هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

جوایز لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه تفریحات وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷:۱۱ دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

مدیر هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۴۲:۰۵
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 553
آفلاین
چه جرأتی! سیریوس بلک، یک خائن به خون اصیل خودش، حالا فکر می‌کند که می‌تواند از من، سالازار اسلیترین، سؤال بپرسد؟ به نظر می‌رسد که ماجراهای زندگی در گریفیندور عقل او را تا حدی فرسوده کرده که حتی نمی‌داند، من هیچ‌وقت به سؤالات پاسخ نمی‌دهم. من تنها کسی هستم که سؤال می‌پرسم، زیرا قدرت واقعی در پرسیدن است، نه در پاسخ دادن. کسانی که فکر می‌کنند می‌توانند جواب‌های من را دریافت کنند، باید اول جایگاه خود را در این جهان مشخص کنند. سیریوس، تو که حتی نمی‌توانی بر وفاداری به خون خودت پایبند باشی، چطور انتظار داری من برایت پاسخی داشته باشم؟

و اما وزارتخانه... چه افتضاحی است این سازمان که دو ماگل می‌توانند به راحتی از طریق کشیدن سیفون یا کیوسک تلفن وارد آن شوند. چه زمانی جادوگران این‌قدر احمق و بی‌کفایت شدند؟ در زمان من، حتی نزدیک شدن ماگل‌ها به چنین مکانی غیرممکن بود. و حالا، آنها نه تنها وارد می‌شوند، بلکه با ادعای "اختراعات" خود، جادوگران را فریب می‌دهند؟ این دیگر چه دنیایی است که ساخته‌اید؟ اگر من هنوز در رأس قدرت بودم، هر ماگلی که حتی کلمه "وزارتخانه" را بر زبان می‌آورد، تا ابد از حافظه جهان پاک می‌شد.

دو ماگل چگونه وارد شدند؟ با سوءاستفاده از همین سیستم ناکارآمدی که جادوگران مدرن ساخته‌اند. سیستم‌هایی که به قدری احمقانه هستند که حتی به ماگل‌ها اجازه می‌دهند هویت خود را مخفی کنند و جادوگران را فریب دهند.

وزیر چه کسی بود؟ احتمالاً یکی از همین ماگل‌پرست‌های بی‌کفایت که با سخنرانی‌های بی‌معنی درباره "همزیستی" و "برابری" خودش را به این مقام رسانده. هرکسی که اجازه می‌دهد ماگل‌ها وارد وزارتخانه شوند، نه جادوگر است و نه شایسته هیچ مقامی.

آیا راه بهتری برای ورود به وزارتخانه وجود دارد؟ باید باشد! اما این راه‌ها باید به‌گونه‌ای طراحی شوند که تنها جادوگران اصیل بتوانند از آن عبور کنند. سیفون؟ خجالت‌آور است. وزارتخانه باید به یک قلعه دست‌نیافتنی برای هر موجود غیرجادوگری تبدیل شود.

هوشنگ ویزلی؟ این نام خودش فریاد می‌زند که این شخص یک اشتباه است. نه، اینجا بحث نام کوچک یا کشوری که از آن آمده مطرح نیست. من سالازار اسلیترین به هیچ وجه چنین سطحی فکر نمی‌کنم. تبعیض من، برخلاف تصور برخی، هرگز بر اساس قومیت یا ملیت نیست. مسئله این است که خانواده ویزلی، با تمام مایل بودنشان به معاشرت با ماگل‌ها، لکه ننگی بر دنیای جادوگری گذاشته‌اند. علاقه‌شان به ماگل‌ها و فرهنگشان، برای من تنها نشانه‌ای از ضعف است. وقتی فردی از خانواده ویزلی در چنین مقامی قرار می‌گیرد، نمی‌توان انتظار داشت که چیزی جز شرمساری برای دنیای جادوگری به بار بیاورد. پس مشکل هوشنگ ویزلی، نه نامش است و نه ریشه‌اش، بلکه تعلق او به خانواده‌ای است که تمام آرمان‌های اصیل و برتری جادوگری را زیر پا گذاشته و برای همزیستی با ماگل‌ها سر خم کرده است. این خیانتی است که نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد.

کامپیوتر چیست؟ چیزی که ماگل‌ها برای جبران ضعف ذاتی خود در درک جهان ساخته‌اند. جادوگران نیازی به این وسایل ندارند. اگر کسی در وزارتخانه فکر می‌کند این وسیله می‌تواند جای جادو را بگیرد، او هم باید به دنبال شغلی در دنیای ماگل‌ها بگردد.

تصویر؟ اگر بخشی از این "کامپیوتر" باشد، پس تنها اثری از شکست جادوگران در حفظ اصالت خودشان است. هر چیزی که شبیه این ایده‌های ماگلی باشد، نه ارزش دیدن دارد و نه ارزش بحث.


و حالا که این پاسخ‌ها را دادم، دوباره تأکید می‌کنم: سؤال پرسیدن از من بیهوده است. من کسی هستم که سؤال می‌پرسم، نه کسی که جواب می‌دهد. و اگر نمی‌توانید این را درک کنید، شاید بهتر است به همان سیفون بازگردید و به دنیای خودتان برگردید.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده




پاسخ به: باشگاه تفریحات وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲:۱۱ یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۷:۴۹
از دنیا وارونه
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 231
آفلاین

1. دو ماگل داستان چگونه با وزارت سحر و جادو و دنیای جادویی آشنا شده بودند؟

علم پیشرفت کرده و دهن لق زیاد شده آقا. الان همه تو جلگرام و جوتیوب و جادوستاگرام، دارن از زندگی شخصی خودشون عکس و فیلم میذارن. یه عده هم چنل و وبلاگ درست می کنن هی راجع به اینجور چیزا می نویسن. اینترنت هم که فضای ناامن. همه چی زود پخش میشه بین ملت.
تازه یه سایتی هست اسمش جادوگرانه. میگن تو این سایت هم مشنگا عضون هم جادوگرا. بعد همه هم ادعاشو میشه جادوگرن. حالا  دیگه کی راست میگه جادوگره مرلینواعلم.



2. وزیر مذکور دقیقا چه کسی بود که اجازه داد ماگل‌ها در وزارتخانه کار کنند؟

یک عدد وزیر مردمی که مثل بابانوئل میمونه و به فکر سرگرمیه.  


3. به جز کشیدن سیفون و رفتن به کیوسک تلفن، آیا راه مستقیم تری برای ورود به وزارتخانه وجود دارد؟

ورود با چیژ! طرز کارش هم اینطوریه که با مورفین جماعت میشینین دور آتیش و یدونه چیژ میرین بالا. بعد نه تنها خیلی سریع میرین تو وزارتخونه، بلکه می بینین وزیر شدین و دارین حکم صادر می کنین.  


4. چرا نام مسئول استخدام هوشنگ بود؟ مگر ویزلی‌ها با ایرانی‌ها تابحال وصلت کرده‌اند؟


کجای کاری آقا!؟ این ویزلی ها انقدر زیادن که نه تنها با ایرانی ها و فرانسوی ها (فلور دلاکورشون) ازدواج کردن، بلکه با آدمایی از قاره های دیگه و احتمالا سیارات دیگه هم وصلت کردن. 

هوشنگ ویزلی که خوبه، من کیم جون اون و کیم چون این ویزلی هم شنیدم.



5. به راستی کامپیوتر چیست و آیا در جهان جادویی بدرد میخورد؟

جناب شاعر میگویند آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: به من چه، به تو چه

در نتیجه به من و شمایی که تو دنیای جادویی خودمون مشغولیم هیچ ربطی نداره که کامپیوتر مشنگی چیه و چه کاربرد هایی داره ۴ مورد ذکر کنید دو نمره.

6. در مورد تصویر زیر نظرتان را بگویید و یا آن را توصیف کنید.

این تصویر به مضرات و ذرات و ذرت های کامپیوتر اشاره میکنه. این پیرمردی که می بینید انقدری پای اون سیستم مشنگی نشسته که گردنش کلا محو شده. الان ایشون گردن نداره. همین نشون میده که چقدر کامپیوتر برای ما نامفیده. تازه رنگ ریشاش و کلاهش هم یکی شده.




پاسخ به: باشگاه تفریحات وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳:۴۴ یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سیگنس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۲ جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۹:۱۶:۵۸
از خاستگاه شرارت
گروه:
اسلیترین
مرگخوار
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
پیام: 135
آفلاین
1. دو ماگل داستان چگونه با وزارت سحر و جادو و دنیای جادویی آشنا شده بودند؟
این روزا همه هری پاتر می‌خونن دیگه. کارمون در اومده.

2. وزیر مذکور دقیقا چه کسی بود که اجازه داد ماگل‌ها در وزارتخانه کار کنند؟
این کار های شرم آور فقط از پس یک نااصیل و یا حتی یه اصیلِ درواقع نااصیل برمیاد!

3. به جز کشیدن سیفون و رفتن به کیوسک تلفن، آیا راه مستقیم تری برای ورود به وزارتخانه وجود دارد؟
راستشو بخواین یه در داره. همه خونه ها در حالت اولیه با در ساخته میشن دیگه! ما در رو باز می‌کنیم میریم تو.

4. چرا نام مسئول استخدام هوشنگ بود؟ مگر ویزلی‌ها با ایرانی‌ها تابحال وصلت کرده‌اند؟
خیر! ویزلی ها از اسم های کمیاب و خاص خوششون میاد فقط.

5. به راستی کامپیوتر چیست و آیا در جهان جادویی بدرد می‌خورد؟
کامپیوتر وسیله‌ای آسان تر برای خرید و فروش قاچاقی سلاح سر-- منظورم شکلات و شیرینیه.
توی همه جهان ها به درد می‌خوره! این تبعیض ها چیه قائل میشین. تبعیض فقط باید بر علیه ماگل و به نفع جادوگر باشه و بس!

6. در مورد تصویر زیر نظرتان را بگویید و یا آن را توصیف کنید.
دامبلدوری که دستش کامپیوتر میدن، یا به اصطلاح خری که بهش تیتاپ دادن.


تصویر کوچک شده

Let the game begin


پاسخ به: باشگاه تفریحات وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸:۱۱ شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۴۷:۵۵
از درون کتاب ها 📚
گروه:
گریفیندور
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 182
آفلاین
اومدم که به عنوان اولین نفر جواب سوالا رو بدم. بالاخره یه وقتایی ترزا هم به تفریح نیاز داره!
و این که من تازه رماتیسمم راه افتاده!

1. دو ماگل داستان چگونه با وزارت سحر و جادو و دنیای جادویی آشنا شده بودند؟
به سختی!
نه خب شوخی کردم. خیلی هم سخت نبود. اینا یه همسایه داشتن که همسایه‌شون جادوگر یا ساحره بوده و یه جغدی داشته که مثل ارول بوده و کلا تو در و دیوار پرواز می‌کرده و اینجوری شده که یه نسخه از پیام امروز که اتفاقا توش خبر استخدام در وزارت سحر و جادو بوده، به دست اینا می‌رسه!

2. وزیر مذکور دقیقا چه کسی بود که اجازه داد ماگل‌ها در وزارتخانه کار کنند؟
یه وزیری که تبعیض قائل نمی‌شه و فقط شایسته‌سالاری میکنه و عاشق دوپامینه که به دلایل امنیتی از گفتن اسمشون معذورم!

3. به جز کشیدن سیفون و رفتن به کیوسک تلفن، آیا راه مستقیم تری برای ورود به وزارتخانه وجود دارد؟
یعنی شما تا حالا از شومینه خونه‌تون نرفتین وزارتخونه؟! چقدر عقبین!

4. چرا نام مسئول استخدام هوشنگ بود؟ مگر ویزلی‌ها با ایرانی‌ها تابحال وصلت کرده‌اند؟
نه ببینین شما اشتباه متوجه شدین! این هوشنگ نبوده، هوش‌لنگ بوده! این یه ویزلی استثناء بوده که افتاده ریونکلا و از اون به بعد چون خیلی باهوش بوده هوشی صداش کردن! بعدا طی اتفاقاتی پاش آسیب دیده و لنگ می‌زده و هوش‌لنگ صداش می‌کردن. دیگه به مرور زمان هوش‌لنگو ملت خلاصه کردن به هوشنگ!

5. به راستی کامپیوتر چیست و آیا در جهان جادویی بدرد میخورد؟
معلومه که به درد میخوره! خیلی از این کاغذ بازیا راحت‌تره! تازه درختای کمتری هم قطع می‌شن! و این که یعنی شما تا حالا موبایل منو ندیدین؟ تازه با جادو یه کاریش کردم که همه آنتن و نت هم داره! خیلی خوب و کاربردیه!
ولی زیر بار اون کامپیوتر قدیمی نرینا! اون فقط مایه‌ی دردسره!
اصلا می‌دونین چیه؟ پس اینایی که علوم ماگلی میخونن به چه دردی میخورن؟ باید همین چیزا رو بخونن و تکنولوژی‌های جدید و به روز ماگلی رو ما بسازیم! نه این که اونا بیان تکنولوژی چند مدل قدیمی‌ترشونو بندازن به ما!

6. در مورد تصویر زیر نظرتان را بگویید و یا آن را توصیف کنید.
اول این که این آقاجون دامبله! حتی قوز دماغشم داره اگه دقت کنین! و شاید الان براتون سوال شه که پس چرا ریشش اینقدر کوتاهه؟ خب منم نمیدونم! اصلا برا چی من باید همه چیو بدونم؟ مگه من همه‌چیز دانم؟ مگه نویسنده باید همه‌ی چیزای نوشته‌شو بدونه؟ نه! ولی مشخصا دامبل دچار فقر شدیدی شده که لباس هاگریدو گرفته پوشیده! و در آخر باید بگم هوش مصنوعیتون دست دامبلو کاملا دِفورمه زده! پس این عکس مال بعد از زمانیه که دامبل سنگ زندگیو پیدا کرده! همین دیگه بسه! چقدر نکته بگم؟!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
"or "Face Everything And Rise
.The choice is yours

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه تفریحات وزارت خونه
پیام زده شده در: ۰:۰۴:۲۳ شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۲۹:۲۷
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور دیوان جادوگران
جـادوگـر
پیام: 371
آفلاین
باشگاه تفریحاتی وزارتخونه بعد از سال‌ها، تقدیم می‌کند!

با الهام از سبک رماتیسم تالار گریفیندور، هر 1 الی 2 ماه یکبار (بسته به میزان فعالیت تاپیک)، یک متن جدید رماتیسمی در این تاپیک ارسال خواهد شد و در پیوست آن متن، سوالاتی از شما پرسیده خواهد شد. همچنین ممکن است در پیوست هر دوره از باشگاه تفریحات، تصویری وجود داشته باشد که باید نظرتان درباره آن تصویر را به صورت پاسخی رماتیسمی ارائه دهید. بهترین پاسخ دهنده به پرسش‌ها در پایان هر دوره، جوایزی نفیس و زیبا دریافت خواهد کرد.

شاید بپرسید سبک رماتیسم چگونه است؟ رماتیسم سبکی منحصر بفرد است که نویسنده با خلاقیت بالا و البته بدون فکر کردن خیلی زیاد، متنی می‌نویسد که این متن می‌تواند کوتاه یا بلند باشد. محتوای متن رماتیسمی می‌تواند حاصل پریشانی های فکری و روحی باشد. همچنین الزامی برای رعایت کردن منطق‌های جاری در رول پلی جادوگران در این سبک نوشته ها وجود ندارد و این نوشته ها معمولا عاری از دیالوگ هستند.

نکته: هر پست شما در این تاپیک، به میزان برابر با یک رول، گالیون دریافت خواهد کرد.

---------------------------------------------------------------------


مردی ماگل و بیکار به سوی وزارتخانه سحر و جادو می‌رفت تا بلکه در قسمت اداری یا بایگانی شغلی بیابد. در میان راه زن ماگلی را دید که او نیز به دنبال شغلی می‌گشت و اتفاقا مقصدش هم وزارتخانه بود. باهم نقشه‌ای کشیدند و بعد از طی کردن مراحل ورود به وزارتخانه و کشیدن سیفون روی خود، به دفتر استخدام رفتند. در آنجا خود را دانشمندانی توانمند معرفی کردند که قصد دارند وسیله ای جادویی بنام کامپیوتر را جایگزین کاغذ بازی در وزارتخانه کنند. مسئول استخدام که هوشنگ ویزلی نام داشت، نمیدانست کامپیوتر چیست اما این ایده بنظرش جذاب آمد و تصمیم گرفت ایده را با وزیر در میان بگذارد. به اتاق وزیر رفت و ماجرا را کامل برای او تعریف کرد. وزیر هم نمی دانست کامپیوتر چیست و طبیعی بود که نمی توانست در گوگل سرچ کند «کامپیوتر»، چون اصلا چیزی در اختیار نداشت که با آن سرچ کند.

وزیر به استقبال دو ماگل رفت و از آنها خواست که کامپیوتر را به او نشان دهند. دو ماگل هم قول دادند که فردا برای وزیر کامپیوتری بیاورند تا او را با کامپیوتر آشنا کنند. فردا شد و دو ماگل که حسابی باهم دوست شده بودند، یک عدد کامپیوتر ذغالی قرن بیستمی برای وزیر آوردند و وزیر که حسابی شگفت زده شده بود، خشتک ردید و روی دو ماگل را بوسید و آنها را استخدام نمود.

پرسش‌ها:

1. دو ماگل داستان چگونه با وزارت سحر و جادو و دنیای جادویی آشنا شده بودند؟

2. وزیر مذکور دقیقا چه کسی بود که اجازه داد ماگل‌ها در وزارتخانه کار کنند؟

3. به جز کشیدن سیفون و رفتن به کیوسک تلفن، آیا راه مستقیم تری برای ورود به وزارتخانه وجود دارد؟

4. چرا نام مسئول استخدام هوشنگ بود؟ مگر ویزلی‌ها با ایرانی‌ها تابحال وصلت کرده‌اند؟

5. به راستی کامپیوتر چیست و آیا در جهان جادویی بدرد میخورد؟

6. در مورد تصویر زیر نظرتان را بگویید و یا آن را توصیف کنید.


پیوست:



jpg  wizardpc.jpg (28.87 KB)
42361_678abe5918c48.jpg 300X297 px


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
فعلا پلمپ شد!

تصویر کوچک شده



پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۳

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 317
آفلاین
اتفاقا پدربزرگ برایان برای بابا والفی و بابا هم برای من تعریف کرده بود این جریان رو...

1- شیخ سالازار پیش از دیدن درویش گودریک مشغول به چه کاری بود؟

آنچه که از منابع متقن شنیدمی این بود که شیخ آن سال لقمه گنده تر از دهان خود برداشته همی بود و با تاجر محترمی آل کاپون نام بنای تجارت گذارده بود غافل از این که خطرناک ترین آدم روی زمین ایشان بود با میلیارد ها مورد قتل از ننه و بابا و توله تا یک خاندان کامل!
گویا شیخ در آن روز در محل تحویل اجناس خلف وعده ای چند دقیقه ای کرده و مریدان آل کاپون ایشان را در هوا بلند همی کرده و برای گوشزد چاک اندکی به خشتک مبارک داده اند و فرستادندش پی اجناس
شیخ هم به محل پاتوق رسیده و سر به جیب تفکر فرو برده و خشتک را میکاوید تا بلکه راهی برای دور کردن حضرت عزرائیل بیابد اما من از پدرم شنیدم مقداری که قولش را به کاپون داده بود نصم ( نصف با لهجه قمی) آن را دیشبش در مجلس عشاق به فنا داده بود.
و شد آنچه شد ... گودریک آمد و ( حیف که نمیخواهم بیناموسی همی نویسم!)

2- نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟ اگر نتیجه ای نمی بینید داستان را ادامه داده و به نتیجه ی مورد نظر برسانید.
نتیجه اخلاقی این داستان این است که اگر سلامت خشتک مبارک را دوست همی دارید با دمب شیر نباید بازی همی کنید . استاد بزرگ عرصه هنر حضرت عباس قادری می فرمایند:
بدی نکن تو
تو این زمونه
فقط یه خوبی
به جا میمونه
کاری نکن مردم ازت بترسن
تو زندگی پشت سرت بد بگن
هیچ میدونی تو زندگی همیشه
آدم باید تا میتونه خوب باشه
البته این خوب بودن معنای ویجه ای داردا! ما به شیخ سالازارالآسلام میگوییم خوب و عالی چرا که بدون در خطر انداختن خشتک جوانان این مرز و بوم به آنها آزادی می بخشد ... پروازشان میدهد و خود نیز همراهشان بال همی زند. اما مسئله اینجا بود که کاپون لقمه دهانش نبود و هم خود را سرویس کرد هم همه چی را چرا که من میدانم باقی جریان را از دریده شدن وحشیانه خشتک شیخ تااااااا!

3- چرا شیخ با دیدن درویش برآشفت و به وی حمله کرد؟
بیناموسیوس نسناس!

4- با کلمات داده شده جمله، متن یا رولی بنویسید.

کوکو - جامعه - آرنولد - امید - پیچ گوشتی - ماموت - استعمال - برگ - بحران – عقب

بنده خدایی تعریف می کرد:
توی یکی از این کشور های افریقایی که رفته بودیم شدت استقبال اینقد بود که هرثانیه صدای فریاد و فترات له شدن انگشت پا به هوا می رفت ... مردم از شدت خوشحالی جلوی ماشین ما میرقصیدن ... دیدم یه بابایی بچه به بغل خودشو به زور رسوند جلوی ما و منو به بچه هه نشون داد و بچه هه با خوشحالی میگفت : ماااموت...مااااموت (اصلنم نفهمیدید جریانو! :D) ییهو ملت فریاد زدن : کوو کووو؟ ... باباهه گفت بابا منظور بچه م محموده! .. خلاصه کت و شلواری که از فاستونی جامعه تهیه شده بود و برای خریدنش من چه کارا که نکردم نزدیک بود جرواجر بشه !
همینطور که داشتم صحبت های این بنده خدا رو از تلویزیون میدیدم ییهو دستم خورد روی کنترل ... آرنولد و دوست دخترش نشسته بودن لب یه تختگاهی و یه پک آرنولد به برگ هاباناس تلخش میزد و یه پک هم اون دختره و.... ییهو مامان از عقب آشپزخونه نعره زد : بزن اون کانال ...مرتیکه نامسلمون خجالتم نمیکشه! هیچی دیگه مام زدیم اون کانال و داشت سوتی های خبرنگارا رو نشون میداد که ییهو یکی گفت ما بحران آب داریم و امید داداشم زد زیر خنده . پیچ گوشتی رو برداشتم و به هوای دستش پرت کردم اما نزدیک بود بخوره تو چشمش ... بیچاره آبجیم فرداش امتحان عربی داشت و صدای تمرین کردنش میومد که میگفت : استعمل یستعمل استعمال
( داستانش خیلی بی نمک و بی معنی شد – ببخش مورف – عجله داشتم)

5- نظر یا رولی در مورد تصویر زیر بنویسید.

آخخخخخیییی .... دارن به آلبوسم آمپور میزنن .... بوس کوشولوی من :kiss:


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
1. شیخ سالازار پیش از دیدن درویش گودریک مشغول به چه کاری بود؟

سر در گریبان فرو برده و غرق در سیر تفکرات والایی بودند. ایشان بعدها اظهار نمودند که خواستندی که از آنجا شکوفه ای جهت تحفه برای یاران خویش برچیده و تقدیمشان کنند، اما دامنشان از کف برفت و گودریک نامی مانع تکمیل فرایند ایشان شدند.

2. چرا شیخ با دیدن درویش برآشفت و به وی حمله کرد؟

زیرا که ایشان بعنوان خرمگس معرکه بر روی بحر مکاشفت ایشان موجی ایجاد نمونده و با تلاطم نمودن آن موجبات برهم خوردن عملیات تحفه جمع کنی را فراهم آورده بودند.

3. نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟ اگر نتیجه ای نمی بینید داستان را ادامه داده و به نتیجه ی مورد نظر برسانید.

نتیجه ی اخلاقی این است که حوالی خاندان اصیل اسلایترین نپلکید و برای پیمودن ادامه ی راه خویش، راهی دیگر را برگزینید. هم اکنون اینگونه اتفاقات با اشخاصی دگر ادامه میابد و ارباب لرد ولدمورت کبیر نقش سالازار را ایفا کرده و آلبوس دامبلدور نقش گودریک گریفیندور مفلوک را.

4. با کلمات داده شده جمله، متن یا رولی بنویسید.

کوکو - جامعه - آرنولد - امید - پیچ گوشتی - ماموت - استعمال - برگ - بحران - عقب

آنگاه که جامعه در بحران فرو رفتندی و آرنولد ِ از همه جا بی خبر، فریاد "کوکو؟" بر زبان رانده بود و با نشستن بر عقب ِماموتِ خویش کوی ها و خیابان ها را رد مینمود تا ردی از این بحران یابد، با توده ای برگ مواجه شد که بار دگر امید را به تمامی جادوگران و ساحرگان جامعه برگرداند. پس از نمایان شدن اندرون برگ ها توسط پیچ گوشتیِ آرنولد، معلوم شد که اندرون برگها دخانیاتی نهفته بود که اسعتمال آن حل کننده ی واقعه ی شومی بود که بر سرشان آمده بود.

5. نظر یا رولی در مورد تصویر زیر بنویسید.

با توجه به نام عکس یعنی dambelidimbo درمیابیم این عکس دامبلی را نشان میدهد که اختیار خویش را از کف داده و بی اراده فریاد میزند. چراو؟

اون حلقه ی دایره ای شکل را میکروفونی فرض نمودم که در جلویش حضار زیادی حضور دارند که مثلا آمده اند تا از طریق دامبلدور جذب محفل شوند اما حرف های ایشان اصلا کارگر نمی افتد و هیچ کس اصلا به او گوش نمیدهد، چه رسد به آنکه در آن ها نفوذ کرده و اثر کند.

So اینگونه عصبی شدند!




پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲:۲۹ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
دیگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و خودمان هم بخوریم. مگه چلاقیم؟!

1. شیخ سالازار پیش از دیدن درویش گودریک مشغول به چه کاری بود؟

ایشان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده بود و چونکه از این معامله باز آمد از آن بیزینس که بودی آزادی و پرواز کرامت کردی از بهر تحفه ی دوستان!

2. چرا شیخ با دیدن درویش برآشفت و به وی حمله کرد؟

چونکه شیخنا پس از سر به جیب مراقبت فرو بردن به بینشی از آینده رسید که اگر روزی پسری داشته باشد و پسرش پسری و آن پسر را پسری باشد که صاحب گل پسری گردد و آن گل پسر وزیر گردد و آزادی و پرواز بپراکند و ظرفیت بترکاند؛ اگر این درویش ملعون در آن زمان زنده باشد مخالف دولت نبیره ی عزیزش خواهد شد و با بگمنیان و بوژبوژیان و چاخانوفیان و دامبلیان دست اتحاد خواهد داد و بر یک سفره خواهد نشست. پس همان به که سر به نیست گردد و علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.

3. نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟ اگر نتیجه ای نمی بینید داستان را ادامه داده و به نتیجه ی مورد نظر برسانید.

نتیجه اینکه همه باید طرفدار دولت آزادی و پرواز باشند و اگر نباشند همه ی گزینه ها روی میز است!

4. با کلمات داده شده جمله، متن یا رولی بنویسید.

کوکو - جامعه - آرنولد - امید - پیچ گوشتی - ماموت - استعمال - برگ - بحران - عقب


یک روز مالی ویزلی داشت کوکو می پخت و به بحران کمبود جمعیت جامعه می اندیشید که ناگهان آرنولد شوارتزنگر با هیئتی بلندپایه از دولت تدبیر و امید درب پناهگاه را شکستند و ریختند توی خانه و مالی را تا می خورد زدند و آرتور را هم یک پیچ گوشتی توی چشمش فرو کردند که باعث شد مثل یک ماموت در حال انقراض شیهه بکشد. کور شدن آرتور باعث شد که فرزندانش دچار عقب ماندگی در رشد اعتماد به نفس شده و به استعمال برگ و وید روی بیاورند!

5. نظر یا رولی در مورد تصویر زیر بنویسید.

تصویر زیر دامبلدور را در لحظه ای نشان می دهد که هری برگشت و گفت که ولدمورت برگشته و فاج گفت که برنگشته ولی دامبل جیغ کشید و گفت که غیــــــــژ! نه من به هری اطمینان دارم و تام برگشته و دوباره جیغ کشید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲

پروفسور سینیسترا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۱۰ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 101
آفلاین

1. شیخ سالازار پیش از دیدن درویش گودریک مشغول به چه کاری بود؟
مشغول تفکر و تامل درباب پیدایش هستی و بیگ بنگ

2. چرا شیخ با دیدن درویش برآشفت و به وی حمله کرد؟

همینطوری حوصلش سر رفته بود خاص یه کاری بکنه

3. نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟ اگر نتیجه ای نمی بینید داستان را ادامه داده و به نتیجه ی مورد نظر برسانید.

ما نتیجه میگیریم که باید درس های خود را خوب خوانده و به مادر خود کمک کنیم

4. با کلمات داده شده جمله، متن یا رولی بنویسید.
من کوکو و جامعه و آرنولد و امید و پیچ گوشتی و ماموت و استعمال و برگ و بحران و عقب
را دوست دارم

5. نظر یا رولی در مورد تصویر زیر بنویسید.

در زمان های گذشته پدران ما از آفتابه استفاده میکرده اند و در اینجا یکی از پدران ما که زنش آفتابه را با آب جوش پر کرده مشاهده میکنیم


و همانا بر ساحره و جادوگر(!) واجب است که وصیت نامه ی خود را زیر بالشت قرار دهد(یا توی امضایش بنویسد و لب تابش را زیر بالشتش بگذارد!) و این‌گونه بود که ما بر آن شدیم تا وصیت نامه‌ای از خود تنظیم کنیم و در اینجا قرار دهیم تا الگویی باشد برای آیندگان.
.
.
.
و بدانید که مرگ حق است؛ پس در مرگ من نگریید که دستمال گران است و برای هر دستمال کاغذی چه تعداد درخت که قطع نمی‌شود و غیره.
.
.
.
.
.
وصیت می‌کنم من را یازده متر زیر‌زمین خاک کنید. تحمل صداهای پای روی قبرم را ندارم.
.
وصیت می‌کنم سنگ قبرم دو جداره باشد. تحمل درد‌ودل های مردم را ندارم وقتی که می‌میری هم ولت نمی‌کنند!

وصیت می‌کنم مرا با هدفون و گوشیم خاک کنید. صف حساب کتاب طولانی ـست حوصله ام سر می‌رود خب.
.
وصیت می‌کنم قبرم سیستم تهویه مطبوع داشته باشد. آن زیر بو می‌دهد!
.
وصیت می‌کنم قبرم عایق حرارتی باشد در زمستان و تابستان ناراحت نشوم.
.
وصیت می‌کنم بخاری در قبرم بگذارند. تا تنم در گور نلرزد.(!)
.
وصیت می‌کنم حشره کش و مرگ‌موش به قدر نیاز دور مزارم بچینند.
.
وصیت می‌کنم دور قبرم خندق بکنند. دورش هم تمساح بگذارند. از این ملت بعید نیست به جان جنازه‌ام بیفتند.
.
وصیت می‌کنم کفن و سنگ لهد م سیاه باشد. سیاه به من می‌آید.
.
وصیت می‌کنم سرقبرم آهنگ‌های قردار بگذارید تا "شادروان" شوم.
.
وصیت می‌کنم دعوا کنید سر قبرم با بقیه‌ی روح‌ها ببینیم بزنیم زیر خنده.
.
وصیت می‌کنم بعد مرگم برای همه تعریف کنید چه انسان گولاخی بودم. حالا واقعی هم نبود فدای سرتان.
.
وصیت می‌کنم سر قبرم بنویسید "بزرگ خاندان بوقی؛ بوق‌زن اعظم".
.
وصیت می‌کنم سر قبرم گریه نکنید. سوسن خانوم بگذارید و دوبس دوبس بزنید بترکانید. روح ارواح هم شاد می‌شود. ثواب دارد.
.
خودمان که می‌دانیم مرده‌ایم حالا هی باید گریه کنید حالمان را بدتر کنید؟
.
وصیت می‌کنم یک نوار ضبط شده سر قبرم بگذارید که به هر کس از اطرافم رد می‌شود تیکه بیندازد.
.
وصیت می‌کنم که وصیت نامه ام را پاره نکنید. شگون ندارد بوقی‌ها.
.
وصیت می‌کنم سر قبرم تلویزیون بگذارید. حوصله مان آنجا سر می‌رود.
.
وصیت می‌کنم اگر هر چه زور می‌زدید و در قبر نمی‌رفتم چیزی را بر سرم نزنید. قلقلک بدهید.
.
وصیت می‌کنم بخندید تا وقتی وقت دارید. ما که نخندیدیم ولی حداقل خنداندیم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.