونده. پس باید همینا رو بخوری.
- من به اینا لب نمی زنم...

فهمیدم که این ماهی زیر بار نمیره. برای همین نشستم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم.
- خیلی خب من اینا رو میریزم تو تنگت خواستی بخور نخواستی نخور بمیر.

بعد از این حرف در تنگ برداشتم و بعد از چپوندن جعفری ها جلوی چشمای پیرانا دوباره بستمش.
بعد رفتم که بخوابم و تمام سعیمو کردم که به داد و فریاد های پیرانام توجهی نکنم.
بعد از حدود دو ساعت بیدار شدم و با پیرانام مواجه شدم که داشت کف تنگ با قیافه‌ای عبوس و دمی که از شدت عصبانیت تیک می زد و به دیواره تنگ می خورد جعفری ها رو به زور می جویید.


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۹ ۱۷:۴۲:۵۸



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۳۱:۲۹ چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳
از ما هم شنیدن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 219
آفلاین
کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟

خب، پروفسور.. من خیلی به پیراناها نگاه کردم. همشون بدن پهن، سر کوچیک، چشمای قلنبه و دندون های شمشیری داشتن. رنگ بدنشون خاکستری با خال های ریز آبی بود و یکم گیج بودن.
بین همشون یکی بود که خیلی خلاق به نظر میرسید. وقتی از گوشه آکواریوم نور وارد میشد و بخاطر جنس شیشه ها به دو رنگ سبز و بنفش تجزیه میشد، پیراناهه میرفت دمشو زیر نور رنگی میگرفت و ذوق میکرد.
اون بچه آرزو داشت رنگی و خوشگل باشه، من تصمیم گرفتم آرزوشو برآورده کنم.
بهش گفتم میای رنگی رنگی باشه؟ وای باورتون نمیشه... اون دندونای گنده‌ی ترسناکشو بهم نشون داد و تایید کرد.


چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟

اول بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم، وقتی میخواستم ماهی خوشگل خودمو صدا بزنم و میگفتم: پیراناااا...، همه پیرانا ها بهم نگاه میکردن، برای همین تصمیم گرفتم با خلاقیت بیش از حدم براش یه اسم انتخاب کنم و تا وقتی مال منه صداش کنم پیرونو. خیلی بهش میاد.
من رفتم سراغ آکواریوم و صدا زدم:
پیرونوی مامان، بیا برو تو تنگ خوشگلت.

پیرونو بازم دندوناشو بهم نشون داد.
_ دندونات خیلی خوشگله کوچولوی من!

ماهی طفلکی تا حالا کسی ازش تعریف نکرده بود، انقدر ذوق کرد که پرید دماغمو گاز گرفت.
_ چقدر قشنگ گاز میگیری پیرونوی من!

[پیرانا که از حماقت پلاکس خنده‌اش گرفته بود، دیگر اتفاقات اطراف را نمیدید.]

بعد من بهش گفتم بره توی تنگ ناز و گوگولی تا رنگی کنم.
ولی پیرونو فقط میخندید. اینطوری:

منم که دیدم حواسش نیست زودی گرفتمش و گذاشتمش توی تنگ.


توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟

پلاکس تنگ حاوی پیرانا را محکم در بغل گرفت و با گفتن خسته نباشیدی به پروفسور بل، از کلاس خارج شد. ابتدا تصمیم گرفت به تالار گروهش برود، اما بعد با خودش فکر کرد:
- شاید پیرونای بیچاره از یه گوشه موندن خسته شده و دلش میخواد همه جارو ببینه، پس بهتره بریم حیاط و من یه نقاشی ازش بکشم تا یادگاری داشته باشم.

پس تنگ را به شنلش پیچید و به سمت حیاط دوید.
حیاط هاگوارتز از سبزه و درختان پوشیده بود. برخلاف زمستان های سرد و برفی، تابستان در آنجا معتدل و زیبا بود.
پلاکس تنگ شیشه را بالا گرفت تا پیرانا از دیدن آنهمه زیبایی محروم نشود.
پیرانا ذوق نکرد، اصلا هم از دیدن درختان غول پیکر خوشش نمی‌آمد، فقط میخواست به آکواریوم برگردد و دندان های بزرگش را به رخ بقیه دوستانش بکشد.
اما پلاکس فکر کرد پیرانا خیلی خوشحال شده، برای همین چهار پایه‌ای ظاهر کرد و تنگ را روی آن قرار داد.
پیرانا با کوبیدن خودش به در و دیوار تنگ، قصد داشت به پلاکس بفهماند که میخواهد قبل از نقاشی غذا بخورد.
پلاکس متوجه گرسنگی پت خانگی اش شد و همین که خواست برای پیرانا گوشت آماده کند، از نوک چوبدستی‌اش دود بلند شد.
_ عه... چوبدستیم سوخت! حالا چیکار کنیم.

پیرانا توجهی به حرف های پلاکس نداشت و دیوانه وار خودش را به دیواره های شیشه ای میکوبید.
پلاکس با نگرانی به اطراف و بعد پیرانا نگاه
کرد:
_ این کارو با خودت نکن، الان زخمی میشی.

ناگهان باغچه‌ی کناره‌ی حیاط توجهش را جلب کرد.
_ شاید اونجا غذا باشه!

دخترک تنگ را زیر بغلش زد و به سمت باغچه رفت. بعد از چند دقیقه جست و جو، به جز سبزی خوردن و جعفری های مک‌گونگال چیزی پیدا نکرد. سعی کرد شرایط را عادی نشان بدهد:
_ شنیدم فامیلاتون هفته ای دوبار جعفری سرور میگیرن مگه نه؟

پیرانا سرش را به نشانه «نه» تکان داد.
اما پلاکس به این راحتی ها کم نمیاورد.
_ ببین پیرونای خوشگلم، تو و فامیلات صد ساله دارید تو دریاها گوشت و ماهی میخورید، خسته نشدی؟ بهتر نیست یه چیز جدید امتحان کنی؟

پیرانا سرش را به نشانه «نه» تکان داد.

ناگهان فکری به ذهن پلاکس رسید، تنگ پیرانا را پشت درخت گذاشت و به سمت جعفری را برگشت.
دستی در موهایش برد و رنگ های خوراکی را بیرون آورد.
_ خوب شد اینارو برای کیک جشن تولد لرد خریده بودم.

سپس جعفری هارا در دستش له کرد، در برگ های ریخته روی زمین پیچید و به شکل مکعبی مستطیلی درآورد. آنگاه کاردستی اش را از رنگ قهوه‌ای پوشاند.
_ چه گوشت خوشمزه ای! فقط باید با قرمز یکم رگ و خون بهش اضافه کنم.

وقتی اثر هنری پلاکس به پایان رسید، بلند شد و تنگ پیرانا را از پشت درخت بیرون آورد. لبخند گنده ای به پیرانا زد و سبزی های تغییر کاربری داده را به او نشان داد:
_ برات گوشت آوردم!

پیرانا منتظر چیزی نماند، جهید و گوشت مصنوعی را از دست پلاکس قاپید و یک لقمه چپ کرد. وقتی طعم جعفری در دهانش پیچید، خواست عصبانی شود و دنیا را روی سر صاحبش خراب کند؛ اما دیگر سیر شده بود... ‌‌.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.