جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: زمان‌برگردان مرگخواران
ارسال شده در: یکشنبه 28 مرداد 1403 00:29
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 02:20
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 307
آفلاین
- ارباب صبر کنید من بغلتون کنم بعد برید!

و گابریل پرید به سمت لرد سیاه و مروپ که در حال چرخیدن به دور خودشون بودن.

- گابریل نه!

و الستور هم به سمت گابریل شیرجه زد که جلوش رو بگیره.
سایه‌‎ش هم تلاش کرد از نزدیک شدن بیش از حد الستور به لرد سیاه و مروپ در حال چرخش و ورود به تونل زمان جلوگیری کنه و خودش رو چسبوند به سایه ایزابل.
همه این تلاش‌ها در نهایت هیچ بود. نوک انگشت گابریل به کله لرد سیاه در حال چرخیدن رسید... و در کم‌تر از یک ثانیه، همه مرگخوارا در حال چرخیدن و فریاد زدن بودن.

لرد با آرامش در حال چرخیدن و گاز زدن ساندویچش بود که گابریل روی صورتش فرود اومد و بغلش کرد. بقیه مرگخوارا هم مثل توده‌ای عظیم شدن و لرد سیاه و مروپ رو هم توی خودشون بلعیدن و بعدش همگی با هم غیب شدن تا توی زمان سفر کنن.

و چند ثانیه بعد، مرگخوارا که دست و پاشون توی چشم و چالشون رفته‌بود و به‌هم گره خورده‌بودن، روی زمین سفت فرود اومدن. در نگاه اول، فکر کردن توی تاریکی و سیاهی بین زمان گیر افتادن. اما بعد، تونستن با یکم لمس محیط اطراف، بفهمن که سفرشون توی زمان با موفقیت انجام شده، و در واقع همگی توی کمد کوچیکی ظاهر شده‌بودن. طبیعتا همگی تلاش کردن بدون جلب توجه، از لای کمد سرک بکشن تا بهتر محیط رو شناسایی کنن، اما لرد سیاه و مروپ همه‌شون رو با پس گردنی سرکوب کردن و خودشون خیلی آروم سرشون رو از لای درهای کمد بیرون آوردن.

- ولی قیافه‌ش شبیه یه کورنلیوسه...

توی کمد کوچیکی، توی اتاق یه بچه تازه به دنیا اومده ظاهر شده‌بودن که پدر و مادرش داشتن بالای گهواره‌ش روی نام گذاریش بحث می‌کردن.

- اسمش رو میذاریم سالازار. حرف آخر من همینه.

پدر بچه در حالی که صداش رو کمی بالاتر می‌برد، گفت.

لرد سیاه و مروپ خیلی آروم سرشون رو به داخل کمد برگردوندن.
- ما الان شاهد نام‌گذاری جد بزرگمون که تازه به دنیا اومده بودیم؟
- آخییی... بچه به دنیا اومده؟ من میخوام بغلش کنم!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: زمان‌برگردان مرگخواران
ارسال شده در: چهارشنبه 24 مرداد 1403 13:40
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 09:44
از: هاگوارتز
پست‌ها: 682
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
ولدمورت از ایده بسیار خوشحال شد، هم می‌توانست ترفندهای رشد موهای بلند و زیبا را از جدش آموخته و هم کنار او، مقداری شکنجه و کشتار انجام دهد. این سفر در زمان، به نظرش سرگرمی‌ای دلپذیر و مهیج آمد. با شور و هیجانی که پیش‌تر در او دیده نشده بود، زمان‌برگردان را برداشت و به سمت مروپ چرخید:

- چند ساندویچ برای سفر آماده کن، نمی‌خواهیم در مسیر زمان گرسنه بمانیم.

مروپ، که خوب می‌دانست تنها فکر شکنجه و کشتار می‌تواند پسرش را اینچنین هیجان‌زده کند، تصمیم گرفت همراه او در این سفر باشد تا در کنار هم سفری خونین و تفریحی را در خلوت خانوادگی اسلیترین/گانت تجربه کنند، دور از دخالت‌های خانواده‌های اصیل دیگر. به همین منظور، مروپ بلافاصله به سمت آشپزخانه رفت، و پس از چند دقیقه، با دست‌هایی پر از ساندویچ‌های خوشمزه به سمت پسرش بازگشت. (بله، در دنیای جادوگری تهیه ساندویچ فقط چند دقیقه زمان می‌برد، نه ساعت‌ها پای گاز، حسودیتون شد؟ )

- بریم؟
- تنها میرویم مادر ، تو از خونه ریدل ها نگهداری کن تا ما برگردیم.
- ولی اگر ارباب مامان وسط راه زمان دوباره گرسنه اش بشه و ویتامین های خونش بیاد پایین و همین باعث بشه تعداد موهاش از اینم که هست کمتر بشه چی؟

به نظر می‌رسید که این آخرین جمله ولدمورت را قانع کرده است. با نگاهی که حاکی از عزم راسخ او بود، زمان‌برگردان را به دور گردنش آویخت و در حالی که به سر کچل خود دست می‌کشید و آینده‌ای با موهای بلند تصور می‌کرد، افزود:

- پس بریم.

و به این ترتیب بود که ولدمورت و مروپ، دور خود چرخیدند و چرخیدند و چرخیدند و سفر آنها به زمان تأسیس هاگوارتز آغاز شد.
پاسخ به: زمان‌برگردان مرگخواران
ارسال شده در: جمعه 19 مرداد 1403 00:57
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
لرد که بلاخره فرصتی یافته بود تا مو‌های جوانی‌اش را به سرش برگرداند، معجون را لاجرعه سر کشید. بلافاصله دود سیاه‌رنگی از جسم پتی‌گرویی‌اش برخاست و او را لحظه‌ای از نظرها ناپدید کرد.

- ارباب خوبین؟

لرد سیاه که این‌بار جدی جدی سیاه شده بود و دود غلیظی صورت و بدنش را فرا گرفته بود، سرفه‌کنان از میان دود بیرون آمد.
- ما هرگز خوب نیستیم. ما همواره بد می‌باشیم! حال از موهای پر ابهت ارباب‌تان تعریف کنید. منتظریم!

مرگخواران نگاهی به کله کویری ارباب‌شان انداختند. کله کویری ارباب‌شان نیز نگاهی با محتوای "اگر جرات دارین بگین هنوز کچلم!" به آنها انداخت.

مروپ که طاقت دلشکستگی یکی یک‌دانه‌اش را نداشت اولین نفر جلو رفت.
- به ‌به... عین نارگیل شدی عزیزمامان! مامان قربون موهات که عین تاج آناناس روی سرت استوار شده بره اصلا!
- ای که یوجین بشیم راپونزل‌مون شما باشین ارباب!
- ارباب یه وقت نرین ایران‌ها! با این همه مو ممکنه اس‌ام‌اس حجاب دریافت کنین!

لرد دستی به سرش کشید؛ درست زمانی که دستش بدون آنکه با تار مویی برخورد کند از این سمت سرش به آن سمت سُر خورد، متوجه شد که اوضاع بر وفق مراد ارباب نیست!
- به ما دروغ گفتین! ما را فریب دادین!

مروپ که در جمع کردن موقعیت‌های سخت کارآزموده بود به سرعت دیپلماسی مادرانه‌اش را به کار گرفت.
- عزیزمامان بیا نیمه پر لیوانو ببینیم. حداقل الان به چهره پر ابهت خودت برگشتی و دیگه شبیه پیتر نیستی. اصلا مامان شنیده جد بزرگوارمون سالازار کبیر حتی در زمان پیری موهای بلند و پر ابهتی داشتن. حالا که زمان برگردونم داریم فقط کافیه خودمونو به زمان جد بزرگوار مامان برسونیم و راز موهای بلندشونو ازشون بپرسیم.
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 11:38
تاریخ عضویت: 1392/10/16
تولد نقش: 1396/04/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 18:56
از: دین و ایمون خبری نیست
پست‌ها: 755
آفلاین
هکتور نگاهی به لرد سیاه کرد.
-

هکتور نگاهی به لرد جوان نیز کرد!
-

لرد جوان اطلاع چندانی از دلیل وحشت ورژن دیگر خودش و بقیه مرگخواران از جنب و جوش هکتور نداشت. با هر حرکت ملاقه ی هکتور، مرگخواران که گویی صحنه های ناهنجاری را می دیدند، خودشان را جمع می کردند. لرد سیاه نیز دست کمی از آن ها نداشت. با اینکه هکتور از مرگخواران وفادارش بود، ولی این وفاداری کوچکترین دلیلی برای علاقه لرد سیاه به معجون هایش ایجاد نمی کرد.

- خب... یکمم زالو بریزیم... اوا یکم زیاد شد. مشکلی نیست البته. پر قوه میشه.

هکتور لبخندی به مرگخواران زد و معجون را داخل لیوانی که از ردایش در آورده بود، ریخت. مایع داخل لیوان، کوچکترین شباهتی به معجون تغییر شکل نداشت. هکتور از جلوی مرگخوارها که همگی از ترس تماس با قطرات آن معجون، در یک جا جمع شده بودند گذشت و به سمت لرد جوان رفت.
- خب... یکمی از موهای شما کار رو در میاره.

لرد جوان دسته ای از موهایش را به هکتور داد. با افزودن موها به داخل لیوان، مایع به رنگ سفید شفافی در آمد.
- خب ارباب... وقتشه که سرنوشتتون رو کامل کنین!
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: شنبه 1 مهر 1402 17:21
تاریخ عضویت: 1401/07/07
تولد نقش: 1401/07/15
آخرین ورود: شنبه 15 اردیبهشت 1403 17:24
از: قبرستون!
پست‌ها: 33
آفلاین
تام ریدل که به نظر قانع نشده بود، سرش را کمی کج کرد و گفت:
-اگر بهت از موهام بدم شبیه هم میشیم و ممکنه بخوای جای منو بگیری! نه! اصلا راه نداره.
-ما جای تورو بگیریم؟ ما خودمون جای تو هستیم. اصلا ما تو هستیم. تو که هستی که به ما بگویی که باشیم.

مرگخواران در حالی که از گفتگوی میان دو ارباب، سرگیجه گرفته بودند کمی عقب تر ایستادند.ناگهان یکی از آنها که گویی روح مرلین در او حلول کرده باشد، جلو آمد و گفت:

-البته یک نکته ای هست. ارباب دقیقا شبیه شما نمیشن ارباب!
-منظورت چیه؟ یعنی شبیه من نمیشه؟
-البته شبیه شما میشن، فقط یکم...چجوری بگم، یکم خاکستری تر، و بی دماغ تر.

لرد که زیاد علاقه نداشت بحث دماغش به وسط کشیده شود، چشم غره ای به مرگخوار بیچاره رفت که باعث شد باقی مرگخواران به صورت کاملا خودجوش، دست و پای او را گرفته و به سمت پاتیل مواد مذاب هدایت کنند.

-خب برگردیم به بحث اصلی. در حقیقت ما بسیار خوشتیپ تر و پر جلال و جبروت تر از تو هستیم جوان. البته خوفناک تر هم هستیم. بالاخره نمی شود که، ما ارباب جهانیم، اصلا در شان مان نیست دماغ داشته باشیم.
-
-قیافه شو!

تام ریدل جوان بالاخره قانع شده بود. از نظر او لرد پتی گرویی نمی توانست برای او و نقشه هایش خطرناک باشد،مگر یک موجود خاکستری بی دماغ چقدر خطرناک است؟

-داریم افکارت را می شنویم تام!
-اهم، فقط چون اربابِ منطقی ای به نظر می رسی. بگیرشون.

تام جوان،دسته ای از مو های سیاهش را با اکراه کند و به دستیکی از یاران لرد پتی گرویی داد. حالا عملیات برگرداندن لردسیاه باید دوباره به جریان می افتاد و آن هم بدون معجون تغییر شکل و مرگخواری که حتی فکرخودشو معجون هایش هم لرزه به دل ها می انداخت میسر نبود.

-
-
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: یکشنبه 19 شهریور 1402 00:34
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: امروز ساعت 00:41
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
خلاصه تا آخر این پست:

لرد سیاه قصد سفر به گذشته برای جبران قتل پدرش رو داره؛ اما زمان برگردان خرابه و لرد به چند دوران نه چندان مناسب برده می شه و بعد از کمی سرگردانی بالاخره موفق می شه به زمان قتل پدرش بره.
لرد اشتباهی معجونی می نوشه و به شکل پیتر پتی گرو در میاد. بعد هم با لرد جوان(خود قدیمیش) مواجه می شه و ازش می خواد بهش کمی مو بده که به شکل خودش در بیاد.

.....................................................


لرد پتی گرویی و مرگخواران به سرعت به ناکترن آپارات کردند.

- یاران ما... زمین را بگردید و هر مویی که به چهره ما بیاید یافتید به ما بدهید. چرا که آن موی ما است و با آن می توانیم معجون خوشمزه برای تبدیل شدن به خودمان درست کنیم.

مرگخواران چهار دست و پا روی زمین مشغول گشتن شدند.

- ارباب این یکی می شه؟

لرد به دسته ای موی پشمکی سفید در دست مرگخوار نگاه کرد.

- نظر خودت چیه؟ می شه؟

مرگخوار مورد اشاره خیلی زود متوجه شد که نمی شود.

- از زیر دست و پای ما کنار بروید! دارید چکار می کنید بی خردان؟

مرگخواران کمی گیج شدند.

- ارباب خودتون دستور دادین...

لرد سیاه در مقابلشان ایستاده بود. ولی صدایی که به گوش می رسید از پشت سرشان بود.
مرگخواران به پشت سرشان برگشتند و تام ریدل را مشاهده کردند.

- ارباب جوان!

نیم ساعت بعد!

- من می گم می کشیم... پس می کشیم. من اربابم.
- تو همین نیم ساعت پیش ارباب شدی. من سالهاست که اربابم. نمی فهمی. متوجه نیستی. پشیمون می شی . جوونی نکن!

تام ریدل نگاهی به لرد سیاه انداخت.
- ببین صورت جذاب منو به چه شکلی در آوردی. مشخصه که زیاد هم نمی شه روی انتخاب هات حساب کرد.

مرگخواران آن وسط گیج شده بودند!

-ارباب... با ارباب دعوا نکنین!

لرد پتی گرویی به یاد شکل و قیافه اش افتاد.
- این که ما نیستیم. مرگخوارمونه. بسیارهم زشته. حالا فعلا کمی مو به ما بده به قیافه واقعیمون برگردیم.
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: جمعه 10 تیر 1401 03:12
تاریخ عضویت: 1400/04/22
تولد نقش: 1400/07/02
آخرین ورود: چهارشنبه 28 تیر 1402 21:10
پست‌ها: 92
آفلاین
- اما ارباب، کدوم مأموریت از اهمیت بیشتری برخوردداره؟ آیا هیچ کدوم از مأموریت‌ها اهمیت داره؟
- ارباب، آیا لازمه موهامونو کوتاه کنیم یا نه؟ آیا موی بلند موجب نابودی و کند شدن روند مأموریت نمی‌شه؟
- ارباب، در نبود ما، شما تحت فشار قرار نمی‌گیرین؟ ما چطور ارباب؟ ما چطور فراق از شما رو تحمل کنیم؟
- ارباب، در این ماموریت چه کسی سرلیدر هست؟ آیا لیدر و زیر لیدر هم داریم؟
- ارباب احیاناً قصد ندارین اون خال‌های جوشنده روی صورتتون رو بترکونین؟ خیلی زشت و... رو مخ هستن.


لرد ولدمورت، تحت محاصره‌ی سیلی از سوألات که از سوی مرگ‌خواران روانه شده‌بود، قرار گرفت. او متوجه شد که نمی‌تواند پای خودش را از این قسمت بیرون بکشاند.
با اینکه لرد، اربابی قوی، قدرتمند، مستعد و بسیار تاریک بود و او می‌توانست در مقابل بازی‌های روانیِ دشمنانش، بخصوص آن سفیدانِ محفلی که مثلاً خودشان را خیلی باهوش می‌دانستند، مقاومت کند؛ اما این حجم از سوالات بی‌ربط و مسخره، قابل تحمل نبود. او خشمگین و بهت‌زده شده‌بود و با چوبدستی‌اش، چندی از مرگ‌خواران را که بی‌ربط‌ترین سوالات را پرسیده‌بودند، تحت شکنجه‌ی شدید قرار داد. توجه کنید، او آنها را نکشت، زیرا لرد ولدمورت، یک ارباب آگاه و هوشیار بود و می‌دانست که در چنین شرایطی که تمام یارانش در پیش او نیستند، هر عضو از مرگ‌خواران، هر چقدر هم خنگ باشد، می‌تواند باعث مقاومت لرد در مقابل دشمنانش شوند.
لرد صدایش را صاف کرد. نه تنها برای یک ارباب به ابهت لرد ولدمورت، بلکه برای هر سخنران خوبی، لازم بود که این کار را انجام دهد. باور کنید سِحر و جادوی خاصی در افزایش توجه به سخنران دارد که هیچ‌کس، از جمله استجن هاج‌کینگ، همان که تخمین زد چندین میلیارد سال دیگر خورشید به مناسبت چهارشنبه سوری خود را می‌ترکاند تا مردم خوشحال‌تر شوند و جلال دیگری به چهارشنبه سوری ببخشد نیز، دلیل آن را نمی‌داند. به‌هرحال بگذریم از ترکیدن خورشید. لرد پس از اینکه صدایش را دوباره صاف کرد، تا تاثیر را دوچندان کند و سپس گفت:
- مرگ‌خواران ما، گوش‌ها و مخ و مخچه‌تان را به ما بسپارید و دل‌هایتان را به تاریکی! گروهی از شما لاخه مویی از ما می‌یابید و برای ما معجون مرکب پیچیده درست می‌کنید تا ما را به شمایل اولیه‌ی خود بازگردانید و گروهی دیگر نیز رهسپار عمارت ریدل ها می‌شوید تا پدر ما را یافته و در گوشه‌ای پنهان کنید. آیا مفهوم است؟

لرد به چهره مرگ‌خواران نگاهی انداخت. او کتی را دید که پنجول های قاقارو را درون گوش خود فرو برده تا مغزش را دربیاورد و ببیند که آیا متوجه شده‌است یا نه و همچنین جیسون را دید که سعی می‌کرد دهانش را بازگرداند و با به نمایش گذاشتن دندان خون‌آشامی خود، سعی داشت مغزش را مطیع و رام خود کند تا حرفی را که لرد زده‌بود، بفهمد. همچنین نگاهی به چند مرگ‌خواری که به اشتباه با او به آنجا آمده بودند انداخت، آنها نیز وضع بهتری از کتی و جیسون نداشتند.
لرد حال دلش بیش از پیش برای بلاتریکس تنگ شده‌بود. اگر او آنجا بود می‌دانست چگونه رفتار کند تا مرگ‌خواران بفهمند. برای او واقعا تعجب‌آور بود که برای چه بلاتریکس را با خود نیاورده و چنین مرگ‌خوارانِ خنگ و ناامیدکننده‌ای را با خود آورده‌است. اما این دلیل نمی‌شد که لرد بس کند و به گوشه‌ای کز کرده و هق‌هق گریه کند. او علاج را در این دید که خودش وارد ماجرا شود. شاید نمی‌توانستند با گروهبندی، همزمان چند کار را انجام بدهند اما به‌هرحال نباید وقت را تلف می‌کردند.
- همین حالا به‌دنبال ما راه بیفتید و پشت مغازه بورگین و برکز استتار کنید تا آخرین لاخه‌ی مویمان که در اینجا ریخته است را برداریم. در ضمن هر چه برای معجون مرکب پیچیده لازم است را به ذهن بسپارید تا همه را از همین بورگین و برکز بگیریم. بشتابید!

حال لرد و یاران مرگ‌خوارش، وارد عملیات اول، یعنی بازگرداندن لرد از ظاهر پیتر پتی‌گرو به ظاهر و شمایل اولیه‌اش شده‌بودند.
ویرایش شده توسط نارلک در 1401/4/10 8:59:29

لــونــه‌ی خــودمــه، مال خودمه! هرکی با نگاهِ چپ نگاش کنه، به چشاش نوک می‌زنم!

" Only Raven "
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: پنجشنبه 12 اسفند 1400 01:59
تاریخ عضویت: 1400/11/20
تولد نقش: 1404/01/20
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 16:26
از: مرکزیت ابیس
پست‌ها: 54
آفلاین
لرد که متوجه شده بود هنگام چرخاندن زمان سرگردان چندین تن از مرگخواران را هم تصادفا با خود اورده است در دل به روح پاک مرلین لعنت فرستاد و گفت:حالا که دم من شدید و آمدید،کمی هم فایده از خودتان نشان بدهید!

کتی که از جیسون بسی عبرت گرفته بود خنده اش را خورد و گفت:امر بفرمایید ارباب.

-‌ امشب باهم میرویم به عمارت ریدل ها،شما باید پیش از رسیدن مرگخوارانِ ارباب جوانتان،پدرمان را از عمارت ریدل ها بیرون بکشید و در جایی پنهان کنید!به بقیه مرگخواران هم بگویید که تا آن موقع وقت دارند که برای ما یک معجون مرکب پیچیده از خودمان تهیه کنند!وگرنه همه تان را در همین زمان سر به نیست خواهیم کرد!

- ولی ارباب..معجون مرکب پیچیده ساختش چند روز طول میکشه.ضمنا از کجا باید موی شمارو پیدا کنیم بریزیم توش؟

- این قسمتش به ما ربطی ندارد.تا امشب وقت دارید!

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white phantom of the opera
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: سه‌شنبه 3 اسفند 1400 21:29
تاریخ عضویت: 1399/07/28
تولد نقش: 1399/07/30
آخرین ورود: شنبه 31 شهریور 1403 14:25
از: زیر زمین
پست‌ها: 454
آفلاین
لرد، کش آمد و آب رفت. بزرگ شد و کوچک شد. تا بالاخره به فرد ریز نقشی با دندان های موش مانند و موهای نارنجی در هوا مانده تبدیل شد. لرد سیاه، با وحشت به دنبال آینه ای برای دیدن خودش درآن میگشت که با دیدن کتی در حال منفجر شدن، دریافت که دیگر نیازی به آینه ندارد و کار از کار گذشته.
کتی ریز نقش، در حالی که شکمش را گرفته بود و لپ هایش باد کرده بود، روی زمین افتاده بود و سعی میکرد جلوی خنده اش را بگیرد.
جیسون، کمی خوش بین بود.
- خوبه به پیتر پتی گرو تبدیل شدین. اگه به یه ویزلی تبدیل میشدین...

دهان جیسون ناپدید شد و لرد پیتر شده، چوبش را درون جیبش گذاشت.
- به موهای نداشته ام قسم که وقتی برگشتیم سلاخی اش خواهم کرد.
ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی
پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
ارسال شده در: شنبه 30 بهمن 1400 01:07
تاریخ عضویت: 1400/11/20
تولد نقش: 1404/01/20
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 16:26
از: مرکزیت ابیس
پست‌ها: 54
آفلاین
زمان سرگردان ها چیز های عجیبی هستند.بر خلاف زمان برگردان های حرف شنو و مطیع،آنها دقیقا بر خلاف انتظار شخصی رفتار میکنند که آنها را به کار میگیرد.فرقی هم نمیکند انتظارشان چه باشد.پس از آنجایی که لرد انتظار داشت دوباره او را در زمانی مسخره و مکانی بیهوده تر متوقف کند،زمان برگردان او را دقیقا در زمان و مکانی درست متوقف کرد!

لرد به اطراف نگاه کرد.کوچه ی ناکترن تاریک و خلوت بود و غریبه های زشت و منفوری هم که هر از گاهی از گوشه و کنار پیدایشان میشد،با نگاه های کنجکاو و بدبین لرد را دنبال میکردند.لرد کلاه شنلش را بر سر انداخت و مستقیم به سمت مغازه ی بورگین و بارکز به راه افتاد.روی در مغازه پلاکارتی دیده میشد که با خط کج و معوجی نوشته بود:تا اطلاع ثانوی تعطیل است.

اما نیرنگ های لرد قدیمی،نمیتوانست لرد آینده را گول بزند.میتوانست؟

لرد،در پشت پنجره ی مغازه پنهان شد و به داخل نگاه کرد.همانطور که انتظارش را داشت،جسد های خشک و بی روح بورگین و باکز روی زمین افتاده بود و کمی آنطرف تر،لرد جوان روی به روی آینه ایستاده بود و با حیرت به ظاهر جدید خود در آینه نگاه میکرد.لرد هنوز آن حیرت را به خاطر می آورد.هربار که یک جان پیچ میساخت،از قدرت والای خود قسمتی از موهایش میریخت و در اینجا،آخرین خال موهایش هم ریخته بود و لرد جوان حالا از اینهمه زیبایی در حیرت بود.

در سمت راستش روی یک کوسن،گردنبند اسلیترین و در سمت چپش جام هافلپاف روی یک چهارپایه بود و کنار پایش یک بچه مار دیده میشد.

چشمان لرد از دیدن نجینی کوچولو برق زد.خاطرات به دنیا آمدن نجینی در ذهنش تداعی میشدند که ناگهان صدای پایی از نزدیکی شنید.صدایی که باعث شد لرد جوان هم سرش را برگرداند.

دو بانوی جوان در حالی که کلاه شنل هایشان بر صورتشان سایه انداخته بود با عجله به سمت مغازه آمدند.لرد در نگاه اول نارسیسا و بلاتریکس را شناخت.در خود به خود برای آنها باز شد و وارد شدند.
لرد دزدکی به داخل نگاه کرد.

بلاتریکس و نارسیسا خشکشان زده بود.لرد جوان از داخل آینه به آنها نگاه کرد.

- چیه؟از ظاهر جدیدم خوشتون نمیاد؟

نارسیسا سرانجام شروع به صحبت کرد:تام...چیکار کردی با خودت!

- نکنه میخواید بگید خوشتون نمیاد؟

- آخه موهات... دماغت...

بلاتریکس جفت پا وسط حرف نارسیسا پرید:اتفاقا فوق العاده شدی تام!نمیتونم باور کنم.چه دماغ خوشگلی!چقدر اون موها زیبایی چهرتو میپوشوندن!

لرد جوان چوبدستی خود را حرکتی داد و طلسم شکنجه به دخترها برخورد کرد.همانطور که خواهرها روی زمین از درد قلت میخوردند گفت:
چهره ی من لایق کلمه ی اربابه.ازین به بعد ارباب صدام میکنید!...خب دیگه بریم سر اصل مطلب.

و شکنجه را از روی دختر ها برداشت.لرد پشت پنجره خباثت خود را تحسین کرد و با خود می اندیشید که از آن موقع تا حالا زیباتر و با اباهت تر هم شده.

لرد جوان ادامه داد:امشب به عمارت ریدل ها میریم تا پدر مشنگمو بکشیم.نارسیسا تو به بقیه خبر بده و بلاتریکس،تو زودتر به اونجا میری و پنهانی موقعیت رو میسنجی.و اوضاع اگه امن بود خبرمون میکنی.

- باشه تا...باشه ارباب

ناگهان یک فکر مانند چراغی در ذهن لرد روشن شد:اگر میتوانست با معجون مرکب پیچیده به بلاتریکس تغییر شکل دهد،شاید میتوانست به نحوی پدرش را از عمارت ریدل ها خارج کند و مانع مرگش شود.اما در حال حاضر یک معجون ساز از کجا پیدا میکرد؟

تصادفا چشم لرد به مرد معجون ساز نیمه دیوانه ای افتاد که در آن سوی خیابان بساط معجون هایش را پهن کرده بود و برای مشتریانی که وجود خارجی نداشتند داد میزد و معجون هایش را تبلیغ میکرد.

- معجون های جدید من رو امتحان کنید!معجون زگیل،معجون شاخ،معجون های مرکب خیلی خیلی پیچیده!کی میخواد تست کنه؟بار اول مجانیه!

- اهم...

مرد سرش را سمت مرد سیاهپوش چرخاند.

- به به چه آقای خوشتیپی.معجون زشت شدن میخوای محض تنوع؟

- هیسس! آرومتر مردک!نه فقط یه معجون مرکب پیچیده میخوام.

لرد با دستش به مغازه اشاره کرد.

- از اون خانم مو مشکی که الان رفت تو مغازه.

- چقدر شما خوش شانسی چون هر روز میاد اینجا و هر روز میشه یه تار مو ازش پیدا کرد.

سپس کیسه ای از جیبش در اورد و بک کپه موی در هم پیچیده را از آن در اورد و از آن میان یکی را با دقت جدا کرد و آنرا در یکی از شیشه های معجونش انداخت.

- بفرما!بار اول مجانی.مشتری میشی میدونم.

لرد در معجون را باز کرد و نگاهی به داخلش انداخت.در همین حین صدایی از مغازه بورگین و بارکز شنیده شد.لرد که توجهش به سمت مغازه جلب شده بود،با بی حواسی معجون را سر کشید.

- ای بابا چقدر عجله داشتی که!

لرد درحالی که از درد به خود میپیچید گفت:
بابت....معجون.... متشکریم..راستی.... اسم شما؟

- هکتور هستم.هکتور دگورث گرینجر

-

اما دیگر دیر شده بود.

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white phantom of the opera