هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵:۲۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

هافلپاف

جعفر کدوالادر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۵۱:۳۳
از این سو به اون سو با پیچگوشتی چارسو
گروه:
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
همونطور که آگلانتاین توی مطبش برای سرکیسه کردن بیمارای از همه جا بی خبر نقشه می کشید و مشغول ویزیت کردن بود؛ کمی اونطرف تر، جلوی در بیمارستان، جعفر با گله اش مشغول سرو کله زدن با نگهبان، جلوی در ورودی بود.

- برادر من! چندبار بگم؟ ورود هرگونه حیوان و جاندار به این بیمارستان ممنوعه!
- یع چشمام! اینا که حیوون نیستن! اینا ع صدتا جادوگر آدم ترن! مگه نه بچه ها؟

گوسفندان، مثل گروه سرودی که بهشون دستور شروع داده شده باشه، خیلی منظم و یکصدا و با هماهنگی بسیار خارق العاده، بعی سر دادن. جعفر با غرور سینه اش را حالت سینه کفتری جلو داد و به نگهبان گفت:
- دیدی؟

نگهبان که نمیتونست پنهان کنه که پش... براش جالب بود، جواب داد:
- حقیقتا عالی بود. ولی قانون برای همه یکسانه! این آد... گوسفندا نمیتونن بیان تو! مگه اینکه ماهیتشون عوض بشه!
- ماهیت؟ ماهیت دیگه چیزه؟!

نگهبان از اینکه قرار بود به چوپان ساده بیشتر توضیح بده، خیلی تعجب نکرده بود. ولی اینکه این مکالمه بیشتر از اونکه قرار بود طول بکشه، طول کشیده بود باعث شده بود کم کم صبرشو از دست بده. پس با بی حوصلگی جواب داد:
- یعنی واقعا آدم باشن، نه گوسفند! حالا یا خودت تنها برو تو یا برو بعدا بیا.

جعفر در بردن گله اش به داخل بیمارستان شکست خورده بود. اما ناامید نشد. باباش همیشه میگفت: شکست مقدمه، نه پیروزی! پس به فکر فرو رفت. خیلی فرو رفت. خیلی خیلی فرو رفت.

- برادر نمیخوای از جلوی بیمارستان بری؟

که صدای نه چندان گوش نواز نگهبان باعث شد دیگه ازین بیشتر فرو نره. شاید با خودتون بگید جعفر ایده ای کاسب نشد. درسته! ایده ای کاسب نشد، چون ایده، فروشی نیست. اما وقتی لباس فروشی گوچی ( GUCCI نه! GOWCHI، با تلفظی که نورالدین توی نون خ میگه!) رو روبروی بیمارستان دید، ایده ای به ذهنش رسید و گله اش را به آنجا هدایت کرد.

چند لحظه بعد، تمام گوسفندان جعفر کت و شلوار مارک دار به تن، ماسک مارک دار به صورت و عینک مارکدار به چشم، همه با مارک گوچی و بدون لحظه ای درنگ و با احترام کامل از کنار نگهبانی گذشتن. آنها حتی زحمت توی صف منتظر موندن رو هم نکشیدن و با احترام کامل به سر صف و پس از آن به درون مطب مشایعت شدن.


ماییم و نوای بی نوایی
من یکی که پیر شدم تو صف نونوایی!
تصویر کوچک شده
ONLY HUFFLE


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷:۵۷ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱:۴۳:۴۵
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 7
آفلاین

-علیک سلام نمیخواد بیای تو از همین طرز وارد شدن فهمیدم سندروم دست بی قرار و پیش فعالی حاد رنج میبرید. آخ دماغم وایسا نسختو با هزینه ویزیتت و هزینه طول درمان برای دماغم بهت بدم میری دم پذیرش پرداخت میکنی. آخ دفعه بعد اومدی آروم تر درو باز کن حداقل یه اهنی یه اهونی بکن کسی پشت در نباشه.

-آخ شرمنده خوبین؟ یکم هیجان داشتم ندیدمتون. هه هه. ام پس میبینمتون.

-بعدی فقط خواهشا با آرامش وارد شین.

-منو تهدید میکنی پیش کرفس بادمجون مامان چغلیمو میکنی بزور اوردمت بیمارستان؟ کور خوندی این حقه های مشنگیت رو پسر باهوش مامان کار ساز نیست تازه خوشحالم میشه بفهمه. صبح میری گلخونه شب برمیگردی. وقتی هم برمیگردی لباس های پر گل و خاکتو پرت میکنی رو مبل. کمکی هم که نمیکنی.

-مرلینا من از دست این زن چیکار کنم؟ همینو میشد تو خونه هم با مذاکره حل کنیم دیگه نیازی نبود اینهمه راه بیایم اینجا.

-نه تو اینطوری آدم بشو نیستی. میری تو یا این ماهیتابه رو پرت کنم؟

-نمیرم. بیمارستان جادوییتونم بدرد خودتون میخوره.

-خودت خواستی. بمییییر برررو تووووو.

-آخخخخ. رفتم بابا! رفتم! سلاحتو قلاف کن. هی هرچی میشه ماهیتابمو بکشم بیرون، ماهیتابمو بکشم بیرون. درود من خوبم شما خوبین؟ خانواده خوبن؟ رئیس بیمارستان خوبه؟ خب حالا همه خوبیم من برم دیگه یه نسخه ای چیزی فقط بدین من نشون این خانومم بدم که حرفمو باور کنه اومدم معاینه شدم.

- اه زندگی من آبم تو هاون کوبیده بودم تا الان خورد شده بود چرا هیچکی به حرفام گوش نمیده. فییین...هعی. صد بار گفتم ساکت. آروم. من که دیگه بیخیال شدم. جناب اسمتون؟

-تام ریدل هستم بزرگ خاندان ریدل ها. از حضورم مفتخرید. نه؟ خوشحالین با حضورم بیمارستانتونو منور کردم؟

-اصلا در کالبد خودم نمیگنجم از خوشحالی. ففیین.

-اوه میدونستم شما فرد بسیاد دانا و باهوشی هستید بلافاصله حرفمو تایید کردید. خیلی تحت تاثیر جذابیت ستودنیم قرار گرفتین؟ خودم میدونم. راستش تو راه اینجا با دیدن رخ همایونیم چند بانوی جوان مصدوم و معدوم و محجور شدن.

- مطمئنین اونا بیمارای بخش نبودن که به خاطر سر و صداتون تشنج کردن؟

اگلا این را آرام زیر لب گفت. و سپس گفت:

-جناب علت مراجعه تون؟

- علت؟ یک عدد ماهیتابه تفلون نچسب نسوز که دستم بشکنه خودم واسش از مزایده گرفتم اون وقت حالا این زن باهاش....اوه مای مرلیینا اینجارووو این رز هلندی هفت رنگ افسانه ای خوشگل توی این فضای نچندان مطبوع نمور چه میکنه؟ ای دلبرک من ! ای ستاره ی گمشده من تو را چه به اینجا. دکتر جون! فدای ردای سفیدت بشم! میشه این گلدونو بدی من به کلکسیونم تو گلخونم اضافه کنم؟ آخی قربون اون برگای رنگارنگت بشم من. اهم داشتم میگفتم اجازه هست؟

اگلا که داشت لحظه به لحظه مشکلاتی که از او فوران میکرد را در سکوت نظاره میکرد در پرونده ای سیاه رنگ یاد داشت کرد بیمار مذکور در وضعیت ناپایدار. بیماریهای تحت درمان: خودشیفتگی مزمن. عدم تمرکز هنگام مکالمه. اختلال شخصیت stpd. روی جلد نوشته شده بود فوق محرمانه اقوام و بستگان لرد.

-بفرمایید جناب این پروندتون بدید به منشیم بذاره تو آرشیو های تو گاو صندوقم اینم نسخه تون اینم ااااین هوف گلدون خدمتتون.

-ممنون از سخاوتمندیتون. تموم شد؟ برم دیگه؟ کار دیگه نداریم؟

-منتظر چیز دیگه ای بودید؟

- نه فقط تصور دیگه ای داشتم فکر کردم چند نفری میریزن سرم منو میبندن به تخت یه مشت قرص میریزن تو حلقم.

-ببخشید ناامیدتون کردیم حالا بخواید اینکارم براتون میکنیم فقط هزینه اضافی داره. پرستارای جوونمونم امروز سرشون شلوغه باید به نگهبانای گردن کلفت سر پستمون بگم بیان آمپول و قرص بیارن.

-عههه سرشون شلوغه ؟ نه‌. اهم. یعنی نمیخواد نگهبانای بیچاره رو تو زحمت بندازین من گلام تو خونه منتظر آبیاری ان دیگه از خدممتون مرخص میشم. اها این مدت نشسته بودم روالش دستم اومد رفتم بیرون باید بگم نفر بعدی نه؟ میدونم میدونم نفررر بععدییی. خب گفتم . فعلا.

نفر بعد همان طور که رفتن تام سرش را برگرداند به داخل اتاق وارد شد.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷:۰۶ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۵:۰۸
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
پیام: 177
آفلاین
آگلانتین که خشمگین شده بود، چشم هایش را به هم فشار داد و سعی کرد فکر کند؛ آن هم درحالی که نمی خواست به قربان صدقه های رزالین توجه کند.

رزالین می گفت:
- وای قربون برگ گل هاتون بشم من! آب کافی بهتون می دن؟ اصلا بیاین، همه ی آبی که همراهمه مال شما!

ناگهان فکری به ذهن آگلانتاین رسید. یکی از گل ها را برداشت، به طرف رزالین گرفت و گفت:
- این مال تو!

رزالین آهسته جیغی زد. گفت:
- مرسی، مرسی، مرسی!

پاهایش را به زمین کوبید، گل را گرفت و از اتاق بیرون دوید.

به محض خروجش، آگلانتاین در را بست، پشت در ایستاد و نفس راحتی کشید. گفت:
- آخيش!

اما درست همان موقع، در با چنان شدتی باز شد که آگلانتاین به دیوار چسبید و له شد.

پاتریشیا وارد اتاق شد. او آگلانتاین را ندیده بود. گفت:
- آقا... آقا؟ کجایین؟


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶:۴۱ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۲۳:۳۱
از لای صفحات کتاب
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
پیام: 18
آفلاین
پس از خروج گابریل، زن نسبتا جوانی در چارچوب در ظاهر شد. زن لبخندی زد و گفت:
- سلام آقای پافت. خوبین؟ خانواده خوبن؟ عمه؟ عمو؟ همسایه ها؟ همه خوبن؟

ناگهان با دیدن گل های رزی که کنار پنجره بودند، برقی در چشمانش درخشید و با سرعتی بیشتر از یک برقک، به سمت گلها رفت و با لحن مهربانی که حتی هنگام صحبت با پسر عزیزش هم به کار نمی برد گفت:
- سلام عزیزای دلم. خوبین؟ فضای سنت مانگو اذیتتون نمی کنه؟ آخه محیط اینجا یکم خشنه.

آگلانتاین گیج و منگ مانده بود. رزالین با گل ها حرف می زد؟ انتظار جواب هم داشت؟ چنین کسی قطعا سالم نبود و هزاران بیماری می شد به او چسباند. لحظه ای به فکر فرو رفت. کدام بیماری می توانست بیشترین خرج را برای او بتراشد؟
ناگهان لامپ پرنوری روی سر آگلانتاین ظاهر شد. آنقدر پرنور اگر اسکورپیوس آنجا بود، داد می زد:
- اون لامپو خاموش کن! من پول برقشو نمی دم!

آگلانتاین کنار رزالین نشست. رزالین بی توجه به این که با شفا دهنده مملکت طرف است، در حالی که گل ها را نوازش می کرد گفت:
- گیاها مظلوم ترین موجودات عالمن، نه؟ هر کی می رسه یه لگدی به طفلیا می زنه و رد می شه. تازه بعضیا پرپرشون می کنن تا بفهمن طرف دوستشون داره یا نه. بعضیا که از اینم سنگدل ترن ازشون در جهت منافع شخصی سؤاستفاده می کنن. یکی نیست بگه خودتون دوست دارین تبدیل به هیزم شین؟





اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹:۳۲ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۷:۴۶
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 19
آفلاین
آگلانتاین دوباره با همون دختر مواجه می‌شه که این‌بار ساکت و منظم جلوی صف وایساده بود و با چشمانی پر از ذوق و شوق بهش زل زده بود.
- بیا تو!

آگلانتاین برمی‌گرده تا به اتاق برگرده، ولی قبلش دخترو می‌بینه که مثل فشفشه از کنارش رد می‌شه و زودتر داخل می‌شه. آگلانتاین شونه‌ای بالا می‌ندازه و برمی‌گرده داخل.
- نام و نام خانوادگی؟
- گابریل دلاکور. خیلی از ملاقاتتون خوش‌حالم.

گابریل همزمان با گفتن این حرف می‌پره تو بغل آگلانتاین. آگلانتاین که شوکه شده بود، گابریلو به آرامش دعوت می‌کنه. نمی‌فهمید چرا این دختر باید اینقد هیجان‌زده باشه!
- از بودن در اینجا استرس نمی‌گیری؟ بالاخره بیمارستانه و شاید دچار بیماری جسمی یا روانی باشی...

گابریل که از شدت هیجان جلوی مبل نشسته بود و آروم و قرار نداشت، لبخند عریض‌تری می‌زنه.
- البته که نه! من فرصتی پیدا کردم تا با شما آشنا بشم. چی بهتر از این؟ حالا بگین ببینم، از کارتون که راضی هستین؟ زندگی بر وفق مراد می‌چرخه؟

آگلانتاین که دلش حسابی پر بود و چند روز کاری بسیار سخت رو پشت سر گذاشته بود، سفره‌ی دلشو باز می‌کنه.
- آه چه رضایتی؟ بودجه اینقد پایین اومده که باید الکی رو ملت عیب بذارم بلکه یه پولی جمع بشه و بتونم حقوقی بخور نمیر بگیـ...

آگلانتاین برای یه لحظه به یاد میاره این خودشه که دکتره و گابریل بیمار! وقتش بود پولی به جیب بزنه!
- هی! به نظر میاد دچار سندروم خود‌کم‌بینی هستی که بحث رو از خودت به سمت من می‌کشونی!

گابریل که همزمان در حال سلام و احوالپرسی با گلدونای توی اتاق بود، با شنیدن این حرف از جا می‌پره.
- اوه نه. ولی بذارین اینطوری براتون توضیح بدم!

ناگهان صحنه شروع به عوض شدن می‌کنه و گروه موسیقی‌ای پشت سر گابریل ظاهر می‌شن. به محض قرار گرفتن میکروفونی در دست گابریل، آگلانتاین که حدس می‌زد قراره با چی رو به رو بشه از جاش بلند می‌شه.
- نه نه نه! اینجا جای آواز خوندن نیست! تمومش کن!

گابریل بشکنی می‌زنه و ضمن تشکر از دست‌اندرکاران، تمومش می‌کنه.
- می‌دونم الان سرتون شلوغه. چطوره بعدا دوباره سری بزنم؟

آگلانتاین به پرونده بیمار "افسردگی شدید و نیاز به معاشرت مداوم با دیگران" رو هم اضافه می‌کنه و برگه‌ای که صورت‌حسابی روش بود رو تحویل دختر می‌ده.
- فعلا برو این هزینه رو پرداخت کن و به نفر بعدی بگو بیاد تو!

گابریل برگه رو می‌گیره و به سمت در یورتمه می‌ره.
- حتما! خوبه که می‌تونم کمکی به بیمارستان کنم. از دیدنتون خیلی خوش‌حال شدم! بازم میام پیشتون.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹:۳۳ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۹:۲۴
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 20
آفلاین
البته که مرد در حین ورود به اتاق معاینه سرشو میچرخونه و به دختر که دیگه نمی‌پره بالا پایین و در واقع یک مقداری هم قرمز شده، چشمکی میزنه.
بعد از ورود به اتاق معاینه، چند ثانیه همون‌جا وایمیسه و کل اتاق رو از نظر میگذرونه، کت قرمزش رو صاف میکنه و میره جلوی دکتر روی صندلی میشینه و عصای عجیبش رو هم توی جیب کتش که به صورت جادویی جادارتر شده، میذاره که جلوی دست و پا نباشه.

آگلانتاین کاغذی برمیداره که گویا پرونده بیماران قبلیه و در حالی که بهشون نگاه میکنه، میپرسه:
- نام و نام خانوادگی؟
- الستور هستم، از دیدنتون خوشحالم.

آگلانتاین با شنیدن صدای استاتیکی و رادیویی الستور توجهش جلب میشه، چشماشو از روی کاغذ برمیداره و به چشمای سرخ الستور و موهای عجیبش نگاه میکنه و میگه:
- خیلی خب، اخیراً حالتون چطوره؟
- اوه واقعاً خوبم، میدونید؟ این موضوع از روی لبخندم مشخص نیست؟

و توجه دکتر آگلانتاین به سایه الستور جلب میشه که اصلاً با وجود زاویه نور نباید وجود میداشت، ولی به‌هرحال روی دیوار پشت سرش افتاده بود و حتی اون هم داشت به طرز عجیبی لبخند میزد.
آگلانتاین یکم مور مورش شد.
- هیچ افکار عجیبی هم نداشتید اخیراً؟ که بخواید به خودتون یا بقیه آسیبی بزنید؟
- اوه نه، اصلاً، چرا باید چنین افکار ناسالمی داشته باشم اونم وقتی همواره درحال خوش گذرونیم؟

آگلانتاین متوجه برق عجیبی توی نگاه الستور شد. ولی خب چیزی نگفت و صرفاً بیشتر مور مورش شد.
- آمم... فکر کنم شما کاملاً سالم هستید از نظر روانی و جسمی، به نظرم کاملاً همه‌چیز همونطوریه که باید باشه.
- هاها... البته که همینطوره، اگر طور دیگه‌ای بود که زیاد جالب نمیشد، میشد؟
- قطعاً همینطوره که میفرمایید.

و الستور از جاش بلند شد، با آرامش و مهارت روی پاشنه پاش چرخید، عصاش رو از جیبش در آورد و با وقار خاصی به سمت در اتاق معاینه حرکت کرد.
بعد از خروجش، آگلانتاین از جاش بلند شد تا بره بیمار بعدیو صدا بزنه.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹:۲۲ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۷:۴۶
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 19
آفلاین
خلاصه:
قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده و می‌خوان با نسبت دادن بیماری‌های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. آگلانتاین که بعنوان شفادهنده وظیفه دادن این گواهی سلامت رو داره، بعد از درد و دلی طولانی توسط لرد در مورد عاشق شدن دخترش، موفق نمی‌شه رسید پرداخت هزینه رو به لرد بده و مدیر بیمارستان شاکی تو اتاقش ظاهر می‌شه...


~~~~~~~

مدیر بیمارستان وقتی می‌بینه آگلانتاین مات و مبهوت سرجاش نشسته و فقط بهش زل زده، شاکی‌تر از قبل می‌شه.
- با توام آگلا! به من بگو چرا لرد بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای از بیمارستان خارج شد؟

آگلانتاین با دیدن مدیر بیمارستان که حالا از عصبانیت آب از دهنش به بیرون می‌پاشید، دیگه سکوت رو جایز نمی‌بینه. بنابراین آب دهنش رو قورت می‌ده و آماده برای بهونه تراشی می‌شه.
- چیزه... قرار شد دوباره برگرده... آخه دو تا دختر داره دفعه بعد نوبت اون یکیه... خواستم اعتمادشو جلب کنم که دوباره برگرده و این‌بار دوبله ازش هزینه رو بگیریم.

مدیر در تلاشی جان‌گداز سعی می‌کنه با کشیدن نفسی عمیق آرامش از دست‌رفته خودشو دوباره بدست بیاره.
- خیله خب. وای به حالت اگه برنگرده که اگه برنگرده...

اما آگلانتاین تهدید پایانی مدیر رو نمی‌شنوه. چرا که مدیر همینطور حرف‌زنان راه خروج از اتاقو در پیش گرفته بود و سخنان پایانیش با باز شدن در و ظاهر شدن شخصی پشت در که مدام بالا و پایین می‌پرید و خطاب به فرد بغلیش فریاد می‌زد "من من، من برم. من من!" گم و گور می‌شه.

آگلانتاین بدون توجه به دختر شادابی که در آرزوی ورود به اتاق به سر می‌برد، سرش رو به نشانه ورود نه برای دختر، بلکه برای شخص بغلیش تکون می‌ده.

- جالبه!

مردی که کنار دختر ایستاده بود و اونم خنده‌ای بر لب داشت، با گفتن این حرف وارد اتاق می‌شه.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴:۴۵ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
آگلانتاین با دستانی لرزان عینک را برداشت و گفت:
- خب ارباب اگر مایل باشین من جزئیات رو ثبت کنم، و بر اساس مشکلاتتون رقم پرداختی گواهی سلامت شما رو تعیین...

با دیدن شعله‌های خشمی که در چشمان لرد زبانه میکشید کلمات آخر آکلانتاین در دهانش تبخیر شد. لرد از روی کاناپه قرمز رنگ بلند شد، با صبر و تحملی مثال زدنی چین و چروک ردایش را بر طرف کرد و بعد هر دو دستش را روی میز گذاشت و مستقیما به چشمان آگلانتاین زل زد.

آگلانتاین که در آن لحظه داشت فکر میکرد ای کاش به حرف مادربزرگش گوش میداد و همیشه یک نسخه از وصیتنامه و لیست طلبکاری و بدهکاری‌هایش را در جیبش نگه میداشت دهان باز کرد تا از خودش ملتمسانه دفاع کند. اما لرد با یک دست فک او را گرفت و در حالی که با شدتی غیر قابل تحمل فشارش میداد شمرده شمرده گفت:
- کار ما هنوز تموم نشده! وضعیت سلامت ما بعد از مشخص شدن وضعیت دخترم مشخص میشه. فهمیدی یا جور دیگه ای تسترال فهمت کنم؟

- به رداتون قسم که فهمیدم لرد بزرگ!
لرد فک او را رها کرد، سرش را بالا گرفت و با چرخشی آرام از اتاق خارج شد! آگلاتتاین که تا الان فراموش کرده بود نفس بکشد هوا را به شدت داخل ریه‌هایش کشید و از اینکه هنوز زنده بود از تمام کائنات تشکر میکرد!

-...آگلانتاااااااااین! اصلا معلومه اینجا چه خبره؟ لرد سیاه بدون اینکه بره بخش حسابداری راهش رو گرفت و از در بیمارستان رفت بیرون! فقط امیدوارم نگی که هیچ خرجی براش نتراشیدی که بدجوری با هم مشکل پیدا میکنیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴:۱۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۲۹:۳۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 276
آفلاین
لرد روی کاناپه لم داده بود و با ماساژ دادن کف سر کچلش سعی در تجزیه تحلیل کردن اتفاق های اخیر بود.

_ دخترم عاشق شده! چطور ممکنه! ما به این سن رسیدیم همچین چیزی رو تجربه نکردیم حتی نمیدونیم چه رنگیه، چه بویی داره یا اصلا تو دست جا میشه یا نه؛ اما حالا دخترمون با یک مار مذکر... یا شایدم یک مار... حالا هر ماری که باشه مهم نیست. مهم اینه تنها چیزی که درمورد عشق میدونم اینه که یک چیز سفبیده. دامبلدور همیشه از عشق و عشق ورزیدن حرف میزنه پس مطمعنن نمیتونه چیز خوبی باشه. حتی ممکنه باعث و بانیه سفید شدن قلب و روح دخترمون هم بشه. ما نمیتونیم همچین اجازه ای بدیم. نباید همچین اتفاقی بیوفته. اگه خود دخترمون به سفیدی کشیده بشه ملت درمورد ما چی فکر میکنن؟! لرد سیاهی که خود دخترش به سفیدی کشیده شدذه و عاشق شده! مایه ننگ و مسخره مرگ خوار ها و جامعه سیاه جادوگران میشویم. بعید نیست که حتی جسم فسیل شده سالازار اسلیترین تو گور بلرزه. ایا این بود آرمان های ما؟
نخیر، ما همچین اجازه ای نخواهیم داد. ما دخترمان را به راه چپ هدایت میکنیم و مایه درس عبرت و الگو جامعه مرگخوار ها قرار میدهیم.

_ لرد؟ جناب لرد؟

_ بلی؟!

_ خوبین جناب؟ دیدم به فکر فرو رفتین. من دکتر شما هستم و محرم راز های شما. لطفا افکارتون رو باهام درمیون بزارین تا فرصت و افتخار راهنمایی کردن شمارو داشته باشم.

_ بله به فکر فرو رفته بودیم. اما چیز خاصی نبود. داشتیم به جهزیه و خرج و مخارج مراسم اینا فکر میکردیم. بلاخره این چیزا خرج و برنامه ریزی زیادی میخواد و ما نمیخوایم که دخترمان کم و کسری داشته باشد. ما همه کاری برای دخترمان میکنیم حتی اگر لازم باشد با آوادا... یعنی با آووکادو به پذیرای این شخص مورد نظر دخترمان میرویم.

_ بله درست میفرمایید خیلی هم عالی میشه. خب حالا این امر خیر انشالمرلین چه زمانی قراره باشه؟ کی قراره بیایم برای صرف شیرینی؟

لرد از این حرف آگلانتاین خوشش نیومده بود. او جایگاهش رو بعنوان دکتر مملکت فراموش کرده بود. لرد برای ثانیه ای با خودش فکر کرد شاید نیاز باشه آواداکداورایی نثار دکتر کند اما سریع یادش اومد که برای گرفتن گواهی سلامت به او هنوز نیاز دارد.

_ وقت گل نی! شما نهیاتش بتونین برای صرف آووکادو تشریف بیارین. فعلا ما مشکلمون با شما حل نشده دکتر. دخترمان با ما روراست نیست و به ما دروغ میگوید و بدتر از همه مخفی کاری میکند. اخرین مرگخواری که به ما دروغ گفت و مخفی کاری کرد ما... او را به صرف اووکادو مهمون کردیم. ما همیشه پدری مهربان و دلسوزی برای دخترمان بودیم هرچند به ندرت خشمگین هم میشویم اما باید بفهمیم چرا و چگونه دخترمان توانسته است به ما دروغ بگوید.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱:۲۱ دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲

گریفیندور

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۷ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۲۸:۵۴
از جایی که هیچکس نمیتونه تصورش کنه:)
گروه:
گریفیندور
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
اگلانتاین گفت : ارباب ... یه چیزی بگم ناراحت نمیشید؟
لرد سیاه جواب داد: نه ، میخوام بدونم مشکل دخترم چیه زود بگو بهم
اگلانتاین با ترس گفته اش را بر زبان اورد.
- دخترتون دروغ گفت
- چییییی
لرد سیاه که از عصبانیت به رنگ بنفش در امده بود با صدای بلندی گفت:
- یعنی میگی دختر من به پدرش دروغ میگه ؟ همچین چیزی امکان نداره . چطور جرئت کردی همچین چیزی و به من بگی؟
اگلانتاین که از ترس کم مونده بود غش کند با صدایی که از ترس میلرزید به لرد سیاه گفت:
-ا.. ا..ارباب ب...ب..اور کنید م..من همچین منظوری نداشتم . د..دخترتون ع.....ا....عاشق شده و دلیل دروغ گفتنش به شما هم همین بوده.
اگلانتاین پس از گفتن این حرف به خودش تلقین زد که الان است بیوفتد و بمیرد.
- گفتی عاشق شده؟ ولی چجوری ممکنه ؟ یعنی اون احمقی که دخترمن دوسش داره کی میتونه باشه؟
لرد در فکر فرو رفت و چندی بعد با پرشی ناگهانی که اگلانتاین را سبب سکته ای خفیف کرد گفت:
- ببینم اگلانتاین تو مطمئنی که دخترم عاشق شده؟
- بب...بله ارباب اینو به طور واضح میشه دید.
- خب من از کجا بفهمم این احمق کیه؟
- د..ددخترتون رو تعقیب کنید.
اگلانتاین پس ازاین حرف یقین داشت که لرد ان را خواهد کشت اما این اتفاق نیوفتاد.
- فکر خوبیه....


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.