- داداش داری لهم میکنیا! یکم برو اون ور تر.
- تو جای اضافه ای می بینی که من بخوام برم؟
آخ!.. آقا آرنجتو از قرنیه م بکش بیرون!
- برین کنار رودولفی نشین!
البته که ساحره های عزیز می تونن بیان نزدیکتر.
- باباجان اون ریش منه.
لطفا پاتو از روش بردار
...
اوضاع بسیار قاراشمیش به نظر می رسید. همه اعضای محترم جادوگران، آمده بودند تا به سخنان مدیران گوش فرا دهند. ولی تعدادشان آنقدر زیاد بود که با زور و زحمت داخل سالن گردهمایی جا می شدند.
لینی که از بالا نظاره گر این بلبشو بود خود را به حسن مصطفی رساند.
-شاید واقعا لازم نبود همه ی اعضا رو صدا کنیم. یکی دو نفر انتخاب می کردیم بهتر نبود؟
- نه به تبعیض بین اعضا! وی وی ووی قافه هاشونو!
به نظر نمی رسید حسن از اینکه شرایط مایه خنده و نشاط او را فراهم کرده بود؛ ناراضی باشد. لینی شانه ای بالا انداخت و حسن مصطفی را همانطور ول کرد. خودش را بالای سر جمعیت رساند و چوبدستی میکروفون شده اش را جلوی دهانش گرفت.
- اعضای محتر...
- بابا جان من جادوگر صبوریم ولی صبر هم حدی داره دیگه! پاتو بلند کن!... وای ببین انقدر ریشمو لگد کردی که کلا گلی شده.
الان با وایتکس هم بشورمش رد پاهات پاک نمیشه.
- اعضای محترم جادو...
- بشتنی منو ژمین انداحتی؟
میرم بگم فنریر بیاد بحورتت!
حشره ی آبی با تمام توان فریاد زد تا توجه همگان را به خود جلب نماید.
- آقایون و خانمای محترم لطفا ساکت! این یه جلسه ی رسمیه.
- فکر کردیم سرگرمیه.
خیر! گویا لینی اینطوری نمی توانست صدایش را به گوش ملت برساند. بنابراین طلسمی برای ثابت ماندن اعضا اجرا کرد.
با خارج شدن طلسم از نوک چوبدستی، همه ی ملت در همان حالتی که بودند خشک شدند.
- خیلی خب حالا خوب شد... اول از همه سلام به همگی! امیدوارم حالتون خوب باشه. ممنون که زحمت کشیدین و تا اینجا اومدین. بابت کمبود جا واقعا متاسفیم ولی خب چاره ای نیست فعلا همینجوری باید سر کنیم ببینیم چی پیش میاد.
جلسه ی امروزمون درمورد کودتای سوژه هاست. تا اینجاش کسی سوالی نداره؟
-:
- اوخ شرمنده. یادم رفت بگم هرکی سوالی داره دستشو ببره بالا تا طلسم خود به خود از روش برداشته بشه.
خیلی ها دلشان می خواست طلسم از رویشان برداشته شود یا اینکه حداقل لحظه ای متوقف شود تا قبل از خشک شدن مجدد، حالتی موقرانه و آبرومندانه به خود بگیرند. بنابراین دست ها را بالا بردند ولی از آنجایی که هدفشان پرسیدن سوال نبود، دوباره دست هایشان خود به خود پایین آمد.
البته هنوز دست یک نفر با شناسه ی نامعلوم هنوز بالا بود.
- سوالی داشتی؟
-امم ببخشید سوژه چیه؟ ایفا کجاست؟ چطوری میشه عضو جبهه ها شد؟ و...
و قبل از اینکه تازه وارد مذکور بتواند ادامه ی سوالاتش را بپرسد؛ لینی مجدد خشکش کرد. شاید واقعا لازم نبود همه ی اعضا را خبر کنند.