هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲:۰۶ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶
#30

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
بالاخره توجه لرد، به موجود چاق و زشتی جلب شد که بینی خوک مانندی داشت و رنگش بیشتر به رنگ سوسکی - مخرج مشترک رنگ اورجینالش که قرمز بود و اثرات سیاهی شب - می ماند.
- چه موجود سیاه زیبایی! وینکی! این درو باز کن.

وینکی با ژست:" ارباب با من کار داره نه شما :relex:" جلو رفت و کلید را در قفل انداخت. تا آمد کلاس بگذارد، فریاد از کروشیو بدتر لرد، او را از جا دومتر بالاتر پراند:
- زودباش! وقت باارزش ما رو هدر نده!
- وینکی جن حرف گوش کن بود؛ وینکی زود در رو باز کرد. وینکی جن زود در بازکن خووب؟

لرد تصمیم داشت که بعدا حساب وینکی را برسد، اما چون فعلا کلیددار باغ وحش بود، کاری به کارش نداشت و اجازه داد تا از آخرین لحظات زندگی اش لذت ببرد.
- اسم این موجود چیست؟

جسیکا از پشت همه جلو آمد و گفت:
- گراز، قربان.
- هوم... گراز... در این فکر هستیم که این رو با خود به خانه مقدس ریدل ها ببریم...

و دستش را جلو برد که روی سر گراز رول ما، دستی بکشد که...
- خاک بر سرم!
- چیشده من تازه رسیدم!
- گراز افتاده دنبال ارباب!


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۸ ۲:۱۵:۴۹


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
#29

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین

- عه لیسا اونجا رو ببین! عین توعه!

دارکو به جغدی اشاره کرد که در کنج عزلتی دور از بقیه لب ورچیده بود. لیسا دست هایش را به بدنش زد و گفت:
- قهرم باهات. قهرم باهاش. اصلا با همتون قهرم.

چیز جدیدی نبود. لیسا با زمین و زمان، با دلیل و بی دلیل قهرمی‌کرد، اما، وقتی جلوی آستوریا و حتی پشت سرشم کسی حق نداشت به پسرش بگوید که بالای چشمش ابرو هست. گرچه که دیگر به لطف کراب و لوازم آرایشش همون ابروی بور هم دیده نمی‌شد.

- با پسر من قهر می کنی؟ قند عسلم؟ دلت سوهان می‌خواد؟
- قهرم، قهرم، قهرم!
- واو! اونجا رو.

توجه هر دو به علاوه‌ی کل مرگخوار ها به سمتی که رودولف اشاره می‌کرد، جلب شد. دسته‌ای از ساحرگان با کمالات به پوف کوتوله‌ای ابراز علاقه‌ی خاص و رودولف دوستانه می کردند.

- عسیسمی که این قدر پفکی!

پالی با غیض به هر سه نگاه کرد، یکی از یکی باکمالات تر! به طرزی که رودولف نمی دوانست به کدام ابراز علاقه کند. عصبانیت پالی وقتی بیشتر شد که رودولف تصمیم گرفت هفته‌ی بعد به جای او و دوستانش با آن مثلا بی کمالات ها به سه دسته جارو برود.

- من برم ابراز علاقات خاص کنم.
- معجون ابراز علاقه‌ی خاص بدم؟

رودولف با شنیدن صدای هکتور با سرعت هرچه تمام تر به سوی ساحرگان کمالات دار دوید. اگر روزی می‌خواست کمالات رودولف گونه‍اش را از دست بدهد حتما از هکتور استفاده می‌کرد.

- به به! چه ساحرگان با کمالاتی!
ساحرگان:

پس از رفتن رودولف به دنبال ساحرگان، پالی بالای سر پوف توله رفت تا شاید جادوگر باکمالاتی به سراغش بیاید.
- اصلا هم کمالات نداری! شبیه پشمکی فقط.




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#28

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
خب...ارباب اسب آبی را کشتند و سوژه به فنا رفت .با تشکر از تیم مدیریت.
درست در لحظه ایی که ملت مرگخوار جنازه اسب آبی یا قرمز یا صورتی را به گوشه ایی میکشیدند،لینی دستان ارباب را که از آن تف و هر گونه کثافت دیگری میبارید را خشک کرد و برایشان صندلی آورد تا در قفس بنشینند.
کراب هم که قرار بود وارد سوژه بشود اما نشده بود با گریه به سمت دستشویی باغ وحش روانه شد.
رودولف هم که دچار افسردگی شده بود کم کم محو و در افق های دور ناپدید شد.
آستوریا با لحنی جدی رو به مرگخواران کردو گفت:
-زود باشید تنتون رو تکون بدید! زود تر باید از اینجا بریم!اربابمون خسته میشن!

آستوریا سوهان ناخنش را در آورد و به صورت تهدید آمیزی آن را رو به روی مرگخواران گرفت.ملت مرگخوار با خستگی و مشقت و سختی از جایشان بلند شدند تا از قفس بیرون رفته،بلکه حیوانی جدید و کمتر ریگولوسی را ببینند.
جسیکا که هر جا ارباب بود پیدایش میشد از گوشه ی قفس بلند شد و به سمت در رفت در حالی که در را میکشید رو به ارباب و بقیه مرگخواران کرد و با حالت پوکری گفت:
-بسته اس

ارباب که باورشان نمیشد در بسته باشد خودشان تا دم در قفس آمدند و بعد از حاصل کردن اطمینان از بسته بودن در، روی زمین نشستند و ردای خود را آلوده کردند.
ملت بی گناه و یا با گناه مرگخوار از آمدنشان به این باغ وحش پشیمان بودند و تحت هر شرایطی دوست داشتند به خانه برگردند.
جسیکا هم وقت آرایشگاه داشت و اگر به موقع نمی رسید آن را از دست می داد.چه بسا که ماسکش هم خراب شده بود و اینبار حتی بیشتر از رودولف غر داشت.
***
-در چه حد بی مسئولیتی؟ مدیران جز لم دادن و خوابیدن چه میکنند؟اربابشان در قفس موجودی پلید گیر افتاده است و آنها در دفاترشن آب میوه مینوشند ،بالهایشان را برغ می اندازند و فتو سنتز می کنند؟

-بله! من نویسنده جدید هستم و به دلیل بلاک شدن نویسنده قبل ادامه رول را خودم می نویسم!
***
در همین حال که مرگخواران به درگاه مرلین متوصل شده بودند و کمک می خواستند.ارباب که با خوشحالی به دور و اطراف قفس نگاه می انداخت و هر از چند گاهی بالای سر حیوان مرده میرفت. کم کم حوصله شان هم سر رفت ،که وینکی جلو آمدو گفت:
-دولت مسلسل و جارو کلید هم دارد!
ارباب:
جسیکا:
مرگخواران:

بله از آنجایی که وینکی، جن خوب !هم آنجا در قفس بود کلید را در قفل انداخت و در را باز کرد،تا اربابو مرگخواران به بازدید از دیگر قفس ها بپردازند.



ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۶:۱۵:۱۹

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#27

استوارت مک کینلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خونه ای در کوچه پس کوچه های خیابان دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
_اه چه بوی متعفنی می دهد این موجود،گفتید اسمش چه بود؟

_اسب آبی قربان.

_آه چطور می شود اسب باشد و آبی هم باشد ها؟این که رنگش آبی نیست.

_قربان چون تو آب زندگی می کنه بهش می گن اسب آبی.

_خب این موجود به چه دردی می خورد؟

_قربان برای ما به هیچ دردی نمی خورد.

_وای چه دندان های زشت و کجی دارد.حالمان بهم خورد.

_قربان می شه از قفس این موجود بریم بیرون؟

-خیر، کمی از این موجود خوشمان آمده. این چیست در ته حلق او بگذار با دست درش بیاوریم.

و در همین حین بود که اسب آبی نه گذاشت نه برداشت دهنشو بست.

_وای دستمان......... دستمان را نجات دهید.

_گفتید مؤنثه؟خب پس برید کنار که من اومدم.سلام چه اسب آبی قشنگی،به به میشه یکشنبه باهم قرار بذاریم بریم کافه؟

_رودولف احمق،آخه مگه این حیوان نفهم می فهمد قرار چیست؟اگر چیزی می فهمید الان دست لرد سیها را گاز نمی گرفت.

_ولی قربان

_ببند دهانت را، آهای اسب زشت بگیر اواداکداورا


استعداد رو باید از اول داشت.....استعداد خریدنی نیست......


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
#26

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خلاصه:

لرد سياه و مرگخوارا به باغ وحش ميرن.
دست راست لرد سياه، تو دهن اسب آبى گير كرده. رودولف بايد دست اربابش رو نجات بده. و ميخواد از جاذبه ى رودولفيش استفاده كنه.
.................................

و ملت كشيدند كنار...خيلى كنار... تقريبا خارج از قفس!

-حالا من هروقت ميگم بكشيد كنار، مثل هيپوگريف فقط نيگا ميكنينا. الان وقت حرف گوش كن شدنه؟!

رودولف چاره اى نداشت. ملت كشيده بودند كنار و لرد سياه، با آن نگاه معروفشان خيره شده بودند به جفت تخم چشم رودولف.

‏-

رودولف براى تمام آرزوهايى كه ديگر فرصت رسيدن به آنهارا نداشت، بغض كرد.
سپس در دل، براى تمام ساحرگان آشنا و غريبه... نه تنها آرزوى خوشبختى نكرد، بلكه آرزوى انقراضشان را كرد. چراكه معتقد بود: "پاتيلى كه براى من نجوشه، بايد روده ى تسترال توش بجوشه"!
سپس به اسب آبى نزديك شد.

-به به...چه اسب آبى با كمالاتى هستى شما... چه مژه هايى... چه هيكلى! دهنت رو باز كن دندونات رو ببينم!

-ساكت شو! داره فشار ميده!

و رودولف ساكت شد.

-يه كارى بكن!
-ارباب اين به جذابيت رودولفانه علاقه اى نداره.

ولى با ديدن چهره ى لرد سياه كه لحظه به لحظه سرخ تر ميشد، سريعا جمله اش را كامل كرد.
-ولى ارباب، آريانا گفت اين از خودش حركات كراب وارانه نشون ميداده. فكر كنم زبون كراب رو بهتر بفهمه!



پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶
#25

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-مونثه!

رودولف با حالت "غلط کردم" از ته دلی چند قدم عقب تر رفت.
-ای بابا...نر بود که. تو مشخصاتش نوشتن. از رو تابلو خوندم.

آریانا لبخندی زد و جواب داد:
-وقتی اومد نر بود...بعد از مدتی حرکات کراب وارانه از خودش نشون داد. براش درخواست عمل تغییر جنسیت کردیم که باهاش موافقت شد. الان ماده اس. حالا برو دست ارباب رو نجات بده.

کراب با چشمانی پر از اشک و نگاهی درک کننده به اسب آبی خیره شد و رودولف به این موضوع اندیشید که یک انسان دیگر چقدر می تواند بخت برگشته و بخشکی شانس باشد.
چاره ای نداشت!
پای مرگ و زندگی دست راست ارباب در میان بود.

-ارباب شما چپ دستین یا راست دست؟

-رودولف...ما الان اگه می تونستیم از این جانور فاصله بگیریم قادر بودیم با دست راست یا چپ و یا حتی انگشت کوچیکه پایمان تو رو به قتل برسونیم. در این وضعیت اسفناک ما، وقت سوال و جواب کردنه؟ ما راست دست می باشیم!

رودولف زیر لب جمله ای شبیه" خب اینو از اول می گفتی دیگه" گفت و قبل از اینکه با سوال "چی گفتی؟" مواجه شود شروع به توضیح دادن کرد.
-عه؟ خب کاش نبودین. ولی مهم نیست. ارباب دانشمندان دریافته اند که مهارت های هر دست رو می شه تقویت کرد. شما حتی اگه راست دست باشین هم می تونین دست چپتونو اونقدر تقویت کنین که درست مثل دست راست براتون کار کنه.

-و ما چرا باید چنین کاری انجام بدیم رودولف؟ بهتر نیست دست راست ما کار خودشو انجام بده و دست چپمون هم به وظایف خودش برسه؟ گذشته از این...ما با یک دست چطور تو رو خفه کنیم؟

رودولف پروژه درخشان"دست ارباب رو از آرنج قطع کنیم که مشکل حل بشه" را بلافاصله از روی میز برداشته و به زیر میز انتقال داد.

-خب...ظاهرا باید برم سراغ پلن C...
-پلن B چی بود مگه؟
-پلن B ندارم من هیچوقت...یه راست می پرم به C که دشمن غافلگیر بشه. الان باید از جاذبه رودولفی خودم برای راضی کردن اسب آبی بهره ببرم! بکشین کنار که رودولف داره میاد.




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵
#24

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
آریانا با ایما و اشاره به مرگخوارا می‌فهمونه که واکنشی نشون بدن. مرگخوارا هم با تردید نگاهی به هم می‌ندازن.

- ارباب فک نکنم چپ‌چپ نگاه کنه. قیافه عادیش این شکلیه.

دیگه تحلیل حرکت اسب آبی اهمیتی نداشت. چون لرد به داخل قفس قدم گذاشته بود و سرگرم برانداز کردن هیکل اسب آبی بود.
- بسیار موجود تنبلی به نظر می‌رسه. همچون بشکه‌س.

مرگخوارا با نگرانی نگاهشونو از لرد برداشته و به اسب آبی می‌دوزن. خوشبختانه اسب آبی خسته‌تر از این بود که واکنشی به سخنان لرد نشون بده. لرد با احتیاط چند قدم به جلو برمی‌داره.
- مایلیم بعنوان مبل ازش استفاده کنیم. مبلش کنین تا روش جلوس فرماییم.

اسب آبی که چیزی از حرفای لرد نمی‌فهمید شروع به خمیازه کشیدن می‌کنه. لرد که به دنبال استفاده‌های ابزاری دیگه‌ای می‌گشت بلافاصله خم می‌شه و به درون دهن اسب آبی نگاهی می‌ندازه.
- پشیمون شدیم. گنجینه‌های با ارزشمونو درونش جاسازی می‌کنیم.

لرد به قصد اینکه ببینه گنجایش اسب آبی چقدره دستشو دراز کرده و وارد دهن اسب آبی می‌کنه. در همین لحظه اسب آبی در حالی که دست لرد تا آرنج تو حلقشه، دهنشو می‌بنده.

- دستمون رو پس بده ای موجود بی‌خاصیت.

مرگخوارا که با دهنی باز به صحنه خیره شده بودن، با بلند شدن صدای فریاد لرد بلافاصله بدو بدو جلو اومده و به داخل قفس می‌رن.
- ارباب نگران نباشین. چون گیاهخواره الان رزو بهش تعارف می‌کنم تا دست شما نجات پیدا کنه.

دای اینو می‌گه و بی‌معطلی رزو که سوت‌زنان در حال خارج شدن از کادر بود به وسط صحنه برمی‌گردونه. اما ظاهرا شکم اسب آبی پر بود و تمایلی به باز کردن دهنش و خوردن رز نداشت. اورلا که بیرون قفس ایستاده بود با نگرانی متذکر می‌شه:
- همین نیم ساعت پیش غذاشو خورده.

دای با ناامیدی برای آخرین بار رزو جلوی چشمای اسب آبی تکون می‌ده. اما وقتی واکنشی دریافت نمی‌کنه اونو رها می‌کنه.

- ارباب معجون باز کردن دهن بدم؟

هکتور بلافاصله معجونیو از جیبش در میاره و می‌ره که رو دست لرد خالیش کنه تا معجون سر بخوره و تو دهن اسب آبی بریزه، اما رودولف مانع می‌شه.
- جنسیتش رو مشخص کنین. اگه مونث باشه کار، کار خودمه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
#23

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- اما ارباب، این حیوون خیلی خطرناکه! منم تخصصم جانوران شگفت انگیزه! روی این حیوون ها تسلط ندارم که بتونم ازتون محافظت کنم.

نیوت، که همچنان در فضای سریال شب گذشته قرار داشت، ناگهان زانو زد و گفت: ارباب، خواهش میکنم... تجدید نظر کنید!

اما صدای برخورد نیوت با میله‌های قفس، مرگخواران را از زانو زدن و درخواست تجدید نظر پشیمان کرد.

- ارباب نیاز به محافظت هیچ کسی نداره احمق!

لرد با گفتن این جمله رو به اورلا کرد و با تعجب پرسید: این قفسو از چی ساختید؟ دفعه‌ی قبل که از این غلطا کرد، دو تا برجو باهاش نابود کردم. این مشنگای احمقم نفهمیدن از کجا خوردن گفتن هواپیما بوده!

اورلا با نگرانی نگاهی به آریانا کرد و گفت: این قفس‌ها قراره حیوانات جادوییو توی خودشون نگه داره. دربرابر همه چیز محافظت شدن.
سپس در حالی که اعتماد به نفس خود را به دست آورده بود ادامه داد: ضمنا هیچ‌کس هم حق نداره وارد این قفس‌ها بشه.

اما با دیدن چوب‌دستی لرد که این‌بار به طرف او حرکت می‌کرد پشیمان شد و سریعا اضافه کرد «البته جز شما! » و به سرعت پشت آریانا پناه گرفت.

لرد با دیدن قیافه‌ی اسب آبی که گویی چپ چپ به او نگاه می‌کرد، از کوره در رفت و با عصبانیت فریاد زد: یا همین الان در این قفس لعنتیو باز میکنید، یا جفتتونو انقدر شکنجه میدم تا بمیرید!

سپس بار دیگر رو به قفس کرد و با صدای بلندتر گفت: خودتو چپ چپ نگاه کن حیوون زبون نفهم

آریانا و اورلا که راه دیگری به ذهنشان نمیرسید، به ناچار کلید قفس را به لرد دادند. هردوی آن‌ها می‌دانستند که اسب آبی با اینکه یک حیوان مشنگی است، دربرابر تمامی جادوها مقاوم است. بنابراین به آرامی از جمع مرگخواران فاصله گرفته و با سرعت به سمت اتاقک نگهبانی دویدند تا در آن پناه بگیرند.

لرد کلید را داخل سوراخ قفل قفس کرد و رو به حیوان گفت: الان بهت یاد میدم که هیچ‌وقت نباید به من چپ چپ نگاه نکنی!




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ جمعه ۱ مرداد ۱۳۹۵
#22

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:


-باز کنین! این در لعنتی رو باز کنین!

آریانا و اورلا در حالی که چشم هایشان را می مالیدند از اتاقک نگهبانی باغ وحش خارج شدند.

-چه خبرتونه بابا؟ نصفه شبه.

وینکی در حالی که بالا و پایین می پرید، تکه کاغذ کوچکی را جلوی چشم اورلا و آریانا تکان داد.
-مسکوت شوید...وینکی جن مبلیط! یعنی دارای بلیط. وینکی گالیون دادن و بلیط خرید. حق و حقوق وینکی محفوظ.

آریانا دنبال چوب دستی اش می گشت که اکسپلیارموسی نثار این جن وقت نشناس کند که سوال دیگری برای اورلا پیش آمد!
-بلیط که سه ناته. تو چطوری گالیون دادی؟

-مامور باجه هم اصرار داشت نات گرفت. ولی کلاس وینکی بالاتر از این حرف ها بود. وینکی به زور گالیون داد و بقیه پولش را گرفت که تونست اینجا پزشو داد...وینکی جن مپزوز. :sharti:

اورلا قصد داشت برای وینکی توضیح بدهد که باغ وحش ساعت کاری خاصی دارد و سه نصفه شب جزو هیچ یک از این ساعات کاری محسوب نمی شود. ولی صدایی از پشت سر وینکی به گوشش رسید.
-ما از انتظار خوشمون نمیاد وینکی.

صاحب صدا که افعال جمع و لحن مغرورانه اش هویتش را آشکار می کرد، چند قدم جلو تر رفت...و به دنبالش لشکری از مرگخواران!

اورلا اخم هایش را در هم کشید...اخم های آریانا از هم باز شد!
دو ساحره وارد شور شدند.

-چیکار کنیم؟ این همه آدمن...پول خوبی گیرمون میاد. باغ وحشو براشون باز کنیم؟
-آخه این وقت شب؟ من نمی فهمم. این سیاها چرا مقررات سرشون نمی شه.
-اگه سرشون می شد که سفید می شدن. حالا نظرت چیه؟ باز کنیم؟
-خب...تعدادشون زیاده. باز کنیم.

با باز شدن در های باغ وحش لرد سیاه و به دنبالش وینکی و ارتش سیاه جلوی در صف کشیدند.
وینکی بلیط لرد را به اورلا داد و لرد وارد باغ وحش شد. و به دنبالش مرگخواران!

-آهای...بلیطای شما کوشن پس؟

-بلیط؟...ما که بازدید کننده نیستیم. ما همراهیم! ارباب میل داشتن باغ وحش تماشا کنن. ما هم که وظیفه داریم باهاشون همراهی کنیم. اصلا هم از جک و جونور خوشمون نمیاد.

اورلا و آریانا از باز کردن در پشیمان شده بودند...ولی پشیمانی سودی نداشت.

لرد سیاه به طرف اولین قفس رفت.
-نیوت. برای ما توضیح بده این چیه...

-ارباب این یکی حیوون مشنگیه. تازگیا در باغ وحش از حیوانات غیر جادویی هم استفاده می کنن که جادوگرا و ساحره ها باهاشون بیشتر آشنا بشن. بعد از این که رز زلر تصمیم گرفت از یک جفت عقرب به عنوان گوشواره استفاده کنه این اتفاق افتاد. خب...داشتم می گفتم. این یک حیوان مشنگیه به نام اسب آبی. گیاهخواره.
-این چقدر گیاه خورده که اینقدری شده؟
-زیاد خورده ارباب. خیلی هم خطرناکه.
-از قیافش خوشمون نیومد...بسیار بی مصرف به نظر می رسه. در قفس رو باز کنین. مایلیم از نزدیک تحقیرش کنیم.




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴
#21

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی

فوکس خسته بود...فوکس بی طاقت شده بود...فوکس تاب تحمل دوری رو نداشت...فوکس عاشق بود!
به همین خاطر فوکس یه نیگاه به راست یه نیگاه به چپ کرد،دید هیچکی حواسش بهش نیست...دامبلدور و محفلی ها هنوز سردرگم و گیج بودن...نمیدونستن چیکار کنن...فوکس باید به لقا معشوقه اش میرفت...پس همونطور که به طوری عجیبی ظاهر شده بود،به طور عجیب تری غیب شد و به سمت باغ وحش و نمیه گمشده سالیان دورش،نیجنی رفت!

سالها بعد...

دانش آموزان هاگوارتز که برای اردوی تفریحی_علمی به باغ وحش هاگزمید اومده بودند،جلوی قفس مهمترین و عجیب ترین موجود باغ وحش ایستادن...
پرفوسور درس جانوران جادویی هم رو به روی اونها ایستاد و دانش آموز ها رو دعوت به سکوت کرد...
_دانش آموزان عزیز...یه چند لحظه ساکت باشین تا بهتون در مورد این موجود توضیح بدم...ممنون...خب...این موجود اسمش "نفیوجکنکی" هست...این موجود به واسطه ازدواج ققنوس و مار به وجود میان!
_واو!
_آره...واو...به هر حال معلوم نیست زادگاه این موجودات کجاست...چون این موجود توی باغ وحش به دنیا اومده!
_دابل واو!
_بله...دابل واو!در کل باید بگم که از این موجود یه دونه مشاهده شده کلا...همین یه دونست...اونم واسه نمونه است!

کمی آن طرف تر از قفس نفیوجکنکی،قفس بزرگ دیگری وجود داشت که در داخل آن دو کفتر عاشق نیجنی و فوکس در اغوش هم نشسته و در حال کیف کردن و حظ بردن از دیدن فرزند رعنایشان که حالا به سوپر استار باغ وحش تبدیل شده بود،بودند...

همین دیگه برین خونه هاتون...نتیجه میگیریم هیچ چیزی جلوی نیروی عشق رو نمیگیره و من به همه اعتماد دارم و چشاش به لیلی رفته و از این چیزایی که دامبلدور میگه!خلاص...

پایان!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.