سوژه جدید
ساکنین خونه پنهان شماره 12 گریمولد، اعضای محفل ققنوس، با حالت عجیبی به همدیگه نگاه کردن. حالت عجیبی مثل دلشوره، یا مثل احساس خنثی شدن یک طلسم خیلی قدرتمند در محدوده اطرافشون. که در این مورد، همهشون میدونستن قویترین طلسم محیط اطرافشون، طلسم پوشاننده خونه شماره 12 ئه. بنابراین همه با چوبدستیهای کشیده و هوشیاری، به سمت پنجرهها رفتن تا شاید بتونن عامل اتفاق رو کشف کنن.
و در اولین نگاه، به سادگی تمام
کشفش کردن. زیر نور آفتاب که کل میدان گریمولد رو روشن کرده بود، الستور مون داشت با آرامش، در حالی که عصاش رو توی دست چپش میچرخوند، به سمت در خونه که دیگه پنهان نبود، میومد.
محفلیا طبیعتا این موضوع رو بر نمیتابیدند، بنابراین سریع به دو گروه تقسیم شدن. گروه اول رفتن به سمت جایی که سایه الستور رو با هالهای از نور محاصره کرده بودن که یه وقت فرار نکنه. و گروه دوم مستقیم به سمت در خونه گریمولد رفتن.
گروه اول، دیدن که هاله هست و سایه نیست. سرشونو خاروندن، یکم تعجب کردن، رفتن از درون و بیرون و انواع زوایا حتی هاله نور و محل تحت محاصرهش رو چک کردن. بعد حتی با هاله نور چشم در چشم شدن و با حالت
نگاهش کردن، انگار که انتظار داشتن که هاله نور که توسط خودشون با جادو به وجود اومده، سایه الستور رو فراری داده باشه.
- ما اینجا داریم زحمت میکشیم، شما نمک نشناسای #$$^$%&%^#@#$^^*%$&&*!
گروه اول محفلیها تراماتایز شدن. حتی تابلوی خانم بلک هم تا حالا همچین حرفایی بهشون نزده بود. بهنظر میرسید که تنها گذاشتن یه هاله نور با تابلوی خانم بلک، کار درستی نبوده. محفلیها همونجا به خودشون قول دادن که دیگه از این کارا نکنن. و البته هاله نور هم تقاص کارشو داد. دومین طلسم شکستهشده در اون روز.
و گروه اول محفلیها، به گروه دوم محفلیها که جلوی در بودن و به الستور که همینطور نزدیک میشد، نگاه میکردن، ملحق شدن.
بعد از دیدن الستور، دومین چیز سایهش بود که کنارش روی زمین جلو میومد و براشون دست تکون میداد و لبخند پلیدی هم به لب داشت.
فلش بک- شکستن ارتباط سایه و صاحبش مثل اینه که مغز یک نفر رو از توی سرش در بیاری و انتظار داشته باشی همچنان فکر کنه، یا حتی زنده بمونه. همینقدر غیرممکن!
الستور گفت، در حالی که گوشهاش توسط گابریل دچار قلقلک شده بودن. و بعد گابریل به صورت سر و ته از جلوی صورتش آویزون شد و به چشماش نگاه کرد.
- یعنی میگی اگه سایهت ازت جدا بشه میمیری؟!
- اوه نه... البته که نه عزیز من، صرفا میگم جدایی غیرممکنیه، مگر به اراده هر دومون باشه. چون خب... میدونی که بعضی وقتا حتی منم نمیدونم چی تو ذهن سایهم میگذره. یکی ذهن اون، یکی هم تو. هاهاهاها!
- پس دوباره میپرسم، ال، چرا میذاری سایهت ازت جدا بشه؟
الستور گابریل رو از روی سرش برداشت و کنار صندلیش روی زمین گذاشت.
- هر چیز خوبی وقتی از حد بگذره، سرگرم کننده بودنش رو از دست میده.
- پس چرا من رو همیشه کنار دستت نگه میداری و حواست بهم هست؟
- به خاطر اینکه بهتره شیطانی که میشناسیش حواسش بهت باشه، نه شیطانی که نمیشناسیش.
و گابریل به فکر فرو رفت و شروع کرد به خاروندن سرش و بعدشم تصمیم گرفت با یه قیچی کند بره سر وقت چندتا حشره که خیلی آروم داشتن کنار دیوار اتاق برای خودشون راه میرفتن.
گابریل میخواست باهاشون بازی کنه.
با قیچی کندش.
بدون قصد آسیب به حشرات.
و بدون عملی برای آسیب به حشرات.
گابریل صرفا از قیچیش برای حشرات یه طاق بلند درست کرد که از وسطش رد بشن و خودش تشویقشون کنه.
پایان فلش بکآلبوس دامبلدور از بین محفلیها جلو اومد. قدش بلند بود و عینک نیمدایرهایش نور خورشید رو با قدرت منعکس میکرد.
- اجازه نمیدیم به کسی آسیبی بزنی. از اینجا برو، بدون آسیب، و به تام بگو دفعه بعدی باید بیشتر تلاش کنه!
لحنش جدی و تهدیدآمیز بود. چیزی که محفلیها خیلی به ندرت، فقط در جدیترین و خطرناکترین مواقع از دامبلدور شنیده بودن.
- آهاهاها... اگه میخواستم اینجا به کسی آسیب بزنم، تا الان انجامش داده بودم!
الستور یک قدم دیگه جلو اومد.
و بعد سیل طلسمهای رنگارنگ به سمتش روانه شد.
لبخند روی لبهای شیطان حتی پررنگتر شد، و در جواب طلسمهایی که با تمام سرعت به سمتش میومدن، عصاش رو روی زمین کوبید. در عرض چند ثانیه پیچکهایی از جنس سایه از روی زمین بیرون اومدن و تمام طلسمهای محفلیهارو گرفتن و خفه کردن و تکون تکون دادن و توی خودشون حل کردن و بعدشم برگشتن توی زمین.
محفلیها چند ثانیه علامت سوال بالای سرشون شکل گرفت و متوقف شدن.
- سل...
و دوباره سیل بعدی طلسمها به سمت الستور به راه افتاد که دوباره بدون زحمت خاصی خنثی شد.
- ...ام!
محفلیا تعجب کردن. الستور فقط با آرامش ایستاده بود و بهشون سلام میکرد. اصولاً دشمنی که همچین قدرتی رو به نمایش گذاشته، باید میتونست حداقل به چندتاییشون آسیب بزنه، اگر که میخواست. و این موضوع، برای محفلیها چیز جدیدی بود و کنجکاویشون رو برانگیخته بود.
- ببینید، من قصد جاسوسی ندارم. باور کنید حتی برای خنده هم که شده اطلاعات غلط جا به جا میکنم صرفاً! فقط دنبال سرگرمی هستم! و چی سرگرم کنندهتر از یه عده جادوگر آرمانگرا که تو یه خونه مخفی شدن و دارن سعی میکنن با سیاهی بجنگن و هی شکست میخورن و هی تلاش میکنن؟
محفلیها به هم نگاه کردن.