کرنلیوس که انگار اهمیت خاصی به مالسیبر و حرفاش نمیداد و مشغول تراشیدن ریش رودولف بود،رو به مالسیبر کرد و گفت:
_چی گفتی؟!نفهمیدم...یه بار دیگه تکرار کن؟!
_این ریش رودولف طلسم شده است...هر کس ریش رودولف رو بتراشه،دچار بدترین نوع عذاب میشه!
_دیر گفتی...تراشیدم!
_نهههههههههههه...
هنوز نه گفتن مالسیبر تمام نشده بود که دونفر با ردای رسمی وزارت وارد آرایشگاه شدن.یک از اون دو نفر گفت:
_مالسیبر...مالسیبر کیه؟!
رودولف و کرنلیوس هر دو سریعا با دستاشون به مالسیبر اشاره کردن.اون دو شخص هر کدوم یکی از بازوهای ماسیبر رو گرفتن و او رو به سمت در خروج بردن.یکی از اون دونفر گفت:
_آقای مالسیبر...ما مامور های دادگاه شماره 10 هستیم و موظفیم که شما رو به اونجا ببریم...پس بهتره مقاومت نکنی و با ما بیای...
_اما من باید یه اخطار به این دو نفر بدم...شما نمیدونید...نفرینی ک...
_آقای مالسیبر بهتره هیچ حرفی نزنید چون ممکن در دادگاه بر علیه شما استفاده بشه...هر صحبتی که دارین توی دادگاه بیان کنید.
دو مامور دادگاه مالسیر را کشان کشان از
کادر مغازه خارج کردن...
کرنلیوس رو به رودلف که هنوز زیر دستش بود و نصف ریشش رو نزده بود کرد و گفت:
_به نظرت مالسیبر راست گفت؟!
_نه بابا...به حرفش اعتمادی نیست...این دوتایی هم که اومدن بردنش،فکر کنم از بخش روانی سنت مانگو اومده بودن ولی الکی گفتن از دادگاه تا مالسیبر رو بدون مقاومت بتونن ببرن...تو سریع این نصف بقیه ریش رو بزن دیگه...من از وقتیکه شغلم توی سرما شده،نیاز رفتنم به مرلینگاه ده برابر حد نرمال شده...سریع کارت رو تموم کن قبل از اینکه اتفاق نا خوشایندی بیفته!
_باشه...بیا این از این...این رو هم بزنم...اون گوشه هم مونده...تموم شد...خودت رو تو آینه ببین!
رودولف بعد از اینکه
تصویر خودش رو توی آیینه دید،رو به کرنلیوس کرد و گقت:
_ایول...نه مثل اینکه کارت رو بلدی...ولی مشکل اینه که از جذابیتم نه تنها چیزی کم نشد،بلکه اضافه و بیشتر هم شد!ولی بازم آفرین...حالا این کمربند رو باز کن من یه سر اضطراری برم مرلینگاه و بیام باهات حساب کنم.
کرنلیوس همین که کمربند رو باز کرد،رودولف با سرعت هر چه تمام تر از صندلی جست و به مرلینگاه رفت!
کرنلیوس شروع به جارو کردن آرایشگاه و ریش های رودولف کرد تا وقتی که رودولف کارش تموم شد،بتونه حسابی تیغش بزنه و ازش حداقل 500گالیون بگیره...هنوز در حال جارو کردن بود که صدای بسیار رعب انگیز و خوفناکی در درون سر کرنلیوس شروع به حرف زدن کرد:
_کرنلیوس....یوهاهاهاهاها...
_کیه؟!کی داره حرف میزنه؟!
_منم صدای رعب انگیز و خوفناک!من مامور عذابم...یوهاهاهاها...
_چی؟!مامور عذاب کی...عذاب چی؟!
_عذاب تو...من ماماورم که هرکس طلسم شوم و سیاه مرلین کبر رو شکست عذاب بدم...یوهاهاهاها...
_طلسم؟!کدوم طلسم؟!
_طلسمی که روی ریش رودولف بود...هر کسی ریش رودولف رو میزد،دچار این طلسم میشد...یوهاهاهاها...
_حالا من چیکار کنم؟!
_تو دو روز فرصت داری تا هفت نفر رو به آرایشگات بکشونی و گردن اونها رو با تیغ بزنی...اگه این کار رو نکنی بدترین عذاب دنیا رو سرت نازل بشه...یوهاهاها...
_حالا چرا هی میخندی؟!
_برای اینکه فضا خوفناکتر و رعب انگیز تر بشه...یوهاهاها...یادت نره فقط دو روز فرصت داری...یوهاهاها!
بعد از رفتن صدای رعب انگیر و خوفناک،کرنلیوس به خودش اومد...به سرعت به سمت مرلینگاه رفت و در مرلینگاه رو با شدت باز کرد...
_ای بابا!کرنلیوس...این چه وضعشه؟!آدم تو مرلینگاه هم آسایش نداره؟!چه وضع اومدنه آخه؟!یه اهمی...یه اهومی...یه یا مرلینی چیزی آخه!
_حرف نزن!تو هم اون صدای رعب انگیز و خوفناک رو شنیدی؟!
_رعب انگیز و خوفناک؟!منظورت بلاتریکسه؟!
_بلاتریکس چیه آخه؟!:vay: تو هیچ صدایی الان نشنیدی؟!
_یعنی غیر از صدای تو؟!نه هیچی نشنیدم.... حالت خوبه کرنلیوس؟!
_اره...نه...نمیدونم...:hyp:
_مرلین شفا بده!من برم سر پستم دربونی خانه ریدل کلی کار دارم...بعدا حساب میکنم...مرلین حافظ!
رودولف،کرنلیوس رو همینطور گیج و منگ توی آرایشگاه تنها گذاشت...
کرنلیوس به یک نقطه خیره شده بود با خودش میگفت:
_دو روز...هفت نفر...از کجا بیارم؟!