هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸:۱۸ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
#8

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۵۴:۱۷ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
از گور برخاسته.
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 144
آفلاین
هات هد یک: همراهی با ارباب اربابان در نبرد!



ادم باید همراه اول خودش باشد وگرنه زیادند انگلیس سلی های عالم!

ما یک روز که از خواب پا شدیم تصمیم گرفتیم که خودمان را از روی طاقچه برداریم و ببریم نبرد. ولی خود ما آن روز حالش خوب نبود و دلش نمیخواست از روی طاقچه پا شود. بهرحال خود ما موجود نازک سبزی بود. ما برای خودمان قهوه ی علی کافه ایی درست کردیم و از روی طاقچه پایینش آوردیم که ببینیم مشکلش چیست.
اولش که خود ما یکم خودش را برایمان لوس میکرد و حرفی نمیزد ولی با زدن کشیده جانداری او را به سر ذوق آوردیم. بهرحال تربیت در همه اوقات مهم است حتی برای خود خود ما.
خودمان گفت که از کسی خوشش آمده ولی او از خود ما خوشش نیامده و به همین علت هم ناراحت است. ما در ابتدا بعد از شنیدن این حرف کشیده جاندار دوم را هم به خودمان زدیم که چطور جرات کرده بدون اطلاع ما از کسی خوشش بیایید و اصلا مگر قرار نبود از کسی خوشمان نیایید؟ آرمانهای خشونت و بی محلی و بی تفاوتی ما چه میشود پس؟
در اینجا خود ما چشم هایش پر از اشک شد و نزدیک بود به گریه بیوفتد و چون گریه برای خود ما افت دارد گفتیم که او را میبخشیم و حالا بیشتر از این هندی بازی درنیاورد و بگوید این کسی که جرات کم محلی کردن به او را پیدا کرده کیست!
خود ما با عشوه ایی که ما نمیدانیم از کجا یاد گرفته است درگوشی به ما اسمش را گفت و ما کشیده سوم را به او زدیم! اخر مگر میشود؟
همه چیز به خاطر این است که سر خود ما همیشه در گوشی است و همه این جفنگ بازی ها را از توی آن جوتیوب بی صاحب یاد گرفته! ببندند در این جوتیوب را!
ما که بر خلاف خود ما عقل داشتیم به خود ما گفتیم این چیزها را فراموش کند و آدم دیگر یک سری مرزها را نباید رد کند و تالار اسرار عزیزمان نباید بوی گند علاقه و عشق و این دروغهای بی سر و ته بدهد. خود ما البته کمی زیادی رد داده و باید بگوییم این شوفاژهای تالار را خاموش کنند که کمی یخ بزند و گفت که خیلی احساسات قوی دارد و نیمتواند و از این جور مزخرفات!
ما هم خود ما را در جعبه کرده و گفتیم اگر نمیتواند مثل یک لرد حقیقی رفتار کند بهتر است در جعبه بماند! بعد جعبه را انداختیم در کمد و رفتیم بخوابیم!
فردا میرویم نبرد!
این خود ما هم نمیبریم! بذار همانجا در جعبه بماند! یارو را در نبرد میبیند برایمان داستان میشود!
اه! چه خود مای بیخودی بلانصب خود ما!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱:۴۰ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
#7

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۸:۰۹
از دنیا وارونه
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 235
آفلاین
درگیری با یک دوست صمیمی در سرسرای هاگوارتز

داستان از اونجا شروع شد که داشتیم با هم دعوا می کردیم. دوستم بود. خواهرم بود. ولی من خواهر نداشتم. من فقط یه برادر بزرگتر داشتم. پس حتما قرار بود مامان برام یه بچه دیگه بیاره. حالا یعنی دختره یا پسر؟

سلامتیش اولویت داره. هرچند اون دوستم گفت نه سلامت و بهداشت و نه هویت اجتماعی! هیچکدوم چاره ساز نیست. باید چسبید به اونایی که بارمش بالاتره.
من گفتم اینجا هیچکی بالا نیست، فوری انکار کرد. با دستش ته سالن رو که منتهی به دریاچه یا همچین جایی میشد نشون داد و گفت:
-بیا! خودشونن که لارا رو میخوان.
-شاید با این همه ریش هنوز تو مرحله قبل گیر کردن. یکی بیاد انقلاب.

حرف انقلاب شد دوستم کمونیست شد. اومد با من بجنگه چون قرار بود سوژه درمورد دعوای ما دو تا باشه خب. ولی نرسیده به من هاراگیری کرد و مرد. روحش ولی اومد پیشم و ازم خواست تمام ارث و میراثشو همراه جسدش وسط اتاقش تو هاگوارتز دفن کنم تا جاودان شه. یه گل سینه هم با علامت مرغ مقلد (ماکینگجی=نماد شورشی بودن) بزنم رو لباسش و رو قبرش گل بکارم تا همه بدونن این گل از قبر یه پارتیزان در اومده. بلاچاو بلاچاو بلاچاو چاو و اینطور حرفا.
پسیدم: چرا خودتو کشتی؟
گفت: آدم یه وقتایی باید به خودش خیانت کنه. باید از پشت به خودش خنجر بزنه. هرچند که من یکی از جلو شمشیر زدم. اما همه اینا باعث مقاومت میشه باور کن.

باور کردم. از بچگی باور کردم که افسانه ها واقعین و یه جایی اون بالا بالاها شازده کوچولو تو اخترک خودش با گلش خلوت کرده. اما زودتر از اونچه که باید شازده کوچولو بزرگ شد. شد پادشاه نهنگا. نهنگا ولی هنگ کردن شدن نهنگای قاتل. رفتن زدن دلو به ساحل. جایی که از جنگلش صدای زوزه‌ی گرگ میومد. با تن به ساحل زدن نهنگا نمردن اما! هیچ ققنوسی نمیمیره‌.

روح دوست صمیمیم از جاش بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن تو سرسرا.

- چیکار میکنی الان؟
-نخ میدم.‌ یکی گفت تا نخ ندی ملت سرنخ نمیگیرن. تو هم میخوای؟

یه سر قرقره نخشو گرفتم و گفتم: ملت شوتن!
-ما هم توپ! پس گلشو.

حرفی نزدم. اما راست میگفت اگه کسی قرار بود بگیره میگرفت. لاقل دو نفر بودن‌که میگرفتن. نمیدونم تا چه حد به دروازبان بودن ربط داشت اما میتونستن بگیرن. یهو دوستم دست از داد و بیداد برداشت و نخشو جمع کرد به من زل زد.
- حالا که گل شدی اگه رابطه پروانه ها با گلای رز خراب بشه چی؟ البته خورشید همه کسو از دست داد و هیچی رو از دست نداد. یادگاری های خالی از دروغ اینجان.

به قلبش اشاره کرد و من شونه بالا انداختم.
- اون صفحه پرنسس دار دفترخاطراتتو بهشون نمیدیم. مجبورشون میکنیم ستاره رو با گل پیوند بدن بیبی گل استار در بیاد. گردنبند دوستی یادته که؟ ما دوست صمیمی هستیم.
- که دعوا کردیم! چرا و سر چی؟ دقیقا سر اینکه بهم تهمت دزدی زدی. منم تشنج کردم از تهمت. رفتیم درمانگاه. بعد که خوب شدم من به تو تهمت زدم. من به همه تهمت میزنم البته. و بعدم درگیریای ذهنیمون شروع شد. سوژه میگفت من و دوست صمیمیم درگیریم. درگیری هرچی حالا.
-با این وجود بنظرت شورش کنیم؟
- من ترش دوست دارم. اِن بیداره ولجیلیمنسی جوابه. جنایت جنگی از ما گذشته. میزنیم به مرکز اصلی و مقر رو فتح میکنیم. نخ هم که دادیم. هوای موزه رو داریم.
-ابو درونی وضعش خراب بود اما دیگه پیامبران ملل پیشین؟
-ولش. اینا سر و ته یه کرباسن. اون شیرینه؟
- نه تلخه! مبادا بخوریش میمیریا.
- خیالت راحت من هاراگیری کردم. هرچند که یه مقدار هنوز سخته با وجود شناخته شدنم؛ راه درویی برای خودم نذاشتم.


و اینگونه بود که من راه دررویی برای دوست صمیمیم باز کردم و اونو از درگیری با خودش و خودم و دیگران نجات دادم! هپی اندینگ!

-بچه! قبل هپی اندینگ یه تقدیمی هم بکن پستو ضرر نداره.
-تقدیم به کی اونوقت؟
- به اونایی که گرفتن و میگیرن و اونایی که میرن لا پاپل د کاسا ببینن و بلاچاو بخونن. به علاوه هرکی هست و نیست ولی برامون عزیزه.

خب همینی که دوستم گفت!


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۱ ۱۵:۵۳:۰۸



پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۰:۳۶:۳۶ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
#6

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۵۴:۱۷ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
از گور برخاسته.
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 144
آفلاین
دو داغ کله
موضوع: ددر با دامبلدور توی خاطره هاش


- بیا... بکش اینو!
- این چیه؟
- خجالته پیرمرد! خجالت رو بگیر و خوب بکش! بعد بنداز دورت!
- خجالت برای چی فرزندم؟ ما رو نبین خزانیم... ما هم بهاری داشتیم!
- بهارت کثافته خالصه! ببین من که لردم دارم اینو بهت میگم! حالا بکش اون خجالتو!

این مکالمه بین لرد و دامبلدور در قدح اندیشه رد و بدل میشد. آنها درست جلوی یک خاطره از 19 سالگی دامبلدور ایستاده بودند که وی با دوستان ناباب ( از جمله گلرت گرینوالد) درحال استعمال برگ سبزی بوده و های بودند. کیفیت برگ سبز به قدری بالا بود که بویش حتی از آن خاطره قدیمی درز کرده و لرد را هم بخور میداد.
لرد که انسان سوبری بود و جز جنایت و کشت و کشتار اهل دود و دم نبود، داشت سر درد میگرفت.

- خوب با گلرت صفا میکردین ها! بعد هی بهم میگفتین دشمن! دشمن!... دشمن رمز شب بوده؟
- همیشه که شب نبود!

لرد که داشت حالش بهم میخورد گفت:
- پیرمرد پر حاشیه! منم از رو بردی!... اه بیا بریم از این خاطره! دیگه دارم بالا میارم!

دامبلدور با مهربانی دست لرد را کشید و با خودش از خاطره بیرون آورد. اکنون او و لرد در یک فضای بی انتها که پر از ابرهای نرم و سفید رنگ بود قرار داشتند.

- تام! میدونی این ابرهای سفید شبیه به چین؟
-نه نمیدونم! سرم درد میکنه!... بیا بریم بیرون!
- اخه تازه اومدیم که! بیا بریم صفا کنیم! حتی میتونیم توی این سفیدی ها هم غلت بخوریم!
- من نمیخوام توی هیچ چیز سفیدی غلط بخورم!... وایسا ببینم!... ما اصلا کی اومدیم این تو؟

دامبلدور لبخند چندشی زد. از نظر لرد، دامبلدور خنگ، پرحاشیه و علاقه مند به گلرت و گلرتها بود ولی چندش نه.
به فکر فرو رفت. یادش نمی آمد که کی با دامبلدور به قدح اندیشه آمده بود. اصلا چرا به آنجا آمده بود؟ چرا باید با دامبلدور به افکار و خاطراتش نگاه میکرد؟

- پیری!...ما...چ...جلا....چ...

زبانش نمیچرخید و آب دهانش زیاد شده بود. پاهایش سست شد و برای آنکه نیوفتد به ردای دامبلدور چنگ زد. دامبلدور فقط با همان لبخند چندش به او خیره بود و لغزیدن لرد را به روی زمین تماشا میکرد.
سستی کم کم تمام بدنش را فرا گرفت. دیگر نمیتوانست دستهایش را تکان دهد یا حتی کمک بخواهد. تنها میتوانست با قلبی که تند میزد به بالای سرش نگاه کند. همانجایی که صورت ترسناک دامبلدور بود.

دامبلدور نچ نچی کرد و گفت:
- ببین خودت اذیت میکنی تام! من مجبورم بی حست کنم دیگه! حالا حاضری بریم کیکت کنیم؟

بعد خندید و پاهای لرد را گرفت و او را روی سطح ابرهای سفید دنبال خودش کشید.

- میدونی من همیشه دوست داشتم کیک یا فیک بازی کنم! یعنی الان درستت میکنم و وادارت میکنم وایسی... بعد خمیر دورت میزنم و میذارمت تو فر! اونوقت هری رو شب میارم تو اتاقم! تو رو میبریم و هی با خودمون میگیم کیکه؟ فیکه؟ کیکه؟ فیکه؟ کیکه؟ فیکه؟....

دامبلدور بدون توقف این حرفها را تکرار میکرد و لرد را روی زمین میکشید.
لرد سعی کرد فریاد بزند. نفس هایش را تند کرد. تمرکز کرد و به حنجره اش فکر کرد.
دم
بازدم
دم
بازدم...

بعد توانست.
داد زد و از خواب پرید.
همه چیز خواب بود.
همه چیز...

ولی

چرا بوی وانیل و آرد میداد؟
کیک بود؟
یا فیک بود؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸:۰۰ سه شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۳
#5

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۶:۱۸:۲۸
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1391 | خلاصه ها: 1
آفلاین
داغی کله‌ی 1

سوژه: بازدید از دهکده‌ی هاگزمید


داداش کایکو و کاکرو با کله‌های چسبیده به‌هم به یاد لاله و لادن خدابیامرز از کم‌خونی مزمن رنج می‌برند و هر یک هویج یخ‌زده‌ای را به دندان گرفته و قرچ‌‍قروچ‌کنان در هاگزمید می‌روند و سعی دارند هر کدام برای خودشان کیس موجهی پیدا کنند.

آفتاب یخ هویج‌ها را آب می‌کند و می‌فهمند این همه مدت به جای هویج، جیوه گاز می‌زدند.
یکی فشارش می‌افتد و آن یکی چگالی از دست می‌دهد و در نهایت گازهای نجیبشان به آنها خیانت می‌کنند و نانجیبی عادتشان می‌شود.

کایکو: من عادت ندارم.
کاکرو: ولی من دارم. چطور ممکنه؟
کایکو: چرا ممکن نباشه؟ ما فقط کله‌هامون به هم چسبیده.
کاکرو: من فشارم افتاده میشه یه کم نمک بخوری؟
کایکو: نمک بده بخورم.
کاکرو: اینجا نمک‌فروشی داره همینو برو تو.

از آنجایی که چگالی کاکرو پایین آمده، کایکو زورش نمی‌رسد در باز کند.

کاکرو: آقا نمک بیار دم در.

خانم در را باز می‌کند نمک می‌پاشد روی صورتشان و در را محکم می‌بندد.

کایکو فشارش می‌رود بالا و کاکرو بالش را تکان می‌دهد و هر دو با هم پرواز می‌کنند.

کاکرو: اون چیه؟
کایکو: اون کیه؟
کاکرو: کیه یا چیه؟
کایکو: کیچه؟ چیکه؟

آن پایین گوسفندی عریان در حال دویدن است.

گوسفند: بیاین پایین اینجا پرواز ممنوعه!

کایکو که حالا فشاری شده به کاکرو می‌گوید: تو برو پایین من میخوام برم بالا.
کاکرو: کله‌هامون چی؟
کایکو: کله‌پاچه‌ش می‌کنیم.

می‌پرند روی گوسفند عریان و کله‌پاچه‌اش می‌کنند.

گوسفند به التماس می‌افتد: ولم کنید من گناه دارم.

کاکرو: گناه رو من دارم که این وقت روز باید کله‌پاچه‌ی تو رو ببینم هوس کنم.
کایکو: پس پرواز ممنوعه؟

گوسفند دید بحث کردن با آن دو فایده ندارد و در نتیجه ترجیح داد سکوت کند و در سکوت بماند.

Case closed!


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
تصویر کوچک شده
قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۵۷ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
#4

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰:۱۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 124
آفلاین
درود

ما اومدیم با دوره‌ای جدید از فعالیت، در این تاپیک که تا به‌حال اصلا (یکی دو مورد؟) فعالیت به خودش ندیده. بالاخره اگه نقشه "الف" نگرفت، می‌ریم سراغ نقشه "ب". نقشه "ب" نگرفت، می‌ریم سراغ نقشه "پ". "پ" نگرفت، "ث" و همین‌طور الی آخر...

خلاصه که ناامیدی و نمیشه و نمی‌خوام و اینا نداریم. یا میشه یا باید بشه یا خواهد شد یا من انجامش می‌دم!
خب...
بریم سراغ اصل مطلب!

این تاپیک، با رویکرد رماتیسم نویسی آغاز به کار کرده و با نگرشی جدید، کار خودش رو دوباره شروع می‌کنه. همون‌طور که می‌دونستید نوشتن در این تاپیک دارای سه سطح بود:
1- یک کله داغ
2- دو کله داغ
3- سه کله داغ

فرد برای رماتیسم نویسی باید هر سه سطح رو بگذرونه و این‌بار، با نظارت شخص شخیص من، مرگ بزرگ کار خودش رو از مرحله یک شروع می‌کنه و به مراحل بالا‌تر ارتقا رتبه پیدا می‌کنه. البته این پایان ماجرا نیست! ما رقابتی دوره‌ای هم در این تاپیک خواهیم داشت که صفر تا صدش سلیقه‌ای و توسط من برگزار می‌شه. این‌طور که هرماه، بین کسانی که هر سه سطح کله داغی و رماتیسم نویسی رو گذروندن، مسابقه‌ای برگزار می‌شه و به بهترین نویسنده، 20 گالیون ناقابل می‌رسه.

البته که اون 20 گالیون ارزشی نداره و رنک و عنوان کله داغ‌ترین کله داغان و رماتیسم نویس‌ترین رماتیسم نویسان که به اون نویسنده ارزش و مقام بالا می‌ده. به شخصه این رنک و عنوان و جایزه رو حتی در حد عناوین جادوگر فصل و بهترین نویسنده می‌بینم. چرا که رماتیسم نویسی یکی از سبک‌های برجسته و خاص متعلق به خود سایته و حتی برای خودش دارای تاریخه!

پس اگه برای سایت، تاریخش و ارزش‌هاش، ارزش قائلین، ابتدا پست قوانین و توضیحات رو کامل بخونین و بعد بیاین و رماتیسم نویسی خودتون رو به قلم بکشین، از سه سطح رماتیسم نویسی بگذرین و در رقابت شرکت کنین. بالاخره یه ابهتی داره رماتیسم نویس‌ترین رماتیسم نویسان برای خودش!...


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۲ ۱۹:۰۵:۵۱

MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳
#3

مدرسه هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۴:۳۲
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره جادوگران
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 596
آفلاین
سوژه: خرید چوبدستی از الیوندر

روزی روزگاری شکلکی سوت زنان تو هاگزمید قدم می زد و بین هر سوت هم بالا پایین می پرید تا نهایت توصیف اینکه نشون داده بشه که خوشحال هست نوشته شده باشه. ولی شما که دارین این متن رو میخونین بلافاصله به ذهنتون میرسه که خب چرا خوشحاله این شکلک؟ به نظرم سوال بهتر این هست که چرا خوشحال نباشه؟ چرا خوشحالی یه شکلک بیچاره رو اینقدر قضاوت میکنین و حتما دوست دارین دلیلی داشته باشه؟ یعنی یه شکلک بیچاره که این همه پست های طنز شما رو کامل می کنه حق نداره خیلی اتفاقی یه روز خوشحال و خندان تو هاگزمید قدم بزنه؟ واقعا باید به عقاید خودتون فکر کنین و اینقدر انتظار دلیل نداشته باشین.

ولی حالا چون من نویسنده بخشنده ای هستم و دیدم که شما مثل معتاد ها در به در دنبال دلیل هستین، یه دلیل هم درست می کنم که روح تون راحت شه. چون داره تو هاگزمید قدم میزنه و سوژه هم خرید چوب دستی الیواندرهست، میتونم اینا رو به هم وصل کنم با اینکه خوشحاله و بگیم که این شکلک بالاخره به عنوان دانش آموز مدرسه هاگوارتز قبول شده و حالا خوشحال و خندان داره قدم میزنه که بره وسایل مورد نیازش رو بخره. بالاخره اول مهر داره نزدیک میشه و با این گرونی ها هر چه زودتر خرید کنه، گالیون کمتری باید مصرف کنه. اولین چیزیم که انتخاب میکنه خریداری کنه یه چوب دستی از جناب آقای الیواندر هست.

همینجوری که خوشحال و خندان قدم میزنه و هاگزمید رو میره بالا و میاد پایین چنین مغازه ای نمیبینه. از چند نفرم میپرسه اونا هم هی بهش میخندن و مسخرش میکنن ولی دلیلی بهش نمیگن. این شکلک هم که خب نمیخواد مثل خواننده های این پست قضاوت کنه ساکنین هاگزمید رو و مدام به دنبال دلیل برای کاراشون باشه دیگه پرس و جو بیشتر نمی کنه و همینجوری هی هاگزمید رو دور میزنه. صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، فصل از بهار عوض میشه به تابستون و صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، صبح ظهر میشه، ظهر شب میشه، شب صبح میشه، و فصل داره از تابستون به پاییز عوض میشه و اول مهر میرسه که یه دفعه این شکلک داستان ما یادش میفته که مغازه الیواندر تو هاگزمید نیست اصلا.

خب شکلک عزیز ما هم 6 ماهه که داره قدم میزنه، خب چیکار کنه الان نمیتونه باز قدم بزنه بره دیاگون خرید کنه بیاد هاگوارتز که. تصمیم میگیره همینجا مشکلش رو حل کنه و برای همین به جای چوب دستی فروشی الیواندر، وارد چکش فروشی زوپس پرور میشه و اونجا یه چکش مشتی میخره که بره طلسم و اینا یاد بگیره. حالا که چکش رو خریده دوباره خوشحال و خندان میشه و به سمت هاگوارتز حرکت می کنه. بالا پایین میپره، چکش رو بالا پایین میکنه و همینجوری میخنده تا همه دنیا بفهمن که چقدر خوشحاله.


بله درست حدس زدین، این داستان (Origin Story) به وجود اومدن محبوب ترین شکلک سایت جادوگران، سلطان قلب ها، چکش اعظم، هست. امیدوارم که لذت برده باشین.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۳۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
درجه: یک کله داغ!
سوژه: بازدید از دهکده هاگزمید

حالش بد شده بود. توی دهکده نشسته بود و بی قراری می کرد. دلش می خواست از دهکده بزنه بیرون، بره و بره و بره تا به هیچ جا نرسه. انقد بره تا خسته شه و بیفته زمین. اما بجاش همه جا بَرّه بود. هرجا میرفتی فقط بَرّه و بَرّه و بَرّه میدیدی. انقد بَرّه میدیدی که سرت گیج میرفت و میفتادی زمین. جعفر فهمید که چه بِره چه برّه، بالاخره میفته زمین. پس تصمیم گرفت نره!

جعفر با خودش تصمیم گرفت که به بازدید از دهکده هاگزمید بره. تاحالا همچین کاری انجام نداده بود. البته اگه اون صد و بیست و چهار دفعه قبل رو ندید بگیریم. که نمیشد ندید گرفت. جعفر، کدخدا بود. کدخدای با عشقی هم بود. هرروز گوسفنداشو دنبال خودش ریسه می کرد و دور دهکده چرخ چرخ می زد. مخصوصا اون اوایل که باید خودش نقشه دهکده رو میکشید، چاپ می کرد و تحویل مردم می داد.

از دکه اش بیرون اومد. در صندوق داپ رو باز گذاشت. اسم صندوق کنار پیشخوان دکه رو گذاشته بود داپ! چون حال نداشت، اول کلمات درخواست، انتقاد و پیشنهاد رو بهم چسبونده بود و از اختصارشون استفاده می کرد. اما جکسی اسم صندوق رو اشتباه می گفت. اسم صندوق داپ بود، جکسی میگفت هاپ! جعفر بارها روی تلفظ جکسی کار کرده بود که نگه هاپ و بگه داپ. اما افاقه نکرد.

از کنار مغازه ها گذشت. کنار در ورودی هتل، شلوغ بود. با خودش فکر کرد که چرا ملوان زبده باید بیاد و توی دهکده کوچیک هاگزمید، هتلی بزرگ و چندستاره بزنه. اما یادش اومد که اون ملوان زبده نبوده و زبل بوده. هتلش هم خیلی بزرگ نیست ولی دهکده با وجود اینکه ده هست، بزرگه. هتلشم دو، سه ستاره بیشتر نداره.
بی خیال هتل شد و به جلو حرکت کرد.

گوسفنداش اما، از همراهی اون سر باز زدن و به سمت در هتل رفتن. از مدیر هتل، چند یونیفرم گرفتن و مشغول به کار شدن. اما بدلیل خوردن تمامی تزئینات گل و گیاهی هتل، بلافاصله اخراج شدن و پیش جعفر برگشتن. جعفر وسط راه فهمید گوسفنداش نیستن. با ترس و نگرانی دست به روی جیب های جلو و عقب شلوارش می کشید. اما وقتی سر راه گوسفنداشو دید خیالش راحت شد.

تا دم در باغ وحش دهکده رفتن. اما باغ وحش سوژه جدیدش تازه زده شده بود و کسی اونجا نبود. پس از دیدن اونجا هم بی خیال شدن و به سمت دکه برگشتن. توی راه گوسفندای جعفر با چند رهگذر دست به یقه شدن و براشون شاخ و شونه کشیدن و با بع های کشدار، اونارو تهدید کردن. جعفر هم جلو میرفت، گوسفنداش رو عقب می کشید و با گفتن جمله "ببخشید! گوسفندن دیگه!" عذرخواهی می کرد.

نهایتا به دکه رسید. گوسفندارو بیرون رها کرد و مسئولیتشون رو به جکسی سپرد. داخل دکه رفت. ژاکتش رو درآورد. جوراباش رو توی هم گوله کرد. کلاهشو در آورد. شلوارش رو هم عوض کرد و همه رو به اضافه چوبش، در محفظه ای که بالاش نوشته شده بود "یونیفرم کدخدایی" گذاشت. به سمت تختش رفت و به فرداش فکر کرد. اما بلافاصله، قبل از اینکه "ف" فکرش لباساشو بپوشه تا بیاد سر کار، خوابش برده بود.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



انجمن سه کله داغ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#1

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۳۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
درود، انجمن سه کله داغ تقدیم می کند!


محققان زحمت کش و چیژ نکش این انجمن، این انجمن را فراهم نهاده تا چیژ کشان غیور خود را برای تحقیقات میدانی، بلواری، آزاد راهی، دو طرفه و یک طرفه معرفی نمایند. از چیژ کشانی که از چیژ کشیدن پشیمان شده اند، اما چاره ای ندارند و به چیژ معتاد شده اند دعوت به عمل می آید که به این انجمن بیایند و به روشی کاملا قانونی چیژ بکشن و کله های خود را داغ بنمایند.

سوالات متداول:



چیژ چیست؟

به هرگونه مخدر روان گردان، دور سر گردان، دور برگردان و بلا گردان، چیژ گفته می شود. چیژ مغز را از حالت طبیعی خود خارج کرده و به انسان حالتی خلسه و لذتی لحظه ای و خانمان سوز می دهد. در کل چیژ چیژ بدی اشت!


چیژ در اینجا چیست؟

در این مکان، مخدرهای تخیل، خلاقیت و نواندیشی استعمال می شود.


چیژ چگونه مصرف می شود؟

چیژ، از طریق قلمی که ما به دست شما می دهیم، از پوست انگشتان شما عبور کرده، وارد رگ های شما و از طریق خون وارد مغز شما می شود؛ و شما پس از مصرف چیژ تخیل، خلاقیت و نواندیشی احساس می کنید که نوشتار شما بی نقص شده است.


کله داغ یا کله داغی چیست؟

به حالت نئشـــ.ـــــگی، مســـ.ــــتی، چــــ.ــــتی و هرگونه احساس پس از مصرف چیژ کله داغی و به فرد، کله داغ گفته می شود.

---

خب، یه راست میریم سر اصل مطلب!...
دشمن اصلی کاربری این تاپیک تک پستی، طبیعی نویسی نوشتاره. یعنی خواننده که میاد اینجا نباید با یه نوشته طبیعی با فضاسازی، بیان دیالوگ یا مونولوگ و انتقال احساسات و عواطف عادی و نرمال روبرو شه. اینجا درواقع هیچ چیز نباید عادی باشه و عادی بودن، غیر عادی شمرده میشه.

شما میاید اینجا، مخدر و چیژ تخیل و خلاقیت و نواندیشی رو مصرف میکنید و به میزان درجه کله داغیتون و بر اساس سوژه هایی که بهتون داده شده، پست مینویسید و رولتون رو میزنید. تاکید میکنم، پست ها نــــــبـــــــایــــــــــد عـــــــــادیــــــــــی باشه!

منظور از غیر عادی بودن اینجا اینه که هرچیزی که توی پست عادی رعایت میشه، اینجا رعایت نشه. یجور بی بند و باری!
توی پست عادی علائم نگارشی رعایت میشن، اینجا بعد دوتا فاصله میان، پاراگراف بعد میان، توی یه پاراگراف تک و تنها و جدا میان یا اصلا نمیان. دسته جمعی یه ماشین میگیرن، میرن مسافرت!

توی پست عادی بعد هر پاراگراف یا دیالوگ اینتر زده میشه، اینجا نمیشه. یا اصلا 10 تا اینتر زده میشه. شکل بندی پست اونجا رعایت میشه، اینجا نمیشه یا اصلا یه شکل بندی جدیدتر، زیباتر و هنرمندانه تر ساخته میشه.

اما اون غیر عادی بودنی که مد نظر من هست و بهش نمره میدم! (بله درست شنیدید، من به تک تک پستها نمره میدم.) رعایت نکردن ترتیب و منطق توی رخداد اتفاقاته! مثل یه خواب. مطمئنم همتون منطق نداشتن خواباتون، بارها براتون سوال پیش آوردن. توی خونتون نشستین و دارین تلویزیون تماشا می کنین، یدفعه میچرخین و میبینین توی خونه عموتون هستین و داییتون خونه رو گرفته و توش مغازه اسباب بازی فروشی زده و همه چیو داره مجانی میده! یذره منطق نداشت! تو بگو قد یه عدس!

کسی که بتونه این غیر عادی بودن رو توی پستش بیاره، واقعا یه نویسنده ماهر و خبره اس که حقیقتا ما باید بکشیم کنار و انجمنو بدیم دست ایشون، خودمون بزنیم تو کار چیزکشی... مسافر کشی!

پس این پست ها و رول ها، درعین بی منطقی و غیر عادی بودنشون، باید یه پیام خاص رو برسونن! و براساس بی منطقی، غیر عادی بودن و پیامی که میرسونن، نمره میگیرن و تشویق میشن. حالا قضیه نمره و امتیاز بیشتر جای بحث داره.

و ما برای راحت تر کردن کار شما توی انتقال پیام، برای هر کدوم از سه درجه کله داغ( یک کله داغ، دو کله داغ و سه کله داغ) 3 سوژه بهتون میدیم، که هر ماه یکبار تغییر میکنن.



یک کله داغ: درجه اول کله داغ بودن! اینجا شما یه مقدار کمی چیژ کشیدید. به اصطلاح هنوز شمارو نگرفته. نوشته هاتون طبیعی ان، اما یه جاهایی از دستتون در میره و یمقدار کوچیک اما قابل فهم و توی چشم، غیر طبیعی میشه.

سوژه ها:
خرید چوبدستی از الیوندر- همراهی/ نبرد با ولدمورت( بسته به جبهه ایفایی تون!)- بازدید از دهکده هاگزمید




دو کله داغ: درجه دوم کله داغ بودن! اینجا دیگه گرفته شمارو. مقدار کم چیژ جواب نداده و بیشتر چیژ کشیدید. یسری جاها رو کنترل کردین، اما بی منطقی و غیر عادی بودن اکثر جاها حس میشه.

سوژه ها: بازدید از یک خاطره در قدح اندیشه با دامبلدور- درگیری با یک دوست صمیمی در سرسرای هاگوارتز- باز شدن قفس یک حیوان در باغ وحش هاگزمید




سه کله داغ: درجه سوم کله داغ بودن! تبریک میگم. شما رسیدین به مرحله غولو! ولی خیلی خوشحال نباشین. مرحله غولوعه ها! منطق صفر! طبیعی گرایی هیچ جای پستتون دیده نشه. جوری که هرکی پستتون رو خوند، بگه این حالش خیلی خراب بوده!

سوژه ها: سفر به قمر دوازدهم زحل با استفاده از جارو/ گیر افتادن در یک کابوس وحشتناک/ کدخدایی دهکده هاگزمید( شما برای یه روز، کدخدای هاگزمید شدین!)




مسئولین انجمن آرزوی چیژ کشی خوب و هیجان آوری را برای شما دارد.


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.