هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
#4

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
کوچه دیاگون، خیلی شلوغ بود. همیشه چند روز مونده به شروع ترم جدید هاگوارتز، این میزان شلوغی به بیشترین حد خودش می رسید؛ اون قد که کسی هم قد آملیا، به راحتی میتونست زیر پای مردم، له بشه.

- ببخشید... معذرت میخوام... ببخشید... ببخشید...

زیر لب غر می زد و جلو میرفت. از مسئولیت جدیدی که بهش سپرده شده بود، به شدت ناراضی بود. هر قدمی که جلو میرفت، یه بار خشم ستاره ها رو بر کریس روا می داشت.
- خشم زحل بر تو باد کریس! ببخشید... در گرمای زهره ذوب بشی کریس، به حق پروف! آخ ببخشید... به کپلر 186f بپیوندی کر... آخ!
- آخ... ببخشید، چیزیتون نشد؟
- نه، فقط یه ذره کمرم خورد شد.

زن که دید آملیا اعصاب نداره، یه "مرلین به دور" گفت و دور شد. آملیا با عصبانیت بلند شد، خاک لباسش رو تکوند و دوباره قدم زدن و غر زدن رو از سر گرفت.
- اینم مسئولیته به من دادن؟! مدیریت هاگوارتز رو که دادن آلکتو، بهش میگن خانوم مدیر! شهر لندن رو دادن رابستن، بهش میگن جناب شهردار! دهکده هاگزمید رو دادن به هکتور، بهش میگن آقای دهدار! همشونم میخورن و میخوابن فقط! اما من چی؟ بهم یه کوچه دادن، کوچه نگو، کشور بگو. قد یه کشور مغازه داره، هر دقیقه هم باید از اول تا آخرشو برم و برگردم، مبادا خلافی توش صورت بگیره، کریس بهم غر بزنه. آخه کوچه؟! بهم حتی کوچه دارم نمیگن... ای مرلین، ای پروف!

دوتا اسم آخر رو با فریاد گفت. همه اطرافیان برگشتن و بهش خیره شدن. آملیا که با این داد آخر دیگه حسابی خالی شده بود، سرشو انداخت پایین، نفس عمیقی کشید، و وقتی سرشو آورد بالا...

- به کوچه دیاگون خوش اومدین! از خریدتون لذت ببرین!

کسایی که بعد از انتخاب ناظر جدید کوچه، اولین بار نبود به اونجا اومده بودن، شونه بالا انداختن و دوباره به خریدشون مشغول شدن؛ اما کسایی که اولین بار بود ناظر جدید کوچه رو می دیدن، حتی به فکرشون نمیرسید که ممکنه این کار هرروز خانوم کوچه دار باشه!



پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
#3

جرالد ویکرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۴ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 53
آفلاین
دستانم در دستان بزرگ هاگرید گم شده بود و با تعجب به آن کلاه های مشکی بزرگ توی ویترین نگاه می کردم.آنجا همه چیز عجیب بود حتی حرف هایی که به گوشم می رسید هم عجیب بود.اما انگار هاگرید یک روز عادی را می گذراند.

-هاگرید؟

این جمله را درحالی می گفتم که جغد بزرگی با فاصله کمی از بالای سرم رد میشد و بادش موهای مشکی ام را تکان میداد.

-بله؟
-اسم این کوچه چیه؟
-دیاگون.

سعی کردم این کلمه ی تازه را در ذهنم بسپارم.همینطور که چشم هایم لای به لای مغازه ها می چرخید تا به عجایب عادت کند،مغازه ی کوچکی را دیدم که معلوم نبود چه چیزی می فروخت.دست هاگرید را درحالیکه لیست لوازم مورد نیازم را با صدای بلند می خواند کشاندم و به سمت مغازه بردم.

-هی جی صبر کن میخواستم آروم آروم پیش بریم .

دم در مغازه ایستادم و به هاگرید نگاه کردم.نیازی نبود که چیزی بگویم هاگرید گفت:
-این مغازه ی چوبدستی فروشیه.

این بار هاگرید بود که دست مرا کشید و به داخل مغازه برد.مرد پیری که انگار سال ها است یکجا نشسته،روی صندلی چوبی پشت پیشخوان نشسته بود .چروک های صورتش و چشمان بی روحش خبر از این می داد که چیز هایی را دیده که حتی از تصور من خارج بود.
قفسه ها پر از جعبه بود .جعبه هایی که باریک و بلند بودند و هیچ کدام مثل هم نبودند.

-یه سال اولی دیگه.

مغازه دار از روی صندلی اش بلند شد و این را بلند گفت اما از اینجایی که به نقطه ای نامعلوم نگاه می کرد نمی دانستم روی صحبتش با من بود یا هاگرید.هاگرید گفت:
-درسته.ما یه جوبدستی می خوایم.

الیواندر ،هاگرید را از نظر گذراند و به سمت من آمد.روی پیشخوان خم شد و به چشم هایم زل زد.او گفت:
-اسمت چیه پسر جوان؟
-جرالد.
-فکر کنم بدونم باید چه چوبدستی ای را بیارم.

روی صندلی اش رفت و جعبه ای تیره را از طبقه دوم بیرون آورد و به سمت من گرفت.
-زود باش امتحانش کن.

در جعبه را باز کردم و به چوب بلند داخلش نگاه کردم.به نظرم هاگرید و مردی که انگار اسمش الیواندر بود انتظار داشتند آن را بیرون بیاورم.دسته اش ظریف بود و حکاکی هایی روی آن به چشم میخورد.الی گفت:
-۲۲ سانت چوب درخت کاج با موی اژدها.

از حرف هایش خیلی سر در نمی آوردم .

-زود باش پسر تکانش بده.

هاگرید این را با اشتیاق گفت.سعی کردم آن را تکان دهم اما اتفاقی که افتاد این بود"هیچی".الی به سرعت چوبدستی را از دستم گرفت و گفت نه این نیست.چوبدستی دیگری را به دستم داد اما مثل اینکه این یکی هم مال من نبود.الی با چوبدستی دیگری برگشت .

-۲۲سانت ،چوب درخت بلوط،موی سیمرغ.
این بار من این را گفتم.

چوبدستی را در دستم گرفتم و از همان اول احساس کردم که با بقیه فرق دارد.حسی که به من می داد غیرقابل توصیف بود .انگار با قلبم ارتباط مستقیم داشت.گفتم:
-خودشه.

الیواندر با خوشحالی گفت:
- خوبه. بی دردسر انتخاب کردی. برخلاف بعضیا!

من لبخند بزرگی زدم و چوبدستیم را به الیواندر دادم. او آن را در جعبه ی چوبدستی گذاشت و به من تحویل داد. چشمانم از برق می درخشید. خیلی زیبا بود. تا حالا چیز جادویی ای نداشتم و این چوبدستی، حس خیلی خوبی به من می داد. من از آقای الیواندر تشکر کردم و با هاگرید از مغازه بیرون رفتم. او گفت:
- تازه این اول کاره! بیا بریم بقیه ی چیزارو بخریم.

و او من را به دنبال خود کشاند.







Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
#2

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۶:۴۷ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
از جهنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 33
آفلاین
به یاد دارم که خیلی هیجان زده بودم.پدرم ماگل بود برای همین با مادرم به کوچه دیاگون آمده بودم.یادم می آید مادرم همش میگفت:(( گیلدوری کوچولو تو با بقیه فرق داری،تو از همشون بهتری،با استعداد تری)) بعد لپمو کشید و گفت: (( و البته جذاب تری. ))

همه چی برق میزد.مغازه ها،لباس ها،خیابان و خلاصه همه چی نو و جدید بود.آرزو میکردم کاش اونقدری پول داشتم که همه چیو بخرم.از قورباغه شکلاتی گرفته تا نیمبوس 1970.اون موقع سریع ترین مدل بود ولی الان برای جارو زدن حیاط استفاده میشه.

صدای حیوان ها گوش آدمو کر میکرد.صدای جغد،موش،گربه،وزغ و خلاصه انگار باع وحش بود.همانطور که راه میرفتم به مامانم میگفتم این و میخوام اونو میخوام اون یکیو میخوام.مادرم هم در اخر با عصبانیت گفت بسه دیگه گیلدوری کوچولو.(از این که به من میگفت گیلدوری خوشم نمیومد چون اسم من گیلدوری نیست بلکه گیلدروی هست)

اولین بار بود که به جز مادرم جادوگر دیگه ای میدیدم و از یه ناحیه به بعد صدای جلنگ جلنگ پاتیل های مسی که با هم برخورد میکردند فضا را پر کرده بود.رو به روی مغازه ای ایستادیم.تابلو ی آن را خواندم(( الیواندر)) اسم عجیبی بود.مادرم گفت اینجا چوبدستی میخری.بعد به یک ساختمون بزرگ اشاره کرد و گفت این (( بانک هاگزمیت)) هست و بعد مدرسه ای که قراره بری امن ترین جا تو بین جادوگراست.

باید قبل خرید به حسابم تو اونجا میرفتم.
اونجا مادرم گفت خدا کنه بزرگ شدی برای خودت کسی بشی گیلدوری کوچولو.


این بود خاطره من از اولین روزی که وارد اجتماع جادوگری شدم در کوچه دیاگون.


گیلدروی لاکهارت عظیم


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۹۷
#1

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۵۶:۴۷ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 129
آفلاین
با سلام.

به دلیل کمبود تاپیک های تک پستی در این انجمن، این تاپیک تک پستی تحت عنوان " روزی در کوچه دیاگون " از همین حالا راه اندازی میشه.
همونطور که از اسمش معلومه شما می تونید خاطره یک روزتون رو در کوچه دیاگون شرح بدید.
موضوعش هم محدودیت خاصی نداره و دستتون بازه.
به عنوان مثال می تونید خاطره روزی که به دیاگون اومدید تا وسایل مورد نیاز برای ترم جدید هاگوارتز رو بخرید رو بنویسید.
یا مثلا نحوه گرفتن چوبدستی مخصوص خودتون از مغازه الیواندر.
یا شاید هم گم شدن تون توی کوچه ناکترن و اتفاقاتی که ممکنه براتون بیفته.
البته اینا همه مثال بودن و منظورم این نیست که حتما باید از اینا استفاده کنید.
پست تون هم میتونه جدی باشه و هم طنز و محدودیتی وجود نداره.

منتظر خوندن خاطرات تون هستیم.
با تشکر فراوان.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۰ ۱۵:۰۱:۲۴
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۰ ۱۷:۱۶:۵۹



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.