نقل قول:
درست زمانی که سیریوس قصد داشت اعتراض کنه و به مودی بگه که خیالاتی شده نگاهش به همون جعبه موسیقی افتاد که حالا داشت کار میکرد. بدون اینکه کسی کوکش کرده باشه! ...
جعبه موسیقی میپچرخید و چشمان محفلیان به آن خیره شده بود. گویی هیپنوتیزم شده باشند. سپس جعبه موسیقی شروع به صحبت کرد!!
_ هیس! هیشکی جُم نخوره! میخوام یه داستان براتون بگم: خیلی ها حتما با خودشون فکر کردن که اگه سالازار اسلایترین از مدرسه هاگوارتز طرد نمیشد و قهر نمیکرد، چی میشد؟ حالا با من بیاین تا بهتون بگم چی میشد:
سال 2025 - هاگوارتزهمه دانش آموزان روبروی جایی ایستاده بودند که به "
ساعت شنی هاگوارتز" معروف بود. حالا جلسه اول کلاس ها تمام شده بود و نمره ها به روز رسانی شده بود:
نقل قول:
گروه جناب آقای سالازار اسلایترین محترم: 500 امتیاز
گروه گریف: 300 امتیاز
گروه هافل: 200 امتیاز
گروه ریون: 400 امتیاز
کم کم زمزمه هایی بین دانش آموزان پیچید:
_ صد رحمت به آمبریج!
_ آره واقعا صد رحمت به آمبریج!
_ آره آره واقعا واقعا صد رحمت به آمبریج!
در همین لحظه ناگهان صدای پاقی آمد و سالازار اسلایترین به همراه شخص دیگری در آن جا ظاهر شد.
سالازار که گوش های دراز و تیزی داشت، کاملا بلد بود چطور از آن ها استفاده کند و طبیعتا متوجه صحبت های دانش آموزان شده بود، بنابراین به همراه فرد همراهش، روبروی همه ایستاد، چوبدستیش را جلوی گلویش گرفت و زیر لب گفت "بطنین"
_
صدای سالازار اسلایترین با شما صحبت میکند!

ناگهان یکی از دانش آموزان که عینکی ته اسکانی به چشم داشت و جای زخمی خیلی کوچک روی پیشانیش بود که نشان میداد از نوادگان هری پاتر است، دستش را بلند کرد!
سالازار با ناراحتی:
_ چیه؟

_ آقا اجازه؟ چرا صدای شما با ما صحبت میکنه؟!
_ سکوت! این فضولی ها به تو یه وَجَب بچه نیامده!

چون که هیچکس در شان و منزلت ما نیست که بتواند مستقیم با ما صحبت کند! جای صحبت شما حقیرزادگان با ما در
دستشویی میرتل گریان(ارتباط با مدیر هاگوارتز) است!
دوباره همان دانش آموز دستش را بالا برد و این بار بدون اجازه گفت:
_ آقا اجازه؟ یعنی چی آخه؟ جای دانش آموزان هاگوارتز توی دستشوییه؟!! دفتر شما اونجاست یعنی؟!!
سالازار بادی از بینی اش بیرون داد و با عصبانیت گفت:
_ جای دفتر پدرت اونجاست بی تربیت!

جای تو و بقیه دانش آموزان اونجاست نه دفتر ما! اونجا مخصوص تو و سایر دانش آموزانه نه ما! ما دفتر خودمونو داریم!

سالازار با ناراحتی ادامه داد:
_ کدام پدرسوخته ای جرات کرد ما را با آمبریج که پیرزنی عقده ای بوده مقایسه کند؟!

باز همان دانش آموز دستش را بالا برد و گفت:
_ آقا اجازه؟ ما بودیم کـــ...
هنوز حرف دانش آموز فوق الذکر به پایان نرسیده بود که طلسمی سبزرنگ از سمت سالازار روان شد و به آن دانش آموز خورد و او مرد!
شخصی که همراه سالازار بود و سر کچلی داشت و شنل سیاهی بر تن کرده بود و دماغ نداشت! ریز ریز خندید

... اما بقیه دانش آموزان میخکوب شدند.
سالازار دوباره با شور و حرارت و عصبانیت، صحبتش را ادامه داد:
_ شاید اعتراضتان به نحوه و چینش گروه ها در تابلوی شنی بوده! همینه که هست! اصلا ما گروه اسلایترین را که متعلق به بنده می باشد همین حالا قهرمان اعلام میکنیم

سالازار بلافاصله دستش را تکان داد و همه قلعه سبزرنگ شد و در آن بین، تعدادی از دانش آموزان که سبزپوش بودند نیز از خوشحالی بالا و پایین پریدند... اما شخصی که همراه سالازار بود گلویش را صاف کرد و غُر و لُندی کرد و زیر لب "اِهِم اِهِم" کرد. سالازار که همانطور که گفتیم گوش هایی دراز و تیز داشت و به صدا حساس بود، سریع سرش را به سمت همراهش برگرداند و گفت:
_ چته تام؟!

_ چیزه جد گرامی! میخواستم بگم اسلایترین گروه ما هم هست!
_ ساکت تام! اونجا فقط گروه منه! مایی وجود نداره!

_ خب حالا اینو ولش! آخه تازه هنوز جلسه اول تموم شده! چرا هنوز هیچی نشده گفتید اسلایترین قهرمان شده؟! ضایع س خب!
_ چی؟! حرف های ما ضایع س؟!
_ آره دیگه خداییش!
اینجا بود که ناغافل سالازار قاطی کرد و پَرِش زد بر روی تام! و با هم گلاویز شدند...