در همین حین بچه ویزلی ها داشتن توی سر و مغز همدیگه میزدن. یکی از بچه ویزلی ها توی سوراخ دماغ هاگرید چشم گذاشته بود و بقیه توی هر سوراخی که پیدا می کردن قایم میشدن.
ماندانگاس که دیگه اعصابش خرد شده بود و شدیداً نیاز داشت این معامله سریع تر جوش بخوره دست تستی رو گرفت و اونو روی یه مبل نشوند و با لحن کلاه بردارانه شروع به حرف زدن کرد:
- آهان. حالا شدی یه تسترال حسابی. بیا من خودم همه چیزو بهت توضیح میدم. اصلاً یه سوال که هیچه، تو سه تا سوال بپرس. هر سوالی بپرسه تستی، من جواب میدم تشریحی! به جون خودم و خودت این 46 درصد پورسانت رو هم به خاطر تو و چون باهات حال کردم نصفشو ازت نمیگیرم. تو 42 درصد پورسانت بده.
تستی که خودش رو به انجام مأموریتش نزدیک میدید انگار که بهش تیتاپ داده باشن شیهه ای از خوشحالی کشید و گفت:
- نه سه تا داشتم! الان دو تا دارم! اینو جواب بدی خودمو که هیچی، خانوادهم رو هم میارم میفروشم!
- ای جان! بیار که از اونا 60 درصد پورسانت میگیرم میریم با مورفین نات به ناتش رو دود می کنیم.
تسترال قصهی ما که دید تعداد ویبره ها داره زیاد میشه، سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
- خب ببین. من میخوام بدونم دامبلدور وقتی میخوابه، ریشش رو کجا میذاره؟
ماندانگاس با ذوقی بیش از حد معمول گفت:
- بهبه! ببین. من مشتری شناسم! میدونم با کی کار کنم. این سوال، سوال یه آدم حرفه ایه! خب جونم برات بگه که شما اول بگو ببینم منظورت خواب ظهره یا خواب شب؟ بعد میخوای ببینی وقتایی که تو محفل میخوابه یا وقتایی که توی هاگوارتز میخوابه؟ تنها یا با بقیه؟ با لباس خواب یا بدون لباس خواب؟
تستی که کلاً گیج شده بود و اصلاً اینقدر جزئیات نیاز نداشت با بی حوصلگی جواب داد.
- نمی دونم، فرقی نداره. هر کدومش. مثلاً دیشب چجوری خوابید؟
- دیشب نخوابید. تا خود صبح کار کرد!
تسترال که فکری به سرش زده بود با لحن ترغیب کننده ای گفت:
- ببین، بیا زود این جواب سوال رو به من بده، بعد میریم معامله می کنیم، پورسانتتو میگیری میری عشق و حال!
دانگ که یهو به خودش اومد و آب از لب و لوچهش راه افتاد شروع کرد جواب بده:
- خب ببین دامبلدور شبها ریشش رو اولی میذاره زیر...
- صبر کن! ادامه نده!یهو سکوت همه جا رو فرا گرفت.
هیچ کسی صدا ازش در نمی اومد.
همه سر جای خودشون خشک شده بودن. کسی جرأت حرکت کردن نداشت. حتی اون بچه ویزلی توی سوراخ دماغ هاگرید هم نمیتونست قدم از قدم برداره، چون کف دماغ هاگرید چسبناک بود و پاش گیر کرده بود.
اما بقیه همه برگشتن و کسی رو دیدن که انتظارش رو نداشتن!
هری پاتر!
پسری که زنده ماند!
- جواب سوالاتش رو نده! اون داره از ما سو استفاده می کنه!
سکوت ادامه پیدا کرد. هیچ کس نمیفهمید هری داره چی میگه. هری که بعد از مدت ها به محفل برگشته بود!
چند قدمی به تسترال و دانگ نزدیک تر شد و ادامه داد:
- من مدت هاست این تسترال رو زیر نظر گرفتم! اول دیدم دور و بر ویزلی ها خیلی می چرخید. حدس زدم قصدش اینه که تعداد بچه هاشون رو به دست بیاره! بعد الان هم که داره از خواب دامبلدور می پرسه! حدس میزنم بعد از این هم دنبال شرایط خوابیدن من باشه!
روشو به تستی کرد و با نیشخندی گفت:
- فکر نمی کردی من رازت رو بفهمم، نه؟ هنوز خیلی مونده که بتونی پسری که زنده ماند رو بشناسی!
تسترال خودش رو گم کرده بود. مطمئن بود دیگه کارش تمومه! الان اینا میفهمن که فرستادهی لرد سیاهه و حتی اگه محفلی ها هم به حسابش نرسن، ولدمورت کارشو تموم می کنه!
هری روش رو به سمت بقیه برگردوند. نگاهی به بزرگ و کوچک کرد و شروع به توضیح دادن کرد:
- این تسترال که فکر می کنه خیلی زرنگه، میخواست با گرفتن این اطلاعـ...
قلـــــچ!ناگهان با صدای له شدن یه سوسک بزرگ پای اون بچه ویزلی از محتویات دماغ هاگرید جدا شد و با سر به سمت زمین سقوط کرد.
هاگرید هم سریع دماغش رو بالا کشید تا همه چی به حالت طبیعی برگرده و گفت:
- میگفتی هری! این تستراله فکر می کنه خیلی زرنگه!
هری نگاه چپ چپی به هاگرید کرد و ادامه داد:
- آره. این میخواست این اطلاعات رو از ما بگیره که بتونه با سو استفاده از اونا قیمت خودش رو کمتر کنه و ارزون تر خودشو بفروشه تا به محفل ضرر بزنه!
صدای حبس نفس همه توی فضا پیچید و محفلی ها برگشتن و به تسترال زل زدن!