هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

جوایز لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۳۴ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
از دست رفته و دردمند
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
ریش دامبلدور که از خیس و سنگین بودن خسته شده بود، تصمیم گرفت خودش دست به کار شود و آن دو ناتوان را از آب نجات دهد.
برای همین هم به دو قسمت تقسیم شد و یک قسمتش را دور کمر تام و یک قسمتش را دور کمر دامبلدور پیچید. از آنجایی که ریش کلاس شنای پیشرفته رفته بود و حتی شنای خرچنگ رقصان را هم بلد بود، مشکلی با شنا کردن و نجات دادن دو نفر دیگر نداشت.
وقتی خوب خودش را دور کمر آن دو محکم کرد، شروع به چرخش کرد و با شنای کرال ریشی به سمت ساحل به راه افتاد.

با هر چرخش یک بار دامبلدور از آب در می آمد و تام ریدل در آب میچرخید و در چرخش بعدی برعکس میشد.
صدای ناله های دامبلدور و تام ریدل در حینی که از آب بیرون می آمدند به گوش حاضران میرسید، اما قبل از اینکه حرف مفهومی بگویند و یا حتی درخواست کمک کنند، ریش آنها را میچرخاند و دوباره در آب فرو میبرد.
البته این اوضاع به این معنی نبود که ریش اذیت نمیشود. بهرحال آنها دو انسان بالغ بودند و چرخاندن و کرال رفتن با آنها ساده نبود.
در واقع دو میز نهار خوری و یک استاد هاگوارتز در حین شنا از ریش بیرون افتاده بودند و پشت سر آنها روی آب شناور مانده بودند. این از خود گذشتگی ریش بود که تنها در دلش با آنها خداحافظی کرد و برنگشت که آنها را بردارد. این ریش شناگر ما، ریشی قاطع بود که اگر تار ریشش رو روی چیزی میگذاشت، حتما آن را انجام میداد.

با گذشت چندین دقیقه، بعد از کوبیده شدن های متوالی دامبلدور و تام ریدل بر آب و خسته شدن عضلات ریش، بلاخره آن سه به ساحل رسیدند.
اول دامبلدور در حرکت اول کرال و بعد هم تام ریدل در حرکت دوم کرال به گل و لای کنار رودخانه کوبیده شدند.
بعد ریش که خسته شده بود جمع شد و به زیر چانه دامبلدور رفت. اگرچه جای خالی دو میز و استادی که بر آب شناور بود را در خودش حس میکرد، ولی با خودش های فایوی ریشی رفت و به خودش آفرین گفت که آن دو را نجات داده است.

مروپ اولین کسی بود که خودش را به تام ریدل و دامبلدور خسته و کرال زده شده رساند.
- گربه ماهی مامان خوبی؟ مامان فدای شنا رفتنت بشه!

تام ریدل بیحال و به پشت روی گل کنار رودخانه افتاده بود. رنگ به صورت نداشت و با شنیدن صدای مروپ اخمی کرد ولی جوابی نداد.

- معجون بیارم سفره ماهی مامان حال بیاد؟

تام ناگهان چشمهایش را باز کرد و داد زد:
- نه! معجون چیه مادر من!... دامبلدور! هی!... پاشو ببینم چوبدستی من کجاست؟ چوبدستی نمونه من...
جمله اش نصفه ماند چون در همان لحظه ماهی قرمزی از گلویش بیرون پرید و به رودخانه افتاد.

دامبلدور که با فاصله کمی از تام روی زمین دراز کشیده بود ، مدام داشت ریشش را نوازش میکرد و عضلات ریشش را ماساژ میداد که خستگی اش در برود. با سوال تام بدون آنکه دست از نوازش بردارد و یا چشمهایش را باز کند جواب داد:
- نمیدونم... دست من نیست که! ریش ..پیش تو نیست؟... ریش میگه دست اونم نیست!
-یعنی چی ؟ من الان چی کار کنم؟
- حالا که چیزی نشده بابا جان! درست میشه!
- یعنی چی چیزی نشده من چوبدستیمو میخوام! بدون چوبدستی چیکار کنم؟

دامبلدور چند ثانیه ساکت بود. ناگهان بلند شد و نشست. لبخندی زد و گفت:
- درسته! همینه!... یه کارمند وزارت خونه که تو ریش زندگی میکنه میگه باید المثنی بگیری! بهترین کار همینه! چوبدستی المثنی!


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۲۲:۲۱
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 577
آفلاین
تام به قدرت بدنی خودش ایمان داشت و می‌دونست که می‌تونه جفتشونو با وجود سرعت زیاد آب رودخونه به خشکی برسونه، اما چیزی که انتظارشو نداشت وزن زیادی بود که رو کولش قرار گرفته بود. چرا دامبلدور باید اینقد سنگین می‌بود؟
- تو یه پیرمرد بیشتر نیستی، پس چرا اینقد وزنت زیاده؟

دامبلدور که با خیال راحت به کمر تام تکیه داده بود، با شنیدن این حرف نگاهی به هیکل خودش می‌ندازه.
- تام درست نیست منو به چاق بودن متهم کنی. من همیشه رو فرم بودم.

تام هم موافق بود. ولی تام جادوگری نبود که حاضر به موافقت با دامبلدور و همراهی کردن باهاش باشه. بنابراین یه لحظه دست از شنا کردن برمی‌داره و سعی می‌کنه منبع این وزن زیاد رو پیدا کنه... که می‌کنه!
- این ریش درازت همه آبا رو به خودش جذب کرده و وزنتو زیاد کرده! زود از شرشون خلاص شو.

دامبلدور از جا می‌پره.
- ریشمو بزنم؟ امکان نداره! حاصل تجربیات کل طول عمرم تو این ریش‌ها جا گرفته. جدای از اجسام و حیواناتی که توش زندگی می‌کنن البته.

تام می‌خواست دامبلدورو با یک حرکت از رو کولش پایین بندازه و راهکار دیگه‌ای برای خلاصی بیندیشه که ذهن دامبلدور منور می‌شه.
- تام پسرم، سرعت رودخونه زیاده. ما اگه سبک باشیم تو دست آب رها می‌شیم. به این سنگینی نیاز داریم تا بتونیم مقاومت کنیم و به خشکی برسیم.

تام این‌بار موافق نبود. چون کسی که باید جور این سنگینی رو می‌کشید خودش بود. ولی اهمیت پیدا کردن چوبدستیش به قدری بالا بود که فکر کرد شاید حق با دامبلدور باشه؟ قبل از این که تام بخواد تصمیمی بگیره ریش دامبلدور دور کمرش گره می‌خوره.
- بزن بریم پسرم.



🦅 Only Raven 🦅



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۷:۴۶
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 288
آفلاین
و دامبلدور به محض شنیدن کلمه "نیروی عشق" حس کرد دوباره بیست و پنج سالشه، در نتیجه مفاصل باستانیش حسابی قوت گرفتن و با شنای قورباغه بی‌نقصی به سمت ساحل روانه‌شد.

چند دقیقه گذشت، و تام فهمید که حتی یک‌ذره هم به ساحل نزدیک نشدن.
- چرا به ساحل نرسیدیم؟
- داشتم به یاد جوانی به صورت دایره‌ای شنا می‌کردم باباجان و به آب نشون می‌دادم که کنترل زندگیم رو به دست دارم.

تام اول پوکرفیس شد. بعد زیر لب چندتا ناسزا نثار دامبلدور و نیروی عشق کر...

- هرگز جلوی من به نیروی عشق بی‌احترامی نکن باباجان.

تام اول پوکرفیس شد. بعد زیر لب چندتا ناسزا نثار دامبلدور و حس جوونی الکیش کرد و در نهایت در حالی که سعی می‌کرد دامبلدور رو خفه نکنه، گفت:
- میشه حالا بریم سمت ساحل؟
- بریم بابا جان... فقط یه مشکل کوچیکی وجود داره...

و بقیه صحبتای دامبلدور با فرو رفتن سرش زیر آب و صدای قل قلش و حباب‌هایی که از دماغ و دهنش خارج می‌شد، شنیده نشد.
تام که هول کرده‌بود، سریع کله دامبلدور رو از زیر آب بیرون کشید.

- مشکل کوچیک اینه که نیروی عشقم تموم شد و خسته‌شدم باباجان. کار خودته خارج کردنمون از اینجا.

تام تصمیم گرفت انرژیش رو برای فحش دادن هدر نده، و به جاش دامبلدور رو کول کرد و به سمت ساحل شنا کرد.


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۸ ۱۲:۴۵:۴۳

تصویر کوچک شده


Smile my dear, you're never fully dressed without one



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۲۲:۲۱
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 577
آفلاین
برای تام ارزشمندترین چیزی که داشت، جادوگر بودنش بود! و جادوگر بودنش هم به داشتن چوبدستیش خلاصه می‌شد. پس طبیعیه وقتی متوجه می‌شه چوبدستیش نیست، ناگهان قدرت‌های ماگلی بدنش در راستای شکوفایی قدرت‌های جادوییش منور بشن. هیچ‌کس حق نداشت مانعی بین اون و چوبدستیش باشه!

بنابراین تام شنا کنان به سمت دامبلدور می‌ره و سر دامبلدور رو تا جایی از آب بیرون می‌کشه که دهنش کاملا بیرون باشه. برای تام مهم بود که جواب حرفاشو صریح و واضح بگیره!
- بهم بگو چوبدستی منو چی کار کردی؟
- من یه پیرمردِ در حال غرق شدنم. فکرم در لحظه فقط می‌تونه رو یه چیز متمرکز بشه و در حال حاضر اون چیز غرق نشدنه!

تام با شنیدن این حرف دستشو شل می‌کنه که موجب می‌شه دامبلدور تا بالای بینی تو آب فرو بره و قل‌قلش بلند بشه. اولویت‌های دامبلدور برای تام ارزشی نداشت. برای اون فقط چوبدستیش مهم بود.

تام با بیرون کشیدن سر دامبلدور از آب، برای دومین بار تلاش خودشو می‌کنه.
- بهم بگو چوبدستی منو چی کار کردی؟

دامبلدور این‌بار جوابی نمی‌ده و به جاش در حالی که به تام خیره شده بود چندین بار پلک می‌زنه. اون مطمئن بود این مکالمه همین چند دقیقه پیش به همین شکل رخ داده بود. ولی شاید هم که اشتباه می‌کرد و توهماتی بود که نزدیک مرگ به سرش هجوم آورده بودن؟

تام که به نظر متوجه کشمکش درونی دامبلدور شده بود، تصمیم جدیدی می‌گیره و دامبلدور رو بیشتر از آب بیرون می‌کشه. بعد با جهشی پشت کمر دامبلدور می‌شینه و دستشو با موفقیت رو به خشکی می‌گیره.
- شنا کن دامبلدور! به سمت خشکی شنا کن و بهم بگو چوبدستی منو چی کار کردی! ببینم این نیروی عشقی که می‌گی می‌تونه ما رو از اینجا نجات بده یا نه!



🦅 Only Raven 🦅



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۶:۴۰
گروه:
ریونکلاو
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
بانکدار گرینگوتز
جـادوگـر
پیام: 164
آفلاین
اما به جای اینکه جغد به سر دامبلدور بخوره به پای تام ریدل جوان خورد و باعث شد که تام برعکس شده و سرش از آب بیرون بیاید.
مامان که نشونه‌گیریش خطا رفته بود سعی کرد طوری جلوه کند که از اول قصدش از اول برعکس کردن پسرش بود نه برعکس کردن دامبلدور.
- مامان میخواست پسر در دونه‌اشو نجات بده! مامان از کارش راضیه!

همه افراد حاظر در صحنه حرف مامان مروپ را باور کردند. بجز تام که مامانشو خوب می‌شناخت.
- مطمئنی که هدفت شخص دیگه‌‌ای نبود؟!
-نه عزیز مامان! هدف مامان همیشه خوشبختی پسر گل مامانه!

تام میدونست که این حرف مروپ درست بود؛ بجز بخش کلمه "نه".
اما در هر حال اولویت باید نجات جانش و بیرون آمدن از رودخانه می‌بود تام سعی کرد که به سمت حاشیه رودخانه شنا کند و خود را از آب بیرون بکشد اما جریان آب به شدت از او قوی‌تر بود؛ پس سعی کرد چوبدستی اش را بیرون بیاورد اما اثر از چوبدستی اش نبود.
-چوبدستیم! کجاست؟!

دامبلدور همان طو که داشت دست و پا می زد و سعی می کرد سرش را از آب بیرون آورد بریده بریده چیزی گفت
-برای... عضویت... توی... مح... فل...تنها... چیزی... که نیازه...عشقه!

تام به حرف دامبلدور فکر کرد؛ چیز مشکوکی در این حرف او وجود داشت. ناگهان دوزاری‌اش افتاد.
-نکنه تو چوبدستیمو برداشتی پیرمرد!


{زِندِگیــت هَمون رَنگـی میشِـہ که خودِت نَقاشـیش میکُنـے🎨🦋}


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۳۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
دومین تاپیک ایونت زلزله


از حالا می‌توانید برای شرکت در این ایونت پست‌های خود را ارسال کنید.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۳۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
خلاصه: تام ریدلِ جوان قصد داره گروه مرگخوارا رو تشکیل بده. از اونطرف جیمز پاتر و دامبلدور هم دارن برای محفل ققنوس عضو جمع میکنن. تام ریدل جوان که تو راه به اونا بر خورد میکنه، تصمیم میگیره برای سر در آوردن از کار گروه مقابل، بهشون بپیونده. اونا در راه خونه گریمولد به رودخونه‌ای برخورد میکنن و تام ریدل جوان و آلبوس دامبلدور در رودخونه میفتن...

***


همینطور که جماعت برای نجات دامبلدور و تام ریدل جوان، عرض رودخونه رو طی می‌کردن، قاقارو جیمز رو زیر بغل زد و کتی قاقارو رو زیر بغل زد و هرسه در جنگل کنار رودخونه محو شدن.

تام ریدل جوان، از همان خردسالی فرد مستقل و خودساخته‌ای بود و به هیچکس نیازی نداشت. به‌همین خاطر پدر و مادرش همیشه کنارش بودن و اونو تعقیب می‌کردن که توی استقلالش مرلینی نکرده، دچار مشکل نشه. مخصوصا مادرش که همیشه به فکر تغذیه فرزندش بود و معتقد بود تغذیه یکی از مهمترین عوامل و معیار ها برای مستقل شدنه!
- ازگیل پوست کنده مامان! حالت خوبه؟ نمیخوای از معجونهای مقوی مامان بخوری که وقتی شنا میکنی قند خونت نیفته؟!
- قل قل قل...

لرد آینده به صورت برعکس، در دستان دامبلدور بود و کله‌اش توی آب قرار داشت و نمیتونست به مادرش بگه که حالش خوب نیست، ولی معجون هم نمیخواد! دامبلدور درحالی که لحظه به لحظه تام رو در دستاش بیشتر می‌فشرد پای تام رو ول کرد، دستش رو درون آب فرو کرد و تام رو از کله‌اش گرفت و بالا آورد.
- فرزند نیمه روشن و درحال پت پت روشنایی! احترام به مادر مهم‌ترین اصل روشن بودنه...
- مادر محترم ما! ما معجون های بدمزه شمارو... قل قل قل!

دامبلدور که دید تام داره موجب ناراحتی مادرش میشه، دوباره کله اونو داخل آب فرو کرد. مروپ هم که بادیدن رفتار دامبلدور با تام جوان آزرده خاطر شده بود، به سمت تام ریدل پدر برگشت و جغدی که از سمت سیسیلیا براش فرستاده شده بود رو از دستش گرفت.
- جغد بی‌مامان پر از فیبر های مقویه! شوهر مامان باید قوی بشه...

و جغد رو داخل دهن تام ریدل پدر فرو کرد. دهن تام ریدل رو محکم بست و کله دامبلدور رو نشانه گرفت و با ضربه‌ای محکم به پشت کمر تام ریدل، جغد رو به سمت دریاچه شلیک کرد.



ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۱ ۱۱:۳۳:۲۰

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۲

گرینگوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳
از شما به ما چیزی نمی ماسه
گروه:
مـاگـل
پیام: 40
آفلاین
تام چرخی در هوا زد، چند ستاره را که در آسمان شب رخ می نمود از نظر گذراند و شالاپ نقشی بر آب شد‌. چندی درون آب دست و پا زد تا اینکه دستی آمد و او را گرفت و بر روی آب آورد.
_سرده، خیسه، احساس سنگینی میکنیم، انگار می خواد مارو داخل خودش بکشه! ما خودمان قراره بقیه را داخل بکشیم، این رود منحوس چه از جان ما می خواهد؟

_تام! بابا جان، نفس عمیق بکش، بذار آب رود به تن و جونت بیوفته ، قلبت رو بشوره، جلا بده، غباراشو بگیره، همچین پلیدی ها و کثیفی هاشو بزدایه که صفا بگیری.

صدا برای تام آشنا بود، لحنش هم همینطور و البته کم مانده بود با کلمات گفته شده کهیر هم بزند. همچنان که داشت نفسی تازه میکرد تصمیم گرفت توجهش را به اطراف بیشتر جلب کند. چند تار مو را از صورتش کنار زد، چشمانش را بیشتر باز کرد و دامبلدور را دید که بسیار هم به او نزدیک بود، ریش هایش در آب شناور بود و داشت به پهنای صورت به تام لبخند میزد، دماغش از نزدیک بزرگ جلوه میکرد، خیلی بزرگتر! دقیقا این از آن صحنه هایی بود که تام هیچگاه قرار نبود فراموشش کند.
_برو رد کارت!

تام فریاد زد، دستانش را به سینه دامبلدور کوبید و خود را از او جدا کرد و کمی فاصله گرفت.
دست و پا میزد و آب را به اینور و آنور می پاچید، لحظه ای سرش به داخل آب میرفت و لحظه ای بعد، به روی آب میامد؛ می خواست شنا کند اما نمی توانست، در واقع خیلی وقت بود تنی هم به آب نزده بود، شاید در کودکی، یکی دو بار آن هم در حمام.

_اشکالی نداره بابا جان، یاد میگیری.

دامبلدور دوباره دستی انداخت و تام را گرفت ولی تام باز هم تقلا کرد و از دست او رها شد و این موقعیت چندین بار تکرار شد تا اینکه تام از نا افتاد.

_ببین تام، روشنایی همینه، می خوای همش بگریزی ازش ولی همیشه و دوباره تو رو به سمتش میکشونه؛ زیبا نیست؟
_نه! نیست، ولم کن، می خوام دلم بگنده انقدر آبیاری بشه، می خوام بیوفتم به دامان مرگ اصلا.

در همین هنگام که دامبلدور و تام در حال گفتگو بودند متوجه شدند یک مقدار، بیش از حد زیر پایشان خالی شده و از خشکی هم فاصله گرفتند و در حال حرکت هستند. در واقع بنظر میرسید سخنان تام قاقارو را تحت تاثیر قرار داده و مجذوب جیمز کرده و باعث شده تام و دامبلدور را رها کند.

_میمیریم، آن هم در کنار این پیر ریشو، تنمان هم خوراک ماهی ها میشود، شاید هم به آبشاری رسیدیم و پرت شدیم پایین و متلاشی گردیدیم و باقی مانده بدنمان هم شد نهار یک بچه کوسه ای که مادرش داده که در راه مدرسه جادوییشان بخورد و در آخر لرد سیاهی از بچه کوسه در بیاید که خون مردم را در شیشه کند؛ خوب است، این را ترجیح میدهیم.
_باکیت نباشه تام، در جوانی بصورت پی در پی قهرمان مسابقات شنا بودم، طول دریاچه سیاه رو درعرض ۳ دقیقه کرال سینه میرفتم اونم بدون استفاده از دست! تو فقط اجازه نده امید از دلت پر بکشه و بره، آینده روشنه بابا جان.

دامبلدور و تامی که در بغلش بود در حال حرکت در طول رودخانه بودند، ولی بنظر میرسید خیلی این حرکت به اختیار آنها نبود، حتی با وجود سابقه درخشان دامبلدور در شنا، باز هم آنها حریف موج های خروشان پر قدرت نبودند.

در طرفی دیگر جماعتی که تام و دامبلدور را همراهی کرده بودند شروع به دویدن در کنار رود کردند و دنبال آن دو راه افتادند تا ببینند چگونه میتوانند نجاتشان دهند.



پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
شکل دست و پا زدن دامبلدور، توجه تام را به خود جلب کرد.
- آفرین! همین درسته. اینجوری غرق نمی شی. ادامه بده. سر زیر آب.

دامبلدور جواب داد:
- قل قل قل قل...

چرا که سرش زیر آب بود و از زیر آب هم که نمی شود حرف زد.

خیلی زود حوصله تام سر رفت. او می خواست داستان زودتر پیش برود که به آینده رسیده و ارباب بشود. الان تامی بیش نبود. برای همین به طرف جیمز رفت.
- ببین جیمز... تو الان با من میای. به این جونور می گیم که تو رو با دامبلدور معاوضه می کنیم.

- معاوضه یعنی چی؟

جیمز حق داشت. در هاگوارتز هر چرت و پرتی را به جادوگران می آموختند... ولی دریغ از یک صفحه ادبیات!

- یعنی تعویض... چرا این شکلی شدی؟ اینم بلد نیستی؟ یعنی عوض کردن! منو مجبور کردی از افعال ساده استفاده کنم. خب... داشتم می گفتم. بهش می گیم تو رو بهش می دیم. ولی در واقع نمی دیم. گولش می زنیم.

جیمز سفید بود و به هر حال زود قانع می شد.
با هم به سمت رودخانه رفتند.

- بیا. اینم جیمزی که می خواستی... ریشوهه رو بده به من. اینو بگیر. جالب تر هم هست.

قاقارو یک دستش را از دامبلدور برداشت تا جیمز را بگیرد و تام خم شد که دامبلدور را بیرون بکشد...

ولی نشد!

دامبلدور بسیار سنگین وزن بود و تام لاغر و نحیف را با خودش به داخل رودخانه کشید و هر دو اسیر امواج خروشان رودخانه شدند.




پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۰:۵۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۷:۱۰ یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 208
آفلاین
جیمز، پسر شجاع و فداکار محفلی که از اولین یاران دامبلدور بود و همیشه و در همه حال او را یاری می کرد; پا به فرار گذاشت.
دامبلدور بعد از دیدن این صحنه ی بسیار غم انگیز قلبش شکست و مقداری از ریش هایش ریخت.
- جیمز، فرزند روشنایی چرا؟ چرا پشت منو خالی کردی؟

جیمز که پشت درختی پناه گرفته بود آرام سرش را بیرون آورد و با چشمان پر از اشک به دامبلدور خیره شد.
- ببخشید پروفسور. من الان خیلی جوونم! باید بزرگ بشم با لیلی ازدواج کنم و بزنم تو ذوق اسنیپ. اسنیپ افسرده بشه عقده هاشو سر بچه ی من خالی کنه. بعد شیش تا کتاب مردم رو گول بزنه و همه فکر کنن آدم بدست. ولی تو کتاب هفتم معلوم بشه اصلا آدم بده نبوده و...
- قارقارو جان بیا ما اینو دو دستی تقدیمت کنیم.

گویا جیمز به خوبی توانسته بود دامبلدور را ناامید و تام ریدل را امیدوار کند.
در واقع سیاهی درون جیمز به قدری زیاد بود که می توانست رقیب قدری برای تام ریدل باشد و البته که او این را نمی خواست. تام از همان کودکی درحال حذف رقبایش بود.
پس سعی کرد علیرغم میل درونی اش، خودش دامبلدور را نجات بدهد.

- جیمز! دستور می دیم از پشت درخت خارج شوی!
- نمی شم!تو ولدمورت هم بشی من به حرفات گوش نمی دم و جلوت وایمیستم تا جون زن و بچه مو نجات بدم.

تام که دید وضع جیمز خیلی خراب است و خاطراتی از آینده به یاد می آورد، بی خیال او شد.
سمت قارقارو چرخید.

- ولش کن قارقارو! این پیرمرد که فقط ریشه و به دردت نمی خوره. جیمز هم که... که خودت می بینی به هیچ دردی نمی خوره کلا. یدونه می خواست زن و بچه شو نجات بده که نرسیده مرد.ماخودمون بعدا یچیزی بهت میدیم.

نگاه قارقارو بین تام و جیمز در نوسان بود. باید چه کار می کرد؟

- بابا جانیان زود باشین نجاتم بدین دیگه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.