سیبل که خوشحال شده بود که ایدهش مورد قبول جمع قرار گرفته با هیجان شروع به توضیح دادن کرد تا تعداد افراد بیشتری رو قانع کنه.
- خب ببینین! ما الان باید بریم مواد اولیهش رو جمع کنیم! الستور تو برو از دفتر اسنیپ این لیست رو بدزد! لورا تو هم برو این لیست رو از آشپزخونه بیار. منم میرم یه پاتیل بردارم ببرم دستشویی میرتل گریان. اونجا معجون رو بار میذاریم. ماه دیگه همین موقع آماده س!
آلنیس یه نگاه هاج و واجی به بقیه کرد و رو به سیبل گفت:
- میگم مطمئنی حالت خوبه؟ انگار خیلی میزون نیستیا! میخوای بریم یه موقع دیگه بیایم با انرژی بریم دزدی؟!
سیبل که یه کمی هول شده بود به سرعت جواب داد:
- آره آره آره! نه! چیزه! چرا! همه چی عالیه. فقط جای رفیقامون خالیه!
وضعیت عجیبی شده بود. سیبل هی داشت اوج می گرفت و از کنترل خارج میشد. از اون طرف آریانا هم دیگه کمکم نفسش هم بند اومده بود و جانش رو آماده کرده بود که دو دستی تقدیم جان آفرین کنه. گابریلا هم اون گوشه کنارا همچنان برای خودش نشسته بود و با یه آتیش قابل حمل که سالازار بهش عیدی داده بود بازی می کرد. بقیه هم دور هم جمع شده بودن که یهو سیبل یه دنده معکوس کشید و با صدای کلفتی شروع به حرف زدن کرد:
- خادم لرد سیاه امشب آزاد میشه. اون میره به کمک اربابش که کمکش کنه دوباره برگرده. هری کشته میشه! سالازار اجارهی جهنمو زیاد می کنه!
لورا یه آهی کشید و چشماش رو توی حدقه چرخوند و گفت:
- سیبل جان. دوست خوبم. اولاً که اینا نصفش قدیمی بود نصفش بدیهیات. حالا هر جا صداتو کلفت کردی که دیگه ما خر نیسیم قبول کنیم که! بعدم اصلاً تو الان خودت خادم لرد سیاهی. لرد هم همین دور و بر برای خودش میپلکه.
سیبل که دید نتونسته اون جوری که میخواد جمع رو دستش بگیره و تأثیر گذار بشه با همون صدای کلفتش ادامه داد:
- نه نه! داشتم تازه گرم می کردم! الان اصل کاری رو میگم! یه منجی از آسمان میاد و همه مشکلاتمون رو حل میکنه! هفت S جادویی مهیا میشه!
به محض این که این جملهش تموم شد برای این که تأثیر گذاریش رو دو چندان کنه به حالت غش کردن خودشو از پشت روی زمین ول کرد! اما درست توی همون منطقه آریانا داشت نفسهای آخرش رو میکشید که با برخورد سیبل بهش یهو اون چنگکه رها شد و نفسش بالا اومد!
آریانا چندتا سرفه کرد و بریده بریده گفت:
- بابا... این آخه... اصلاً تعادل روانی... نداره! مگه یادتون نمیاد که...
بـــــــــــــــــوم!ناگهان یه چیزی از آسمون روی کلهی آریانا افتاد! چند لحظه طول کشید که همه بتونن درست نگاه کنن و تشخیص بدن.
اما گرد و غبار ناشی از فرود ناگهانی که نشست صحنه نمایان شد.
هلگا هافلپاف با یک ردای زرد رنگ و موهای قرمز آتشینش که روی شونههاش ریخته بود و همینطور یک پیشبند سفید و آبی راه راه بسته بود، طناب کلفت قهوه رنگی رو توی یه دستش و یک ملاقه آشپزخونه رو هم توی دست دیگه ش گرفته بود و حالا روی آریانا وایساده بود.
از اونجایی که پای هلگا تقریباً حوالی گردن آریانا فرود اومده بود این دامبلدور کوچک دوباره از نعمت زیبای نفس کشیدن محروم شده بود.
هلگا یه لبخندی رو به جمعیت زد و گفت:
- نبینم دوباره مأموریت بدون من بخواین برین!
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در 1404/1/6 22:30:22