الستور یکهو چشمش به یکی از گناهکاران در حال عذاب کشیدن افتاد. علیرغم گرمای شدیدی که داشت لباسهای ملت رو ذوب میکرد و حتی دود از گوش ملت بلند میکرد، الستور صورتشو به شیشه اتوبوس که از شدت گرما سرخ شده بود، چسبوند که بتونه بهتر یکی از گناهکارا رو ببینه.
- این خیلی قراره سرگرم کننده باشه!
الستور و بقیه گناهکاری رو دیدن که ردای مشکی شکیلی پوشیدهبود، ولی دستها و پاهاش بسته شدهبودن، روی صورتش نقابی داشت که چهره وحشتزدهای به خودش گرفتهبود، اما چیزی که واقعاً در مورد این شخص، چشمگیر بود، کراوات قرمزش بود.
شاید ردا و ماسکش با غبار مواد مذاب و آتش پوشیده شده بودن، ولی کراوات قرمزش کاملاً تمیز و سالم بود.
به نظر نمیرسید مرد چندان مورد عذاب قرار گرفته باشه، در نگاه اول، انگار فقط همونجا روی زمین نشسته بود و از دورش رودخونههای مواد مذاب در گردش بودن، اما بعد، مسافرین تونستن جزئیات بیرحمانه مجازاتش رو ببینن. به نظر میرسید درحالی که یک قیچی کوچیک داشت کراوات قرمزش رو رو آروم آروم تیکه تیکه میکرد، مرد در حال نعره زدن باشه. ولی خب تشخیصش از بین سر و صدای فوران مواد مذاب و جیغ و هوار ملت، یکم سخت بود.
- کسی میشناستش این یارو رو؟
- میخوایم بریم ازش بپرسیم؟
- فکر نکنم بخوام برم بیرون واقعاً تو این هوا.
در نتیجه مسافرا با روکش در حال سوختن یکی از صندلیای اتوبوس، پنجره حسابی داغ رو باز کردن و ازبین همه سر و صداها که قبلاً هم راجعبهشون گفته شده، داد زدن:
- تو کی هستی و چرا اینجایی؟
- این که خیلی داستان جالبی داره.
ببینید، من وزیر شدم، بعد یهو تونستم شاه دنیای جادوگری بشم و خیلی خفن بشم، و بعد در انتهای کار، یکهو فهمیدم دیگه همه چیز دارم و نیازی به کراواتم ندارم... و بنابراین...
- یعنی چی شده؟
- ... به کراواتم خیانت کردم و پاپیون بستم.
- شما چجوری وقتی درحال شکنجه دائمی هستید انقدر ریلکس هستید درحالی که ماسکتون وحشتزدهست؟
- درستشم همینه چون اصلاً.
- آقا من که هیچی نفهمیدم.
- به کدام سو میرید اصلاً؟
مسافران نمیدونستن واقعاً. حتی شاید اتوبوس هم نمیدونست. ولی چیزی که تقریباً همه مسافران روش اتفاق نظر داشتن، این بود که بهتره زودتر پنجره رو ببندن که کاملاً سوخاری نشن.
بنابراین اینکارو بدون هیچ صحنهسازی، توصیف و حاشیهای انجام دادن.
- عه عه! اون یکیو ببینید! من میشناسمش!
و دوباره توجه تمام مسافرا جلب شد!