هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

اگر خیال می‌کردید وزارت سحر و جادو حق و حقوق اقلیت‌های جامعه جادویی را نادیده گرفته است، باید بگوییم اشتباه کردید! وقتی وزیر سحر و جادو خودش از اقلیت‌ها باشد، مشخص است که شما را فراموش نخواهد کرد.


از تمامی اقلیت‌های جادویی و باقی اعضای این جامعه جادویی دعوت به عمل می‌آوریم تا در برنامه‌های ویژه وزارتخانه برای اقلیت‌ها شرکت کنند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷:۳۶ شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۳۴ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
از هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 506
آفلاین
مجموعه فیلم: غلبه بر مرگ

قسمت اول: نبرد هاگوارتز



در اتاقی ترسناک که سایه‌ها مثل تماشاچی‌ ورزشی روی دیوار نشسته بودند، لرد ولدمورت، عروسک‌گردان هر چی تاریکی و بدخواهی، سوروس اسنیپ را پیدا کرد. هوای اتاق با احساس قتل قریب الوقوع پر شده و گویی سایه‌ها دیوار چشم انتظار وقوع آن بودند. چهره‌ی رنگ پریده ولدمورت که ادغام نامقدسی از مار و انسان بود، تبدیل به تنها منبع نور اتاق شده بود. چشمان قرمزش با گرسنگی سیری ناپذیر شکارچی‌ای که به شکار خود نزدیک شده، می‌درخشید. پرده‌های سنگین اتاق تکانی خوردند و خود را برای تماشای این منظره هولناک آماده کردند.

اسنیپ مثل عضوی از ارکسترا با هر حرکت حریف ناخواسته‌اش به سمت مخالف حرکت می‌کرد و شنل سیاه او مثل کفن در هوا موج می‌زد. این رقص سرنوشت ساز تبدیل به والسی تاریک شده که هر مرحله آن طنین آورعذاب پیش رو بود. نگینی، همدست ولدمورت، در پس زمینه، ناظر خاموش این رقص تراژیک بود.

چوب جادو ولدمورت مثل چوب رهبری ارکسترا بالا رفت و آخرین نت‌های سمفونی زندگی اسنیپ را اعلام کرد. نفرین کشتن، طلسمی نابخشودنی، با شکوفایی جرقه‌های بدخواهانه ولدمورت، در چوب جادو فوران کرد و اسنیپ که گرفتار آغوش بی رحم سرنوشت تاریک خود شده بود روی زمین مچاله شد و به این ترتیب، فقط در چند ثانیه، سوروس اسنیپ، تبدیل شد به یکی دیگر از تلفات جانبی رشد و پرورش تاریکی در دنیای جادوگری.

در پس پرده‌های سکوت پس از مرگ اسنیپ، اتاق هنوز از احساس تراژدی پر بود.آتش عشق شکست خورده اسنیپ به لیلی پاتر، شعله‌ای که در اوج غیر ممکن بودن در رسیدن به هدف اصلی خود هنوز روشن مونده بود، حالا بالاخره بعد از سال‌ها خاموش شد. خاطرات چشمان زمردی لیلی، در روح در حالا نابودی اسنیپ، زمزمه می‌کردند؛ آوازی پرده‌انداخته برای عشقی که چون گلبرگ‌هایی از گل ممنوعه، اکنون از شاخه‌های خود پاشیده بود.

ولدمورت به عنوان رئیس ارکسترا تراژیک اسنیپ، از شکوه تیره اجرا لذت می‌برد انگاری این احساس تنفری که اسنیپ برای پاتر در خود ایجاد کرده بود، لذت این صحنه را برای ولدمورت نیز بیشتر کرده بود. در طول تمام این سال‌ها نام پاتر تبدیل به معجونی از تمامی ناراحتی‌های اسنیپ شده چرا که از طرفی هری یاد و خاطره لیلی را زنده نگاه داشته و از طرفی یادآور شکست عشقی او نیز بود. پسری که زنده ماند، نمادی از هم‌زیستی لیلی و مشقات پایان‌ناپذیر اسنیپ!

اما اسنیپ کی بود؟ حتی نزد دوستان و دشمنان هم سوالاتی در مورد هویت حقیقی اسنیپ وجود داشت. وفاداری او به سیاهی یا روشنایی همواره برای خود او هم تبدیل به سوالی آزارنده شده بود. سوالی که همواره مبهم بوده و پس از مرگ اسنیپ، همچون یک نغمه ناتمام در دل اتاق باقی می‌ماند. زمانی که اسنیپ نفس‌های آخر خود را می‌کشید، افکارش، گردابی از پشیمانی و تفکر در وجود او تشکیل شده بود. دوگانگی اخلاقی که زندگی او را تعیین کرده بود، مبارزه جاودانه میان نیکویی و بدی، لحظات آخری اسنیپ را با سایه‌های پیچیدگی پرنقاشی کرد. در آغوش مرگ، اسنیپ با معمای هستی‌یابی که در زندگی به دنبال آن بوده، روبرو شد؛ جستجوی معنا که تاکنون از او پنهان مانده بوده است. اسنیپ بالاخره حداقل در تفکرات خودش به این نتیجه رسید که تا لحظه قبل از مرگ برای دیگری زیسته است. در دوران جوانی با عشق و علاقه به لیلی زندگی خود را تعریف کرد و بعد از مرگ لیلی، معنی زندگی او به جبران اشتباهات گذشته در خدمت دامبلدور تغییر پیدا کرد. اگرچه که دیر شده بود ولی به خودش قول داد اگر فرصت دوباره‌ای پیدا می‌کرد، حتما نحوه زندگی خود را تغییر داده و برای خودش زندگی خواهد کرد. همین فهم جدید از زندگی به طرز خیلی قابل پیشبینی، قبول کردن مرگ را برای او راحت‌تر کرد. با آرامش پلک‌های سنگین خود را پایین آورد و آخرین قطره‌های خاطرات از چشمانش جاری شد.

سرانجام، شعله‌ی زندگی اسنیپ خاموش شد. در آخرین لحظات زندگی خود فقط به این فکر می‌کرد که آیا واقعا درگیری بین سیاهی و سفیدی وجود دارد یا این فقط ساخته ذهن انسان‌هاست؟


عضوی از طرفداران گلرت گریندلوالد


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین

تصویر کوچک شده

اعلام نتایج اولین دوره مسابقات هالیپاف


نمرات داده شده توسط داور ها به شرح زیر می‌باشد:


نام------------ داور اول------داور دوم------داور سوم -----میانگین
____________________________________________________________________
تام جاگسن---------70---------75-----------91-------78.6
____________________________________________________________________
پاتریشیا وینتربورن----77---------91-----------96-------88
____________________________________________________________________
رکسان ویزلی--------67---------85-----------93-------81.6
____________________________________________________________________
مروپ گانت---------67---------92-----------96--------85
____________________________________________________________________
رودولف لسترنج------65---------30-----------30-------41.6
____________________________________________________________________
پنه لوپه کلیرواتر-----65---------70-----------88--------74.3
____________________________________________________________________
سر کادوگان---------73---------88-----------95--------85.3
____________________________________________________________________

بدین ترتیب؛

قهرمان اولین دوره مسابقات هالیپاف معرفی می‌شود:

پاتریشیا وینتربورن

تصویر کوچک شده


در جایگاه دوم:

سرکادوگان

تصویر کوچک شده


و در جایگاه سوم:

مروپ گانت


تصویر کوچک شده


با تشکر از تمامی شرکت کنندگان محترم و آرزوی موفقیت برای آنها در مسابقات آینده.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۴:۳۵ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۸

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 341
آفلاین
فرش قرمز بلندی از خود خیابان تا داخل ساختمان تماشاخانه‌ی هالی‌ویزارد کشیده شده. دوربین از روی طرفداران هنر که در دو طرف فرش قرمز در حال جر دادن سینه خود هستند گذرا عبور کرده و روی اولین ماشینی که جلوی فرش قرمز پارک می‌شود زوم می‌کند. با پیدا شدن گوشه‌ی موهای قرمز گیدیون از داخل در نیمه باز لیموزین مشکی، فیلمبردار تیپایی حواله‌ی ماتحت خبرنگار میکروفون به دست می‌کند تا بپرد جلو و با هنرپیشه‌ی نقش اول فیلم مصاحبه کند. خبرنگار جلو می‌رود، اما هنوز نصفه هیکل ردا رسمی پوشیده‌ی گیدیون از لیموزین بیرون نیامده که تابلوی بزرگی بین او و خبرنگار می‌پرد و کل لیموزین را از دیدرس دوربین خارج می‌کند. سر کادوگان که به گزارشگر که آشکارا لجش درآمده و سعی دارد از بغل‌های قاب تابلو، گیدیون را گیر بیاورد بی محلی می‌کند و سرش را جلوی بلندگو می‌گیرد:
-بله، کادوگان هستم که خوب صد البته مستحضر هستید، تهیه‌ کننده‌ی این فیلم بسیار موفق!


داخل تماشاخانه‌ی هالی ویزارد، نشست مطبوعاتی

گیدیون پریوت هر چند دقیقه یک بار دستی به کله‌ی قرمزش کشیده، زیر چشمی به ساحره‌گان جمع نگاه می‌‌کند و زلفانش را افشان می‌کند. کنت الاف، بازیگر نقش مکمل مرد، عصبی نشسته و با فندکش بازی می‌کند. ولی هر دوی آنها یک کلمه صحبت نمی‌کنند و به جایش، به سیل اراجیفی که کادوگان به هم می‌بافد گوش می‌کنند.
- خلاصه که بهترین فیلم رو ساختیم براتون. اولش می‌خواستیم یه اسکی از دیوید لینچ یا ون تریر براتون بیاریم، به مغزشما و شناسه خودمون رحم کردیم در حد همون اسکورسیزی سر و تهش رو هم آوردیم.
- خوب حالا یک سوال هم از بازیگران می‌پرسیم...
- به نظر من هر سوالی که بخواد پرسیده بشه رو من کامل و واضح جواب دادم، بریم فیلم رو ببینیم لذت ببریم! خصوصاً که این اکران این فیلم زیبا به صورت اختصاصی مزین به حوادث پشت پرده هم هست!

در همین لحظه در سالن چهارطاق باز شده و فنریر گری بک در حالی که مثل سگ می‌دود وارد می‌شود.
-مثل اینکه بازیگر نقش منفی‌تون دیر رسید.
- راستش اصلاً بهش آدرس اشتباه داده بودیم در عجبم که رسید! دیگه بریم فیلم رو ببینیم تا عرق تنش خشک نشده!

داخل سالن سینما
پرده ها کنار می‌روند. تیتراژ بالا می‌آید:

نقل قول:
تهیه کننده: سر کادوگان
بازیگران به ترتیب خوش آمد سر کادوگان:
گیدیون پریوت در نقش دی کاپریو
کنت الاف در نقش مارک رافالو لاغر شده
فنریر گری بک در نقش گرگ بد بدجنس پزشک جانی بیمارستان روانی
تهییه کننده: سر کادوگان

جزیره‌ی شاطر

شاهکاری به تهییه کنندگی سر کادوگان


تصویر واضح شده و قایقی با دو مسافر و یک قایقران مشاهده می‌شود. مسافرین قایق مارک رافالوی لاغر شده و دی‌کاپریوی مو طلایی هستند. دی کاپریو با ژستی زیر پوستی، نگرانی اش را نگاهش به افق می‌رساند و دستی در موهای طلایی‌اش می‌کشد.

پشت صحنه

گیدیون وارد سن فیلمبرداری می‌شود. کادوگان نگاه سوال برانگیزی بین موهای قرمز گیدیون و نمایشنامه رد و بدل می‌کند.
-بیا بشین اینجا رو صندلی فرزند! ببین گیدیون جان، تو که می‌دونی مرلین به سر شاهده من تو رو اندازه همین اسب کوتوله دوست دارم. هرچی هم که بکنم شاید یکم به نظر خشن بیاد ولی‌ همش برای آینده‌ی کاری خودته... ببندینش!
با دستور آخر کادوگان، چند جن خانگی که نقش مسئول تدارکات را داشتند از همه طرف به گیدیون مادر مرده هجوم آوردند و او را به صندلی بستند.
- کریچر رو بیارید تو!

جن های خانگی اساساً موجودات روانی هستند، اما همان جن‌های خانگی‌ها هم با احتیاط و ملاحظه راه را برای جن خانگی به نام کریچر باز کردند. کریچر می‌آید و به گیدیون اشاره می‌کند:
- این بود؟
- خودشه!

کریچر نعره زنان به گیدیون حمله کرده ظرف وایتکسش را روی سر گیدیون خالی کرده و موهایش را می‌مالد.

بازگشت به فیلم

دی‌کاپریوی مو طلایی و مارک رافالو به جزیره شاطر ‌می‌رسند. وارد تیمارستان وسط جزیره می‌شوند. رییس جانی تیمارستان جلویشان می آید و ساختمان را نشانش می‌دهد. بعد از چشم غره های سایر بازیگران در صحنه، یک دفعه دو گالیونی‌اش می‌افتد و از داخل جیبش کاغذ دیالوگ‌هایش را نصفه بیرون کشیده و زیر چشمی نگاه می‌کند.
- ریچل سورلاندویی وجود نداره، اصلاً همچین کالباسی نداشتیم ما اینجا!

صدای کادوگان از پشت صحنه به گوش می‌رسد:
- اون دیالوگ آخر فیلمته گرگ بی‌شعور!
-آها چیزه. ریچل سورلاندو فرار کرده. ما نمی‌دونیم کجاست.
- من رو ببر با بیمارها مصاحبه کنم.

اتاق مصاحبه با بیماران روانی

از گوشه‌ی تصویر، چند جن خانگی یکی یکی با اردنگی به وسط صحنه فرستاده می‌شوند تا با دی‌کاپریو مصاحبه کنند.
- ریچل از اول خودش دیوانه بود آقا! به مرلین کار دابی بود آقا! به مرلین ما نکردیم آقا! به مرلین خودش مریض بود، خودش داشت می‌مرد! خودش به مرگ طبیعی مرد!

دوباره صدای کادوگان بلند میشه:
-صد هزاربار گفتم این فیلمه جن ابله! کسی واقعاً قرار نیست یقه تو رو بگیره مرتیکه خرفت! دیالوگت رو بگو!
- ریچل هر روز از اینجا رد می‌شد. ریچل بچه داشت... ریچل رو به مرلین ما نکشتیم آقا! لباس مجلسی لایه لایه تنمون کنن خواهر مکرمه‌تون پلیور تنمون کنه اگه دروغ بگیم آقا گیدیون!
-یکی این فرومایگان رو از وسط فیلم نازنینمون شوت کنه بیرون. بریم صحنه بعد اصلاً. صحنه بعدی هم البته بودجه نداریم، بریم آخرای داستان اصلا!


غارهای اطراف جزیره شاطر

دی‌کاپریو و رافالو از ترس جانشان در حال فرارند. به صخره‌ای می‌رسند که طبق فیلم‌نامه، رافالو به پایین می‌افتد و کتلت می‌شود. دوربین به پایین صخره زوم می‌کند. رافالو نگاه شک داری به پایین صخره می‌اندازد.
- گلاب به روتون من از نگاه به این پایین هم دلپیچه می‌گیرم. نمیشه من رو جلوه‌های ویژه کنید اون پایین؟

دی‌کاپریو با حالتی عصبی دستی در موهایش می‌کشد. صدای کادوگان از پشت صحنه می‌آید:
- بپر پایین بودجه نداریم!
- آه! دی کاپریو، میگم شاید این تیمارستانی‌ها شاید خیلی هم روانی نیستن، بیا فرار نکنیم، بیا برگردیم تو تیمارستان!
- چرا فیلم نامه رو عوض می‌کنی مرتیکه فندک باز! هلش بده پایین دی‌کاپریو!
- خودم رفتم!
رافال در سیاهی‌های دره محو می‌شود و صدای کتلت شدنش در صخره‌ها می‌پیچد. دی کاپریو مانند دختربچه‌های شش ساله جیغ می‌کشد و در صخره‌ها گم و گور می‌شود.

پشت صحنه
- یه اکیپ اجنه کوهی بفرستید این گیدیون جوگیر رو از وسط صخره‌ها جمع کنن، زیادی تو نقشش فرو رفته. یه کاردک هم بیارین الاف رو از این کف بکنید.

صحنه اوج فیلم

رافالو با دست و پایی آتل بسته و دوتا عصا زیر بغل یک دسته عکس به دی‌کاپریو نشان می‌دهد.
- ببین، ببین اینا بچه‌هاتن! ببین این زنته! ببین زنت رو کشتی!

گیدیون که تا این لحظه چشمهاش رو بسته بود و داشت زیر لب دیالوگ‌هایش را تکرار می‌کرد، ناگهان چشم‌هایش را باز کرد و طوطی وار تکرار کرد:
-نه نمیبینم! تو دروغ می‌گی! تو می‌خوای منو گول بزنی! تو میخوای بگی من دیوانه‌ام!

دکتر جانی از در دیگر وارد می‌شود.
- دی‌کاپریو، تو مریضی پسرم، تو یه تخته‌ات کمه، تو موتورت شیش میزنه، تو مغزت تعطیله، تو رو بچه بودی ننه‌ات از کله پرت کرده زمین...
- نه تو هم دروغ می‌گی! تو هم می‌خوای من رو گول بزنی!
- شما ببین عکس این توله سوسیس‌هات رو، یادت میاد.

دی‌کاپریو نگاهی به عکس‌ها می‌اندازه. دوربین روی عکس‌ها زوم می‌کنه تا عوامل پشت صحنه که دارند به سر و صورت دی‌کاپریو تف می‌مالند در کادر نیفتند. دوربین بر می‌گرده روی صورت خیس دی‌کاپریو.
-هعی وای من! زنم! بچه‌های نازنینم!

و آماده می‌شود تا غش مصنوعی بکند و به زمین بیفتد. درست همان لحظه که دو دل می‌شود، رافالو با انتهای عصایش زیرپایی تمیزی برایش می‌گیرد و دی‌کاپریو هم کتلت می‌شود.

صحنه پایانی
رافالوی آتل بندی شده به دی‌کاپریوی باند پیچی شده نگاه می‌کند و آهی می‌کشد:
-بیا دی کاپریو. بیا بریم مغزت رو تخلیه کنیم از این وضعیت فلاکت بار خلاص شی!
-بریم ناموسا! بریم جون داداش! ببر منو فقط!

صحنه سیاه می‌شود و آخرین کلمات در پرده نمایش نقش می‌بندند:
نقل قول:
شاهکاری از سر کادوگان





تصویر کوچک شده


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸

پنه‌ لوپه کلیرواتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
از فلکه آلیس، جنب کوچه گربه ملوسه، پلاک نوشابه
گروه:
مـاگـل
پیام: 204
آفلاین
ویبره ساعت پنی باعث ویبره تخت شد و پنی با چماغ به جون ساعت افتاد.
-این چرا ساکت نمیره؟
پنی یک نگاه به ساعت انداخت و فهمید چرا ساکت نمیره. دید وقت اکرانه. پنی که میدونست اکران فیلمش شروع شده سوار جارو شد و ویراژ رفت.

...دقایقی بعد سالن سینما...

پنی با شدت درو وا کرد و با سالن خالی پر از صندلی های آبی رو به رو شد.
-اینجا چرا پر از خاله؟
در حالی که تو فکر بود گله ای از ویزلی های قد و نیم قد وارد شدن و پنی رو رو دستاشون باخود بردن.

-پنی!
-جوز کمک!
جوزفین در حالی که تو سیل ویزلی ها شنا میکرد دست پنی رو گرفت و با خودش به صندلی های اول برد.
-اینم جای ری.
و دستشو تو حلق صندلی کناری فرو برد. صندلی هم دست جوز و گاز گرفت.
-چرا میکنی تو حلقم؟ هر چی پف فیل خوردم هزم شد.
-پف فیل چیه؟
-همون بوق فیله. پعنی اسمای دیگه بوق فیل رو نمیدونی؟
-نه.
و صندلی به علت کمبود صندلی از تعجب به جای مردن قش کرد.

-آهای کل ویزلی ها جارو تنگ کردن دستتو بردار برای اربابم.
-نه سو من زود تر جا گرفتم.
-ارباب نقش اولن باید جلو بشینن.
و لرد اومد و روی صندلی داورا جلوی اونا نشست.

-
-ما هم از داورانیم باید جلو بشینیم کسی چیزی بگوید آوادایش میکنیم.
-ارباب میشه زیر سایتون بشینم؟
-سو باز شروع کردی؟
-ببخشید ارباب.
-برو صندلی عقب لب مرز ساییمان بشین.
-ممنون ارباب!
و ویبره کنان رفت. تالار سیاه شد و با جیغای رکسان و پنی همراه. وقتی که نوشته ها ظاهر شد و صدای ری شروع به حرف زدن کرد ری هم اومد و کنار پنی نشست.
زحاک
گوینده: ری شاخه
نویسنده و کارگردان: پنی نوشابه
وین گورکن به دست در نقش آهنگر.
لرد سیاه در نقش زحاک مار دوش.
پرنسس نجینی در نقش مار .(رابستن در نقش مترجم مار و بچه در نقش مترجم هافل . )
آرتور ویزلی در نقش آرش کمانگیر.
جوز درختی در نقش چماغ به دست.
بانو مروپ در نقش آشپز .
مالی و ویزلی ها در نقش لشکر آهنگر.
کی بود در نقش شیطان؟ آهان هیشکی.
و در آخر پروفف خودمون در نقش پیر دانا.

توجه: این فیلم به همراه پشت صحنه ها پخش میشود.


و صحنه سیاه و با پایان جیغا فیلم روشن شد.

-شیطان به دیدن زحاک میره و دوش اونو میبوسه و دوتا مار از شونه های زحاک در میان که غذاشون مغز انسانه.
-فس فس.(من مغز دوست نداشتن میشم. من جیگر دوست داشتن میشم.)
-آخه فیلم نامه...
-تا کروشیویتان نکردیم مغز رو جیگر کنید!
-خلاصه داشتم میگفتم خوراک مارا جیگره.
-جیگر مارهایمان چی شد؟
-زحاک مامان الان جیگر میارم. سو مامان جیگرا چی شد؟
-الان بانو. ولی شما که کله پاچه گذاشتین.
-سو مامان کله پاچه رو بریز دور به جاش جیگر سیخ کن مامان.
-چشم بانو.
صحنه سیاه و بعد جیغ روشن شد.

-هافل من میخوام قیام کنم. با آرش و چماغ به دست.
-خور.(پرچم چی شدن میشه؟)
-من پول ندارم همین پیشبند زردم خوبه.
-خور.(خوب نشدن میشه.)
-اه... ول کن دیگه.
-بابا جان از من به تو نصیحت. باید بریو لشکر جمع کنی و از هفت خان زحاک رد بشی.
-بابا بودجه پایینه همین الان مثل من بدویین برین سراغ زحاک.
پنی سرعتش به اندازه بودجه نبود پس ری نوشابه ای جلو پنی گرفت و پنی هم با سرعت آذرخش دوئید و دیوارو سوراخ کردو دنبال نوشابه طلسم شده خارج شد.جوز و آرتور و وین هم با لشکری مو قرمز به سمت زحاک رفتن و صحنه سیاه شد.

-به علت کمبود بودجه و عطسه های زیاد لرد بابت حصاصیت به موی قرمز فیلم پایان یافت!منتظر کمک های شما برای ساخت زحاک دو هستیم. برای کمک به هشتک-زحاک2-فقط برای تو مراجعه فرمایید.
-از هرچی مو قرمزه متنفریم!


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۰ ۲۰:۳۲:۴۱

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
این فیلم برای مخاطب مثبت 18 سال است!


هالی پاف




کمپانی کمالات خیز تقدیم میکند:

جادوگران پای!



نویسنده، تهیه کننده و کارگردان: رودولف لسترنج

منشی صحنه: مونیکا بلوچی

دستیار کارگردان: **** نایس

سینه موبیل : **** لاو

فیلمبردار: *** خلیفه

صدابردار: ****** تگزاس

تدوین : کریم بنزما

بازیگران : رودولف لسترنج

سیاهی لشکر: خیلی عظیمی از ساحره‌ها


برای مشاهده فیلم خیلی نرم بمالین رو این لینک!




ویرایش: ضمن محکوم کردن این حرکت شنیعی که متداول شده و باعث تضعیع حقوق بسیاری میشه (یه بنده مرلینی به دلیل ضیغ وقت و یا هرچی، یک پست یا عملی رو انجام میده که خوب درنمیاد به دلیل همون کمبود وقت، بعد تمدید میکنن و خب دیگه دیره...کلا این تمدید هایی که باب شده رسما دهن‌کجی و توهین به شرکت‌کننده و حتی خود برگزار کننده است!) بیانیه‌ای صادر شده که خلاصه اش میشه: "سازندگان فیلمِ فاخر جادوگران پای ضمن ابراز تاسف از این ممیزی شدید و سانسورافسار گسیخته، اعلام میدارد که فیلم بعد از اکران محدود، توسط نیروی فشار و متحجران و دیکتاتوران زوپسی و غیر زوپسی، از پرده‌ی سینماها پایین کشیده، و توقیف شده است...هرکی فیلم رو ندیده، از اونایی که توی اون فرصت محدود فیلم رو دیده بپرسه که فیلم چی بود!"


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۰ ۲۲:۱۳:۲۸
دلیل ویرایش: انتشار محکومیت و بیانیه، پس از تمدید ارسال آثار!



پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۳۰:۲۵
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
هالی پاف



بر روی پرده سینما نمای بسته ساختمان دادگاه خانواده نمایش داده می شود.

کمپانی قیمه توی ماستا با اسپانسری رب گوجه تبرک و پشمک حاج عبدالله تقدیم می کند:

جدایی تام از مروپ

نویسنده و کارگردان: مروپ فرهادی


بازیگران بی ترتیب اجرای نقش:

عزیز مامان در نقش عزیز مامان

وینسنت کراب در نقش مروپ گانت

رودولف لسترنج در نقش تام ریدل گور به گور شده

آنجلینا جولی در نقش سیسیلیا

_مروپ...بگو چیشد که این اتفاق افتاد؟ میخوام اون حس مروپ عاشق و سرکش رو برام توضیح بدی.

با حضور:
احسان علیخانی در نقش قاضی دادگاه

دوربین روی مروپ زوم می کند که به نظر دستپاچه شده است.
_آقای قاضی منظورتون کدوم اتفاقه؟ همونی که اون دفعه قابلمم سوخت رو میگین؟
_خیر...منظورم اتفاقی هست که بخاطرش به این دادگاه احضار شدین. فقط خواهشا تا میتونید دراماتیک تر و تلخ تر بگین تا بیشتر بتونیم بغض کنیم.
_اوه...آهان...اون اتفاق. خب راستش ماجرا از اونجا شروع شد که...

صحنه سیاه می شود و بر روی پرده سینما کلمات "یک سال قبل" نمایش داده می شود.

مروپ که در کنار قابلمه ایستاده است، با لبخندی بر لبش می گوید:
_عزیزم؟ غذا حاضره.
_الان میام عزیزم.

بر روی پرده سینما "هفت ماه قبل" نمایش داده می شود.

مروپ با لبخندی کج، کنار قابلمه ایستاده است.
_تام؟ غذا حاضره.
_الان میام.

بر روی پرده سینما "یک ماه قبل" نمایش داده می شود.

مروپ بی حوصله کنار قابلمه ایستاده است.
_آقای ریدل؟ بیا غذا بخور.
_باشه خانم گانت.

برروی پرده سینما "یک هفته قبل" نمایش داده می شود.

مروپ در حالی که خشمگین است قابلمه ای را به سمت تام ریدل پرت می کند.
_تام ریدل گور به گور شده! بیا اینم غذات، برو کوفتش کن! الهی بترکی!
_برو بابا با اون دست پختت. مامان جونم دست پختش ازت صد برابر بهتر بود.
_پس برو گمشو پیش همون مامان جونت!

مروپ خشمگین نمکدان را به سمت تام پرت می کند.

_آخخخخ!

صحنه تاریک می شود و دوباره مروپ و قاضی دادگاه نشان داده می شوند.

_همین؟ به همین سادگی؟ آخه چرا خب؟
_حقش بود؛ کله ش بیستا بخیه برداشت. ای کاش یه طوری پرت می کردم کله ش نصف بشه.
_اظهارات شما میتونه به ضررتون تموم بشه.
_اوه...خب راستش به همین سادگیام نبود. مثلا...

صحنه عوض می شود و تام ریدل و مروپ گانت رو به روی هم پشت میز شام نشسته اند.

_سیسیلیا واقعا زیبا بود.
_اون عجوزه کجاش زیبا بود؟

تصویر سیسیلیا نمایش داده می شود.

_خب حالا...به هر حال من هفت برابر سیسیلیا زیباترم.

تصویر مروپ نمایش داده می شود.

_اصلا چرا اسم اون زنه رو الان باید بیاری؟! مگه من چیم از سیسیلیا کمتره؟ نچرال بیوتی نیستم که هستم. عملی هم که نیستم.
_تازه سیسیلیا انتقاد پذیر و با اخلاقم بود.
_من خیلیم انتقاد پذیرم. خیلی زیاد. اخلاقمم که فوق العادست.
_ولی سیسیلیا...
_کوفتو سیسیلیا! الهی سیسیلیا بمیره من راحت شم! برو گورتو گم کن پیش همون سیسیلیات.

این بار مروپ فلفلدان را از روی میز برداشته و به سمت تام پرتاب میکند.

دوباره قاضی و مروپ نمایش داده می شوند.

_یعنی هیچکس نبود واسطه بشه؟
_چرا اتفاقا!

تصویر دوباره عوض میشود و پارکی نشان داده می شود که لرد سیاه با همان شمایل فعلی اش در وسط تام و مروپ ایستاده است.

_هووووی تام...آروم توپ رو به عزیز مامان بزن...چه خبرته؟ بچمو ناقص کردی!
_وسطیه دیگه مروپ.
_ما از این بازی متنفریم.

قاضی دادگاه به مروپ نگاهی چپ چپ می اندازد.
_گفتم واسطه... یعنی میانجی! نگفتم وسطی که!
_آهان از اون لحاظ.

دوباره خانه تام و مروپ نمایش داده میشود.

لرد دستش را زیر چانه اش گذاشته است و به صورتی عاقل اندرسفیهانه به بالا نگاه می کند که انواع اشیاء در حال پرت شدن به اینور و آن ور هستند.
_تام...به اون دست نزنی ها! اون سماور عتیقه جهیزیمه. اگر یه خط روش بیوفته دودمانتو به باد میدم...طلاقمو همین فردا ازت میگیرم.
_یعنی ما فرزند طلاق میشویم؟
_این سماور تلافی اون یخچال کادوی مامان ریدل که پرتش کردی ازپنجره بیرون.

سماور از ضلع شرقی خانه به سمت ضلع غربی پرتاب می شود!

_الهی ریز ریز بشی مرتیکه نفهم!
_مادر جان؟ نمیشه بیخیال بشین؟
_عزیز مامان؟ مگه من چیزی گفتم؟ همش تقصیر باباته خب! مامان جان، داری طرف باباتو می گیری؟ پسر بزرگ کردم طرفدار مادرش باشه اونوقت طرفدار باباش شده.
_پدر؟ ما نمی خواهیم فرزند طلاق باشیم.
_پسرم؟ طرف مادرتو گرفتی؟ آخه این مادرت اخلاق داره؟
_ما فقط...
_پسرم سریعا برو تو اتاقت و هزار بار توی دفتر مشقت بنویس که در آینده زن نمیگیری! این باعث میشه در آینده مثل من بدبخت نشی.
_عزیز مامان حرف باباتو گوش نکن. برو هزار بار بنویس زن میگیری! اصلا خودم یه زن خوب برات میگیرم. این نسخه های بابات فقط به درد خودشو عمش میخوره.
_با عمم چیکار داری ضعیفه؟

لرد که حوصله اش سر رفته است، بلاخره دستش را از زیر چانه اش برمی دارد و به اتاقش میرود و در اتاقش را محکم می بندد.

بووووووم!

_بیا...مثلا بچه تربیت کرده!
_بچم خیلیم با تربیته مرتیکه بی تربیت.

باری دیگر لیوانی به سمت کله تام پرت میشود.

قاضی دادگاه درحالی که کاملا از بخش دراماتیک ماجرا ناامید شده است دوباره نمایش داده می شود.
_ایندفعه چندتا بخیه خورد؟
_دیگه انقدر بخیه خورده بود جا نشد بخیه بزنن. همون چسب نواری زدن.
_یعنی اصلا هیچ جا باهم تفاهم نداشتید؟
_تفاهم؟!

دوباره میز غذا نشان داده می شود؛ البته با این تفاوت که علاوه بر مروپ و تام، لرد نیز در کنار میز حضور دارد و عصرانه برروی میز به چشم می خورد.

_عزیز مامان دهن خوشگلتو باز کن این قاچ پرتقالو بخور تا موهات پرپشت بشه.
_ما پرتقال دوست نداریم...ما از پرتقال متنفریم.
_مامانت چرت و پرت زیاد میگه پسرم...هرچی چیپس و پفک و کیک شکلاتی و پیتزا بخوری زودتر موهات در میاد.
_د آخه با همین حرفات این بچه رو بد غذا کردی! بجا اینکه الگوش باشی شدی بلای جونش؟! چرا نمیمیری زودتر از دستت راحت بشم؟ همینارو گفتی عزیز مامان کچل موند دیگه!
_ما کچل نیستیم.
_بیخودی گردن من ننداز! از همون اول که بدنیا آوردیش کچل و بی دماغ بود.
_تکذیب می کنم! این بچه موهاش اندازه راپانزل و دماغشم اندازه پینوکیو بود وقتی که بدنیا اومد!
_ما مورد بی توجهی والدین قرار گرفته ایم. والدین ما چهره زیبای ما را مورد سخره قرار می دهند.

لرد بار دیگر به اتاقش می رود و در را محکم تر از دفعه قبل می بندد.

بووووووووم! قررررچ! (افکت ترک برداشتن در)

_داری اعتماد به نفس عزیز مامانو با این حرفات از بین میبری. تو دیگه چجور پدری هستی؟
_تو خودت چجور مادری هستی؟

مروپ یک عدد نارگیل را از درون سبد میوه ها بر می دارد و...

_نه...خواهشا دیگه نه!

تام با دست هایش روی کوهی از نوار چسب روی سرش را پوشانده است.

_اتفاقا نمیخواستم بزنم تو سرت.
_آخ جون...آشتی؟
_نه.

و مروپ این بار نارگیل را محکم در صورت تام میکوبد.

قاضی دادگاه که منقلب شده است با پرونده ای سر و صورتش را پوشانده است.

_فکر نمی کنید یکم زیادی خشن هستید؟!
_منو خشونت؟ من بسیار مهربونم. اصلا یادم نمیاد یه بارم تو عمرم هم خشونت بروز داده باشم.
_بله مشخصه. حالا درباره اون روز بگین؛ چیشد که این اتفاق افتاد؟
_اون روز...راستش تعطیلات آخر هفته بود و ما رفته بودیم جنگل تا جوج بزنیم با نوشابه اما...

روی تصویر عبارت "اون روز" نمایش داده میشود.

مروپ و تام زیر درخت بلوطی نشسته و در حال نگاه کردن به جوجه کباب های سوخته هستند.
_اینا که همش سوخته! یه کباب درست کردن ساده هم بلد نیستی؟ آخ که تو چقدر شوهر بی عرضه ای هستی!
_من بی عرضه نیستم، حداقل نه به اندازه تو.
_به من گفتی بی عرضه؟!
_الان دیگه وسط طبیعتیم و عمرا چیزی پیدا کنی بتونی بکوبی تو سرم.

ناگهان تعادل سنجابی از بالای درخت بهم میخورد و بلوطش از دستش رها می شود و مستقیم روی کله تام فرود می آید.

تام بر زمین می افتد و میمیرد!

_اِوااااا...یعنی مرد؟! اکه هی! پس چرا من اینهمه زدم جواب نداد؟!

دوربین بر روی بغض قاضی دادگاه زوم می کند.
_بسیار غم انگیز بود! با اینکه شما توی این دم آخری آقای ریدل نقشی نداشتید ولی طبق گزارشات پزشکی قانونی، تام ریدل بر اثر ضربات مکرر به قتل رسیده، در نتیجه شما مجرم هستید. آخرین دفاعیات خودتونو بیان کنید.
_خیلی پشیمونم آقای قاضی...خیلی.
_میفهمم. توی اکثر قتل ها اگر افراد بتونن خشمشونو کنترل کنند دیگه شاهد چنین پرونده های غم انگیزی نخواهیم...
_حالا کی گفت من بابت مرگ تام پشیمونم؟ نه بابا اون که از اولم گور به گور شده بود! از این پشیمونم چرا نتونستم زودتر بکشمش مرتیکه سیسیلیا پسند رو.
_ظاهرا این پرونده هیچ جوره بار دراماتیک و آموزنده نداره! ای بابا مثل اینکه باید بغضمو قورت بدم و برم سراغ رای دادگاه، شاید تهش بتونم بگم ماهتون خامه عسلی لااقل!

قاضی دادگاه صدایش را صاف می کند و رای دادگاه را می خواند اما صدایش در غباری از گذشته محو می شود و دوربین وارد خاطرات مروپ می شود.

صحنه ای پاییزی است و مروپ و تام الکی کر کر می خندند و روی برگهای خشک شده پاییزی راه می روند. ناگهان فرفره ای از ناکجا آباد سرمی رسد جلوی لنز دوربین و می چرخد!

پایان

تماشاگران پوکر فیس به کلمه پایان بر روی پرده سینما خیره شده اند.
_آقا الان چیشد دقیقا تهش؟! یعنی مروپ اعدام شد یا زنده موند؟
_هیچکس نمیدونه! کارگردان بانو فرهادی است دیگر...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۹ ۲۱:۴۰:۳۹
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۹ ۲۱:۵۲:۲۴

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- بابا، برای منم یکی از اون علامتای شوم زدن میکنی؟
- نه بچه، تو هنوز کوچیک بودن میشی. بیا این شکلات...
- من شکلات خواستن نمیخوام... من علامت شوم خواستن میخوام.
- یا روح ارباب، دوباره شروع شد!

* کمپانی خواهران و برادران ویزلی ( به جز رکسانشون ) تقدیم میکند *

مگامایند در نقش رابستن لسترنج
بچه مگامایند در نقش بچه رابستن زاده اصل
دافنه در نقش گابریل
مستخدم در نقش مستخدم

در:
بچه معاون!


همهمه ای از بیرون شنیده میشه. دوربین، اتاق خالی ای رو نشون میده که بعد از چند ثانیه، رابستن، درحالیکه دست بچه رو گرفته، وارد میشه.
- بازم که آبرومو جلوی مرگخوارا بردن کردی که!
- نه بابا، اشتباه کردن نکن. من هیچوقت جلوی همکارام، آبروی بابامو بردن نمیکنم.

رابستن، سیامک انصاری طور به دوربین خیره میشه. بعد از چند بار پلک زدن، به بچه خیره میشه که الان، همچنان که گریه میکنه، به پاهاش لگد میزنه. رابستن بچه رو بلند میکنه و روی یه صندلی میذاره.
- نگاه کردن کن بچه...

هنوز سر نصیحت رو باز نکرده که تلفنش زنگ میخوره.

- یه لحظه صبر کردن کن بچه... الو؟

رابستن بیرون میره و بچه، اخم میکنه و دست به سینه میشینه. وقتی دیگه رابستن کاملا از اتاق خارج شد، صدایی توجه بچه رو جلب کرد.
- پیست... پیست، با تو ام!
- با من؟

صاحب صدا به سر خودش میکوبه. بچه میفهمه که جواب پیست آهسته رو باید آهسته جواب داد. سرشو به نشونه مثبت تکون میده و آروم تر صحبت میکنه.
- باشه، باشه. چیکارم داشتن داری؟

صدا همچنان زمزمه کنان ادامه میده:
- آیا پدر شما، شما را کودک فرض کرده؟
-
- آیا از دست پدر خود خسته شده اید و میخواهید به او نشان دهید که قدرتمندید؟
-
- پس به وزیر ملحق شوید و یک دستگاه صندلی معاونت جایزه بگیرید!

بچه جیغی از سر خوشحالی میکشه و توی بغل گابریل میپره و دو نفر، با صدای پاق بلندی ناپدید میشن.

صفحه سیاه میشه و عبارتی به نمایش در میاد.

فردای اون روز - وزارت سحر و جادو

صفحه کم کم روشن میشه.
دوربین، دفتری رو نشون میده که دیواراش از برچسبای باب اسفنجی پوشیده شده، یه تلفن طرح باربی هم روی میزش قرار داره و یه بچه، پشت میز دیده میشه، که با وجود اینکه چند تا کتاب قطور روی صندلی گذاشته، هنوز قدش به میز نمیرسه و برای اینکه دستاش به میز برسه، سر پا ایستاده.
در کوبیده میشه و بچه که در حال بازی با اسباب بازیاشه، سریع اسباب بازیاشو زمین میندازه، تلفنشو بر میداره و طوری وانمود میکنه که انگار با شخص مهمی پشت تلفن صحبت میکنه.
- یه لحظه صبر کردن کنید جناب مدیر... بله؟

لای در کمی باز میشه و مستخدم با ترس و لرز وارد میشه.
- سـ... سلام... جناب معاون... میتونم وقتتونو بگیرم؟..
- نــــــه! بابا اینا میخوان وقت منو گرفتن بشن!

بچه تلفنشو توی صورت مستخدم میندازه و صورت مستخدم اندازه ارتفاع تلفن، میره داخل.
- جهت امور اداری بود قربان! خانم وزیر تشریف ندارن، گفتن بدیم معاونشون امضا کنه.
- این که وقت گرفتن نبودن میشه. خدمت به مردم بودن میشه!

مستخدم با خودش فکر میکنه که این بچه این حرفا رو از کجا یاد گرفته... اما از صدای اکو شده خودش میترسه و به لرزه میفته. فوری حرف زدن با خودشو قطع میکنه و با چهره له شده وارد میشه و برگه ای رو دست بچه میده.

بچه از میز بالا میره و روش می ایسته. با قیافه جدی، عینکی رو از توی جیبش در میاره که خیلی براش بزرگه. و برگه رو ور انداز میکنه، طوری که انگار عمیقا در حال خوندنشه، و با دست دیگه ش، سعی میکنه عینک بزرگ رو نگه داره. هر چند ثانیه یه بار، سرشو به نشونه مثبت تکون میده که انگار کاملا هر کلمه رو با عمق وجودش درک میکنه. بعد از چند دقیقه، برگه رو به مستخدم بر میگردونه، عینکشو در میاره و دوباره سر جاش، یعنی روی صندلی بر میگرده.
- امضا کردن نمیکنم.
- جسارتا... چرا قربان؟
- خانم وزیر گفتن کردن چیزی که نمیدونم چی نوشته، امضا کردن نکنم.
- خب... جسارتا قربان، اگه براتون بخونمش چی؟
- اون وقت شاید لطف کردن شده و امضا کردن بشم.

مستخدم گلو صاف میکنه. با خودش میگه این کارا اصلا وظیفه اون نیست که... اما صدای اکو شده خودش هر لحظه ترسناک تر میشه. پس دیگه با خودش حرف نمیزنه. برگه رو بالا میگیره، صداشو صاف میکنه و شروع میکنه به خوندن:
- طرح نظافت خیابان های کشور از آلودگی ها...

بچه دوباره عینک بزرگ و سنگینشو به چشم میزنه و سعی میکنه با یه دستش نگهش داره.
- به نکته خوبی اشاره کردن کردین جناب، فقط منظورتون از آلودگی ها، چی بودن میشه؟
- خب... همونی که با تی و وایتکس و این چیزا تمیز میکنن دیگه. آشغال.
- منظورتون از آشغال چی بودن میشه؟

مستخدم تا آخر ورقه رو نگاه میندازه. درحالیکه صداش میلرزه، به بچه نگاه میکنه.
- خـ... خب... ننوشته. فقط نوشته یه عده رفتگر بریزن به جون خیابونا آلودگیاشو جمع کنن و جامعه رو از بند آلودگی ها آزاد کنن.

از پشت عینک بچه، چشمای پر از شیطنتش دیده میشن. بچه دوباره به سختی روی میز میاد و روش می ایسته.
- خب... خودم میدونم منظورشون چی بودن میشه. فقط چیزایی که من گفتن میکنمو اضافه کردن کن، بعد من امضا کردن میکنم!

بچه از سمت دیگه میز خم میشه و از توی کشوی میزش، یه مداد شمعی در میاره و به مستخدم میده.
- خب... اضافه کردن کن. رفتگر مساوی بودن میشه با مامور آزکابان، و آلودگی مساوی بودن میشه با پدر و مادر. گفتن بشین بریزن پدر و مادرا رو جمع کردن بشن و جامعه کودکان رو از بند پدر و مادر آزاد کردن کنن!

ترس و وحشت مستخدم، کم کم از بین میره و چهره شاد و بشاشی جاشو میگیره. سریعا مداد شمعی رو از بچه میگیره و اصلاحیه های بچه رو وارد میکنه. بعد مداد شمعی رو به بچه میده. بچه هم با لبخندی گوشه لبش، در حالی که همچنان با یه دستش عینکشو نگه داشته، پایین برگه رو خط خطی میکنه.

وقتی مستخدم برگه به دست از در خارج میشه، دوباره صدای اکو شده ش میپیچه:
- وقتی مامان باباها از جامعه جمع بشن، دیگه من مجبور نیستم بیام سر کار! دیگه میتونم صبح تا شب لم بدم توی خونه! دیگه نمیخواد درس بخونم! دیگه...
- این صدات دیگه داره رو مخم راه رفتن میشه! سریع رفتن کن تا نگفتم تو رو هم به لیست آلودگی ها اضافه کردن کنن!

مستخدم عمق فاجعه رو درک میکنه، سخنرانیش برای خودش رو تموم میکنه و فقط به خنده های شیطانی اکتفا میکنه.

در طرف دیگه، بچه، روی میزش دراز میکشه و لبخندی میزنه. ابری توی هوا و بالای سرش تشکیل میشه. بچه خودشو توی اون ابر میبینه که بدون دخالت باباش، تونسته مرگخوار بشه و همچنان که سعی میکنه قهقهه های شیطانی سر بده، چند تا طلسم به سمت چند مشنگ پرتاب میکنه.
- ای وای، پس کی صبح شدن میشه؟ شاید باید کاری کردن بشم که روزا رو کوتاه تر کردن بشن.

یه فکری به ذهنش میرسه. سعی میکنه بشکن بزنه ولی نمیتونه. فقط صدای فرت نامید کننده ای از انگشتاش شنیده میشه.
- اگه خوابیدن بشم، زودتر صبح شدن میشه!

با این فکر، خم میشه دوتا از کتابا رو از روی صندلی برمیداره. روی یکی از کتابا دراز میکشه، یکی دیگه از کتابا رو باز میکنه و به جای پتو روش میذاره، عروشکشو توی بغلش میذاره و کیفشو سمت خودش میکشه که بذاره زیر سرش، که صدای خش خش کاغذی به گوشش میخوره. کیفشو باز میکنه و نامه ای رو از توش بیرون میاره:
نقل قول:
سلام بچه!
یه خبر خوب برات داشتن میشم!
ارباب بهم زنگ زدن کرده بود، گفتن میشه تو به عنوان مرگخوار آموزش دادن بشی!
هر وقت آماده شدن شدی، اومدن کن پیشم تا رضایت نامه تو برات امضا کردن بشم، چون بدون رضایت نامه نمیشه. چون نمیدونستم کجا دنبالت گشتن بشم، وقتی گابریل اومدن کرد دنبال کیفت، اینو گذاشتن کردم تو کیفت.

قربونت شدن بشم بابایی.


حالا بچه با قیافه سیامک انصاری طور به دوربین خیره میشه. باید برگه رو پس بگیره. میخواد از روی میز پایین بپره که در باز میشه و مستخدم میاد تو.
- جناب معاون، برگه رو تحویل دادم... و مسئولین عجیب به سرعت شروع کردن به جمع کردن مامان باباها... جناب معاون، یه یارو آبی رنگی رو آورده بودن، عجیب منو یاد شما مینداخت. میگفت منو ول کردن بشین! شنیدین جناب معاون؟ ول کردن بشین! هار هار هار. ... جناب معاون؟

خنده مستخدم روی لبش خشک میشه. ولی جناب معاون گوش نمیده. با حسرت به پنجره خیره شده. اونقد نامه توی دستشو کشیده که پاره شده. مستخدم میفهمه که اوضاع خرابه.
- بانو... من... کار دارم... چیز...

و فلنگ رو میبنده. همزمان با فرار مستخدم، دوربین سیاه میشه، و آهنگ تیتراژ پخش میشه.


ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۹ ۲۱:۴۷:۰۳
ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۰ ۱۱:۰۰:۱۷
ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۰ ۱۱:۴۹:۵۱

رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۸ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸
از توی یکی از جزایر ذهنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 22
آفلاین
هالی پاف

سقوط
نویسنده و کارگردان: پاتریشیا وینتربورن

سکانس۱. شب. داخلی. اتاق
نمای اتاقی کوچک با یک در و یک پنجره، نیمه تاریک و تقریبا خالی از وسایل. پرده ی پنجره ی کوچک داخل اتاق کشیده شده است. تختی در گوشه ی اتاق قرار دارد و دختری روی آن دراز کشیده و به سقف خیره شده است.

جنازه‌ای پشت به دختر در گوشه‌ی دیگر اتاق به صورت روی زمین افتاده است و با حرکت دوربین به سمتش، ناله ای آرام و کوتاه میکند. زن صورتش را به سمت جنازه می‌چرخاند. لحظه ای به آن خیره میشود و سپس دوباره رو به سقف نگاه می‌کند. لحظه ای در آن حالت مانده و سپس برمی‌خیزد. قدمی به سمت جنازه برمیدارد. ناگهان مکث می‌کند.
- چند روزه که همونجا افتاده. اگه بوی گند تعفنش نبود، اهمیتی نمی‌دادم. این صداهایی که تازگیا ازش میاد هم بدجوری رو اعصابه. چرا یادم نیست از کی اینجا افتاده؟ یعنی امروز چندمین روز از چندمین ماهِ چندمین ساله؟

برمی‌گردد ، روی تخت می‌نشیند و به جنازه زل می‌زند .
***

سکانس۲. روز. خارجی. ورودی ساختمانی متروک
شش ماه قبل

کادر دوربین از بالا روی محوطه ای باز، ثابت است . سمت چپ و راست دیواری بلند کشیده شده و در سمت شمال و جنوب، پشت بام دو ساختمان دیده می‌شود. دوربین به آرامی حرکت کرده و پایین می آید و سپس با فاصله، پشت سر دختری شنل پوش که مقابل ساختمانی چندین طبقه و متروک ایستاده است، ثابت می‌ماند، به گونه‌ای که علاوه بر اندام دختر، ساختمان هم کاملا در کادر دوربین قرار گرفته است.

از شیشه‌های شکسته‌ی ساختمان و دیوارهایی که با گیاهان خودرو پوشیده شده، می‌شود فهمید که سالیان سال کسی آنجا زندگی نکرده است.
دختر پس از لحظاتی که به در ورودی ساختمان زل زده است، کلاه شنل را به آرامی روی سرش می‌گذارد به طوری که موهای بلند و سیاهش کاملا پوشیده میشود. چوبدستی‌اش را بیرون کشیده و وارد ساختمان می‌شود. [ما در این سکانس صورت دختر را نمی‌بینیم.]
***


سکانس۳.شب.داخلی.اتاق. ادامه ی سکانس۱.
دختر همچنان روی تخت نشسته و با چهره ای مضطرب به جسد خیره شده است. دوربین روی چشمان سیاه دختر زوم میشود. ناگهان انگار که چیز عجیبی دیده است، مردک چشمانش گشاد می‌شود.
***


سکانس۴. شب. داخلی. عمارت اربابی
افراد نقابدار و بی نقاب در اتاق نشیمن دور میز نشسته اند. زنی که موهای پرپشت و سیاهی دارد، درحال سخنرانی است.
_لازمه که این کار سریع تر انجام بشه. اگه میخواین افتخارِ داشتن علامت شوم نصیبتون بشه، باید شایستگی خودتون رو ثابت کنید.

[مردی از بین آن افراد بلند می‌شود تا سوالی بپرسد.]
_باید چند نفر از اون ها رو بکشیم؟

_هرچی بیشتر، بهتر!

دختر ساکت نشسته و در فکر فرو رفته است. پسر جوانی که کنارش نشسته است دم گوش دختر میگوید:
_چه ضیافتی بشه![نیشخند می‌زند] من که دیگه صبر ندارم تا اون گندزاده ها رو به درک بفرستم.

[دختر همچنان در فکر فرو رفته است و حرف های پسر را نمی‌شنود. پس از چند لحظه، تمام افراد بلند شده و از در خارج می‌شوند.]
***


سکانس۵. شب. خارجی. کوچه
نمایی از انتهای کوچه ای بن بست.
پس از چند ثانیه، صدای فریادی به گوش می‌رسد و به دنبال آن یک مرد و یک زن جوان با چهره هایی وحشت زده وارد کوچه شده و پشت سطل آشغال بزرگی مخفی می‌شوند. چند لحظه بعد دو مرد و یک دختر(که در سکانس های قبل حضور دارد) وارد کوچه میشوند. به آرامی پیش می آیند و نزدیک سطل آشغال متوقف می‌شوند. یکی از مردها دختر را صدا می‌زند.
_پاتریشیا! [به سطل اشاره می‌کند.] میخوای افتخارش رو داشته باشی؟

پاتریشیا سری به نشانه‌ی تایید تکان داده و به آرامی به سطل نزدیک می‌شود. مردی که پشت سطل مخفی شده ناگهان بیرون میپرد و چوبدستی را به طرف دختر نشانه رفته و فریاد میزند:
_استیوپفای!

پاتریشیا سریع تر عمل می‌کند و قبل از آنکه مرد ورد را کامل ادا کند فریاد میزند:
_آواداکاداورا!

طلسم سبز رنگ شلیک شده از چوبدستی پاتریشیا به چشم مرد اصابت کرده و موج طلسم او را کمی به عقب پرت می‌کند. زن که پشت سطل مخفی شده، ضجه‌ای سر داده، از پشت سطل بیرون می آید و بدون هیچ چوبدستی و سلاحی به سمت پاتریشیا حمله میکند.
هردو مرد پوزخندی می‌زنند. پاتریشیا طلسم مرگ را با خونسردی زیر لب زمزمه می‌کند و زن نیز به سرنوشت مرد دچار می‌شود. پاتریشیا از کنار دو مرد که درحال تحسینش هستند می‌گذرد و از کوچه بیرون می‌رود. مردها نیز به دنبالش می‌روند.

دوربین به آرامی حرکت می‌کند و بالای سر زن و مرد مرده لحظه ای ثابت می‌ماند و سپس تصویر سیاه می‌شود.
***


سکانس۶.روز.داخلی.ساختمان متروک. ادامه ی سکانس2

دو ماه بعد
داخل ساختمان متروکه، کثیف و پر از آشغال و وسایل کهنه است. پاتریشیا با چوبدستی اش آشغال های سر راهش را به کناری می‌راند و به آرامی و خونسرد پیش می‌رود. از پله‌های شکسته بالا می‌رود و وارد اولین واحد می‌شود، کسی آنجا نیست.

خارج می‌شود و وارد واحد بعدی می‌شود. پس از کمی جست و جو، به سمت در خروجی می‌رود که ناگهان صدای گریه ی کودکی به گوش میرسد .پاتریشیا چوبدستی را بالا می‌گیرد و به سمت اتاقی که صدا از آنجا آمده نزدیک و نزدیکتر می‌شود.

ناگهان زنی با چهره ای وحشت زده بیرون می آید. چوبدستی اش را به سمت پاتریشیا می‌گیرد ولی قبل از آنکه بتواند طلسمی روانه کند پاتریشیا او را خلع سلاح می‌کند.
_زود بگو بقیه کجان تا به جای شکنجه، سریع تر خلاصت کنم.

[زن سکوت می‌کند و با نفرت به پاتریشیا می‌نگرد. ناگهان صدای گریه ی کودکی از داخل کمد به گوش می‌رسد. زن و پاتریشیا لحظه‌ای به هم خیره می‌شوند و سپس زن به سمت کمد میدود ولی قبل از آنکه به کمد برسد پاتریشیا فریاد میزند:
_کروشیو

زن روی زمین می افتد و از درد به خود می‌پیچد. پاتریشیا به سمت کمد رفته و در را باز می‌کند. کودکی خردسال گوشه‌ی کمد نشسته است و گریه می‌کند. پاتریشیا طلسم شکنجه گر را متوقف کرده و بچه را بغل می‌گیرد. زن که همچنان از درد روی زمین به خود می‌پیچد به سختی خود را به سمت پاتریشیا می‌کشد و ضجه میزند:
_نه، التماست میکنم. با بچه‌م کاری نداشته باش. رحم کن!

پاتریشیا بدون توجه به التماس‌های زن، طلسم مرگ را با خونسردی ادا می‌کند و اتاق از درخشش نور سبز رنگ روشن می‌شود. پاتریشیا همراه با بچه از اتاق خارج شده و تصویر سیاه می‌شود.
***


سکانس۷.شب.داخلی.اتاق. ادامه ی سکانس1

دوربین جنازه را که به صورت روی زمین افتاده است، نشان می‌دهد.جنازه تکان می‌خورد، به آرامی برمی‌خیزد و سرش را به سمت دوربین می‌چرخاند. صورتش صاف است و هیچ اجزایی ندارد.

دوربین به سمت پاتریشیا می‌چرخد که با وحشت سرجایش میخکوب شده است. جنازه به آرامی به سمت پاتریشیا قدم برمی‌دارد. با هر قدم، جزئی از صورتش آشکار می‌شود. تا اینکه به چهره‌ی یک مرد درمی آید.
پاتریشیا همچنان سکوت کرده است و با وحشت به مرد می‌نگرد.

[مرد پوزخند میزند.]
_امیدوار بودم چیزی بیشتر از یه قیافه‌ی وحشت زده نصیبم بشه.

_ولی تو، م م م..

_ مرده بودم؟ چرا؟ چون تکون نمی‌خوردم؟ چرا فکر میکنی کسی که تکون نمیخوره، مرده؟ یعنی فکر میکنی خودت چون تکون میخوری، زنده ای؟

[پاتریشیا با حالتی عصبی می‌خندد و با خودش حرف میزند]
-اینهمه وقت که اینجا زندونی شدم دیوونه م کرده. آره، دیوونه شدم. دارم تو توهماتم با یه جنازه حرف میزنم.

_تو که نباید از یه جنازه بترسی. تو جنازه های زیادی دیدی. خیلی هاشون کار خودت بوده. یکیش خود من.

_تو کی هستی؟

_نگو که منو یادت نیست. لعنتی تو طلسم مرگ رو مستقیم شلیک کردی تو تخم چشمم.
نفس پاتریشیا از ترس بند می آید.

_پس یادت اومد. این یکی چی؟

چهره‌ی مرد تغییر می‌کند و تبدیل به چهره‌ی زنی می‌شود.
_منم باید یادت بندازم کی‌ام؟ چقدر حافظه ت ضعیف شده. [پوزخندی می‌زند] همونی ام که بچه شو دزدیدی.

چهره تغییر می‌کند و به چهره‌ی کودک درمی‌آید و گریه سر می‌دهد. دوباره تغییر می‌کند و هربار به شکل شخصی در می‌آید.
پاتریشیا روی زمین زانو می‌زند، چشمانش را می‌بندد و گوشهایش را می‌گیرد و فریاد می‌زند.
_بسه!بس کن! خواهش میکنم، تمومش کن.

چهره همچنان تغییر می‌کند و هربار به شکل یکی از افرادی که به دست پاتریشیا کشته شده‌اند در می‌آید و حرفی را که لحظه ای قبل از مرگ فریاد زده است تکرار می‌کند.

پاتریشیا تحملش را از دست میدهد.اشک هایش سرازیر می‌شود و فریاد میزند:
_خلاصم کن. منو بکش، منو بکش!

ناگهان دوباره چهره‌ی مرد اول ظاهر می‌شود و شروع به خنده ای ترسناک و بی وقفه می‌کند. پاتریشیا ناگهان برمیخیزد و به سمت جنازه خیز برمیدارد. در همین حین، در باز می‌شود و سه مرد داخل اتاق می آیند. یکی از آنها فریاد میزند:
_همونه. همون مرگخوار لعنتیه.[چوبدستی اش را به سمت پاتریشیا نشانه می‌رود.] آواداکاداورا.

نوری سبزرنگ اتاق را فرا می‌گیرد و پاتریشیا روی زمین می افتد. جنازه ناپدید شده است و چشمان باز پاتریشیا به جایی که قبلا جنازه ایستاده بود، خیره شده است. تصویر سیاه می‌شود و تیتراژ پایانی به نمایش درمی آید.





ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۹ ۲۱:۳۹:۲۶

زندگی همین است...

روشنایی خفیفی که در تاریکی شب فراموش میشود...

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
هالی

پاف

- های گایز!
- مرض و های گایز!
- درد و های گایز!
- کرم خاکی و های گایز!

کرم خاکی به صورت اتفاقی از اونجا رد شد.
- دِ منو چیکار دارین خدا نشناسا؟

ولی کرم خاکی بود و کسی صداشو نشنید!

- چتونه بابا؟ خواستم بگم حالا که کریس استعفا داده من وزیر شدم.
- خو بشو! چیش به ما؟
- باهوشا مث اینکه شما کابینه اید ها!
- کابینه؟ نظارت؟ نقد؟ معاونت؟
- البته تو فقط گرافیستی.

تام همیشه ضایع میشد!
-
- خب حالا بغض نکن، داشتم می‌گفتم؛ می‌خوام واسه اینکه حواس ملت از استعفای کریس پرت شه یه فیلم بسازم!

کنت، موزه دارِ با تجربه ای بود، اما کارگردانی؟ فک نکنم!
- ببین خیلی کار خوبی می‌کنی، ولی ما هیچ کدوممون سابقه ی کار...

و با تهدید دسته ی تی و 2 کیلو کف زبون به دهن گرفت!

- الان بهترین فرصت برای تجربه‌ست. تام! تو نماینده ی وزارتخونه ای! تمام امید ما به توئه!

تام نماینده بودن رو دوست داشت، تام همیشه دوست داشت تو انتخابات شرکت کنه، تام کارگردانی رو هم دوست داشت، حتی بازیگری رو هم!
- عرررررررررر! من کارگردان میشم؟! عررررررررررر!

و ویبره زنان به راهش ادامه داد...

فلش فوروارد، اکران فیلم؛ سالن هالی ویزارد!

تقریبا تمام شهرلندن توی هالی ویزارد جمع شده و منتظر پخش فیلم برنده ی "جسکار" و "چوبدستیِ طلایی" و "تسترال قهوه ای" بودن، البته هیچکس نمی‌دونست تنها جایزه ی رسمی ای که فیلم گرفته بود همون مقام آخری بود...

فیلم شروع شد و آهنگی در پس زمینه شروع به نواخته شدن کرد...

کودتا جویان: کودتا تا بی نهایت!

کارگردان، تهیه کننده، بازیگر نقش اسپایدی ویزارد، تدوین‌گر، تایتلیست و گاها با حفظ سمت فیلم بردار: تام جاگسن!

گابریل دلاکور در نقش کاپیتان وزیرِول!

کنت الاف در نقش کاپیتان بریتانیا!

فنریر گری بک در نقش بیگ بک!

سو لی در نقش کلاهوف!

کریس چمبرز در نقش سورپرایز!

لعنت بر پدر و مادر کسی که از شخصیت های این فیلم کپی کند!

صحنه تاریک شد و ناگهان کودتا جویان در کنار هم سر سفره ی قیمه ی نذری پدیدار شدند.
- به به! عجب دمبه هایی توشه.

بیگ بک هنوز هم اخلاق هایی از فنریر رو در خودش داشت!

- بکش اون دستو! باس بریم سراغ فانوسِ بی فانوس!

گابریل خیلی توی نقشش فرو رفته بود.

- کودتاجویان! آماده شید برای کودتا!

صحنه بازهم تاریک شد و ثانیه ای بعد بیابانی خشک، عاری از هرگونه ناهمواری، با 5 جنگجو رو نشون می‌داد.

- ای فانوس بی فانوس! ای استعفا دهنده ی نامرد! آماده ی مرگ شو. (گفتن با لحن شاهرخ خان بخونید )
- من! فانوس بزرگ، برای هدف عظیمم مجبورم تا شما بی اهمیت ها رو فدا کنم. همه این انگشتر خوشگلارو هم جمع کردم. حوصله هم ندارم بگم میخوام چکار کنم خودتون برین مارول ببینین. :L

- کات! برادر من این چجور بازیه آخه؟ آخه برین مارول ببینین یعنی چی؟ آخه کی تورو بازیگر کرده؟ صدا، دوربین، ادامه میدیم!

فانوس، دستش رو بالا برد، اما کاپیتان بریتانیا در همون لحظه سپرش رو پرت کرد، سپر به دستکش برخورد و دستکش به سمت کودتاجویان اومد.

- آه دوستان من! من مجبورم تا این کار رو انجام دهم! همیشه دوستتان خواهم داشت. (بازم بگم با لحن شاهرخ خان یا یاد گرفتین؟ )

کاپیتان وزیرِول این رو گفت و بشکن زد... عمل نکرد! دوباره بشکن زد... عمل نکرد! و حتی دوباره هم!

بیرون از فیلم، سالن هالی ویزارد!

هواداران معترض به سمت کارگردان فریاد می‌زدند!
- این چه وضعه فیلم سازیه آخه؟! اینم شد فیلم؟
- ببخشید دیگه، بودجه کم بود ویژوال افکت کار نکردیم.

هواداران فریاد زنان تام رو با خودشون بلند کرده و به سمت پرتگاه بردند.

کمی آنورتر گابریل دلاکور و کنت الاف در کنار هم ایستاده بودند و ریز می‌خندیدند، نقشه شان جواب داده بود! هم از شر تام خلاص شده و هم فکر استعفای وزیر را از سر مردم انداخته بودند!

بیرون از فیلمی که فیلم درونش جریان داشت!

تیتراژ پایانی رو پرده رفت...
هواداران گلهایشان را به سمت کارگردان تام جاگسن پرت می‌کردند و برای فیلم بی‌نظیر او فریاد می‌کشیدند! تام توانسته بود توطئه ی معاون وزارتخانه را به تصویر کشیده و او را رسوا کند!

برگرفته از فیلمِ پنگوئن ها هم پرواز می‌کنند!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
تصویر کوچک شده


آغاز رسمی اولین دوره مسابقات هالیپاف با حضور 11 شرکت کننده!

از همین لحظه تا روز جمعه 29 شهریور ساعت 23:59:59 شرکت کنندگان فرصت دارند تا آثار خود را در همین مکان ارسال نمایند.

اسامی شرکت کنندگان:
ارنی پرنگ
رودولف لسترنج
رکسان ویزلی
سدریک دیگوری
آگلانتاین پافت
سرکادوگان
مروپ گانت
تام جاگسن
پنه لوپه کلیرواتر
پاتریشیا وینتربورن
هوریس اسلاگهورن

اسامی داور ها:
کنت الاف
روبیوس هاگرید
سو لی

* طی مشورتی که با داوران صورت گرفت قرار بر این شد که نمرات از 100 داده شوند.
* تاکید مجدد بر اینکه حتماً شرکت کنندگان قالب پست های سینمایی را رعایت کنند. جهت آشنایی می‌توان چند پست از همین تاپیک را مطالعه کرد. موفق باشید!
تصویر کوچک شده



ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۴ ۱۷:۴۰:۲۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.