جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: پنجشنبه 4 اردیبهشت 1404 15:10
مسابقات جام آتش


🟢 مأموریت قدرت‌طلبی | پیام امروز


در تاریکی ذهن‌ها، گاهی قدرت نه با طلسم و نه با چوب‌دستی، بلکه با کلمه ساخته می‌شود. حالا نوبت شماست که روایت را در دست بگیرید و واقعیت را آن‌گونه که می‌خواهید شکل دهید.

در این مأموریت، هر شرکت‌کننده باید سه پست در تاپیک «پیام امروز» ارسال کند. هر سه پست باید شامل حضور شخصیت ایفایی خودتان باشد و محتوای خبری به نفع شما نوشته شده باشد. این اخبار می‌توانند شایعه‌هایی علیه رقبایتان باشند، یا تبلیغاتی پر زرق و برق برای برجسته کردن قدرت، مهارت یا حتی وجهه‌ی عمومی شخصیت شما. سبک نگارش، طنز یا جدی، آزاد است.

این مأموریت تمرینی‌ست برای نمایش جاه‌طلبی، کنترل تصویر عمومی، و گسترش لایه‌های شخصیتی شما—به‌ویژه آن بخش‌هایی که کمتر آشکار شده‌اند. مهم نیست چقدر اغراق‌آمیز یا ناعادلانه می‌نویسید، مهم این است که این روایت به شخصیت شما خدمت کند. این‌جا حقیقت، چیزی‌ست که شما می‌سازید.

پس قلم‌تان را به ابزار قدرت بدل کنید، و ببینید کدام داستان بیشتر در ذهن‌ها می‌ماند.


برای اطلاعات بیشتر در مورد جام آتش به اینجا مراجعه کنید.
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 06:21
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته چهارم

گراوپی با گُرزِ گِران آمد...

خلاصه زمین شروع کرد لرزیدن و همه مثل چُسِ فیل شروع کردیم بالا پایین پریدن، در همین حین دیگ آب جوشانی که سانتورهای آدمخوار بار گذاشته بودن تا ما رو توش بپزن و کوفت کنن، واژگون شد و آب جوشان به اینور و اونور و روی سانتورها پاشید و چند تا از سانتورها "شِیهه ی" دردناکی کشیدن و در حالی که جُفتَک چارگوش مینداختن، چهار نعل فرار کردند و در دل جنگل ممنوعه غیب شدند.

اینجا بود که گراوپی سر رسید و با گرز گنده ش چند تا محکم به بقیه سانتورها زد و اونا هم با دست و پای آش و لاش فرار کردند. گرد و خاک که فرو نشست و زمین و زمان آرام گرفت، دیدیم گراوپی با حالتی پیروزمندانه روبروی ما و هاگرید وایساده و یه چیز خیلی کوچیک هم روی سرشه! از اونجایی که گراوپی شیش متر بود درست نمیشد دید اون چیه اما لحظاتی بعد گراوپی اون چیزه رو آروم روی زمین گذاشت و ما در کمال تعجب مشاهده کردیم که بچه آقای همسایه س!!

بچه هه به گراوپی گفت:
_ غولی غو ... غیل غیل!

و گراوپی پاسخ داد:
_ غـول غول!

آقا ما رو میگی! کمی که پشمامون ریخت و آروم تر شدیم به بچه هه گفتیم:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
_ اومدیم نجاتت بدیم دیگه عمو!
_ از کجا فهمیدی من اینجام؟
_ این هاگرید خِنگه گهگاهی با گراوپی حرف میزنه و فِک میکنه اون نمیفهمه ولی اون میفهمه و به من میگه همه چیو!
_ عجــــــب! تو الان با گراوپی دوستی؟ باهاش حرف میزنی؟
_ آره همون اول که اومدم هاگوارتز باهاش دوست شدم! زبون غولی هم یه کم یاد گرفتم!
_ باریکلا! باریکلا! براوو!

در همین حین گراوپی داشت با تَشَر با هاگرید حرف میزد و اونو مواخذه میکرد و بهش میتوپید! هاگرید هم که نصف گراوپی هم نبود از ترسش یه گوشه کِز کرده بود. کمی که گذشت، بچه آقای همسایه افتاد جلو و ما هم پشت سرش رفتیم پیش گراوپی و اونم ما دو تا رو گذاشت رو کولِش و عزم رفتن از جنگل ممنوعه کردیم. همینطور که رو کول گراوپی بودیم و داشتیم دور میشدیم، از اون بالا رو کردیم به هاگرید که کُپ کرده بود و یه گوشه وایساده بود و انگشت وسطیمون رو بهش نشون دادیم و نیشمون رو باز کردیم و گفتیم:
_ بفرما! اینم تخم اژدها!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 25 فروردین 1404 09:42
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته ســــــوم

نصفه شب بود و طبیعتا ما خوابیده بودیم. اونم چه خواب ناز و عمیقی ... که یهو از جا پریدیم و دیدیم زمین داره عین چی میلرزه! بعدم یه نور سفید خیره کننده از پنجره رد شد و به دنباله آن یه چیز سنگین، تالاپی خورد زمین! همه شواهد و قرائن حاکی از این بود که شهاب سنگ به زمین خورده!

آقا ما رو میگی! همینطور که از شدت ترس موهامون سیخ شده بود و پشمامون ریخته بود، دویدیم سمت در خانه تا ببینیم چی بوده. تا در را باز کردیم دیدیم هاگرید با موتور پرنده غول آسایش که لامپ جلویش نور خیره کننده ای داشت در وسط محله ما به زمین نشسته. سریع دوزاریمون افتاد که حتما سر ماجرای تخم غاز شاکی شده.

به همین جهت سریع قفل و چِفتِ در را بستیم و هر چی طلسم حفاظتی هم بلد بودیم بهش خوندیم اما ده ثانیه بعد در با شدت تمام از جا کنده شد و روبیوس هاگرید وارد خانه شد!
تا چشمش به چشمان ما افتاد، دست راستش را دراز کرد و یقه ما را گرفت و دو متر از زمین بلند کرد و با عصبانیت گفت:
_ مرتیکه زِپِرتی به جا تخم اژدها تخم غاز به ما میندازی؟! مادر نَزادِه کسی که بخواد سر روبیوس هاگرید کلاه بذاره! حالا نشونت میدم!

هاگرید که دیگه اون رگ غولیش بالا زده بود! معطل نکرد و یه طناب کلفت از غیب ظاهر کرد و ما رو باهاش به تَرکِ موتورش بست و قام قام قام ... موتور از زمین بلند شد و به سمت جنگل ممنوعه به راه افتاد.
نیم ساعت بعد رسیدیم به اعماق جنگل ممنوعه و با شدت هر چه تمامتر به زمین فرود آمدیم! وقتی هاگرید منو از تَرکِ موتور بلند کرد، دیدم که عده ای سانتور دور یه درخت خاص جمع شدن و روی مقدار زیادی هیزم یه دیگ بزرگ و پر آب گذاشتن که جوش بیاد و هولا هولا میکنن!

آقا درسته که تن و بدن ما با طناب بسته بود ولی حرف که میتونستیم بزنیم! بنابراین خطاب به سانتوری که معلوم بود رییس قبیله س گفتم:
_ سلام عرض شد! آقا راضی به زحمت نبودیم! چرا شام گذاشتید؟ اومده بودیم خودتونو ببینیم!

سانتوره اما پوزخند زد و روشو کرد سمت بقیه قبیله شون و چیزی به زبون سانتوری گفت:
_ چونگ نانگ وانگ پونگ دونگ!

اونا هم هِرهِر زدن زیر خنده

ما هم که از همه جا بیخبر به هاگرید نگاه کردیم بلکه بفهمیم چی شده که دیدیم اونم نیشش رو باز کرده!

ده ثانیه بعد، هاگرید با خنده گفت:
_ خره! اینا سانتور آدمخوارن! میخوان بندازنت تو دیگ بِپَزَنِت بخورنت!

خلاصه کاشف به عمل آمد که قرار شده هاگرید منو به این سانتورهای آدمخوار تحویل بده و در ازاش یه تخم اژدها بگیره!

آدمخوارها که حسابی گرسنه بودن اومدن دست و پای ما رو گرفتن و به زور بردن تا دم دیگ و خواستن ما رو بندازن توش که یهو زمین زیر پامون شروع کرد لرزیدن و برگ های درختان شروع کردن ریختن. از دور صدای وحشتناکی آمد و یدفعه دیدیم داداش هاگرید یعنی گراوپی با عصبانیت داره به سمت ما میاد ...
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: پنجشنبه 21 فروردین 1404 16:26
سلام به جادوگران و ساحره های عزیز
از این به بعد با اجازه شما، بنده هر هفته یک ستون طنز در روزنامه وزین پیام امروز خواهم نوشت.

البته برای دو هفته اول را از قبل نوشتم و در ادامه خواهید خواند.

هفته سوم ... به زودی ...

---

هفته اول:


والا ما یه همسایه داریم، پسر بچه ش خیلی تُخسه! بچه پرروها! خلاصه آخرین روز عید به زور رفته بودیم خونشون عید دیدنی، اینم چوبدستی باباشو ور داشته بود هی سیخونک میزد به ما! حالا ما هی مراعات میکردیم! هی میریختیم تو خودمون! از یه طرف شیطونه میگفت بزن مثل عمه مارج ملعون بادکنکیش کن! از یه طرف فرشته هه میگفت بچه س گناه داره! خلاصه فقط یه طلسم انفجاری کوچیک زدیم و بچه هه یه کم موهاش کِز خورد و پشماش ریخت! بعد اومد آروم کنار ما نشست!

مادرش که رفته بود تو آشپزخونه و از همه جا بیخبر بود وقتی برگشت و دید بچه هه آروم نشسته، رو به من کرد و گفت: من به عمرم ندیده بودم این بچه آروم جایی بشینه! بردلی جون خدا خیرت بده فردا که برا سیزده به در رفتی بیرون اینم ببر که ما یه نفسی بکشیم! انگار با تو خیلی خوبه و بهت علاقه داره!

حالا بچه هه هی ابرو بالا مینداخت و نُچ نُچ میکرد ولی مادره به رو خودش نمیاورد.

خلاصه ما فرداش جارومونو آتیش کردیم و بچه رو نشوندیم تَرکِ جارو و قام قام قام... زدیم به دل کوه و کمر. از این دشت به آن صحرا، از آن صحرا به آن دشت. تا اینکه سر ظهر دیگه خسته شدیم و جارو رو گذاشتیم رو خلبان خودکار که خودش بره و مام رو همون جارو یه چُرت مشتی بزنیم!

نگو وقتی ما خواب بودیم این بچه تُخسه اومده فضولی کنه، یه دکمه رو زده و صندلی عقب اِجِکت شده و با بچه رفته به آسمون! حالا ما اینقد خوابمون عمیق بوده اصلا نفهمیده بودیم! عصر که از خواب پا شدیم دیدیم بلـــــــه! جا تَره و بچه نیست! عیب نداره حالا، حتما تو همین کوه و دشت و صحرا یه جایی افتاده میگردم پیداش میکنم

---
هفته دوم:

آقا ما تو گاراژ خونه نشسته بودیم و داشتیم با پیچ و مهره های جارومون ور میرفتیم. از شما چه پنهون، چند روز پیش داشتیم دور آسمون هاگزمید دور دور میکردیم که یهو چند تا ساحره دیدیم و خواستیم براشون تک چرخ بزنیم که افتادیم تو یه چاله هوایی و کل جلوبندی جارو اومد پایین.

خلاصه تو حال و هوای خودمون بودیم که یهو یه چیز تیزِ سفت، محکم فرو رفت تو کمرمون! آقا ما رو میگی! سه متر پریدیم بالا! وقتی با نشیمنگاه به زمین فرود اومدیم دیدیم که پسر بچه تُخس آقای همسایه چند متر اونورتر وایساده و چوبدستی دراز باباشو که کِش رفته تکون تکون میده و هِرهِر به ما میخنده!

یعنی خدایی اگه چند تا مشنگ اونور خیابون نبودن یه طلسم ممنوعه رو بچه هه اجرا میکردم! اما چون قانون رازداری دست و پامو بسته بود با پای پیاده انداختم دنبال بچه هه و یه پَس گردنی محکم بهش زدم تا دلم خنک شه! ... اونم دردش گرفت و شروع کرد گریه کردن و تهدید کردن که میره چُغُلی ما رو به مادرش میکنه! مام که دیدیم تو عالم همسایگی آبرو ریزی میشه یه بستنی شکلاتی گنده ظاهر کردیم و دادیم بچه هه خورد تا قضیه رو فراموش کنه.

بچه هه که خیلی از بستنی خوشش اومده بود با ما رفیق شد و گفت:
_ عمو یه سوال بپرسم؟
_ بپرس!
_ من پس فردا برا اولین بار باید برم هاگوارتز و گروه بندی بشم. مادرم میگه هر گروهی تو دلم بگم کلاهه تو همون میندازتم... بنظرت کدوم بهتره؟ گریفندور، ریونکلاو، هافلپاف یا اسلایترین؟

ما هم که هنوز کمرمون از سیخونک چوبدستیه تیر میکشید کِرمِمون گرفت و خواستیم تلافی کنیم و گفتیم:
_ بارسلونا!
_ بارسلونا چه گروهیه عمو؟
_ یه گروه مخفیه. هیشکی ازش خبر نداره. فقط بخور بخواب و عشق و حاله!

آقا بچه هم پس فردا میره هاگوارتز و کلاه رو که سرش میذارن، هی تو دلش میگه بارسلونا بارسلونا!
کلاه هم که خب واسه خودش یه پا دایره المعارف جادوگری و مشنگیه، فک میکنه بچه هه مشنگه که همش اسم یه تیم فوتبال مشنگی رو به جای گروه های جادوگری میگه! بنابراین رد صلاحیتش میکنه و میگه از هاگوارتز دیپورتش کنن خونشون!

فرداش ما دیدیم سر صبح یکی محکم در خونه رو میزنه! وقتی با چشمای خواب آلود رفتیم دم در، دیدیم مادر بچه هه دستشو گرفته آورده دم در ما و داره داد و بیداد میکنه () و میگه ما باعث شدیم بچه ش از هاگوارتز اخراج بشه!

آقا مام که دیدیم داره آبرو ریزی میشه شال و کلاه کردیم و به بهونه کوییدیچ رفتیم هاگوارتز تا یکی رو پیدا کنیم و واسطه بشه بذارن بچه هه یه بار دیگه بره مدرسه و گروهبندی بشه اما هر چی به این و اون رو زدیم کسی قبول نکرد، آخرش روبیوس هاگرید () رو گیر آوردیم و اون قبول کرد در ازای یه تخم اژدها واسطه گری کنه!

مام که دیدیم تخم اژدها جایی نمیتونیم گیر بیاریم، رفیم از جمعه بازار هاگزمید یه تخم غاز گنده خریدیم و مثل تخم مرغای عید رنگش کردیم و به جا تخم اژدها انداختیم به هاگرید!

فعلا که همه چیز خوبه!
بچه هه برگشت به هاگوارتز و قبول شد و هاگرید هم که خوشحاله.

... تا دو هفته دیگه که تخم غازه باز شه و هاگرید ببینه به جا اژدها، غاز از توش دراومده و بندازه دنبال ما! احتمالا برا یه مدت برم یه جا گُم و گور شم! روبیوس هاگریده بالاخره! یه رگش غوله! خطرناکه!
پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 21 اسفند 1403 11:00
تصویر تغییر اندازه داده شده

ساحرگان و جادوگران عزیز! به دومین روزنامه‌ی پیام امروز، خوش امدید. از همگی بسیار متشکرم که ما را دنبال کرده، و همچنین حمایتمان می‌کنید. احتمالا این روزنامه، آخرین روزنامه‌ی قبل از به روز رسانی سایت باشد. فقط سه روز تا بسته شدن سایت مانده و ما از زمانِ بازگشایی سایت، اطلاعی نداریم. از همین تریبون، از تمامی مدیران سایت و افرادی که در این پروژه‌ی بزرگ به جادوگران کمک می‌کنند، صمیمانه تشکر می‌کنم.

مسابقات درون گروهی هاگوارتز

طی این اطلاعیه، از هفتم اسفند ماه این مسابقه شروع شده و تا 28 اسفند، ادامه دارد. هر چهار گروه تمام قوا و نیروی خود را صرف کرده تا برنده‌ی این مسابقه باشد، به نظر می‌رسد تا به این لحظه گریفیندور کمترین امتیاز را داشته و ریونکلاو، در صدر جدول قرار می‌گیرد. هرچند با وجود تلاش های اسلیترین و هافلپاف، هنوز امکان تغییرِ نتایج وجود دارد.
همچنین جوایزی برای گروه برنده، و برترین های هر گروه در نظر گرفته شده که هیجان بازی را بیشتر کرده و جادوآموزان را به شرکت در مسابقه، ترغیب می‌کند. سالازار اسلیترین به عنوان مدیر هاگوارتز مسابقه را شروع کرده و گابریلا پرینتس، با وجود فعالیت قابل توجهی که در ریونکلاو داشت، از مسابقه کنار کشید و به همین دلیل پست های او در امتیازدهی حساب نمی‌شوند. آیا تالار ریونکلاو دچار تروما شده؟ آیا گابریلا توسط همگروهی های خودش تحت قلدری قرار گرفته و می‌خواهد با این روش، اعتراض خود را به گوش ما برساند؟ وای بر ریونکلاوی ها!

#گابریلا_را_نجات_دهید.

پادشاه جهنم

همانطور که در روزنامه قبلی نیز در رابطه با این ایونت مطالبی بیان کردیم، قرار بر این بود که در این روزنامه اطلاعات تکمیلی را خدمت شما ارائه کنیم. اما متاسفانه باید خبری ناگوار را به گوش شما عزیزان برسانیم.

چند روز پیش، هنگامی که خبرنگار پیام امروز یعنی هیبرنیوس مالکولم به جهنم سفر کردند تا مصاحبه‌ای با سالازار اسلیترین، پادشاه جدید جهنم داشته باشند، با خطراتی مواجه شدند که مانع برگزاری این مصاحبه شد. لشکری از شیاطین به خبرنگار ما حمله کرده و با هزار توهین و افترا، او را از دروازه های جهنم بیرون کردند. اما پیام امروز دست از تلاش های خود برنداشت! خبرنگار عزیز ما از آنجا که از در بیرون رانده شده بود، دوباره از پنجره به داخل بازگشت و اینبار به طور پنهانی، بخشی از مکالمه‌ی پادشاه جهنم را ضبط کرد؛

نقل قول:

- این همان دلیلی است که من فراتر رفتم. من مجبور شدم چیزی دیگر شوم، چیزی که حتی تو هم آن را درک نمی‌کنی. من دیگر یک جادوگر نیستم، دیگر حتی یک موجود زنده هم نیستم. من یک مفهوم هستم، من تاریکی هستم. تاریکی بخشی از من نیست، من هم بخشی از آن نیستم... من حالا خودِ تاریکی‌ام.

آیا واقعا سالازار اسلیترین تبدیل به پادشاه جهنم شده؟ یا این تنها پوششی‌ست برای اهدافی بزرگتر؟

هفتاد و دومین ترین های جادوگران

و رسیدیم به آخرین ترینِ جادوگران، قبل از به روز رسانی سایت! هرچند اینبار به دلیل به روز رسانی، نظرسنجی زودتر از زمان موعود شروع شده و تا 23 اسفند ادامه دارد.

نظرسنجی در چهار سطحِ جادوگر فصل، بهترین نویسنده فصل، فعال ترین عضو فصل، بهترین تازه وارد فصل برگذار می‌شود و همچنین در سطح تالار خصوصی نیز بهترین عضو و بهترین تازه وارد انتخاب خواهد شد. این نظرسنجی ها در تالار محفل ققنوس و مرگخواران نیز برگذار می‌شود. از همگی عزیزانی که در دوره‌ی ترین ها شرکت می‌کنند سپاسگزار هستیم و امید داریم افرادی که لایق این مقام ها هستند، در نظرسنجی ها انتخاب شوند.

چالش ها

در این بخش از روزنامه، از تمامی افرادی که ایده و چالشی برای هیجان انگیز تر شدند روزنامه ها دارند تقاضا می‌کنیم در سطح پیام شخصی به بنده، هیبرنیوس مالکولم، خبر دهند تا در روزنامه‌ی بعدی ایده ها را عملی کنیم.

همچنین بابت اینکه اینبار روزنامه کوتاه بوده و تمام خبر های اخیر را پوشش نمی‌دهد، عذرخواهی می‌کنیم. در روزنامه‌ی بعدی که احتمالا در اواسط فروردین ماه سال بعد قرار خواهد گرفت، همراه ما باشید!

پیشاپیش سال نوی همگی مبارک! هیبرنیوس مالکولم، خبرنگار پیام امروز.
پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 30 بهمن 1403 09:46
تصویر تغییر اندازه داده شده

مرگ یا زندگی؟


جادوگران، و ساحرگان عزیز! همانطور که می‌دانید، به تازگی جنگی در میان مرگخواران و محفلیون درگرفته بود. در این بخش از روزنامه، ما خلاصه‌ای از نحوه‌ی شروع جنگ، حواشی جنگ و در آخر، پایان جنگ را خدمت شما عزیزان ارائه می‌کنیم.
تا آنجا که خبر ها به دست ما رسیده، لرد ولدمورت به دنبال هورکراکسی جدید برای خودش می‌گشت. مرگخوارانش از فرصت استفاده کرده، و سیریوس کچل را به او پیشنهاد دادند. لرد وقت را تلف نکرد و به وزارتخانه رفت تا هورکراکسش را روی سیریوس، وزیر مملکت بنا کند. اما سیریوس ساکت نماند! او دیس‌بک جانانه‌ای به لرد داد و گفت کچل بودنش برای دوران سربازی است. همچنین اعلام کرد هورکراکس لرد، هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و درواقع مرگخوار ها هستند که ضرر خواهند خورد.

تصویر تغییر اندازه داده شده

و اینگونه بود که جنگ شروع شد. بعد از انتخاب ارتش و یارکشی، خرید سلاح و افسون انجام شد و در آخر مرگخواران به ارتش وزارتخانه حمله کردند. طی این حمله، از قدرت های پنهان پرده برداشتند و از همه مهمتر، کاشف به عمل آمد که دامبلدوری جدید، به نام سایمون دامبلدور متولد شده. شایعه شده این بچه درواقع بچه‌ی سالازار اسلیترین به همراه یکی از دامبلدور ها بوده، چون در طی جنگ، سالازار مدام به سراغ سایمون می‌رفت و در آخر نیز او را به قتل رساند تا هیچکس متوجه این رسوایی بزرگ نشود.

در مجلس نیز درگیری هایی رخ داد. همه‌ی درگیری ها برای کسب چوبدستی‌ای قدرتمند بود که باز هم شایعات می‌گویند اصلا این چوبدستی وجود نداشته! محفلیون دروغ گفته بودند تا خودشان را قوی تر نشان دهند. و در اخر، جنگ های تن به تن و دوئل های دو نفره در راهرو های مجلس اتفاق می‌افتاد. طی این دوئل ها، پست های بسیار زیبا و خارق‌العاده‌ای برای جامعه جادوگری به یادگار ماند. پیشنهاد میکنم برخی از آنها را بخوانید و لذت ببرید.

پایان جنگ: ارتش قدرتمند تاریکی سرانجام تصمیم به عقب نشینی گرفت و این نشان دهنده‌ی قدرتِ محفلیون، با وجود تعداد کم و تازه وارد بود. سیریوس نیز طی سخنرانی باشکوهی اعلام کرد؛ ″همگی باهم وزارتخانه‌ و جامعه‌ای بهتر از دیروز خواهیم ساخت. جامعه‌ای آزاد که صدای دوستی‌شان سر به فلک می‌کشد و خوشحالی در چهره همه نمایان هست.″
امیدواریم سخنان وزیر شایعه‌ای بیش نباشد. این بود خلاصه‌ای از جنگ.

پادشاه جهنم!


در این بخش از روزنامه، به ایونت جدیدی می‌پردازیم که به تازگی در تالار اسرار برگزار شده است. ابتدا به داستان این ایونت می‌پردازیم:
در تاریک‌ترین اعماق تالار اسرار، جایی که جادوی کهن در میان سنگ‌های باستانی زمزمه می‌شود، دروازه‌ای به اعماق دوزخ گشوده شده است. سالازار اسلیترین، جادوگری که هزار سال پیش هاگوارتز را بنیان نهاد، حالا به چیزی فراتر از یک موسس مدرسه تبدیل شده است. سالازار اسلیترین با شکست دادن لوسیفر در دوئلی بسیار ساده، حالا پادشاه جهنم شده. الستور مون نیز با عنوانِ فرمانده‌ی جهنم در کنار سالازار قرار گرفته. و از همه جالب تر، یکی از مهربان ترین پری های دنیای جادوگری، حالا به عنوان دست راست سالازار، در این ایونت حضور دارد. طی تحقیقات من، کاشف به عمل آمد که سالازار بعد از جنگِ بین مرگخوار ها و محفلیون، با قدرت گابریل که عضو محفل بوده، مواجه می‌شود و تصمیم می‌گیرد او را به جبهه‌ی خودش جذب کند. بعد از این واقعه، گابریل با هویتی جدید به نام گابریلا پرینتس، در کنار سالازار شروع به حکمرانی به جهنم می‌کند.

ایونت جدید، سوژه‌ی جدید: بزرگترین جذابیت این ایونت، به سوژه‌ی جدیدش برمی‌گردد که برای اولین بار در جادوگران بنا شده است. به سخنان سالازار مراجعه می‌کنیم؛ ما در این تاپیک قصد داریم سبک جدیدی از نویسندگی را در جادوگران آغاز کنیم. این سبک نوشتاری را "سبک پازلی" می‌نامیم. همان‌طور که در توضیحات بالا خواندید، کلیت ماجرا و مسیر اصلی داستان از پیش مشخص شده است. در واقع، شما به‌عنوان نویسندگان این روایت، از ابتدا تا انتهای آن را می‌دانید، اما اکنون زمان آن رسیده که به‌آهستگی، همانند تکمیل قطعات یک پازل، جزئیات و بخش‌های کوچک‌تر را که در طرح کلی اشاره‌ای به آن‌ها نشده، کنار هم بگذاریم تا تصویر نهایی داستان شکل بگیرد.

داستان را از همین لحظه، با انقلابی که الستور مون در جهنم علیه لوسیفر آغاز کرده است، شروع می‌کنیم.


در روزنامه بعدی، سعی می‌کنیم اطلاعات بیشتری در رابطه با این ایونت مطرح کنیم.


آلبوس دامبلدور؛ طلوع روشنایی.


همانطور که مشاهده کردید، آلبوس دامبلدور به تازگی از عالم غیب برگشته و قدرت محفل را بازسازی نموده است. این پیرمرد غیور، با تمام توان تاپیک ها را یکی یکی فتح کرده و پست می‌زند. ایشان همچنین حضوری قدرتمند در جنگ داشته و کمک شایانی برای پیروزی محفل کرد. شایعه شده که این پیرمرد بزرگوار، به شدت از تکه کلامِ ″بابا جان″ بدش می‌آید و به سختی تلاش می‌کند تا دیگران از این تکه کلام در پست هایشان و در دیالوگ های آلبوس، استفاده نکنند. فکر می‌کنید دلیل این نفرت چه باشد؟ آیا دامبلدور ترامایی پشت سر گذاشته است؟


قدرت های نو ظهور!


از آنجا که به پایان روزنامه نزدیک شدیم، تمایل دیدم به برخی از تازه وارد ها اشاره کنم که با قدرت درحال پیشرفت هستند. لورا مدلی، کودکی بسیار دلنشین که اعتراف کرده از گوشت آدمیزاد تا چوب صندلی می‌خورد و هیچ چیز جلودارش نیست! و همچنین هلگا هافلپاف که به تازگی به تالار خود بازگشته و همگی منتظر اقدامات درخشان او در آینده هستند. ایشان طی پیامی در چت باکس، لقب ″مامی هلگا″ را برای خودشان برگزیدند. نویل لانگ باتم و فیلیوس فلیت‌ویک نیز به تازگی به جمع ما پیوسته‌اند. به امید ماندگاری بیشتر این افراد در جادوگران!


تاپیک های تازه از دوران رفته


جوتیوب و نگارخانه خیال که به تازگی خیلی طرفدار پیدا کرده بود، بعد از وقوع جنگ و غیره، دیگر طرفداری ندارد و بین تاپیک های بی شمارِ جادوگران، محو شده است. آیا این تاپیک ها دوران اوج خودشان را از دست داده‌اند؟ یا قرار است دوباره به اوج بازگردند؟

با تشکر از اینکه ما را تا اینجا همراهی کردید، هیبرنیوس مالکولم، خبرگذار جدید!
پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 19 آذر 1403 20:21

تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده
----------------------->>>>>>>>>>>>>>>>

یکی از گنگسترهای تحت تعقیب، تغییر جنسیت داده است!


----------------------->>>>>>>>>>>>>>>>


طبق آخرین اخبار به دست رسیده، «رزالین دیگوری» با کمک یکی از بهترین متخصصان زیبایی، تغییر هویت و جنسیت داده است و اکنون با نام «ریگولوس بلک» شناخته می‌شود. وزارت سحر و جادو امیدوار است که سایر اعضای باند مردمان خورشید همچنان به هویت و جنسیت سابق خود باقی بمانند تا شناسایی و دستگیری این خلافکاران بیش از این میزان سخت و ناممکن نشود. خوشبختانه پزشکی که به رزالین دیگوری جهت تغییر هویت و جنسیت کمک کرده بود اکنون دستگیر شده و ضمن ابزار پشیمانی و ندامت، تمامی اطلاعات خود را با وزارتخانه در میان گذاشته است.

پیش از این، پزشک مذکور اشخاص شاخص دیگری را عمل جراحی کرده بود که سبب شده بود شهرت قابل توجهی بدست آورد. برخی سبلریتی‌های جالیوودی از دستگیری این پزشک ابزار نگرانی کرده‌اند و اکنون دغدغه یافتن پزشک معتمد دیگری را دارند. متاسفانه وزارت سحر و جادو به ما اجازه انتشار تصویر و هویت این پزشک را نداده است اما گمان زده می‌شود که این پزشک شباهت قابل توجهی با لرد سیاه داشته باشد.

وزارت سحر و جادو مدعی است اکنون از هر زمان به دستگیری گنگسترهای مردمان خورشید نزدیک تر شده است.



We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: یکشنبه 18 آذر 1403 07:40
تصویر تغییر اندازه داده شده

وزارت سحر و جادو: جستجو برای دستگیری گنگسترها همچنان ادامه دارد!

وزیر پانمدی، در بیانیه‌ای گروه مرسوم به مردمان خورشید را خطرناک اعلام کرد. از آن زمان تاکنون تمام نیروهای رسمی وزارتخانه و همچنین نیروهای خودجوش مردمی درحال جستجو و پیدا کردن نشانی از اعضای این باند می‌باشند. خوشبختانه امروز یکی از اعضای این گروه به نام «مری پاپینز» دستگیر شده و تحت بازجویی قرار گرفته است. بازجویی از این شخص مقداری دشوار بوده چراکه تنها به صورت موسیقیایی و با ریتم های خاصی قادر به پاسخگویی بازجویان وزارتخانه می‌باشد.

سرکرده این گروه مقلب به زاخار اصلی، آخرین بار در نزدیکی پاتیل درزدار در لندن دیده شده است. طبق یافته‌ها زاخاریاس اسمیت به دنبال دکتر زیبایی و متخصص جعل اسناد می‌گشته تا با تغییر چهره و با هویتی جدید، تمام اعضای خود را به سمت آمریکا فراری دهد. وزارت سحر و جادو اعلام داشته تمام مرزهای جارویی در آسمان را رصد می‌کند و همچنین تمامی پزشک‌های زیبایی جادویی و غیرجادویی تحت نظر می‌باشند.

اکنون بنظر می‌رسد که این پایان راه برای گنگسترهای مردمان خورشید باشد و هواداران کوییدیچ امیدوار هستند تا گالیون های فدراسیون و خودشان به جیب‌شان دوباره بازگردد. هری پاتر نیز در مصاحبه‌ای اعلام کرده بود که به خون این افراد تشنه است و هرکجا آن‌ها را ببیند سایه‌شان را با تیر می‌زند. وی در مصاحبه خود رسما اعلام کرده بود: «از مادر زایید نشده کسی که سر هری کلاه بزاره».

حالا باید منتظر ماند و دید سرانجام این تعقیب و گریز در خلال مسابقات لیگالیون کوییدیچ چه خواهد بود. آیا مردمان خورشید، از چنگ قانون فرار خواهند کرد و دولت دستش از قانون گریزان کوتاه خواهد ماند؟ برخورد دولت دوستی و دوپامین با این خلافکاران به هنگام دستگیری چگونه خواهد بود؟ پیام امروز را دنبال کنید...
We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: چهارشنبه 7 آذر 1403 19:45
طرفداری از تیم پیامبران مرگ






خبر ویژه از کوچه دیاگون: جنگ برای حداقل ۴ روز دیگر ادامه خواهد داشت!

به گزارش خبرنگار ما از مرکز حوادث کوچه دیاگون، پس از روزهایی پر از هیجان، درگیری‌ها و روایت‌های عاطفی و نفس‌گیر، خبر رسیده است که نبرد بزرگ در دیاگون برای حداقل ۴ روز دیگر ادامه خواهد داشت. این تصمیم از سوی رهبران مقاومت جادوگران گرفته شده و دلایل قابل‌توجهی پشت این تمدید قرار دارد.

گزارش‌های میدانی نشان می‌دهند که یکی از دلایل اصلی تمدید این درگیری‌ها، ماجراهای پیچیده و پرتعلیق است که هنوز به نتیجه نرسیده‌اند. گفته می‌شود مغازه الیواندر به نقطه‌ای کلیدی در روایت نبرد تبدیل شده است، جایی که تصمیمات مهمی گرفته می‌شود و چالش‌های بزرگ پیش روی جادوگران قرار دارد. از شور و اشتیاق دوریا بلک برای بازسازی جادوگری گرفته تا فداکاری‌های تام ریدل، همه و همه نشان می‌دهد که این ماجرا هنوز در مرحله اوج خود قرار دارد و نمی‌توان به این زودی انتظار یک پایان را داشت.

دلیل دیگر تمدید جنگ، تغییر وضعیت میدان نبرد است. پس از کشف اطلاعاتی درباره کلینیک مرموز ماگل‌ها، مشخص شده که این مکان ممکن است محلی برای انجام آزمایش‌های خطرناک بر روی جادوگران اسیر باشد. همین موضوع باعث شده است که جادوگران مقاومت، از جمله سالازار اسلیترین، تمرکز خود را به آزادسازی اسرا و کشف اهداف این کلینیک معطوف کنند. این تغییر اولویت‌ها و استراتژی‌ها نیازمند زمان بیشتری است تا برنامه‌ریزی دقیق‌تری انجام شود و نیروها بتوانند خود را برای مقابله با ارتش ماگل‌ها آماده کنند. به گفته کارشناسان، این تصمیم نه تنها ضروری، بلکه حیاتی است، چرا که هرگونه تعلل می‌تواند عواقب فاجعه‌باری برای جامعه جادوگری به همراه داشته باشد.



از سوی دیگر، رقابت میان دو جبهه مقاومت جادوگران و حامیان ایفای نقش همچنان ادامه دارد. جدیدترین آمار امتیازات:

ارتش سالازار: ۵۴ امتیاز
تیم ایفای نقش: ۳۴ امتیاز


با وجود تمام این تغییرات، خبرنگار ما توصیه می‌کند که علاقه‌مندان به این جنگ فراموش نکنند که ماجرای مغازه ویزلی‌ها هنوز در مرکز توجه قرار دارد. روایت پرهیجان این مغازه، که با صحنه‌هایی احساسی و جذاب همراه است، همچنان ادامه دارد و می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در نتیجه‌ی نهایی داشته باشد. منتظر خبرهای جدید باشید، چرا که آینده کوچه دیاگون هنوز به قلم جادوگران نوشته نشده است.
پاسخ به: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 6 آذر 1403 13:47

به طرفداری از هاری گراس

من شکست خوردم! احساس می‌کنم دارم تا سر حد مرگ می‌سوزم و از اینکه حتی نمی‌توانم عباراتی ساده مثلِ ″درد دارم″ را هم بر زبان بیاورم، رنج می‌کشم. نباید این بدیمنی جهنمی بی همتا و منحصر به فرد در تاریخ بی حد و مرز بشر را دست کم گرفت. نظمی که تمام مدت با چنگ و دندان حفظش کرده بودم، مقابل چشمانم از بین می‌رود. ای بشر، مگر چقدر می‌توانی ظالم باشی؟

کوهی از جنازه مقابلم جمع شده. آن لوله های تفنگ کار خودشان را کرده‌اند. متاسفم که نتوانستم نجاتتان دهم...دنیا بدجوری درهم و برهم است. آیا این واقعا به این معنا نیست که چاره‌ای جز خودکشی ندارم؟ با وجود اینکه مطمئنم با خودکشی به زندگی‌ام پایان می‌دهم، درحال حاضر بیشتر از مردگان رنج می‌کشم.

صدای توپ و تفنگ قطع نمی‌شود. صدایشان گویی فریاد می‌زند و اعتماد به نفس دروغینشان را اعلام می‌کند. اگر واقعا اعتماد به نفسش را داشتند، دست به قتل دیگران نمی‌زدند. آنها از ما می‌ترسند. چه کرده‌ایم جز پنهان شدن در سایه ها؟ چه کرده‌ایم جز خالی کردنِ میدان برای زندگی بهترشان؟ مجبورم خودم را با نوشتن خالی کنم، چون نمی‌توانم هیچکدام از اینها را به زبان بیاورم. نمی‌توانم بگویم چقدر از منطق مضحکشان بدم می‌آید. به هرحال، انسان باید تظاهر کند تا زنده بماند.

نمی‌توانم فریاد بزنم، پس می‌نویسم برای تمام بچه های بی‌گناهی که جسم بی روحشان زیر پوتین های سربازان له شد. می‌نویسم برای گروه گروه ساحره هایی که در میدانِ باشکوه دیاگون... یا شاید بهتر است بگویم میدانِ سابقاً باشکوهِ دیاگون به آتش کشیده شدند. می‌نویسم از زندانیانی که برای زنده ماندن، مجبور به سکوت و اطاعت از زورگویان شده‌اند. انسانیت دروغ است! حتی اگر دروغ نباشد، به طور حتم آنها انسانیتشان را از دست داده‌اند.

- بلند شو.

یک کفش ایمنی به دنده هایم لگد‌ می‌زند، سریع، محکم، کم عمق. آنچه فرو می‌بلعم چیزی نیست جز نفس های بریده بریده‌ای که وجودم را خفه می‌کند. وقت مرگم فرا رسیده؟ من هم می‌توانم به دوست و عزیزانم بپیوندم؟ نمی‌دانم وقتی به دیدنشان رفتم، چطور باید عذرخواهی کنم... چطور باید شرمم از ناشایستگی‌ام در محافظت از کودکان را بپوشانم. اما با اینحال، سرنوشتم را می‌پذیرم. شمایی که زنده هستید و هنوز توان جنگیدن دارید، سرنوشتتان را تغییر دهید! نگذارید برایتان تصمیم بگیرند... دنیای درحال سقوطمان را نجات دهید. برابری را احیا کنید، قوی تر شوید، امید، بهبودی و شادی را احیا کنید. نجاتمان دهید!