دوستان توجه کنید که این تاپیک با هدف جدینویسی و سوژه های ترسناک باز شده. پس بنابر احترام به سازنده تاپیک و ایده دهندهاش، و همچنین کمبود سوژه های ترسناک و البته جدینویسی در سایت، این تاپیک با تکیه بر گذشته تاریک خودش دوباره با سوژهای جدید بازگشایی میشه. پس:
سوژه جدید
کدخدای دهکده با اضطراب فراوان روی مبلش نشسته بود. قطرات درشت عرق سرد، به داخل پیراهنش نفوذ کرده بود و او را مجبور کرد که دو دکمه یقه و نزدیک به گردن پیراهنش را باز کند. مسائل اخیر کاملا تمرکزش را بهم ریخته بود و مهم تر از همه، حضور فردی مزاحم از گذشته که مدام طول اتاق را با گام هایش متر میکرد و زخم زبان میزد، بیشتر تمرکزش را بههم میریخت. مسئله جدیدی که برایش پیش آمده بود، آنقدر مهم بود که او را از رسیدگی به مسائل دهکده باز دارد. روی میز رو به رویش نیمخیز شد تا بار دیگر، مطالب روزنامه را با ناباوری بخواند تا شاید متوجه بشود که چه چیزی درحال رخ دادن است:
نقل قول:
ظهر امروز، یکی دیگر از گوسفندان انسان نمای کدخدا ناپدید شد و مسئله مفقودی گوسفندان همچنان ادامه دارد.
طبق خبری که هم اکنون به دست رسیده است، با گوسفند مفقودی جدید، تعداد گوسفندان به 17 عدد رسیده است. به دستور کدخدا تمامی معابر دهکده خلوت شده و کسی مجوز تردد نخواهد داشت تا مسئولین این اتفاق دستگیر شده و به سزای اعمالشون برسند.
جعفر گذشته به میز نزدیک شد و با چوبش محکم و نگران بهروی میز، جایی که روزنامه قرار داشت کوبید.
- چندتا گوسفند گم شده؟
- 22 تا. 5 تای دیگه رو نذاشتیم بفهمن!
جعفر گذشته، درحالیکه با نگرانی لب پایینش را گاز میگرفت، چوب از دستانش رها شد و با دست راست لرزانش، بر پیشانیاش کوبید. از زمان چوپانیاش سابقه نداشت که هیچ کدام از گوسفندانش لحظهای از او جدا شوند. چه برسد به اینکه گم بشوند. 22 گوسفند گم شده بود و جعفر گذشته، با نگاهی سرشار از سرزنش به جعفر حال نگاه کرد.
معاون جعفر، که او هم سگی بود که مانند گوسفندان طلسم شده و تبدیل به سگی انساننما شده بود، کت و شلوار پوش در چارچوب در نمایان شد. از ظاهرش مشخص بود، مدتی است که بدون توقف دویده. با نگرانی به تنها فرد داخل اتاق نگاه کرد. هیچکس جز خود جعفر، نمیتوانست جعفر گذشته را ببیند. سگ، با آستینش عرق روی پیشانیاش را پاک کرد و صبر کرد که نفسش بالا بیاید.
- چیشده جکسی؟
- خودتون باید بیاین ببینین، رئیس!