خلاصه:
لرد تبدیل به گیاه شدن و میخوان سریعا کاشته بشن. مروپ پیشنهاد میده از خاک مریخ برای کاشتن استفاده کنن و مرگخوارها به تام ماموریت میدن که برای مریخ نامه بنویسه و دعوتش کنه وگرنه باید خودش طناب بشه و مریخ رو بکشه پایین!…………………………………
تام نه بلد بود نامه بنویسد و نه میدانست جادوتیوب کجاست که از آنجا نامه نوشتن یاد بگیرد. تام نوک مداد را بر زبانش کشید، گرافیت تلخ بود، درست مثل طعم شکست.
ولی بلافاصله شکلاتی از جیبش در آورد و در حین خوردن شکلات، با خودش فکر کرد که الان بهترین موقع برای تقلب است.
سوال این بود که باید از چه کسی کمک میگرفت؟
چه کسی بود که از همه چیز خبر داشت؟ چه کسی بود که علامه دهر بود؟
فقط یک جواب برای این سوال وجود داشت.
تام کاغذ و مدادش را برداشت و برای دیدن منبع تقلبش به راه افتاد و با گرفتن جاروی اسنپی توانست در چند دقیقه به مقصد برسد. سر پرداخت آنلاین گالیون با راننده اسنپ دعوای مفصلی کرد و بعد از کم دادن امتیاز راننده با لبخند بزرگی وارد تالار اسلیترین شد.
- به به! سلام سالی جون! عکس پروفایلتو عوض کردی!خوشگل شدی شیطون بلا!
سالازار بزرگ با حالت پدرخوانده طوری روی صندلی نشسته بود و با حالت چندشی گفت:
- شاید پدر نواده خفن ما باشی ولی بازم مشنگی بیش نیستی… چطور جرات میکنی با من اینطوری حرف بزنی؟ بزنم مارمولکت کنم؟
تام سرفه ایی کرد و خودش را جمع و جور کرد و ادامه داد:
- در واقع برای حل مشکل فرزندم که از قضا نواده مورد علاقه شما هم هست اینجا اومدم…. پسرم تبدیل به گیاه شده و باید براش خاک مریخو بیارم! الان کمکم میکنین نامه بنویسم به مریخ؟
از اونجایی که سوژه های عجیب در مورد لرد زیاد بوده و وجود مبارک ایشان در انواع انجمن ها به گل و گیاه تبدیل شده اند، سالازار خیلی تعجب نکرد.
- مگه مریخ میتونه بخونه؟ همه میدونن مریخ سواد نداره!
- خب چی کار کنم؟ براش نقاشی بکشم؟ پسرمو چجور بکارم؟
سالازار از روی صندلیش بلند شد و شروع به قدم زدن در تالار کرد. بعد روبروی شومینه ایستاد و به رقص شعله ها خیره شد. سایه بلندش پشت سرش روی تام افتاد و تام دیگر نتوانست با نور شومینه سایه بازی کند.
رنگهای زرد و سرخ اتش در چشمهای سالازار انعکاس داشتند و چهره اش را بیش از بیش شیطانی میکردند.
- زرد!
- جانم ؟
- احتمالا نمیدونی که مریخ از خورشید دوره و در واقع خورشید پشتش به مریخه… برای همینم مریخ عاشق رنگ زرده…
- ببخشید باز نفهمیدم!
- اینقدر که مشنگی! باید یه رنگ زرد قشنگ رو به مریخ نشون بدی که توجه اش جلب شه و بیاد زمین!
- ….
- هوی! فهمیدی؟
تام در زیر سایه بلند سالازار که مانند پتوی بزرگ رویش افتاده بود خوابش برده بود. سالازار سرش را برگرداند و با دیدن وضعیت تام سری از تاسف تکان داد.
- نمیدونم این مروپ درون تو چی دیده…
بعد با قدم های بی صدا خودش را به تام رساند و با زدن یک پس گردنی جانانه او را از خواب پراند.
- ها؟ چی شده؟ سیسیلیا؟
- فهمیدی باید بری دنبال رنگ زرد؟
- اها! اره… تیشرت زرد بپوشم حله دیگه؟
سالازار برای اولین بار بعد از دیدن تام لبخند زد. بعد شروع به پوشیدن دستکشی کرد که از غیب ظاهر کرده بود.
- مریخ از زرد خاصی خوشش میاد! زرد عقدی! الان خودم موهاتو زرد عقدی میکنم برای مریخ جذاب شی! دوریا!…. دوریا! کجایی؟ اون اکسیدان منو بیار!