جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: شنبه 16 فروردین 1404 20:18
تاریخ عضویت: 1403/09/30
تولد نقش: 1403/10/07
آخرین ورود: دیروز ساعت 18:15
از: قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
پست‌ها: 81
آفلاین
همونطور که هلگا آلنیس و گابریلا رو با خودش می‌برد و آریانا هم به اشک ریختن و گریه و زاری ادامه می‌داد، لورا با اخم به بقیه نگاه کرد و صداش رو در حد اینکه هلگا نشنوه، پایین آورد و شروع به جمع کردن وسایلش کرد.
- من اشتباه شنیدم یا واقعا گفت هر چی که بخوایم می‌تونیم برداریم؟ از نظر من که این بشر مشکوکه... منظورم اینه که یعنی چی که یکی از موسس های هاگوارتز باید برداشتن هر چیزی از اموال یکی از اساتید رو برای ما که دانش‌آموز حساب می‌شیم، آزاد کنه؟ از کجا معلوم برامون نقشه ای نداره؟ مثلاً وسط کار لو مون بده؟

لورا نفس عمیقی کشید تا به صحبت هاش ادامه بده اما به جای ادامه دادن، یه جیغ کوتاه و خفه کشید و دو متر به عقب پرید.

- چت شد؟
- آیی... ایش، آریانا! خیس شدم!

به جایی از دستش که خیس شده بود نگاه کرد.
-چه زود کبود کرد... حالا مهم نیست...

با یه دستمال پارچه‌ای خودش رو خشک کرد و دوباره یه نفس عمیق کشید.
- خب، داشتم می‌گفتم... داشتم چی می‌گفتم؟... آها یادم اومد. اگر می‌خوایم این کار رو انجام بدیم، باید یه نقشه کمکی هم داشته باشیم.
- نقشه برای چی مامی جان؟!

لورا خشکش زد. مثل اینکه این قسمت آخر خیلی هم آروم نبوده.
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: یکشنبه 10 فروردین 1404 20:05
تاریخ عضویت: 1399/09/24
تولد نقش: 1399/09/28
آخرین ورود: امروز ساعت 11:02
از: دست این آدما!
پست‌ها: 347
ارشد ریونکلاو، قاضی آزکابان
آفلاین
همگی با شنیدن پیشنهاد هلگا وا رفتن. اکثر آدما ترجیح می‌دن که غذا آماده باشه و دو لپی مشغول خوردن باشن، نه این که توی پروسه سخت و عظیم درست کردنش کمک کنن، تازه اونم غذایی که قراره برای شخص دیگه‌ای تدارک دیده بشه!

البته که همیشه استثنایی هم وجود داره. مثلا یه گرگ سفید که از همون تولگیش عاشق پخت‌وپز هر گونه ماده غذایی بوده...
- وای مامی هلگا چه پیشنهاد جذابی! اتفاقا من عــــــــــــاشق آشپزی و کیک‌پزی‌ام! حتی انگشتاتونم با کیکام می‌خورین!

هلگا که دید با استقبال فقط یه نفر مواجه شده، یکم دلسرد شد. ولی شور و شوق آلنیس به قدری بود که همچنان بخواد این نقشه رو اجرا کنه.
- خیلی خوبه. فقط یه نفر کافی نیست. کس دیگه‌ای نمی‌خواد مامی رو همراهی کنه؟ اوه البته جز اون دامبلدوره که همین الانشم جون نفس کشیدن نداره. به درد کار کردن نمی‌خوره.

همونطور که آریانا چشماش اشکی شده بودن و در حال بازیابی اکسیژن از دست رفته‌ش بود، بقیه خودشونو به اون راه زدن. یکی سقفو نگاه می‌کرد، یکی سوت می‌زد، یکی با مربای کدوحلوایی روی نونش اثر هنری خلق می‌کرد.

ولی این وسط آلنیس باز از کنترل خارج شد و از پشت هلگا جلو پرید و از بین جمعیت، دست یه نفر رو گرفت و کشید.
- بیا بریم گابر! باور کن خیلی خوش می‌گذره! بیا!
- آره عالیه! گابریلا دختر کاری و قوی مامیه!

گابریلا خیلی برای عقب موندن مقاومت کرد، ولی آلنیس داشت محکم اون رو دنبال خودش می‌کشید و بالا و پایین می‌پرید. وقتی دید که نمی‌تونه خودش رو نجات بده، فقط زیر لب غر زد و دور از گوش هلگا، فحش‌هایی رو روانه گرگ کرد.

- خیلی خب دخترا! پیش به سوی آشپزخونه!

هلگا بند پیشبندش رو محکم‌تر گره زد و همونطور که دامن چین‌چینی‌ش رو با یه دست بالا نگه داشته بود، جلوتر از آلنیس و گابریلا پیش رفت تا از سرسرا خارج بشن.
ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در 1404/1/10 20:47:36

Together we do whatever it takes
We're in this pack for life
We're wolves
We own the night!


Hell is empty
And all the devils are here

William Shakespeare
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: یکشنبه 10 فروردین 1404 15:57
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 12:13
از: هاگوارتز
پست‌ها: 682
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
تا پایان ایونت سال نو هاگوارتز زمان زیادی باقی نمانده! برای اطلاعات بیشتر، به اینجا مراجعه کنید.


---

– مأموریت؟ مأموریت چی اصلاً هست؟ همچین چیزی نمی‌شناسیم و اگه هم می‌شناختیم، بازم نمی‌رفتیم دنبالش.

لورا با بی‌خیالی اینو گفت و بعد، در حالی که سوت می‌زد، برگشت سمت آریانا و یواش توی گوشش گفت:

– هلگا یکی از مؤسس‌های هاگوارتزه. اگه بفهمه می‌خوایم از یکی از اساتید دزدی کنیم، مستقیم می‌فرستتمون دفتر مدیر هاگوارتز... اونم که باسیلیسک داره، خیلی ترسناکه!

آریانا که حرف‌های لورا رو منطقی می‌دید، با جدیت سر تکون داد و سریع این تئوری رو به بقیه جادوآموزا منتقل کرد. آلنیس هم باهاشون موافق بود، و خلاصه تقریباً همه تصمیم گرفتن نقشه‌شون رو از هلگا پنهون کنن... به جز سیبل.

سیبل که همین چند لحظه پیش پیش‌بینی کرده بود که "منجی" به دادشون می‌رسه و اولین S سفره‌ی هاگوارتز رو پیدا می‌کنه، قانع شده بود که هلگا همون منجیه. بدون توجه به اخطار بقیه و شکلک‌هایی که برای ساکت نگه‌داشتنش در می‌آوردن، مستقیم رفت سراغ هلگا و همه‌چیو مو به مو براش تعریف کرد.

– که این‌طور... پس می‌خواین برین از هوریس دزدی کنین؟ واقعاً که! ما این مدرسه رو ساختیم که همچین چیزایی یاد بگیرین؟!

همه‌ی جادوآموزا از حرف‌های هلگا خجالت‌زده شدن. صورت‌هاشون قرمز شد، سرشونو انداختن پایین، و حتی احساس کردن که عذرخواهی تنها کافی نیست. یه کم هم گریه کردن و قیافه‌ی پشیمونی گرفتن، تا اینکه هلگا با لحنی جدی اما نرم گفت:

– اگه می‌خواین ساعت شنی هوریس رو به‌دست بیارین، راهش دزدی نیست... راهش کلک زدنه.

با شنیدن این جمله، اشک‌ها سریع خشک شدن، چهره‌ها از شرمندگی خارج شد، و همه با برق توی چشماشون به هلگا خیره شدن تا نقشه‌اشو توضیح بده.

– هوریس اهل دله... یعنی شکموئه. منم که بهترین غذاها رو می‌پزم. چند نفر ازتون بیان کمک کنن یه مهمونی شام حسابی راه بندازیم و هوریسو دعوت کنیم. وقتی سرگرم خوردن شد، بقیه‌تون برین هرچی خواستین از دفترش بلند... اهم... قرض بگیرین.
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: چهارشنبه 6 فروردین 1404 21:52
تاریخ عضویت: 1401/05/11
تولد نقش: 1401/05/11
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 20:51
پست‌ها: 45
مدیر شبکه‌های اجتماعی دیوان جادوگران
آفلاین
سیبل که خوشحال شده بود که ایده‌ش مورد قبول جمع قرار گرفته با هیجان شروع به توضیح دادن کرد تا تعداد افراد بیشتری رو قانع کنه.

- خب ببینین! ما الان باید بریم مواد اولیه‌ش رو جمع کنیم! الستور تو برو از دفتر اسنیپ این لیست رو بدزد! لورا تو هم برو این لیست رو از آشپزخونه بیار. منم میرم یه پاتیل بردارم ببرم دستشویی میرتل گریان. اونجا معجون رو بار میذاریم. ماه دیگه همین موقع آماده س!

آلنیس یه نگاه هاج و واجی به بقیه کرد و رو به سیبل گفت:
- میگم مطمئنی حالت خوبه؟ انگار خیلی میزون نیستیا! میخوای بریم یه موقع دیگه بیایم با انرژی بریم دزدی؟!

سیبل که یه کمی هول شده بود به سرعت جواب داد:
- آره آره آره! نه! چیزه! چرا! همه چی عالیه. فقط جای رفیقامون خالیه!

وضعیت عجیبی شده بود. سیبل هی داشت اوج می گرفت و از کنترل خارج می‌شد. از اون طرف آریانا هم دیگه کم‌کم نفسش هم بند اومده بود و جانش رو آماده کرده بود که دو دستی تقدیم جان آفرین کنه. گابریلا هم اون گوشه کنارا همچنان برای خودش نشسته بود و با یه آتیش قابل حمل که سالازار بهش عیدی داده بود بازی می کرد. بقیه هم دور هم جمع شده بودن که یهو سیبل یه دنده معکوس کشید و با صدای کلفتی شروع به حرف زدن کرد:

- خادم لرد سیاه امشب آزاد می‌شه. اون میره به کمک اربابش که کمکش کنه دوباره برگرده. هری کشته میشه! سالازار اجاره‌ی جهنمو زیاد می کنه!

لورا یه آهی کشید و چشماش رو توی حدقه چرخوند و گفت:
- سیبل جان. دوست خوبم. اولاً که اینا نصفش قدیمی بود نصفش بدیهیات. حالا هر جا صداتو کلفت کردی که دیگه ما خر نیسیم قبول کنیم که! بعدم اصلاً تو الان خودت خادم لرد سیاهی. لرد هم همین دور و بر برای خودش می‌پلکه.

سیبل که دید نتونسته اون جوری که میخواد جمع رو دستش بگیره و تأثیر گذار بشه با همون صدای کلفتش ادامه داد:
- نه نه! داشتم تازه گرم می کردم! الان اصل کاری رو میگم! یه منجی از آسمان میاد و همه مشکلاتمون رو حل می‌کنه! هفت S جادویی مهیا میشه!

به محض این که این جمله‌ش تموم شد برای این که تأثیر گذاریش رو دو چندان کنه به حالت غش کردن خودشو از پشت روی زمین ول کرد! اما درست توی همون منطقه آریانا داشت نفس‌های آخرش رو می‌کشید که با برخورد سیبل بهش یهو اون چنگکه رها شد و نفسش بالا اومد!

آریانا چندتا سرفه کرد و بریده بریده گفت:
- بابا... این آخه... اصلاً تعادل روانی... نداره! مگه یادتون نمیاد که...

بـــــــــــــــــوم!

ناگهان یه چیزی از آسمون روی کله‌ی آریانا افتاد! چند لحظه طول کشید که همه بتونن درست نگاه کنن و تشخیص بدن.

اما گرد و غبار ناشی از فرود ناگهانی که نشست صحنه نمایان شد.

هلگا هافلپاف با یک ردای زرد رنگ و موهای قرمز آتشینش که روی شونه‌هاش ریخته بود و همینطور یک پیشبند سفید و آبی راه راه بسته بود، طناب کلفت قهوه رنگی رو توی یه دستش و یک ملاقه آشپزخونه رو هم توی دست دیگه ش گرفته بود و حالا روی آریانا وایساده بود.
از اونجایی که پای هلگا تقریباً حوالی گردن آریانا فرود اومده بود این دامبلدور کوچک دوباره از نعمت زیبای نفس کشیدن محروم شده بود.

هلگا یه لبخندی رو به جمعیت زد و گفت:
- نبینم دوباره مأموریت بدون من بخواین برین!
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در 1404/1/6 22:30:22
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: چهارشنبه 6 فروردین 1404 02:36
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: امروز ساعت 12:17
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 85
کدخدای هاگزمید
آفلاین
سیبل که تا اون لحظه در سکوت مشغول برس کشیدن به سیبیل هاش بود، خودش رو به شکل ناگهانی میندازه وسط بحث!
- ساعت شاید با s نباشه و با c باشه ولی ساعت اسلاگهورن با s شروع میشه!

آریانا دوست داشت با سیبل بحث کنه. شاید بپرسید چرا؟ خب آریانا هنوز بابت اینکه تو یکی از سوژه ها سیبل هر چی دم دستش میومد تو کله اش میکوبید از دستش کفری بود. ولی خب فعلا وقت نداشت. چرا؟ چون در اثر کنجکاوی(!) بیش از حد آریانا و بررسی دقیق و از فاصله خیلی خیلی از نزدیک وسایل دزدی ماگلی لورا، دماغش توی یکی از واسایل چنگگ مانندی که معلوم نبود به چه دردی میخوره گیر کرده بود. و وسیله ی چنگگ مانند قصد باز شدن و ول کردن دماغش رو نداشت و حسابی بهش چسبیده بود. و اون هم سخت داشت تلاش می کرد تا خودشو از دستش رها کنه.

سیبل نیم نگاهی به وضعیت در هم و برهم آریانا انداخت و بعد سراغ موضوع قبلی برگشت.
- فکر نکنم خیلی دلتون بخواد با این وسایل بخواید از اسلاگهورن دزدی کنید. اونم اسلاگهورنی که از ترسش حتی روی چوبدستی و رداش هم دزدگیر گذاشته!

بقیه هم تو این مورد باهاش موافق بودن. احتمالا دزدی خیلی فکر خوبی نبود. سیبل در حالی که با دستش توی بخار چای ترکیبی عجیب و غریبش شکل های کج و معوجی میکشید راه حای که تو ذهنش بود رو ارائه داد.
- میتونیم از معجون جا به جایی استفاده کنیم!

آریانا که حالا لنگش که برای فشار دادن و آزاد کردن دماغش از چنگگ استفاده کرده بود هم توی چنگگ گیر کرده بود، با همون وضعیت خودش رو به ادامه بحث رسوند.
- به نظرم میتونه ایده خوبی باشه.

خب ظاهرا درگیر تر از این بود که بفهمه کسی که این ایده رو داده بود همون سیبلی بود که همیشه باهاش کل کل داشت!
تصویر تغییر اندازه داده شده

تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!


پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: چهارشنبه 6 فروردین 1404 01:37
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: امروز ساعت 13:22
از: پیش داداشی!
پست‌ها: 116
آفلاین
لورا ایندفعه به اهم اهمی صداشو دوباره صاف کرد. بعد بازم دید که همه همینجوری دارن نگاش میکنن و منتظرن که توضیحی ارائه بده، پس صداشو سه‌باره صاف کرد. در همین حین لورا داشت فکر می‌کرد که باید چی بگه و چجوری باید مچ گرفته شده‌ش رو آزاد کنه. چهار‌باره و پنج‌باره هم صداشو صاف کرد. داشت با خودش فکر می‌کرد که پشت دستشو داغ می‌کنه و دیگه هیچ وقت با کسی مچ نمیندازه که مچش گرفته نشه. لورا شش‌باره صداشو صاف کرد و دهنشو باز کرد که اعتراف کنه.

- شما که نمی‌خواستین بدون من تفریح کنین، مگه نه؟

سرها از سمت لورا به سمت الستور چرخید که با لبخند همیشگیش اونجا وایساده بود. لورا نفس راحتی کشید و سعی کرد تا حواس بقیه به الستوره وسایلش رو از روی میز جمع کنه. ولی حواس آلنیس جمع بود. دست لورا رو گرفت.
- قرار بود بگی اینا دقیقا چین!

بقیه، شامل گابریلا، آریانا و الستور هم توجهشون به وسایل جلب شد. الستور نزدیک تر اومد و یکی از وسایلو برداشت و براندازش کرد.
- اینا وسایل دزدی ماگلیه.
- لورا؟!

آلنیس به نظر عصبانی میومد ولی الستور با لبخند بزرگی به لورا نگاه می‌کرد. فکر نمی‌کرد از این دختر همچین کاری بربیاد. گابریلا پاشو رو پاش انداخته بود و با بی‌خیالی وسایل لورا رو بررسی می‌کرد. ولی آریانا برخلاف گابریلا با ذوق و شوق وسایلو نگاه می‌کرد و سوال می‌پرسید.
- این چیه لورا؟ چیکار می‌کنه؟ واااای این یکی رو چه باحاله! این چیکار میکنه؟

لورا سعی می‌کرد در کوتاه‌ترین حالت ممکن جواب آریانا رو بده. بعد از جواب دادن چندتا سوال خسته شد و تصمیم گرفت بحثو به موضوع اصلی برگردونه.
- خب حالا ساعتو چیکار کنیم؟
- شما می‌خواستین ساعت بذارین تو سفره‌ی هفت s؟! ولی ساعت که با s شروع نمیشه، با c شروع میشه!
- چرا همه مهربون نیستن داداشی؟
- چون مهربون بودن انتخاب سختیه! آدما دوست دارن چیزای آسون رو انتخاب کنن لیمویی، نه چیزای درست رو...
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 22:28
تاریخ عضویت: 1403/09/30
تولد نقش: 1403/10/07
آخرین ورود: دیروز ساعت 18:15
از: قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
پست‌ها: 81
آفلاین
- می‌خواین برید دزدی؟ منم میام!

لورا با اشتیاق به بقیه نگاه کرد. آریانا که دید این ماجرا داره به جاهای باریک کشیده میشه گفت:
- نه لورا! هیچکس نمیره دزدی. یعنی که چی؟ برای یه دو سه تا s می‌خواید برید دزدی؟
- دو سه تا که نه... هفت تا، ولی چه اشکالی داره؟ خیلی هم خوش می‌گذره!
- ینی چی که خوش می‌گذره؟! میخوان برن دزدی بعدم میگن خوش می‌گذره!
- حالا کوتاه بیا. همیشه اولین سفره هفت s هاگوارتز که نیست...
-ینی چی که کوتاه بیام؟

چیزی محکم روی میز کوبیده شد. چند تا دستکش تیره یا یچیزی توی همین مایه ها.

- چیشده؟ با اینا میخواین برید دزدی؟ همون بهتر نرید.
- چیکار میکنین؟...
- منظورتون چیه که نمیخواید برید دنبال ساعت؟
- خب چیکار کنیم؟ بریم دزدی؟
- میگم... لورا؟ دقیقا چرا اینا الان همراهته؟...
- آره. اینا رو از کجا آوردی؟

لورا که دید بحث بر وفق مرادش پیش نمیره، یه نگاه حق به جانب به میز انداخت و دست هاش رو کوبید روی میز.
- اینا رو ول کنید! شما نمیاین دلیل نمیشه که منم نرم! تازه می‌خوایم فقط قرض بگیریم بعدم پس بدیم. من که میرم مرلینم نگهدار همتون باشه...
- صبر کن! اول بیا جواب بده! اینا توی جیب تو چیکار می‌کنن؟

لورا یه نگاه به همه انداخت و دید همه بهش زل زدن. دیگه نمی‌شد فرار کرد. مچش رو گرفته بودن، بد جوری هم مچش رو گرفته بودن. با یک سرفه آروم صداش رو صاف کرد و به بقیه نگاه کرد.
ویرایش شده توسط لورا مدلی در 1404/1/5 22:33:38
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 15:05
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 12:13
از: هاگوارتز
پست‌ها: 682
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
صبح نوروزی در هاگوارتز با بوی نان تست، مربای کدوحلوایی و صدای همهمه‌ی جادوآموزان که هنوز گیج و خواب‌آلود بودن، آغاز شد. سرسرای بزرگ مثل همیشه پر از جادوآموزایی بود که در حال خوردن صبحانه بودن، اما امروز یه تفاوت بزرگ داشت؛ امروز، هاگوارتز قراره اولین سفره‌ی هفت S خودش رو بچینه!

اما یه مشکل اساسی وجود داشت: کسی دقیقاً نمی‌دونست که چه چیزی باید روی این سفره گذاشته بشه!

جادوآموزان دور میزها نشسته بودن و هر کسی یه نظری می‌داد. یکی می‌گفت سبزه‌ی جادویی باید باشه که تا ابد پژمرده نشه، یکی دیگه پیشنهاد می‌داد که یه معجون مخصوص درست کنن که طعمش همیشه تازه بمونه و یه نفر دیگه هم معتقد بود که فقط کافیه توی سفره، یه چیزی با حرف S باشه، حالا می‌خواد هر چیزی باشه!

در این میان، آلنیس که داشت یه لقمه نون تست رو توی دهنش می‌ذاشت، ناگهان متوقف شد. چشماش برق زد و انگار که به یه کشف بزرگ رسیده باشه، با هیجان گفت:

- صبر کنین، یه چیزی یادم اومد!

همه به سمتش برگشتن.

- ساعت شنی اسلاگهورن!

آریانا با دهن پر گفت:

- چی؟

- اون ساعت شنی‌ای که روی میزش داره! همون که وقتی یه مکالمه‌ی جالب و مفید داشته باشی، شن‌هاش آروم‌تر حرکت می‌کنن و وقتی حرف‌های بی‌ربط بزنی، تندتر خالی می‌شن! اون یه چیز جادویی واقعی و خاصه! ما همیشه حرف از سنت‌های جادویی می‌زنیم، چه چیزی بهتر از یه شیء که عملاً هوش جادویی داره و می‌تونه روی سفره‌ی ما باشه؟

بعضیا با هیجان سر تکون دادن، اما قبل از اینکه کسی چیزی بگه، گابریلا که به نظر می‌رسید هنوز به اندازه‌ی کافی بیدار نشده، در حالی که خمیازه‌ی بلندی می‌کشید و چشماش رو می‌مالید، گفت:

- نه که مهم باشه ولی... چطوری قراره ساعت شنی‌شو بدزدین؟

سرسرا برای چند لحظه ساکت شد. بعد چند نفر زیر لب خندیدن، بعضی‌ها به فکر فرو رفتن، اما همه یه چیز رو خوب می‌دونستن: این ایده حالا از یه فکر ساده به یه مأموریت واقعی تبدیل شده بود...
پاسخ: اتاق ضروريات
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 01:42
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: امروز ساعت 13:22
از: پیش داداشی!
پست‌ها: 116
آفلاین
سوژه جدید


یکی بود یکی نبود، غیر از مرلین هیچ‌کس نبود.
روزی از روزها توی هاگوارتز عید شد!
چه عیدی شد؟
عید نوروز شد! سال جدید شد! بهار شد!

حالا شاید بپرسین که هاگوارتز به عید نوروز چیکار داره؟! کار داره دیگه! به شما چه؟! دیدن، خوششون اومده، خواستن عید نوروز برگزار کنن! مشکلی دارین؟! میخواین مانع شادی جامعه جادوگری بشین؟! معلومه که نمیخواین! پس ادامه میدم!

همه جا سبز شده بود. این سبز شدنش اصلا هم ربطی به این که سالازار اسلیترین مدیر هاگوارتز بود و رنگ گروهشون سبز بود نداشت. محوطه‌ی هاگوارتز پر از چمنای تازه بود. روی دیوارای بیرونی قلعه پیچک روییده بود. درختا سبر شده بودن و حتی بید کتک‌زن هم شکوفه‌های صورتی داده بود. توی قلعه هم همه جا پر از سبزه و گل و گیاه بود.

همه داشتن برای جشن نوروزی آماده می‌شدن و ردای مجلسی می‌پوشیدن. جادوآموزا کلی هیجان داشتن. سقف سرسرا یه روز آفتابی قشنگو نشون می‌داد و مامی هلگا هم کلی غذاهای خوشمزه برای جشن پخته بود. البته کسی نمی‌دونست که واقعا اونا رو خودش پخته یا فقط وایساده بالاسر جنای خونگی توی آشپزخونه و هر کدوم که خوب کار نمی‌کرده رو کتک می‌زده!

خلاصه که همه چیز عالی بود و جشن می‌خواست شروع بشه که آریانا فهمید یه چیزی کمه.
- ای وای سفره‌ی هفت s نچیدیم!

تا ۳ دقیقه بعد، این قضیه تو کل هاگوارتز پیچید و همه تصمیم گرفتن که همت بلند دارند که مردان روزگار، از همت بلند به جایی رسیده‌اند و سفره‌ی هفت s بچینن. ولی باید تو سفره‌شون چی می‌ذاشتن؟
ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در 1404/1/5 9:00:27
- چرا همه مهربون نیستن داداشی؟
- چون مهربون بودن انتخاب سختیه! آدما دوست دارن چیزای آسون رو انتخاب کنن لیمویی، نه چیزای درست رو...
پاسخ به: اتاق ضروريات
ارسال شده در: دوشنبه 29 مهر 1398 01:31
تاریخ عضویت: 1397/03/02
تولد نقش: 1397/03/02
آخرین ورود: سه‌شنبه 16 مرداد 1403 00:44
از: یخچال گریمولد
پست‌ها: 91
آفلاین
سلام به نوگلای باغ رماتیسم، و مهمونای عزیزمون.

می‌بینم که توی این اردوی انشاییمون ترکوندین و انشاهای پر و پیمونی نوشتین. بریم سراغ کارتا که می‌دونم منتظرشون بودین!

بابای ویزلیا
یه انشای کلاسیک سبک خودت!
مرسی بابت توصیه‌های آخر انشات. واقعا نیاز بود یکی همه‌ی اینا رو یه جا جمع کنه. در نتیجه بیا این هزارآفرین تازه و آبدار واسه تو.
تصویر تغییر اندازه داده شده


فنر
اینم یه انشای کلاسیک دیگه؛ سبک فنریسم.
اون قضیه ساعت شیش نبود ولی. یک ربع بیست دقیقه‌ای بعد از چهار بود. دیگه خودت بهتر در جریانی، گفتن نداره این چیزا.
تصویر تغییر اندازه داده شده


آلکتو کرو
موضوع انشا رو فنر نداد، خودم داده بودم.
و اینکه تو چرا نتیجه‌ی اخلاقی همه‌ی انشاهات اینه که چیژ بکشیم؟ Coincidence؟ I think not.
تصویر تغییر اندازه داده شده


و اولین مهمونمون؛
رابستن لسترنج
برو شیرشاه رو ببین ولی. چرا نشنیدی؟ ما که سبک زندگیمون براساس هاکونا ماتاتا بنا شده اصن.
ولی به انشاها نمره نمی‌دیم اینجا. اینجوری کارت می‌دیم. مثلا چون انشای مناسبی داشتی، این کارت قشنگ واسه توئه:
تصویر تغییر اندازه داده شده

نوش جون!

آلبوس دامبلدور
پروفس!
البته این که انشا نبود ولی به هرحال ما پروفسمونو از زنگ انشا دست خالی راهی نمی‌کنیم!
تصویر تغییر اندازه داده شده


نجینی
با سزار واقعی؟
انشای خوبی بود. گشنه‌م شد وقتی خوندمش! هوووم... دستم نمی‌ره زیر «کلی آفرین» بهش بدم!
تصویر تغییر اندازه داده شده


کنت الاف
انشات رو که دیدم باز یادم افتاد جات تو زنگ انشا چقده خالیه. یاد اون موقعا که جفتمون نوآموزای زنگ انشا بودیم بخیر. واسه‌ت یه صدآفرین کنار گذاشته‌م خلاصه.
تصویر تغییر اندازه داده شده


آستریکس
هی هی هی! چی چی و تا یه برنامه‌ی دیگه و سال دیگه خدانگه‌دار؟ دیر اومدی نخوا زود برو! باهات کار داریم هنوز. می‌خوای موضوع جدید زنگ انشای خودمونو همین هفته بدم؟
ضمناً... آستریکس هفت حرف داره. می‌دونی دیگه چی هفت حرف داره؟ درسته:
تصویر تغییر اندازه داده شده


ریچارد اسکای
حالا که باهاش در ارتباط بودی، کاش ازش می‌پرسیدی ببینی پرتقال رو میشه با زرشک پیوند زد؟ واسه مریض می‌خوام.
تصویر تغییر اندازه داده شده


خب. این از کارت‌هاتون. و اما موضوعات جلسه‌ی بعد!
عه.
اوه.

جلسه‌ی بعد نداریم اینجا.

اولین باره که پست کارتا بدون موضوعات جلسه‌ی بعد تموم میشه. خب دیگه، پس موفق باشین. خداحافظ!
ویرایش شده توسط سوجی در 1398/7/29 1:35:02