خلاصه: نحسی طالع هاگوارتز رو گرفته و مدیر مدرسه برای اثبات اینکه مدرسه هنوز همون هاگوارتز سابقه از هردو جبهه محفلیها و مرگخواران دعوت میکنه تا به مدرسه بیان. اما نحسی از همون ابتدا دامن هردو جبهه رو می گیره. مگان برای اینکه رژیم غذایی بقیه رو سالم کنه شایعه راه میندازه که نجینی سکته کرده و از شنیدن این خبر لرد سیاه هم سکته میکنه...
***
مرگخواران که فهمیدند سکته نجینی شایعه ای بیش نبود. خوشحال و بشکن زنان برگشتند تا کلک غذاهای خوشمزه و رنگارنگ میز شام را بکنند. اما نه خبری از غذاها بود و نه لرد سیاه. فقط مگان را درحالی که یه بشقاب به دستش بود و داشت غذاها رو دور می ریخت، دیدن.
- ای دروغ بگو. تو دروغ گفته بکردی!
- کسی دستش نزنه. خودم جلوی ارباب شکنجش میکنم.
- خاله. لدفا قبل اینکه بزنیش برام بستنی بحل.
دامبلدور که اوضاع را متشنج دید گفت:
- فرزندان. باباجانان من. زشته. عخه. کنترل کنید عزیزجانان. الان باید دنبال تام بگردیم و بهش با عشق بگیم که نجینی هنوز با عشق زندس. باعشق!
ناگهان بعد از تموم شدن دیالوگ پروفسور دامبلدور، گابریل درحالیکه از یقه لرد گرفته بود و اورا دوان دوان و کشان کشان به سمت سرسرای اصلی می آورد، گفت:
- وقتی... شنیدم که... نجینــــی... سکته کرده، رفتم به لرد... گفتم نجینی... سکته کرده. الانم...( صدای رها شدن کله لرد به زمین) لرد سکته کرده.
- عجب سکته به توی سکته ای بشد.
- اگر شما با شتاب 30 متر بر مجذور ثانیه در جهت جنوب غربی به سمت شمال شرقی با مقاومت دو کیلو اهم میومدین. الان لرد سکته نمی کرد.
- لرد. مای لرد؟
- پیتر. مای پیتر. نقدتو با موجود سه پایی فرستا...
لرد، لحظه ای به هوش آمد اما قبل از آنکه صحبت خود را تمام کند از هوش رفت.
- ای به قربان لردمان. حتی توی بی هوشی هم مسئولیت پذیره.
قبل از آنکه مرگخواران بتوانند به ابراز علاقه عاطفی هم جبهه خود، واکنشی نشان بدهند، لاوندر براون وارد شد و گفت:
- بانو مروپ گم شده! آشپزخونه جاش با انبار مدرسه عوض شده!
- عیبابا باباجان.
باز این هاگوارتز شوخیش گرفت.