هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴:۰۷ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۴۴:۲۸
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 20
آفلاین
نقل قول:

سیریوس بلک نوشته:
درود.
من عاشق میتینگ و بزن و بکوب هستم.
دیسکورد رو فکر کنم دارم. همون یه دونه ست کلا دیگه؟
میبینمتون!


درود!
خودشه!
پنجشنبه ساعت 7 عصر.
هر مشکلی هم بود برای ورود به دیسکورد پیام شخصی بزنید!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰:۱۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۴۴:۰۸
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 174
آفلاین
درود.
من عاشق میتینگ و بزن و بکوب هستم.
دیسکورد رو فکر کنم دارم. همون یه دونه ست کلا دیگه؟
میبینمتون!


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷:۱۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۴۴:۲۸
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 20
آفلاین
دوباره سلام.

میتینگ پنجشنبه همچنان به راه هست.
هرکس مشکل وارد شدن به دیسکورد داره، لطفا یه پیام شخصی بفرسته که بهش آموزشات لازم داده بشه!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶:۴۴ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۴۴:۲۸
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 20
آفلاین
سلام.
پنجشنبه 6 اردیبهشت، میتینگ دور همی، ساعت 7 عصر.
هرکس هم لینک دیسکورد رو نداره پخ بده!
منتظر حضورتون هم هستیم، مطمئنم که همگی قراره سرگرم بشیم و خوش بگذرونیم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰:۲۴ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بعضیا پرسیدن لرد اینجا رو می خونه یا نه.

نه! من وقتی برم دیگه پشت سرمو نگاه نمی کنم. دلیلش این نیست که خیلی آدم قاطعی هستم. دلیلش احساسیه! مثل این می مونه که خونه رو ترک کنی و بعد یواشکی از پنجره توی خونه رو نگاه کنی. آدم دلش می گیره. ناراحت می شه. برای همین اینجا رو هم نخونده بودم و حتی به عنوان مهمان هم نمیومدم سایت. ولی وقتی لینی گفت بخون، اومدم و خوندم. الانم اومدم جواب بدم که فکر نکنین اهمیتی ندادم.

حرفاتونو خوندم. خیلی قشنگ بودن. اصلا بی تاثیر نبودن. خوشحال شدم. احساساتی شدم. متعجب شدم. و کلی احساس خوب دیگه.

من قهر نکردم برم. با کسی هم مشکلی نداشتم. مشکلم با شرایط بود. الانم منتظرم. اگه شرایط مناسب باشه بر می گردم چون هنوز انگیزه برگشتن دارم. اگه نباشه هم خیلی دوستانه از سایت جدا می شم. کاش قهر کرده بودم. کاش ناراحت بودم که الان با حرفای شما آروم می شدم و بر می گشتم.

این وسط نه من مقصرم نه اعضا نه مدیرا. چون اصلا تقصیری در بین نیست.
همه کسایی که اومدن این سایت بالاخره یه روزی رفتن. احساس کردن اینجا بهشون خوش نمی گذره یا شرایط برای فعالیتشون خوب نیست یا به هر دلیلی ترجیح دادن دیگه نباشن. منم مثل بقیه. یه روز اومدم و بالاخره یه روزی می رم.

من هیچوقت نگفتم چیزی رو به خاطر من حذف یا عوض کنن. من می گم شما کار خودتونو بکنین. بعدش منم تصمیم بگیرم که تو این شرایط می خوام باشم یا نه. این حق رو دارم دیگه؟ هر چند برای خودم هم سخت باشه.

بازم تشکر می کنم از کسایی که زحمت کشیدن و با حرفای قشنگشون دلگرمم کردن در حالی که می تونستن اهمیتی ندن و بی خیال باشن.

با همین قلب ولدمورتی، شما رو دوست دارم. مدیرا رو دوست دارم. حسن رو دوست دارم. سایت رو هم دوست دارم.




پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴:۳۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۰۸:۴۵
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 30
آفلاین
سلام.
امیدوارم صحت و سلامت باشید.
حقیقتا آشنایی و شناخت خاصی ندارم ازتون، که ای‌کاش داشتم ولی حداقل میتونم به عنوان یکی از اعضای تازه‌ وارد سایت بگم اگه میتونید بمونید، جمعیت کوچیک سایتو از این هم کمتر نکنید و بمونید. چون اینجا جای خالیتون به شدت حس میشه.

چند باری نقد هاتون از پست های بقیه (با اینکه به من مربوط نبود) رو خوندم و فکر می‌کنم نبودتون به شدت قراره باعث سوت‌وکوری بشه.

خواستم بگم (اگه چت باکسو یادتون باشه) من اینجا منتظرم که زمان شام رو بهتون یادآوری کنم و چوبدستیمو برای کشتن کله زخمی بهتون بدم...



پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵:۱۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۷:۱۰
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 80
آفلاین
سلام
میدونم تقریبا همتون تازه کار ترم ولی تو همین زمان کم شما همیشه برام مثل یه الگو بودین که برای اولین بار توی همین سایت بهم جرعت دادین بنویسم مهم نیست چطوری...دفتر دوئل جایی بود که از همه قسمت های سایت بیشتر دوستش داشتم و شما اداره اش می کردین.

باید بگم میفهممتون و به تصمیمتون احترام میگذارم هرچی نباشه شما لرد هستین...شاید چیزایه زیادی از شما ندونم ولی توی همین مدت کم حتی منم بهتون واقعا وابسته شدم و از نبودنتون اصلا حس خوبی ندارم.

فقط وقتی ارزش یه چیزو درک میکنی که از دستش بدی و ما هم به بدترین روش از دست میدیم.

نه مثل بقیه بچه ها میتونم خوب احساسمو توصیف کنم نه چیزی بنویسم که در صورت برگشتنتون و خوندن این نامه ارزششو داشته باشه و به پای پست های شما و بچه ها نمیرسه و اصلا قابل مقایسه نیست اما میخواستم سهمی توی این کار داشته باشم یا به قول اون پیرمرد ماگل کاموا فروش که میخواست یوزارهری رو بخره در حالی که خریدارایی چون لردسیاه عزیز مصر و دامبلدور داشت توی صف خریداراش باشه.

خیلی ها وقتی من برگشتم نبودن که دلمو شکست...مثلا جیسون و گابریل و کتی و خیلی های دیگه اما دلم گرم بود شما و لینی و اسکورپیوس و دیزی و یوآن و نیکلاس هستین...

لطفا برگردین

امضا: گمنام ترین فرد این جهان


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۵۳:۱۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۱۸:۰۷
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 93
آفلاین
سلام ارباب...

من یادم میاد یه مدتی افکارم حول محور این می چرخید که اگه دو یا چند نفر از اعضای سایت بین زندگی روزمره شون دور از قالب جادوگران همدیگه رو ببینن چی؟ تو اتوبوس یا تو پرواز هوایی کنار هم بشینن، تو ایستگاه مترو شونه به شونه ی هم منتظر وایسن، تو خیابون از بغل هم رد شن، با هم بحثشون شه یا تو موقعیتی قرار بگیرن که یه بگو بخند خوشایند داشته باشن...
بعد از اون یه مدت، تازه ماهیت این سایت برام معنی پیدا کرد. اینکه پشت هر شناسه یه دنیا خوابیده و هر کدوم از این دنیا ها بیش از چیزی که فکر می کنید تفاوت دارن. با اینحال همه اینجا دور هم توی یه پلتفرم جمع شدن و دنیای کوچیک خودشون رو ساختن. همه ی ما با این همه تفاوت یه تیکه از دنیاهامون رو باهم شریک شدیم. اما لرد! شما ورای این حرفا هستین، شما عمرتون رو پای این دنیای کوچیک گذاشتین و احتمالا به جزء بزرگی از دنیای شما تبدیل شده. به شخصه شما یکی از معیار های جاه طلبی من بودین از اوایل ورود تا همین لحظه. ما با نقدای شما کیف میکنیم. با حضورتونم کیف می کنیم. با حرفاتونم کیف می کنیم. ما با تک تک پستاتون کیف می کردیم... البته... بجز این پست آخریه...
ما مطمعنیم که بدون خداحافظی رفتن خواسته ی قلبی شما نبوده و واسه همینم بر برگشتتون اصرار داریم. دلتنگتونیم.

پی نوشت : مرلین لعنتت کنه کوین. بغض کردم.


˹.🦅💙˼



پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۱۴:۴۶ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 155
آفلاین
سلام برتو ای کسی که این نامه را یافته و می خوانی. باید بدانی که اجازه داری این نامه را به دیگران هم نشان بدهی تا همگی دست در دست هم بتوانید لردسیاه مان را بیابید.

بلی درست شنیدی! لرد سیاه! اصلا لردی داریم شاه نداره صورتی داره ماه نداره. به کس کسونش نمیدیم. به همه نشونش نمی دیم.

و بخاطر اینکه لرد سیاهمان فقط برای خودمان است و خیلی دوستش داریم و می ترسیم حسودی کنید به زیبایی و خفنیت ایشان، عکسشان را برایتان پیوست نمی کنیم!

اگر می پرسید پس چجوری پیدایش کنیم؟ باید بگویم به سادگی! لرد ها لردند و بقیه آدم ها معمولیند. هرکسی یک لرد را ببیند می شناسدش. باور نمی کنی امتحان کن. برو جایی که فکر می کنی شلوغ است و آنجا بایست. اگر یک لرد از کنارت رد شود حس می کنی تمام جذبه و ابهتش دارد تو را به سمت خود جذب می کند.

خودم احساساتی و دلتنگ گشتم. لرد ما را زودتر پیدا کنید دیگر!
اگر درمورد ظاهرشان می پرسی می گویم...
ظاهرشان چیز است..‌. چیز... ولدمورتی است. کمی خشانت بار.
اما اگر قلبشان را لمس کنی! وای اگر قلبشان را لمس کنی!
عه. چرا اینجوری نگاه می کنی؟ نگفتم که قلبشان را از سینه خارج کن بعد لمس کن! منظورم از لمس یک چیز دیگر بود.‌‌.. بی خیال.

بله داشتم می گفتم انقدر ایشان خوبند که باورتان نمی شود. به قول تام جاگسن: بسیار دلسوز در عین جدیت. یک انسان بزرگوار و شریف.
و به قول آن پیکسی کیوت آبی مان: گاهی ایشان می توانند از دامبلدور هم مهربان تر باشند.

بلی. اگه یافتینشان برایمان پستش کنید. چیز... یعنی یک بلیط هواپیمایی، قطاری، کشتی فضایی ای چیزی (کلا چیزهایی در شان یک ارباب) برایشان بخرید و بدهید دستشان تا مستقیم تا خانه بیایند.

فقط کمی از وسایل مشنگی نفرت دارند و ممکن است لج کنند. در این صورت سعی کنید زوری سوارشان کنید.

ما هم از همینجا برای شادی روحتان جمیعا صلوات می فرستیم. باور کنید تضمینی میروید بهشت ها! همین پیامبر مرلینمان گفت!

درصورتی که بازنگشتند هم این نامه را بدهید به ایشان. از طرفی کودکی با چهره‌ی عبوس و لب و لوچه آویزان است. لیسا نیست. نامش کوین است.
اصلا هرکه هست هست. شما نامه را به لرد بدهید به هویت ملت چه کار دارید؟

نامه:
سلام سرورم. حالتون چطوره؟ خوبین؟ بدون ما بهتون خوش می گذره؟
سرورم چرا؟ چرا این کار رو باهامون کردین؟ نگفتین دلمون می شکنه؟ نگفتین قلبمون خورد می شه؟
اون لحظه ای که شنیدم رفتین با بیشترین سرعتی که می شد خودمو رسوندم دفترتون.

هیچی نبود جز یه یادداشت کوچیک. من یادداشتو نخوندم...
من از یادداشت سر در نمیارم...
من حتی یادداشتو ندیدم...

تنها چیزی که چشمای من دید جای خالی شما بود... جای خالی یه آدم که به بودنش عادت کرده بودیم... یه آدم خوب که دیگه بینمون نبود!

اگه بگم قلبم برای لحظه ای از حرکت وایساد باور می کنین؟ اگه بگم بغضم ترکید و اشکام رو گونه هام غلتید... چشمام خیس خیس و دیدم تار تار شد...
فشار زیادی یهویی بهم وارد شد. زانوهام شل شد و افتادم زمین.
یه نفر رو از دست داده بودم. یکی که برام عزیز بود.
پاشدم و جیغ کشیدم! مثل یه بچه که مادرشو از دست میده...
یه بچه که دیگه نمیدونه شبا باید تو بغل کی بخوابه.
سعی کردم با ایزابل که خبر رفتن تونو بهم داده بود حرف بزنم. اونم حالش بد بود. با همون قیافه خیس اشک و آویزون بهش لبخندی و زدم و پرسیدم:
- شوخیه نه؟

سرشو تکون داد.
لبخندم کش اومد:

-ایزا لطفا بهم بگو دروغه. دروغ سیزده که داره با سه رور تاخیر انجام میشه.

ایزابل بازم سر تکون داد و آروم گفت:
-نه کوین شوخی نیست.

این بار بلند خندیدم. انگاری خنده‌ باعث می شد دردام پنهان شه. ولی اینطوری نبود.
- پس خوابه! چه خواب بدیه! چه کابوسی! اما منتظر میمونم بیدارشم و همه چی...

تو بغل ایزابل غرق شدم و حرفم نصفه موند. صدای نجوا مانند ایزابل تو گوشم تکرار شد:
-معذرت می خوام کوین عزیزم ولی تو خواب نیستی.


حرف ایزابل مثل زنگ ناقوس تو گوشم می پیچید:
-تو خواب نیستی...

اگه این خواب نبود پس چه کوفتی بود؟ چرا نمی تونستم رفتنوتونو باور کنم؟


یهو ناراحتی تو وجودم جاشو به عصبانیت داد.
همونطور که مشت می کوبیدم و دست و پا می زدم تا از بغل ایزا بیرو بیام فریاد زدم:
- شما حق نداشتین تنهامون بذارین! حق نداشتین ترکمون کنین!

مگه خودتون نبودین که می گفتین رفتن بدون سر و صدا و خداحافظی طولانی بی ادبیه؟ مگه نگفتین مهمون نباید میزبانشو اینطوری ترک کنه؟

اشکام بند نمیومد. ایزابل هم خیلی غمگین بود اما سعی داشت آرومم کنه.

یهو دست از گریه و زاری برداشتم و دویدم تا گودریکو پیدا کنم. میدونستم همیشه جواب سوالامو میدونه و بهم میگه. باید همه چیزو ازش می پرسیدم و ته توی ماجرا رو در میاوردم.
بعدش هم می رفتم سراغ لینی و ازش آدرستونو می گرفتم تا خودم بیام دنبالتون.

آره... این ایده خوبی بود. حداقل تا اون لحظه فکر می کردم ایده خوبیه.

رفتم سراغ گودریک. چون چشمام اشکی بود ناراحتی رو توصورتش ندیدم... دلتنگیشو ندیدم... ندیدم لبخندی که میزنه تصنعیه...
برای اینکه چشمام اشکی بود، هیچکدوم از اینا رو ندیدم، پس باهاش درست برخورد نکردم...
کورکورانه معتقد بودم تقصیر اون و دوستاشه که شما رفتین.

ولی گودریک برعکس من که گریه می کردم خودشو کنترل می کرد.
باهام با مهربونی حرف زد و کمک کرد بهترشم. ولی بهم نگفت همه چیز درست میشه.
وقتی پرسیدم آیا قراره همه چی درست شه؟ جواب داد: نمی دونم.

حتی خود لینی هم جواب این سوالو نمی دونست. هیچکدومشون بهم نگفتن: آینده روشنه و این یه شوخیه.

سعی کردم آدرستونو از لینی بگیرم ولی اون گفت تا رضایت شما رو نداشته باشه این کار رو نمی کنه و آدرس نمیده.

قلبم شکسته بود. با پشت دستم اشکامو پاک کردم و همه چی برام واضح شد.
و تازه دیدم لینی هم کلی ناراحته. کلی دل شکسته تر و غمگین تر از منه.

خجالت کشیدم که مزاحم لینی و گودریک شدم. اونا هم ناراحت بودن و من برخورد خوبی باهاشون نداشتم.‌ بی خیال لینی شدم و رفتم سراغ ایزابل تا باهم گریه کنیم. اینجوری خالی می شدیم.

با خودم می گفتم حق نداشتین ترکمون کنین... ولی آیا واقعا حق نداشتین؟ راستشو بخواین خیلی هم حق داشتین.
شما اجازه داشتین هر موقع که دلتون خواست برین. هر موقع که خواستین از زیر بار مسئولیت ها رها بشین... به آرامش برسین و برای خودتون زندگی کنین.
مگه بقیه این کار رو نکردن؟ مگه بقیه ول نکردن برن؟ خصوصا اونایی که بی خبر رفتن و ته دلتونو خالی کردن.
با این حال شما موندین... دلخور شدین از دستشون ولی درهای خونه رو به روشون نبستین!

برای همین ما هم به حضورتون عادت کردیم و هیچکی نگفت: هی! ممکنه یه روزی این گنجو از دست بدیا! ممکنه یه روز دیگه نبینیشا!
یعنی اگرم می گفت بهش می خندیدیم و می گفتیم: زکی! لرد سیاه موندنی تر از این حرفاست. لردسیاه تا صد سالگیش اینجا میمونه و...

سرورم این کارتون بهمون درس بزرگی داد. یاد داد قدر آدمایی که کنارمونن رو بدونیم. فکر نکنیم بخاطر حضور دائمی ای که ازشون دیدیم می تونیم همیشه و همیشه داشته باشیمشون.

با این حال نمیدونم، آیا این درس انقدری ارزش داشت که ضربه ای که از رفتن یهوییتون خوردیم، بهاش بشه؟
این قلب شکسته و روح زخم خورده حتما باید برای یادگیری چنین درسی فدا می شد؟

یادتون میاد یه قصه تعریف کردم درمورد لردی که حافظشو از دست داده بود و مرگخواراش در به در دنبالش بودن؟ اون لرده شما نبودین ولی مرگخواراش ماها بودیم! تموم دیالوگاش برای ماها بود‌.
از اینکه پشتتونیم تا همین که بدون شما نمیشه خوشحال بود.‌‌‌

دیدین داستانم چقدر حق بود؟ دیدین همه احساسات داخل داستان واقعی بود؟
الان در به در دنبالتونیم. همه هم ناراحتیم از رفتنتون. امیدواریم زودتر گیرتون بیاریم. قبل اینکه گیر دمنتورا بیفتین... قبل اینکه گیر دمنتورا بیفتیم.
ما همگی به هم نیاز داریم.

لطفا هرجا هستین خودتونو نشون بدین.
برای یافتنتون حاضریم کل دنیا رو زیر و رو
کنیم. همین که نرفتین آسمون و هنوزم یجایی روی زمین و تو این کره خاکی هستین خودش برامون انگیزه ست.
امیدوارم هرچی سریعتر پیداتون کنیم.

کوین دنی کارتر


سرورم.
من هیچ وقت قصد نداشتم و ندارم حضورتون تو ایفا رو نادیده بگیرم.‌ اتفاقا هر وقت میدیم آنلاین شدین یا پست زدین، از خوشحالی بال در میاوردم. اینو کاملا جدی می گم.
انقدری دوستتون داشتم که می رفتم کل پستاتونو از انجمن همه‌ی پیام ها می خوندم. البته این کارم فقط تا وقتی ادامه داشت که بهم گفتین گذشته رو بی خیال شم و انقدر تو گذشته نمونم.

میدونم‌ که گذشته ها چقدر برای خودتون ارزشمنده. نوستالژیک به تموم معنا.
اما خودتون گفتین که باید آینده رو دید و غرق در گذشته نشد. نه؟
به شخصه منم از تغییرات بزرگ خوشم نمیاد و کلا شخصی نیستم که نظرم برای بقیه مهم باشه. با این حال نظر شما همیشه مهم و محترم بوده چون بزرگمونین.‌این بار هم بزرگی کنین و راه بیاین. شاید به قول خودتون این تغییر زیبا تر از چیزی باشه که فکر می کنیم.

الان که نیستین قلبم بدجوری شکسته. وقتی خبر رفتنتون رو شنیدم حس نکردم فقط یه رهبر رو از دست داده باشیم... یکی که برای بقای گروه بهش نیاز داریم... نه! همه مون میدونستیم ما یه نفر که حکم مادر یا حتی خواهر بزرگتر رو برامون داره از دست دادیم. و خبر رفتنتون همون شوکی رو بهمون وارد کرد که از خبر مرگ والدین می گیریم.
مخصوصا برای منی که آتازاگورا فوبیا دارم(ترس از ترک شدن و تنها موندن و فراموش شدن) این درد سه چهار برابر بود.

میدونم. بهتون حق میدم ناراحت بشین و بخواین برین. اینکه بعد از سالها زحمت و رنج و عذاب، کسی به حرفاتون گوش نده و بخواد نادیده تون بگیره... حق دارین دلخور شین.
اما خودتون گفتین وقتی ناراحتیم از سایت نریم. مگه نگفتین این کار هیچیو حل نمی کنه؟ یا باید وایسیم عقیده مونو ثابت کنیم یا هم که تغییر نظر بدیم. اما رها کردن هرگز!
شاید حرفام به مذاقتون خوش نیاد اما خودتون بودین که شجاع بودنو بهمون یاد دادین.
پای کاری موندن رو!
فرار نکردن رو!
شما به ما قوی بودنو یاد دادین!
شما بهمون یاد دادین تغییرات به اون ترسناکی ای که فکر می کنیم نیستن.‌ کم کم بهشون عادت می کنیم و ازشون لذت می بریم.

میشه برگردین و همگی باهم از این تغییرات جدید لذت ببریم؟

شاید بهتون گفته باشن شایدم نه. ولی آموزه هاتون همیشه باهامونه. نه فقط تو جادو... تو کل زندگی!
شما بهمون کلی چیز یاد دادین ولی فراموش کردین مهم ترین اصل رو بهمون یاد بدین. 《قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد》 یادتون رفت بهمون یاد بدین چطوری مراقب و قدر دانتون باشیم‌. ما ها متاسفانه تا بهمون چیزی آموزش داده نشه، یادش نمیگیریم.

پس لطفا بهمون یاد بدین چطوری ازتون تشکر کنیم. چطور قدردان باشیم. چطور ازتون محافظت کنیم. چطور نذاریم برین و جلوتونو بگیریم. چطور مراقبتون باشیم!

لطفا هرچی نیازه رو خودتون یاد بدین تا رفتارمون باعث رنجشتون نشه. ما دوستتون داریم منتها نمی دونیم چطور از راه درست علاقه مونو ابراز کنیم که یه وقتی ناراحت نشین.

منتظر برگشتتون هستیم.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۱۷:۲۱:۰۸
ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۱۷:۲۲:۳۵

...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶:۱۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۳۲:۳۸
از دست این آدما!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 182
آفلاین
لرد سیاه عزیز، سلام.
نمی‌دونم، شاید کمی عجیب به نظر برسه که به عنوان یه محفلی دارم اینجا پیام می‌دم؛ ولی این سایت و دوستی‌های درونش چیزی فراتر از جبهه‌ها و گروه‌هاست.

از اول انتخابم برای کرکتر ایفا محفل بوده‌ها، ولی شخصیت کاریزماتیک لرد سیاه که شما بهش جون دادین هر کسی رو به سمت خودش جذب می‌کنه.
بارها ازتون نقد گرفتم، بارها دوئل کردم و هردفعه اگر مورد تاییدتون واقع می‌شدم، ذوقی وجودمو فرا می‌گرفت و احساس غرور و اعتماد به نفس می‌کردم! کیه که دلش نخواد توسط یه فرد باتجربه و بزرگ تایید بشه؟ از شما چه پنهون، همیشه دوست داشتم تو پیاماتون منشن بشم.

می‌تونم بگم یکی از بخش‌های مورد علاقه‌‌م تو چت باکس، حضور شما بود. در عین جدی بودن و ابهت، شوخی‌هاتون با سایر اعضا و دست انداختن‌شون همیشه حس خوبی بهم می‌داد. اصلا جنس «لرد ولدمورت» با بقیه فرق داشته همیشه.

حتی از نگاه محفلی هم بخوام بگم، این قوی بودن شما و جبهه مرگخوارا حس رقابتی ایجاد می‌کرد که به شخصه حس می‌کنم باعث پیشرفت خودم و محفل شده.

خیلیا اومدن و رفتن تو این مدتی که من بودم. حتی دوستانی که با رفتنشون دیگه هیچ دسترسی‌ای بهشون نداشتم و دوستی‌مون همونجا تموم شد. ولی رفتن شما دوستی رو تموم نمی‌کنه، بلکه منجر به تموم شدن دوره طلایی سایت می‌شه. خدا می‌دونه چقدر ممکنه طول بکشه که یه انسان تاثیرگذار دیگه وارد این سایت بشه؛ که شاید بتونه کمی این خلاء رو پر کنه!

از صمیم قلبم، به عنوان یه عضو کوچیک سایت، کسی که 3 سال زندگی‌شو تو دنیای جادویی اینجا گذرونده و به اندازه خودش اومدن و رفتنای زیادی رو دیده، ازتون می‌خوام برگردین و ما رو اینجوری رها نکنین.

صد البته که هرچی بشه، مجبوریم به تصمیم‌‌تون احترام بذاریم، ولی دل‌مون برای حضورتون تنگ می‌شه. :)



Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.