هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵:۴۵ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۱۰:۲۰
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 704
آفلاین
- دوستان، یه لحظه همگی صبر کنین.

نزدیک‌ترین بچه ویزلی با شنیدن جمله تستی بلافاصله متوقف شد که باعث شد سایر بچه ویزلی‌های پشت سرش به او برخورد کنند و مانند دومینویی زنجیروار بر روی یکدیگر پرت شوند.

- چیه؟ چی ‌میگی؟!
- مگه شما نمی‌گین از کیفیت من ناراضی هستین؟ خب بذارید با سم خودم دارم تشریف‌مو می‌برم دیگه! چرا همگی دنبالم کردین پس؟

یکی از بچه ویزلی‌ها در حالی که عینکی بر چشم داشت، ماشین حسابی از جیبش در آورد.
- ببین تستی جون... اگر ما بتونیم تو رو سی گالیونم بفروشیم می‌تونیم یه ماه تموم پیاز لازم برای سوپای مامان مالی رو فراهم کنیم. این یعنی یک ماه از قحطی نجات پیدا می‌کنیم و اینم یعنی یک ماه بیشتر، خانواده ویزلی می‌تونن افزایش جمعیت داشته باشن. با همین افزایش جمعیت ما می‌تونیم منابع کره زمینو مصرف کنیم، ذخایر سفره‌های آب زیرزمینی و روزمینی رو به اتمام برسونیم و تازه باعث گرمایش زمین هم بشیم و در نهایت با جمعیت‌مون ارتشی بسازیم که اگر یه وقت فرازمینی‌ها حمله کردن بتونیم از زمین در برابرشون محافظت کنیم! دیگه چی از این بهتر؟

تستی که تا به امروز متوجه فواید جمعیت ویزلی‌ها برای کره زمین نشده بود به مقدار زیادی قانع شد.
- من تا حالا از این جنبه بهش فکر نکرده بودم. چقدر شما ویزلی‌ها مفید هستین‌ها! اگر شمارو نداشتیم در برابر حملات فرازمینی‌ها چیکار می‌کردیم؟! الان که دارم فکر می‌کنم خواهشاً منو بفروشید! نه تو رو مرلین... اگر منو نفروشید ناراحت می‌شم! اصلا چرا شما تو زحمت بیفتین؟ مگه خودم سمم چلاقه؟! خودم تلاش می‌کنم خودمو بفروشم و گالیون‌مو تقدیم‌تون کنم تا شما برای مصارف محافظت از کره زمین‌ای استفاده کنین.

تسترال، لپ‌تاپی را از میان یالش در آورد و وارد سایت دیوار شد.
- فقط باید یه آگهی خوب در مورد خودم بنویسم. یک دستگاه تسترال در حد صفر به فروش می‌رسد چطوره؟


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱:۱۸:۲۵ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۴:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
در پس و پیش درگیری نورون های ملت محفلی با باسلام و فلسفه خیانتشون به جادوگران، در گوشه از دیوار تستی تسترال بینوا که تا به الان هم تسمه تایم پاره کرده بود و هم کلافه شده بود، کمی فکر می‌کنه و به این نتیجه می رسه که فرار رو بر قرار ترجیح بده.
ـ این ملت هنوز نمی دونن که با خودشون چند چندن! معلوم نیست می خوان چه بلایی سر من بیارن.

لنگان لنگان خودش رو به در رسوند. چفت رنگ و رو رفته در رو باز کرد. سم اول و دومش رو با موفقیت از در خارج کرد ولی هنوز سم سوم جای گیری نکرده بود که صدای نخراشیده ای نوید باخت رو به تستی داد.
ـ بچه ها ولی دیگه فکر کنم نتونیم بفروشیمش. بیچاره داغون شده.

تمامی نگاه ها پشت سر گوینده این جمله به دیواری که دقایقی قبل تستی به آن کوبیده شده بود برگشت و سپس بلافاصله روی در باز و تستی در حال فرار قفل شد.

ـ کجا با این عجله! بودی حالا!
ـ پیاز برنج خیس کرده بودیم.
ـ قربان شما! صرف شده، تشکر! با اجازتون بنده رفع زحمت کنم.
ـ این داره در میره! سریع بگیردش.

تموم شدن دیالوگ آخر همانا، در رفتن تستی نیز همانا. تستی سم چهارمش رو هم از منطقه خطر رد می‌کنه و به سوی نا کجا در میره. پشت سر اون لشکر ویزلیون و محفلی ها نیز راه می افتند بلکه بتونند تستی رو گیر بندازند.






پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويی چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴:۰۷ جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۱۸ شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 207
آفلاین
خلاصه: تستی یه تستراله که از طرف لرد مامور شده بره محفل و جواب سوالات "ویزلی ها دقیقا چندتا بچه دارن؟ دامبلدور موقع خواب ریششو میکنه توی پیژامه و پتو، یا فقط زیر پتو یا کلا روی پتو، و شبا که کله زخمی میخوابه ملت دورش جمع میشن قربون صدقه زخمش بشن یا نه؟ " رو پیدا کنه. جواب سوال اولش رو وقتی گرفت که رز مجبورش کرده بود بارهای محفل و بچه ویزلی ها رو حمل کنه. جواب سوال می شد: خیلی خیلی زیاد. رز از خدمات تستی راضی نبود و تستی سعی می کرد بهش بفهمونه که برای کار به محفل نیومده.
--------------


رز همچون کودک کوچکی که وقتی کسی اذیتش می کند، داد و بیداد راه میندازد و نام مادرش را فریاد می زند، دائما اسم مودی را فریاد می زد. اما از آنجایی که الستور مودی بسیار مودی بود، تند تند فازش عوض می شد و در نتیجه هر وقت دلش می خواست کاری را انجام میداد، به فریاد های رز پاسخی نداد.
در عوض آرتور ویزلی و تعدادی محفلی دیگر دور رز و تستی جمع شدند.

- موضوع چیه رز؟ چرا داد و هوار راه انداختی؟
- موضوع اینه!

رز با عصبانیت انگشتش را سمت تستی نشانه رفت و توجه محفلی ها را به تسترالی که سر خود را به در و دیوار می کوبید جلب کرد.

- تازه یه روز هم نشده که رسیده ولی اصلا درست کار نمی کنه! تازه به منم میگه نفهم!

محفلی ها با شنیدن کلمه "نفهم" که برایشان توهینی بزرگ به حساب می آمد دستانشان را روی دهانشان گذاشتند و (بدین صورت:) به تسترال خیره شدند. اما آرتور برعکس دیگران از میان جمعیت بیرون آمد، خود را به تستی رساند و مشغول بررسی شد.
- گفتی چند روز برات کار کرد؟
- یه نصفه روز هم نشد هیچ! اسم کارخونه ش رو هم نمیگه برش گردونیم یدونه نوش رو بگیریم.
- از دست تو رز! صدبار گفتم از سایتای معتبر خرید کن تا اینطوری جنس خراب بهمون نندازن و پولمون رو ندزدن.

تستی با شنیدن حرف های رز دست از کوبیدن سرش به دیوار برداشت. می خواست اعتراض کند و بگوید که بابت خدمات او هیچ پولی بهش پرداخت نشده است و کارخانه ای هم در کار نیست چون او جنس و کالا نیست که بشود خرید و فروشش کرد، اما قبل از اینکه بتواند حرفی بزند فکش اسیر دستان آرتور ویزلی شد.
آرتور با دو دست دهان تستی را باز کرد تا نگاهی به دندان هایش بیندازد.
- دندوناش که سالمه. بدنش هم قوی به نظر میاد. وضعیت جسمیش خوبه فقط گارانتی نداره و عقلش یه مقدار کمه که مشکلی نیست. می تونیم ببریم بفروشیمش جاش یه تسترال نو بخریم.

بعد این حرف، اعضای محفل با صدای بلند شروع به مشورت کردند. نه تنها ایده بدی به نظر نمی رسید بلکه بسیار هم تحریک کننده بود! محفل همیشه از پول استقبال می کرد. در نتیجه همه با آرتور موافقت کردند.

- حالا برای تبلیغش چی کار کنیم؟
- معلومه دیگه! بزنینش تو دیوار!

تا این سخنان از دهان آرتور خارج شد، هاگرید فوری تستی متعجب را بلند کرد و به دیوار کوبید!

شترق! بووووووووووم!{افکت برخورد تسترال با دیوار و فرو ریختن نصف دیوار رویش}

- خوب شد آرتور؟

هاگرید یک لنگ تسترال را گرفت و از زیر آوار دیوار بیرونش کشید. زبان تستی از دهانش بیرون افتاده و چشمانش ضربدری شکل شده بود. ستاره هایی هم دور کله اش می چرخیدند و تسترالچه هایی دور سرش با سرخوشی می دویدند.
آرتور فوری خود را به تسترال بدبخت رساند.
- یا مرلین! چه بلایی سرش آوردی؟ گفتمش بزن به دیوار ولی منظورم این دیوار نبود که! سایت دیوار رو گفتم!

محفلی ها نگاهی به یکدیگر انداختند و بعد با عصبانیت سمت آرتور برگشتند.
- گفتی سایت دیوار؟ یعنی داری می گی ما سایت جادوگرانو ول کنیم بریم سایت دیوار؟
- داری می گی به جادوگران خیانت کنیم؟ به علی نیلی که سایتو برامون ساخته؟
- به حسن مصطفی که وبمستر شده و حالا می خواد هیئت مدیره تشکیل بده؟
- به لرد که مرگخوارا رو هدایت کرده؟ به لینی که اینجا رو حفظ کرده؟ به هوریس که مافلدا مصنوعی شده یا حتی برعکس؟
- به مدیران باغیرت و وزیران باصلابت و ناظران با عنایت و کاربران با لطافت و...

و قبل از اینکه نفر آخر بتواند جمله اش را کامل کند، آرتور فریاد کشید:
- نه! کسی قرار نیست جادوگرانو ترک کنه. این سایت دیوار فقط برای تبلیغ و خرید و فروشه. مثل شیپور، دیجی کالا، ترب و با سلام!
- سلااااااااام!

جماعت محفلی که همزمان به آرتور سلام کرده و دست های خود را برایش تکان داده بودند، با این کارشان باعث شدند تا آرتور به سمت جایی که ما نشستیم بچرخد و همچو سیامک انصاری به ما خیره شود و دیوار چهارم را بشکند.(خب البته اگر قبل این نگاه نشکسته بود.)

- بچه ها ولی دیگه فکر کنم نتونیم بفروشیمش. بیچاره داغون شده.






پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲:۱۲ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۵۵:۴۰
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 110
آفلاین
گویا بچه ویزلی ها پشت تسترال را با جای دیگری اشتباه گرفته بودند. کف آشپز خانه محفل از پیش هم بیشتر بوی نامطبوعی گرفته بود.
تستی نفسش را حبس کرد دیگر طاقت تحمل شاهکار های بچه ویزلی ها و خر بار کش کردن های رز را نداشت. دست و پاهایش شروع لرزیدن کرد. و چیزی که رز اصلا از دیدنش خشنود نمیشد اتفاق افتاد.

تق...دنگ...بوم

تسترال پخش زمین شد و تمام آنچه که رز پشتش او بار زده بود به همراهش به زمین افتاد.

_د آخه تسترال بی تسترال شده من سه ساعت زحمت کشیدم اینارو جمع کردم نمیتونستی یا جون نداشتی از اول میگفتی. اصلا آدرس شرکتی که فرستادتت رو بده مرجوعت کنم بگم یکی دیگه بفرستن.

_آه...هوف بذار یه نفسی تازه کنم میگم خدمت...

هنوز حرف تستی کامل از دهانش بیرون نیامده بود که با درد کنده شدن یک دسته دیگر از پشم های سرش یک متر از جایش پرید.

_بابا تو بوته خار افتاده بودم انقدر اذیت نمیشدم. موندم چی به این کله هویجی هاتون میدین انقدر جهش یافته شدن.

_نه انگار تو جواب بده نیستی. بذار من مودی رو خبر کنم بلکه شاید اون بالا سرت باشه به حرف بیای.

_نه نه نه نه شمارو تو زحمت نمیدازم. اهم داشتم عرض میکردم بنده یک عدد تسترال هستم.

_خب؟

_امم نه انگار هنوز متوجه عرایض بنده نشدید من یک عدد تسترال هستم.

_خب منم رز ام خوشبختم.

_به جون مرلین اگه فهمیده باشی چی میگم. باورکن من تسترال فایده ی دیگه ای غیر طبخ شدن و بار کشی هم دارم اگر صبر کنید و اجازه بدید توضیح بدم.

_اول که عین نیسان آبی مشنگی وارد تالارمون میشی و در و دیوار و داغون میکنی. بعدم میزنی کل بار های با ارزش محفلمونو چپه میکنی و از اون بد تر ویزلی کوچولو های نازنینمون رو زیر هیکل گندت له میکنی. بعدم آدرس شرکت کلاهبردارتو نمیدی. حالا هم به من میگی نفهم؟ موووودییییی.

گویا حرف های تسترال چندان اهمیتی برای رز نداشت که هیچ بلکه تمام دور انداختنی های محفل به یک باره برایش عزیز و با ارزش شده بود.

صدای قدم های سریع و محکم مودی در تالار تنین سنگینی می انداخت. و داشت به سرعت خود را به پیش صاحب صدا میرساند.

تستی بیچاره از دست این دیوانه هایی که گیرش افتاده بود، با گریه سرش را به هود آشپز خانه میکوبید.
نا امیدانه آهی کشید و منتظر بود تا بلکه عاقلی میان این دیوانه ها پیدا شود و او را از این آشفته بازاری که گیر افتاده بود نجات دهد.


S.O.S



پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲:۲۳ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۲۱:۰۲
از وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 103
آفلاین
رز با عصبانیت این را گفت و ماشین لباسشویی بزرگی را روی تستی گذاشت. تستی که تا قبل از ورود به محفل ، چیزی سنگین تر از یک برقک را حمل نکرده بود، که البته، به اندازه صد نفر از بچه های ویزلی ها آزارش می داد و نزدیک بود چشمانش را با این خیال که جسم براقی است، از کاسه درآورد، ولی بازهم موقع حمل کردنش، کمتر از الان زجر می کشید.
- به مرلین منم موجود زندم، ربات نیستم.

رز بدون توجه به اشک های تستی، گردنش را گرفت و او را به گوشه دیگری از آشپزخانه برد.
- این قابلمه ها رو ببر بذار تو انباری، این یخچال ماگلی رو هم بنداز دور.
- اینو؟
- آره. آرتور آوردتش، به هیچ دردیم نمی خوره. حالا که هرچقدر می خواست دل و رودشو ریخته بیرون، بعید می دونم موندنش تو محفل فایده ای داشته باشه.
- ولی....
- ولی بی ولی.

تستی به این نتیجه رسید که اگر توسط ولدمورت کشته می شد، زجرش کمتر بود. ناگهان مایع گرمی روی پشتش حس کرد.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۰:۳۵:۵۲ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
#99

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۵۱:۱۲
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 213
آفلاین
بوی پیازهای گندیده سرتاسر فضا را در بر گرفته بود و مگس‌ها آزادانه و خوشحال، برای خود می‌چرخیدند. تستی می‌خواست محتویات معده‌اش را بالا بیاورد، اما با فرورفتن انگشت کسی در چشمش منصرف شد.
- اَی تو روحت. کی بود انگشتشو تا ته کرد تو چشم من؟

تستی با دو چشم قهوه‌ای درشت، موهای نارنجی رنگ و صورت کک و مکی رو به رو شد. قصد داشت سرش را برگرداند اما جسمی دیگر با همین مشخصات، خود را در صورتش کوبید.
- آخجوووون. اشباب باژی.
- آاااای. نکن بچه. به پشمام چیکار داری؟

رز در حالی که اخم‌هایش را در هم گره کرده بود رو به تستی گفت:
- انقدر غر نزن.
-به آرتور و مالی بگو درباره مراحل بعد از تولید بچه یه تجدید نظر بکنن.

تستی نگاه سردرگمی به اطرافش انداخت با تعداد کثیری از کودکان کله هویجی مواجه شد.
- صبر کن... ویزلیا دقیقا چندتا بچه دارن؟
- خیلی خیلی خیلی زیاد.


The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر کوچک شده



پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱:۵۸ دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲
#98

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۰:۳۲
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
رز، گردن تستی را گرفت و او را به سمت شلوغ ترین بخش اتاق برد و شروع به بار زدن آشغال ها کرد. بین وسایل و لباس های کهنه، چند بچه ویزلی را هم سوار تستی کرد. نان خور کمتر... محفل مرفه تر.

تستی هر از چند گاهی خودش را تکان می داد و آت و آشغال های محفل دوباره به زمین می ریخت.
- ببینین. سوء تفاهم شده. من فقط چند تا سوال... هی... واقعا خیال داری اون میز تلویزیونو بذاری رو من؟

رز میز را با چوب دستی اش رو هوا معلق و تنظیم کرد.
- آره. آرتور آوردش. به هیچ دردی نمی خوره. ببین. حیوانات فقط به دو دلیل به محفل میان. یا برای حمل بار و یا پخته شدن توی پاتیل. از اونجایی که ما سالهاست گوشت نخوردیم و اصلا نمی دونیم چطوری هضم می شه، تو برای هدف دوم اومدی... یا شاید دلت می خواد...؟

تستی دلش نمی خواست.
- حداقل این بچه ها رو بسته بندی می کردی. دارن کرک و پرامو می کشن.

رز تستی را به سمت آشپرخانه برد.
- حرف نباشه. اینجا کلی پیاز گندیده داریم که باید ببریشون اون طرف آشپزخونه. چیه؟ فکر کردی می گم بریزی دور؟ هرگز! پیاز به هر شکلش قابل مصرفه!




پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۸:۵۳ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲
#97

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
- آهاااای...الو...هیچ کس خونه نیست؟
به نظر می‌رسید که هیچ کس در خانه نیست. تستی یورتمه کنان به پذیرایی محفل رسید و نگاهی به اطراف انداخت:
- اوه اینجا چه خبره؟!

سالن پذیرایی شلوغ ترین و بهم ریخته ترین جایی بود که تستی تا به حال به عمرش دیده بود، و با توجه به اینکه تستی یک تسترال بود و عموما در جاهایی نه چندان مرتب زندگی میکرد این نکته بیشتر به چشم می‌آمد. لباس های چرک این طرف و آن طرف پخش و پلا بودند. یک جفت جوراب توی کاسه‌ای که خدا میدانست چند ماه است آنجا رها شده افتاده بود و کتاب‌ها و کارت های بازی در هر طرف به چشم میخوردند.

تستی به قابلمه غذایی که روی میز بود نزدیک شد اما بوی ترشیدگی که از آن متساعد می‌شد باعث شد سریعا رویش را برگرداند! ظاهرا پیدا کردن غذا در آن آشفته بازار به این راحتی ها نبود.

- هی تو اینجا چیکار میکنی؟

تسترال برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. رز زلر در حالی که داشت موهای آشفته اش را مرتب میکرد به او خیره شده بود.
- آه...بینندگان محترم، بالاخره هم اکنون انسان!

تستی این را گفت و چهار نعل به سمت رز رفت.
- من چندتا سوال...

رز اما بدون اینکه بگذارد تستی سوالش را تمام کند استخوان گردنش را گرفت و همان طور که او را دنبال خودش می‌کشید گفت:
- بالاخره اومدی؟ تازه یادم آمد چرا اینجایی، میدونی چند وقته درخواست دادیم یه تسترال بفرستن تا آت و آشغال های اضافه محفل رو از اینجا جا به جا کنیم؟ دنبالم بیا که حسابی کار داریم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۲
#96

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
تستی تسترالی بیش نبود. این یعنی چندان از عقل و هوش سرشاری برخوردار نبود که در این لحظات سخت و طاقت‌فرسا بتونه تصمیمات سریعی که اتفاقا درست هم باشن بگیره. اما بالاخره تستی دوست داشت سعی و تلاش کنه، نهایتا نتیجه‌ش خوب نمی‌شد خب!

بنابراین صحنه‌ی پیش روی تستی اسلوموشن می‌شه. مودی غرش‌کنان جلوش قد علم کرده بود و با یک چشمش برای در اشک می‌ریخت و با چشم دیگه‌ش روی تستی متمرکز شده بود.

تستی اصلا از موقعیتی که در اون گیر کرده بود راضی نبود. آخه اون فقط یک تسترال بود. باید می‌خورد و می‌خوابید و گاهی هم سواری می‌داد! اما حالا نه تنها زجرهای بسیاری کشیده بود، بلکه با یک دیوانه زنجیری هم گیر افتاده بود.

هرچی در مغزش جستجو می‌کنه بلکه بتونه راهی برای پیش‌روی پیدا کنه، پیدا نمی‌کنه. پس راه پس‌روی رو برمی‌گزینه و به یاد میاره که چطور مودی به در علاقه نشون داده بود و براش دلسوزی کرده بود.

صحنه به حالت عادی برمی‌گرده. تسترال در یک حرکت سریع روشو برمی‌گردونه و پشت به مودی به سمت در خیز برمی‌داره.
- بابا درها که نمی‌میرن. بهش بگو من تو رو نکشتم!

و همین جمله کافی بود تا ناگهان تستی سنگینی‌ای که حضور مودی در پشت سرش داشت رو حس نکنه. حتی نمی‌دونست دقیقا چه اتفاقی رخ داده، فقط می‌دونست مودی دیگه نیست.
- هوووف... نجات پیدا کردم.

تستی که دیگه احساس امنیت می‌کرد، تیکه‌های درو که مثلا به آغوش کشیده بود دوباره روی زمین رها می‌کنه و چند بار هم بهش لگد می‌زنه.
- به خاطر تو نزدیک بود بمیرم. ایش.

تستی اینو می‌گه و به سمت پذیرایی خونه حرکت می‌کنه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۲ ۲۲:۵۵:۱۲



پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲
#95

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۱۸ شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 207
آفلاین
خلاصه:
دافنه، گویل و گیبن تصمیم میگیرن گند بزنن به مغازه موجودات جادویی چارلی ویزلی. اونا حتی حیوانات توی قفس ها رو هم آزاد میکنند. جرج ویزلی وقتی که این وضعیتو میبینه تصمیم میگیره اونا رو به سمت یه گنج هدایت کنه. این وسطا یکی از تسترال های چارلی (که در واقع آدمه ولی به صورت تسترال در میاد) میره خونه ی ریدل. لرد هم بهش میگه بره محفل تا جواب سوالات "ویزلی ها دقیقا چندتا بچه دارن؟دامبلدور موقع خواب ریششو میکنه توی پیژامه و پتو، یا فقط زیر پتو یا کلا روی پتو، و شبا که کله زخمی میخوابه ملت دورش جمع میشن قربون صدقه زخمش بشن یا نه؟ " رو پیدا کنه.
الان تستی ( اسم تستراله) پشت در محفله و می خواد وارد بشه.


تستی از همین الان هم فهمیده بود که اگر به دست لرد کشته می شد، انقدر زجر نمی کشید!
پس با خود یک تصمیم کاملا عاقلانه گرفت و چند قدم عقب عقب رفت.

- چی شد بالاخره میری دنبال کلاه قرمزی یا نه؟

تسترال جوابی نداد چون درحال شتاب گرفتن و با سرعت به سمت در آمدن بود.

- نیا! به من نزدیک نشو! آی هوااااارر! ...کمک!... آخ!

تستی به روش یک تسترال تصمیمی کاملا عاقلانه گرفته بود. تا وقتی زور داشت چرا باید تن به خواسته های یک در می داد؟ تا وقتی کله ای محکم داشت تا با آن داخل برود دیگر چه نیاز به فکر کردن داشت؟
بنابراین طی یک حرکت سریع با تمام قدرت، شاخ هایش را به در کوبید و بعد از کندن در، داخل شد.
- آره! بالاخره موفق شدم!

حقیقتا در زندگی اگر کسی بخواهد اینطوری وارد جایی شود، اولین چیزی که می شنود "هوی تسترال مگه اینجا طویله ست که اینطوری وارد می شی!" است. که خب قاعدتا چندان به مذاق انسان خوش نمی آید. اما این قضیه درمورد تستی فرق می کرد. به هرحال او تسترال بود و از اینکه کسی این گونه خطابش کند ناراحت نمی شد.
شاید باورتان نشود او حتی منتظر بود تا اولین نفری که می بیندش آن جمله را بهش بگوید ولی گویا در محفل اوضاع فرق می کرد.

- تو سوروس اسنیپی؟
- نه من تست...
- اسنیپ لعنتی با در چی کار کردی؟ سوروس به مرلین تو مسلمون محفلی نیستی!

مودی چشم باباقوری که معلوم نبود کی آنجا ظاهر شده و چرا هی دارد "سوروس! سوروس!" می کند؛ تسترال را دور زد و رفت در شکسته را در آغوش کشید.
- در! چشماتو بازکن! تو نباید بمیری! بهت گفته بودم هوشیاری مداوم داشته باش. چرا به حرفم گوش نکردی؟ در!

فریاد دردناک مودی کل خانه را را فرا گرفت. تسترال نمی فهمید چرا کسی باید این گونه برای درب منزلش زار بزند.
مطمئنا آنجا محفل نبود! دیوانه خانه بود!

او که فکر می کرد مودی کاملا فراموشش کرده؛ خواست از آنجا برود. اما هنوز قدمی برنداشته بود که حس کرد کسی یا چیزی مانع حرکتش شده است.

- زدی در رو کشتی حالا هم می خوای در بری؟ این بود رسم ادب؟

مودی بسیارخشمگین و آماده ی جنگ به نظر می رسید. تستی باید هرچه سریعتر راهی پیدا می کرد تا از دستش خلاص شود.




یاد آوری کتاب هفتم: این مودی در واقع همون طلسمیه که لوپین و آرتور روی در محفل کار گذاشته بودن تا اسنیپ نتونه وارد بشه. طلسم هم وقتی خنثی میشه که فرد وارد شده بلند بگه:"من تو رو نکشتم!"










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.