- همم.. چشماشو ببین! خزعبلات چیه داره میگه؟ جدا مگه ما از پشت هاگوارتز اومدیم که خبر نداریم؟ قرمزی چشماش بیشتر شد. وای من چقدرم خوابم میاد.. این مجری بیچاره رو ببین.. به نظرم زودتر باید خلاص بشه!
دامبلدور داخل حفاظهای چفت و بست شده ی ذهنش این حرفها رو با خودش می زد و با لبخند مهربانانه اش از بالای عینک نیم دایره ایش به شمایل قناس(غناص، غناس، غناث، قناص،قناث؟!؟؟) ولدمورت نگاه می کرد.
ولدمورتم با صدای سردش در حال اجرای یک سخنرانی پر حرارت بود!(!)
- من می خوام تالار اسرار رو برای یه بار دیگه باز کنم. باسیلیسکهای ذخیره رو آزاد کنم. از بینشون یه شوهر خوبم برای نجینی پیدا می کنم. یه شوهر خوبم برای خو..کروشیو دامبلدور کی داره روی مغز ارباب فرکانسهای اشتباهی می ندازه؟!
بلاتریکس از توی اتاق فرمان بیرون میاد و فیلمبردار رو به جرم اینکه از صورت اربابش خیلی بد تصویر برداری کرده و اون رو شبیه یه موش فاضلاب دورگه که خونه ش توی یه کدو حلوایی گندیده ست و نزدیک اقیانوس زندگی می کنه _ این تشبیه بزرگ ناشی ار تجربیات زیاد بلاست که اربابش رو به این شکل توصیف کردن!
_ می کشه!
گوشه ی دیگه هم سارا داره روی کاغذ سفید می نویسه که دامبلدور باید از این صحبتها در شروع ترم هاگوارتز به عنوان جوک اول سال استفاده کنه!
- پرفسور دامبلدور.. پرفسور دامبلدور!
کارگردان با دهن باز و مغز تعطیل شده به خارج شدن دامبلدور نگاه می کرد و مجری از ترس ولدمورت دامن ردای دامبلدور رو گرفته بود و فریاد می زد. دامبلدور به سمت دری که بالای اون نوشته بود
"خروج" حرکت کرد و محفلی ها هم به سرعت از جاشون بلند شدن و به دنبال دامبلدور رفتن.
در مسیرشون هم به چندتا سیاه سوخته برخورد کردن و با چند حرکت خفنز از کنارشون رد شدن.
سارا در حالی که از کنار بلا رد میشه میگه: "می خوای موهاتو اتو بکشم عزیزم؟!
" بعد چوبشو به سمت موهای بلا می گیره و با آرامش تمام آتیششون می زنه! بلا جیغ و ویغ کنان می پره وسط استدیو و رودولف هم احساس می کنه کمی دلش خنک شده!
- وایسا دامبلدور.. من هنوز نگفتم چقدر ازت متنفرم.. من از بچگیم ازت متنفر بودم. اصلا تو باعث شدی من اینجوری بشم.. اون قدرتی که ازت ساطع می شد منو عاشق قدرت کرد.. ازت متنفرم.. همه ی کسایی که ازت متفرن سیاهن.. چرا نمی فهمی اذیتت می کنم برای اینکه می خوام بهت بگم دو.. یعنی همون متنفرم! ؟
- ارباب سوختم! بی بلا شدی!
حسن کچل از روی صندلیش بلند شده بود و با همون صدای سرد یخچالیش فریاد می زد. بلا هم در نقش پیام بازرگانی ریگولس از جلوی دوربین و فیلمبردار فرصت طلب _که دنبال سوژه بود_ رد می شد.
- پاق!
- ازت متنفرم دامبلدور!
صبح فردا،خونه ی گریمولد-
پووووف!صدایی شبیه به یه بهمن مینیاتوری در اتاق دامبلدور شنیده شد و بعد از اون صدای سرفه ها و فریادهای دامبلدور شنیده شد. مالی با اون پونصد کیلو وزنش که به ریموس گفته بود کوچولوی من(
) گرومپ گرومپ از پله ها بالا رفت و پرید تو اتاق دامبلدور.
- آلبوس..آلبوس..اوهوو اوهوووع!
دود سیاه و غلیظی از اتاق دامبلدور بیرون میومد و در میان دود دامبلدور و جیمز داشتن سرفه می کردن.
بعد از باز کردن پنجره ها و رقیق شدن دود چشم همه به جمال جیمز و دامبلدور که حسابی سیاه و دوده گرفته شده بودن روشن شد.
لینی: پرفسور شما سیاه شدین!
لایرا: جیمزم سیاه شده.. تو تنور بودین؟!
مالی: سیاه شده؟! این یعنی ..
ریموس: یعنی پیشگویی مزخرف بوده.. مالی بزن قدش! شتلق! :slap:
دامبلدور ریششو تکوند و اتاق رو دوباره پر از دود کرد.
- خب اجازه می دید ما بریم خودمون رو تمیز کنیم؟!
- نه اول بگید چه اتفاقی افتاده..
- من توی خواب یه بخش از خاطراتم با فلامل رو دیدم.. قصد داشتم آزمایشاتم روی خون اژدها رو تکمیل کنم که این پسره از تو دودکش پرید پایین و باعث شد یه واکنش شدید ایجاد بشه و همین دیگه.. سیاه شدیم!
در این لحظه همه به جیمز نگاه می کنن و جیمز هم به دوربین.
- خب چیه مگه؟ داشتم ژانگولربازی می کردم!
پایان