wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: شنبه 17 آبان 1404 01:41
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 آبان 1404 20:06
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 494
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

اوضاع تالار بسی قاراشمیش شده بود. برخی مشغول شیطونی کردن با موزها، برخی مشغول دمپایی و چک زدن با ناظرا. اوضاع، قاراشمیش به معنای واقعی. آخر سرهم به آرمان‌هایی که اول داستان می‌‌خواستند نرسیدند. اما دیگه باید می‌رسیدند. چون از فردا شنبه کلاسای هاگوارتز شروع میشد و ملت گریوندور دیگه فرصت این دو روز رو برای ادامه این بازی کثیف با دو وجب ماست‌خیار نداشتند.
برای همین بود که آستریکس از همون اول لباس پدر روحانی رو پوشید و می‌خواست که دو بنیان گذار رو به راه راست هدایت کنه. اما ملت نمی‌ذاشتن که. هرچند نویسنده همان پست‌ها خود آستریکس بود. ولی آستریکس مگه سابقه گردن گیری داشت که اینم بار دومش باشه! حتی همین پستم سوسک توی حموم خونه آستریکس‌اینا وقتی خود آستریکس توی حموم اتاقش مخصوص لیف و کیسه کشیدن رو محتویات خود بود و همزمانم برا خودش کنسرت برگذار کرده بود و می‌خوند نوشته. باور نمی‌کنید؟ حتی همین ثانیه که اینجانب، سوسک حموم، مشغول بندری زدن روی کیبورد هستم جناب آستریکس از خوندن آواز به مرحله بعد، یعنی جواب دادن به تیکه‌ و حرفای دشمن فرضیش توی دعوای فرضی رسیده. برادر فکر می‌کند خیلی خفن و شاخ می‌باشد. فقط کافیه پامو توی حموم بذارم، از جیغ‌های بنفش مخصوصی که همتون دیشب ممکن بود بشنوید بکشه و عین مردعنکبوتی به دیوارا بچسبه. هرچند بین خودمون بمونه که من از اون سوسک‌های بالدار هستم که ‌می‌تونم پرواز کنم و برم مستقیم سمت صورتش و از لباش یه ماچ آبدار بکنم و نشونش بدم توی حموم رئیس کیه.
خب، بگذریم. برگردیم به پستمون. بنده مرلینی آستریکس هرچقد توی سوژه جدی ابهت گرفته بود، اینجا همشو پاک از دست داد...

گودریک-آستریکس که مقابل لاکرتیا ایستاده بود با صدای بم و ددی طور وارانه گفت:
- چطور مگه؟

لاکرتیا که مشخص نبود توی موزی که خورده چی ریخته بودن بسی توی این سوژه شیطون بلا شده بود؛ با ناز و گوگولی کردن چشماش خودشو برا گودریک-آستریکس ناز می‌کرد و انگشتش رو به ماسک روی صورت آستریکس میزد که ناگهان آستریکس از درون وجود روح گودریک برای چند ثانیه‌ای کنترل بدنش رو بدست گرفته و با ذکر...
- دست نزن بچه عه!

دست لاکرتیا رو پس زد. اما لاکرتیا شیطون‌تر از این حرفا بود. و در مقابل با جدیت و عصبانیت دهن باز کرد...
- کسی با شما کاری نداره جناب!

در همین حین هم گودریک سریع کنترل بدن آستریکس رو بدست گرفت و اردنگی نثار ماتحتش کرد و توی درون وجودش با آستریکس شروع به بحث کرد...
- ای نواده! این همه تو ددی روحانی بودی ملت رو به راه راست هدایت کردی. حالا اینبارم ما. گهی پشت به زین، گهی زین به پشت.
- پشت به زین و زین به پشت چیه مرد حسابی مگه تسترال گیر اوردی! تو الان از استخونات ماگلا نفت درست کردنو تبدیل به اسباب بازی شدی توی دست بچه‌ها. ددی چیه... تو سنت از بابا قندی هم گذشته دیگه.
- دم پست آخری...چیز، یعنی دم آخر عمری هم نمیذاری به عیش و نوشمون برسیم...؟
- قودوخلانما گودریک! این بدن منه! تو امروز هستی فردا نیستی، من آبرو دارم. اصلا تو می‌خوای جواب دوز دخترمو بدی وقتی که این پستو می‌خونه؟
- تو مگه دوز دختری داری! بس کن سینگلعلی.
- وقتی سی تا بستنی کیم ریختم جلوت میفهمی...
- اهم... الووو... کسی اونجا هست؟ ما علافیما!

آستریکس و گودریک که دست به یقه شده بودن توجهشون از توی جفت تخم چشم‌های آستریکس به لاکرتیا جلب میشه.
- جواب سوالمو ندادی... مگه قبلاً هم شما رو احضار کرده بودن؟
- بله که کرده بودن!
- همیشه اینجوری کجکی احضار میشین؟
- شما همیشه اینجوری کجکی احضار می‌کنین؟ قبلیا که کارشون خوب بود. سر موقع احضار می‌کردن.
- قبلیا چطور بودن مگه؟
- قبلیا درست شب هالووین احضار می‌کردن. شما ولی یروز دیر کردین. بستنی هم ریختین رومون. دیگه حقتون بود باهاتون بازی بازی کنیم.
- متوجه نشدم. بازی بازی؟

روونا از آن سوی تالار صدای خنده‌هاش بالا رفت. ملت حاضر در صحنه برای لحظاتی جامع سکوت در تن دمیدند و آرام گرفتند تا ببینن چخبر شده!
- پ‌ن‌پ! فک کردی جدی جدی من شجاع شدمو شمشیر گریفیندور بهم تعلق گرفته؟ اصلا دقت کردید که شمشیر گریفیندور از کجام دراوردم؟ معلومه که نه. شمشیر رو خود گودریک سوسکی بهم می‌رسوند.
گابریلا و ملانی با چشمای تعجب کرده و خیره به دو بنیان گذار به سمتشون نزدیک شدند...
- یعنی کل این مدت مارو به مسخره گرفته بودین؟
- می‌خواستین درست احضارمون می‌کردین خب. اصلا ما یه روالی داریم که هر صد سال این چرخه تکرار میشه. اعضای گروها موقع شب هالوین مارو احضار میکنن. کلی هم پارتی و بساط لهو ولعب را میندازیم دور هم عشق می‌کنیم. ولی شما مارو منتظر گذاشتید. ماهم حوصلمون سر رفت. خواستیم ایسگا شمارو بگیریم.
- چرا این همه مدت کسی متوجه نشده بود؟ اصلا چرا الان؟ چرا الان دارین اینو بهمون میگید؟
- چرا. البته کوین فهمیده بود. واقعا بچه زرنگیه اون ولی چون بچه بود هیچکدومتون حرفاشو جدی نگرفتید که. اونم از اول داستان تا اخرش روی تاقچه نشست و مشغول خوردن بستنیش بود.

روونا که دست کوین رو گرفته بود و توی بغلش جلوتر میاورد ادامه داد...
- و خب ما از اونجایی که روح هستیم و ارتباط دنیای مردگان با دنیای زندگان بسی پیچیده و محدود و مشغوله. همیشگی موندگار نیستیم متاسفانه. موقتی چند صد سال یبار میایم. و موقتی هم میریم. دیگه الانم یک هفته از شب هالویین گذشته. انرژی ماه دیگه مثل اون شب اول که مارو احضار کردین قوی نیست. متاسفانه دیگه کم کم وقت رفتن رسیده.
- حاله روونا یعنی شما الان میحواید بلید؟

روونا و گودریک به کوین نزدیک تر شدن و بعد از پاک کردن اشک‌های کوچیک کنار چشم کوین رو به ملت ادامه دادن.
- خب، شیران گریفیندوری من توجه کنید. از اونجایی که توی اون یکی سوژه همین ناظر جرونا گرفته، ماسک‌دار عدایی قهوه‌خورتون به اندازه کافی سخنرانی کرده و من دیگه نمیخوام سرتون رو بدرد بیارم. پس اتحاد گریفیندوری یادتون نره. دست ریونکلاوی هارو هم بگیرید. شما شاید شجاع باشید. ولی بعضی وقتا زیادی خنگ می‌شید. نمونش خود من اصلا. ولی ترکیبتون در کنار ریونکلاوی‌ها ترکیب بسی خفنی میشه مطمعنن. دوست باشید باهمو هوای همدیگرو داشته باشید و از این چیزا خلاصه.

روونا هم رو به اعضای ریونکلاوی خودش کرد و ادامه داد...
- همونطور که داوشم گودریک فرمودن. شما کنار هم قوی ترین به مولا. شاید خیلی باهوش باشید. ولی ممکنه سر دیدن یه سوسک توی حمومتون بترسیدو جیغ و داد کنید. برای همین مواقع هستش که ملت گریفیندوری با شجاعتشون می‌تونن بیان و ازتون حمایت کنن و در کنار شما دوتایی مشغول جیغ زدن بشن. پس در کنار هم قوی ترید.

ملت گریوندوری پوکرفیس وارانه به استدلال روونا خیره ماندند... همچنان خیره ماندند... یکم بیشتر خیره ماندند... حتی بازم یکم بیشتر... که نه دیگه. اینبار به این نتیجه رسیدند که چون روونا زیاد از شجاعت اینا سر در نمیاره. قابل درکه که مثالش از شجاعت هم همچین چیزی باشه. پس دور همی دستی برای سخنرانی جفتشون زدن و با به صدا در اومدن زنگ ساعت کوکی روی دیوار که حاکی از رد شدن ساعت از دو صفر نیمه شب بود. جفت آستریکس و بردلی با ماتحت به زمین کوبونده شدند و با سری به سمت بالا و دهانی باز... دو روح روونا و گودریک از وجود اون‌ها خارج شده و درحالی که با فرم بدن خودشون به سمت نوادگانشون بای‌بای می‌کردند با همراه شدن ماچ و بوس و البته پرتاب شدن موزهای دابی به سمتشون، تیره و تار گشته و به خاطرات و درون قلب‌های ملت سپرده شدند.

و این گونه بود که نویسنده داستان درحالی که یه ساعت و نیمه هنوز توی حموم گیر کرده اینجانب، سوسک قصه‌گو، پایان این سوژه و ایونت رو اعلام می‌کنم. دم همه کسایی که پست زدید گرم. گل کاشتید. ناظرا پست‌های تک تکتون رو خوندن و به تک‌تکتون افتخار کردند. دوستای خوبی باشین باهم. دست و بوس دوستی بدین بهم. بیشتر کنار هم فعالیت کنید، و سوسک‌هارو هم له نکنید. بوسشون کنید. آفرین.

پایان سوژه.
ویرایش شده توسط آستریکس در 1404/8/17 11:45:45
Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 17:25
تاریخ عضویت: 1404/05/22
تولد نقش: 1404/05/24
آخرین ورود: امروز ساعت 09:42
از: Astronomy Tower
پست‌ها: 43
ارشد ریونکلاو
آفلاین
ملانی، گودریک-آستریکسو به سختی از لونا جدا می‌کنه و به سمت گوشه‌ ی خلوت‌تر تالار می‌کشونه، جایی که به نظر میرسید سعی در انجام یک مراسم جن‌گیری داره. شروع به زمزمه کردن وردها و نشونه‌هایی می‌کنه که لیلی از روی کتاب‌های باستانی ریونکلاو براش میخوند، به امید اینکه روح گودریک-آستریکسو به تنظیمات کارخونه برگردونه. در واقع در تلاش بود تا شعله‌ی قرمز شجاعت رو در گودریک-آستریکس بیدار کنه، اما در قلب تالار آبی و برنزی ریونکلاو، هیچ چیز قرمزی برای الهام گرفتن پیدا نمی‌شد که بتونه ذات گریفیندور رو توش زنده کنه. ملانی با ناامیدی به اطراف نگاه می‌کرد که در همین حین، لاکرتیا با چشمایی که طبق معمول برق شیطنت‌آمیزی داشت و لبخندی که ابروی راستشو به طرز مشکوکی بالا می‌برد، پاورچین‌پاورچین به سمت موزهای آویزون دابی رفت. قدماش اونقدر آروم و بی‌صدا بود که حتی گابر هم متوجه حضورش نمی‌شد. دستش با احتیاط تمام به سمت یکی از موزها دراز شد ولی ناگهان شرارت ذاتیش هم گل کرد! با یه حرکت برق‌آسا، موزو از چنگ دابی قاپید و شروع به وول خوردن به قصد رقصیدن کرد، در حالی که با صدای بلندی آواز می‌خووند:
- تکنیکارو بلدی تو، تاکتیکی و کلکلی تو

در حال چرخیدن و رقصیدن بود که ناگاه بردلی-روونا، که از تعقیب و گریز نفس‌گیر با گابریلا خسته شده بودن و حالا نفس‌نفس می‌زدن، با دیدن موجود دائم التحرک، به خودش میاد .
- بچه بیا پایین سرمون درد گرفت
لاکرتیا، که از حرص خوردن گابر و بردلی-روونا لذت توصیف ناپذیری برده بود، شروع به وول خوردن کرد و سعی می‌کرد از چنگشون فرار کنه و دوباره به سمت موزها بره چون به عقیده نویسنده نمیشه با یکی رقصید که! اما این دو نفر بالاخره بهش غالب شده و راه فرار را بر او بستند.
-جد بزرگوارمون که منو اینجوری حبس نمیکنه، میکنه؟

بردلی-روونا، یک موز را به سمت لاکرتیا پرت کرد. لاکرتیا بعد از گرفتنش می‌خواست گاز بزنه، ولی بازم چهره‌اش درهم رفت و با لحنی از خود راضی ای اعتراض کرد:
-!Yazık، موز خالی؟ من پارفی ماست می‌خوام!اینجوری که مزه نمیده

همین جمله کافی بود تا بردلی- روونا، باعصبانیت به گابریلا خیره و گابر هم به تبعیت روی لاکرتیا متمرکز بشه.
- پارفی ماست؟ بچه جان هنوز اون بالایی که! بیا پایین باب..اهم... مامان جان

اما لاکرتیا که عزم جزم کرده بود تا به پارفیش برسه، پاشومحکم به زمین کوبید و با قیافه‌ای مصمم و چونه پایین‌افتاده گفت:
-نمی‌خوام! موز خالی حال نمی‌ده

در این لحظه، بازم نگاه‌های سنگین ملت گریفیندوری، که از گوشه‌ای از تالار با حالت مبهوت و شگفت‌زده نظاره‌گر این صحنه بودن، به سمت لاکرتیا چرخید. گابریلا، با دیدن این صحنه و برای جلوگیری از به غارت رفتن ذخایر هله هوله ریونکلاو جهت ساکت و سرگرم کردن کودکان ریونی از جمله لاک، سریعاً دستشو روی دهان لاکرتیا گذاشت و زیر گوشش زمزمه کرد:
- هیس! ساکت باش دیگه! یه امشبو صبر کن گریفیندوری‌ها برگردن، ماستارو قبل ازینکه بیان قایم کردیم

بردلی-روونا، با نگاهی عمیق و معنی‌دار به سمت گودریک-آستریکس برگشت:
-می‌بینی، گودریک؟ نوادگانمان به چه روزی افتاده‌اند؟

گودریک-آستریکس، که هنوز به تنظیمات کارخونه برنگشته بود و در دنیای بینابین گودریک و آستریکس سیر می‌کرد، با لبخند عجیبی دستشو دور گردن بردلی-روونا انداخت و با لحنی مرموز زمزمه کرد:
- نواده رو بی‌خیال بانو! اینجا چیزای بهتری برای انجام دادن هست!
و بعدنزدیک گوش بردلی-روونا شد و با صدایی آروم‌تر ادامه داد:
-مثل اینکه چقدر آبی به شما میاد

بردلی-روونا، در اون لحظه، اسنیچ بردلی را از جیبش بیرون آورد و می‌خواست باهاش ضربه‌ای به گودریک-آستریکس بزنه، اما قبل از اینکه بتونه از خجالتش در بیاد، گابریلا، که عصبانیتش سر به فلک کشیده بود، دمپایی‌ شو درآورد و با قدرتی مافوق جادویی، اونو درست روی جناغ گودریک-آستریکس فرود آورد.

-آخخ، یا اکثر مرلین زاده(بر وزن امام زاده) های در حال تاسیس
فریاد گودریک-آستریکس تو تالار می‌پیچه و بالاخره روح گودریک بیدار شده و گودریک- آستریکس بلافاصله به تنظیمات کارخونه برمی‌گرده و ملت ریونی ظاهرا به ارامش نسبی دست میابن که گویا خیلی هم طول نمیکشه. گودریک-آستریکس با چشمای گیج و صورت گلگون، به گابریلا خیره می‌شه و با داد و فریادش تالارو به لرزه میندازه:
-تو را با ما چه مشکلی است ای نواده‌ی روونا؟! نواده هم نوادگان قدیم

لاکرتیا، که انگار از هیچ فرصتی برای شیطنت نمی‌گذشت، بازم وسط پرید و با چشمای براق از کنجکاوی پرسید:
-مگه قبلاً هم شما رو احضار کرده بودن؟

گودریک-آستریکس، که حالا چند تار موی مشکی پرکلاغی‌اش روی پیشونیش افتاده و تیپ روونا کشی به خودش گرفته بود،به لاکرتیا نگاه کرد و گفت:
-چطور مگه؟

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در 1404/8/16 17:31:28
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در 1404/8/16 19:09:07
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در 1404/8/16 19:12:49
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در 1404/8/16 19:45:04
Only Raven
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 15:50
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:53
از: هاگزمید
پست‌ها: 346
کیمیاگر
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده


آخرین خلاصه کامل:
پست شماره 587 گابریلا

خلاصه کوتاه و کاربردی 5 پست اخیر، جهت ادامه دادن سوژه:
- در حال حاضر، روح گودریک در بدن آستریکس هست و روح روونا در بدن بردلی
- گودریک-آستریکس در مرکز توجه هست و روونا-بردلی در گوشه ای مشغول شمشیر بازی
- ملانی داره تلاش میکنه به کمک بقیه، گودریک-آستریکس را به تنظیمات پیش فرض کارخانه و حالت نرمال خودش دربیاورد. عشق شجاعت و رنگ قرمز... نه عشق دانش و رنگ آبی.
- در این حین، دابی از سقف آویزون میشه! و موز میندازه پایین برای بچه های دو گروه...


---------

ادامه:

روونا-بردلی عرق ریزان و با شور و هیجان در حال شمشیر بازی و فرو کردن شمشیر به اینور و آنور بود. به هر گوشه ای... هر سوراخی... هر کُنجی...

در این حین گابریلا در حالی که چوبدستیشو با عصبانیت تکون تکون میده سر میرسه و میگه:
_ بانو! بانو! چیکار میکنید؟ ما تالار ریونکلاو رو مثل دسته گل نگه میداریم، شما دارید خرابش میکنید!

روونا-بردلی:
_ گابریلا جان! آدم سر بنیان گذار گروهش داده میزنه؟ این کار درستی است؟

گابریلا حسابی شرمنده میشه و سرشو میندازه پایین و میگه:
_ ئه ئه! :جیغ ... ببخشید بانو جان حواسم نبود! عفو کنید!

روونا-بردلی:
_ بانو خوابه! گولت زدم! الان بدنم دست خودمه! دست بردلی!

گابریلا عصبانی میشه و چوبدستیشو میگیره سمت بردلی-روونا و چپ و راست طلسم های ممنوعه به سمت او روانه میکند و تکرار میکند: "اجی مجی لاترجی"

بردلی-روونا هم که کُپ کرده، شمشیرشو میندازه رو دوشش و از اینور به اونور فرار میکنه و جاخالی میده.

درون بردلی-روونا:
روونا: بابا دو دقیقه اگه گذاشتید این تو بخوابیم!

---

آن سوی تالار

لونا لاوگود:
_ آقای گودریک-آستریکس! این موزه خیلی برای من گنده س! نمیتونم بخورمش! بیا شما اینو بخور و اون موز کوچیکه رو بده به من!

اینجا هم گودریک خواب بود و کنترل بدن آستریکس در دست خودش بود، بنابراین دستی به موهای پر پشتش کشید و قیافه ای دخترکش به خود گرفت و نزدیک لونا شد و گفت:
_ جـــــــان؟

لونا:
_ چی جان؟ میگم بیا موزامونو عوض کنیم آقای گودریک-آستریکس! شما گویا موز بزرگ بیشتر دوس دارید!

آستریکس-گودریک باز هم بیشتر به لونا نزدیک شد تا جایی که نوک دماغش به نوک دماغ او خورد و گفت:
_ جـــــــــــــــــــان؟

.
.
.

- بادمجــــــــــــــان!

اینجا بود که ملانی سر میرسه و در حالی که محکم گوش آستریکس-گودریک را میکشه و آخ و اوخ اونو در میاره، بادمجان بادمجان گویان... کِشان کِشان میبرتش!

درون آستریکس-گودریک:
گودریک: بابا دو دقیقه اگه گذاشتید این تو بخوابیم!

افرادی که لایک کردند

تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 13:13
تاریخ عضویت: 1396/06/18
تولد نقش: 1396/08/13
آخرین ورود: سه‌شنبه 20 آبان 1404 20:06
از: شبانگاه توی سایه ها.
پست‌ها: 494
ارشد گریفیندور، مدیر رسانه‌ای جادوگران پلاس
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده
آستریکس که از اول این سوژه برخلاف سوژه جدی همش یا درحال شپلق خوردن یا غیب کردن شمشیر یا گوش کشیدن بود، بسی ابهتش از دست رفته بود. دیگه اون ناظر ترسناک و خوفناک و خفن تو چشم بقیه نبود که حسابی ازش حساب ببرن. حتی شماره کارت حسابشم دیگه کسی حساب نمی‌کرد. مشخصا حقوقی هم براش قرار نبود حساب کنن. حقوق‌ که سهله. تسترالم حسابش نمی‌کردن. شایدم ماشین حسابشون خراب بود که نمی‌تونستن حسابش کنن. تنها امید‌ به زندگی که آستریکس می‌تونست به خودش بده همین جمله بود. که باتری ماشین حسابشون تموم شده وگرنه آستریکس همچنان ناظر خفن گریفیندوری بود.

آستریکس-گودریک در همین فکرو خیال ها وسط تالار ایستاده بود که یهو دابی عین تارزان از سقف جلوش آویزون شد و یه موز طلایی رنگ با یه چسب نواری جلوش گرفت.
-آستریکس موز،موز،موز بخور غصه نخور.

آستریکس-گودریک هم موز رو گرفت و خورد تا غصه نخوره. با خوردن موز هم برای اینکه جلوی ملانی و بقیه اعضا کم نیاره و خودی نشون بده و ابهتشو پس بگیره، سریع رو به ملانی کرد.
- خب، مادام ملانی. حالا که بحث تست هوش مطرح کردین. حالا نوبت ماست که همین کار رو با شما بکنیم. شما به هوش ما شک دارید. پس قاعدتا مشکلی ندارید چند عدد تست هوشی هم ما از شما و بقیه ملت بگیریم؟

ملانی با اخم ابرو بالا انداختن بهآستریکس-گودریک نگاه کرد. بقیه اعضا هم نزدیک‌تر شدند. آیا گودریک-آستریکس می‌تونست سوالی بپرسه که در حد هوش ریونکلاوی ها باشه؟

- اهم. خب، جواب بدین ببینم. چرا یه مار نمی‌تونه سوار قطار بشه؟

ملت با سوال عجیب گودریک- آستریکس شکه شدند. سریع گابریلا جلو اومد و با اخم رو به آستریکس- گودریک کرد.
- این چه سوالیه. اصلا سوال هوشی نیست که...
-شات‌آپ... چیز...یعنی یه شات‌آب بخور...اگه هوشی نیست و شمام این همه ادعا دارید جواب بدین خب!

آستریکس-گودریک که کم مونده بود شپلق چند صدمش رو از گابریلا بخوره تونست سریع حرفشو جمع کنه. ملت با حرف آستریکس که براشون سنگین بود همگی به فکر فرو رفتند. یعنی چرا یه مار نمی‌تونه سوار قطار بشه؟ گریفیندوری‌ها مشغول دودوتا چهارتا بودن، اما ریونکلاوی‌ها مشغول حل تانژانت، کتانژانت حتی سینوس و سیریوس رو هم به برای به جواب رسیدن پیوند می‌زدند. اما به جواب دقیقی نمی‌‌تونستن برسن. اما بلاخره یکی دستشو بالا برد!
- چون ماره دیگه. آدما فقط می‌تونن سوار بشن؟
- خیر!
- چون پا نداره و نمی‌تونه از پله قطار بالا بره؟
- خیر!
- چون دست نداره چمدونشو ببره؟
-خیر!
- چون پول نداله بلیط بحله!
- اوه! باریلا. درست جواب دادی کوین. درود بر تو.

ملت گریوندوری که از جواب درست تعجب کرده بودند همگی به این فکر می‌کردند که این چطور سوالیه که این همه آدم بالغ و باهوش نمی‌تونن جوابش رو بدن ولی یه بچه سه ساله می‌‌تونه!

- خب، اشکال نداره. من میدونم هوش هرکسی برای جواب دادن به سوالای ما نمیکشه. برای همین یک شانس دوباره بهتون میدم. بگین ببینم. چرا یه فیل نمی‌تونه دوچرخه برونه؟
- چون وزنش زیاده و دوچرخه میشکنه؟
- خیر!
- چون فیله دیگه... فیل که دوچرخه نمیرونه.
- خیر!
- چون گواهی نامه دوچرخه سواری نداره؟
-خیر!
- چون انگشت ششت نداله که ژنگوله دوچرحه لو بژنه و دیلینگ دیلینگ کنه.
- آفرین. درست جواب دادی کوین! باریکلا بهت. بیا این شکولات شوکولاتی برای تو.

ملت با همچین ریکشنی: و به سطح سوال و جواب‌های آستریکس-گودریک و کوین خیره شده بودند! آستریکس-گودریک که عین سیب‌زمینی خودشو گرفته بود و عینک دودی به چشم زده بود...
- دیدید! حتی چند تا سوال ساده رو هم نتونستید جواب بدید! یک بچه تونست ولی. بعد برای من ادعای هوشتون گوشای تسترال رو پاره کرده. چع‌چع‌چع... واقعا که... هنوز خیلی مونده به سطح بنیان گذارتون برسید.

ملت گریوندوری، تک‌به‌تک با خشم و عصبانیت حاکی از ایسگا شدن توسط گودریک-آستریکس آروم آروم درحالی که درحال نزدیک شدن بهش بودند که دابی-تارزان، تارزان وارانه از بالای سقف آویزون شده و برا تک‌تک ملت موز می‌نداخت... حتی لونا لاوگود که یکی از بزرگترین موز هارو توی دستش گرفته بود توی صف اول نزدیک شوندگان به آستریکس-گودریک قرار داشت...
- بچه‌ها... اون همه موز می‌خواید چیکار کنید؟... من اون موز رو نمیتونم چیز کنما... بخورما...
- آستریکس-گودریک بد! بهت گفته بودم از جوک‌های من اسکی نرو... خودت خوب میدونی درباره چی دارم حرف میزنم...
- غلط کردم بانو!

افرادی که لایک کردند

Life flows in the veins.

از جرقه‌ای کوچک تا شعله‌ای فروزان؛ با شجاعت و اتحاد، برای گریفیندور!

اثر هنری ضیافت من.


پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 12:05
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 02:40
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 510
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده


آستریکس-گودریک که حسابی علاقمندیاش طی این احضار اشتباه با روونا جا به جا شده بود، حقیقتا که نمی‌فهمید ملانی از چی حرف می‌زنه. چطور ممکن بود گروهی که گودریک با زحمت فراوان و عرق ریختن ساخته بود، رنگ آبی رو براش انتخاب کرده بود و هوش رو سر لوحه‌ش قرار داده بود، حالا آن‌چنان به مسیر اشتباه رفته باشه که همه‌شون قرمزپوش شده باشن و دم از شجاعت بزنن؟

نه... این امکان نداشت. این نبود آرمان‌های گودریک!

آستریکس-گودریک از شدت سنگین بودن تفکرات گودریک، به زانو در میاد ولی به جاش ادای کسایی که زانوی غم در بغل می‌گیرن رو در میاره.
- شما نوادگان من نیستین. تاریخو تحریف کردن. این حق من نیست بعد از هزاران سال که برگشتم، ببینم گروهم این‌چنین دگرگون شده و از حقیقت فاصله گرفته.

ملانی که دیگه طاقت نداشت، جلو میاد و گوش آستریکس-گودریکو سفت می‌چسبه و کشون کشون به سمت ورود تالار خصوصی ریونکلاو می‌بره. آستریکس-گودریک هم مدام توی راه ناله می‌کنه.
- آی آی آی... آخ... آروم‌تر... به مرلین خودم پا دارم می‌تونم بیام.

ولی ملانی گوشش بدهکار نبود. تنها وقتی گوش آستریکس-گودریکو رها می‌کنه که از تالار خارج می‌شن و در پشت سرشون بسته می‌شه. حالا جلوشون عقاب ریونکلاو رو داشتن که برای اجازه‌ی ورود، نیاز داشت به معماش پاسخ داده بشه.
- اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟

ملانی آروم آستریکس-گودریکو به جلو هل می‌ده.
- بفرما آقای باهوش. جواب بده برگردیم تو ببینم.

آستریکس-گودریک که باور داشت باهوشه، عمیقا تو فکر فرو می‌ره. ولی هرچی فکر می‌کنه واقعا نمی‌تونه بفهمه اول مرغ بوده یا تخم مرغ. اما چون سوال دو گزینه‌ای بود با خودش فکر می‌کنه شانس 50% بهتر از هیچی نگفتنه. پس در حالی که لبخندی تصنعی گوشه‌ی لبش بود جلو می‌ره و با غرور می‌گه:
- دختره‌ی قدرنشناس. حرف ما را باور نمی‌کنی و هوش ما را زیر سوال می‌بری؟ معلومه که پاسخ مرغه!

ولی در تکونی نمی‌خوره و اثری از باز شدن از خودش نشون نمی‌ده. ملانی با تاسف جلو میاد.
- یک دایره هیچ نقطه شروعی نداره!

در باز می‌شه و ملانی شروع به نچ‌نچ کردن می‌کنه.
- یعنی حتی کتاب هری پاترم خونده بودی می‌تونستی تقلب کنی و جواب درستو بدی تا حداقل اولین آزمون رو با موفقیت پشت سر بذاری. ولی اینم نتونستی. بذار حدس بزنم چرا... شاید چون در واقع شجاعی و نه باهوش؟

افرادی که لایک کردند

🦅 Only Raven 🦅
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 02:14
تاریخ عضویت: 1397/06/21
تولد نقش: 1397/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 08:34
از: میان ریگ ها و الماس ها
پست‌ها: 479
ارشد گریفیندور، استاد هاگوارتز
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

آستریکس ماسکش رو برداشته بود و با لبخند مکش مرگ مایی به دو بنیان گذار خیره شده بود. جینی-گودریک و بردلی-روونا هم بهش خیره شده بودن. ناگهان جینی-گودریک لبخند ملیحی زد و لحظه ای بعد جینی روی زمین افتاده بود و آستریکس هم بیهوش شده بود.

-بابا چرا انقد کانال عوض می کنید، اگه بسوزن چی؟

ملانی با کلافگی به آستریکس-گودریک که کم کم به هوش می اومد نگاه می کرد. چه دردسری درست شده بود.
اونور هم بردلی-روونا بدون اینکه به موضوع بحث علاقه ای نشون بده، در گوشه ی دیگه ی تالار با چابکی حرکات شمشیرزنی رو تمرین می کرد.

آستریکس-گودریک با خوشحالی شروع به فیگور گرفتن کرده بود و عضلات ورزیده اش رو به ملت نمایش می داد.
-آبجی ناراحت نشیا، ولی من هرچی نباشه یه مرد هستم. تا الان منتظر یه بدن ورزشکاری و مناسب بودم. البته موی قرمز هم بهم میاد ولی...
-حرفم اینه که بلاخره میخواد به افتخار گریفیندور کمک کنی یا نه؟

ملانی روزهای زیادی توی تالار گریفیندور آستریکس رو دعوا و دمپایی بارون کرده بود و ترس دمپایی های ملانی در وجود آستریکس رخنه کرده بود. برای همین حالا گودریک هم تا حدی ازش حساب می برد.
-میگم، اون دمپایی رو بذار کنار. میتونیم با حرف حلش کنیم.
-چجوری میخوای حلش کنی؟ از وقتی اومدین مارو مسخره ی خودتون کردین. اون از روونا اینم که از تو... ما میخواستیم غرور و افتخار گریفیندور و ریونکلاو رو برگردونیم. اونوقت شما نشستید مچ میندازید و دوئل می کنید و ملتو تسخیر می کنید. زشته! قباحت داره! شما باید الگوی ملت باشی جناب گودریک...

ملانی بی وقفه سر آستریکس-گودریک غر می زد و مجالی برای دفاع بهش نمی داد. اما یک آن در فاصله نفس گرفتن ملانی برای جملات بعدی، آستریکس-گودریک سریع وارد عمل شد.
-میتونیم باهم تغییرات خوبی بدیم و تالار رو پیشرفته کنیم. چطوره از معما گذاشتن برای ورود به تالار شروع کنیم؟
-ما گریفیندوریم نابغه. بچه ها... بیاید آقارو روشن کنید گریفیندوریا چجورین و چیکار میکنن و چی میخوان.

در گوشه ی دیگه ی تالار هم ریونکلاوی ها سعی می کردن تا بردلی-روونا رو روشن کنن تا کمکشون کنه غرور و افتخار گذشته ریونکلاو رو برگردونن.

افرادی که لایک کردند

بپیچم؟


تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 21:15
تاریخ عضویت: 1404/04/21
تولد نقش: 1404/04/22
آخرین ورود: امروز ساعت 00:28
از: درون عمیق ترین افکارم
پست‌ها: 169
ساحره سرشمار
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده


همه یکصدا گفتن:
- نه

روونا گفت:
- فکر کنم اشتباه متوجه شدید. خوب نیست که ما الان اینجاییم؟

همه دوباره یکصدا گفتن:
- نه

روونا و گودرک با عصبانیت با نوادگانشون نگاه کردند:
- پس برای چی ما رو احضار کردید؟

تالار در سکوت فرو رفت. اندکی بعد روونا گفت:
- ادبم که ندارن. خوبه ازتون سوال کردیما!

دوباره در تالار سکوت حکم فرما شد. نه چون نمی خواستن چیزی بگن، چون نمی دونستن چی بگن!

گودریک گفت:
- یا بگید یا باهاتون دوئل می کنم.

لیلی گفت:
- بالاخره مگه گودریک به هوش اهمیت نمی داد روونا به شجاعت؟

ملانی در گوشش گفت:
- فکر کنم کلا مغزاشون ترکیب شدن .

لیلی با تعجب گفت:
- مطمئنی؟
- تو ایده ی دیگه ای داری؟

لیلی سر تکان داد. اکنون به نظرش این موضوع منطقی اومده بود.

لیلی به بنیان گذاران دو گروه خیره شد. ارام گفت:
- می خواید بدونید چرا ما شما رو احضار کردیم؟

روونا گفت:
- اری! نواده ی ما، بهمان بگو که چرا ما را احضار کردید.

گودریک ادامه داد:
- اری ای نواده ی روونا لب به سخن بگشای.

تا لیلی امد چیزی بگوید، استریکس پرید وسط و گفت:
- شما می خواید بدونید؟ ولی ما دلمون نمی خواد بهتون بگیم.

افرادی که لایک کردند

هرگز اجازه نده کسانی که ذهن کوچکی دارند بگن که رویات زیادی بزرگه.
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 19:53
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 02:40
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 510
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده


خلاصه:
در شب هالووین، گریفیندوری‌ها و ریونکلاوی‌ها گرد هم میان تا روونا و گودریک رو احضار کنن. اما در مرحله آخر همه چیز خراب می‌شه که باعث می‌شه روونا و گودریک به جای جسم خودشون، هرکدوم به ترتیب هر بار بدن یک جادوآموز ریونکلاوی (قبلا آکی و لیلی، الان بردلی) و یک گریفیندوری (قبلا ملانی و لورا، الان جینی) رو تسخیر کنن. مشکل بعدی اینه که علاقمندی‌های روونا و گودریک (و نه توانایی‌هاشون) با هم جا به جا شده. یعنی روونا به شجاعت و رنگ قرمز علاقمنده و گودریک به هوش و رنگ آبی. آلنیس و ملانی هر جور شده این حقیقتو به روشون میارن که روونا باید باهوش و گودریک باید شجاع باشه. روونا و گودریک ادعا می‌کنن خودشون می‌دونن و تمام مدت سر کارشون گذاشتن...
نکـته: کنترل بدنی که روونا و گودریک تسخیر کردن یه بار دست خودشونه و یه بار دست صاحب اصلیش!

~~~

بردلی-روونا به سمت آلنیس می‌رود و شمشیرش را بالا می‌آورد. سپس شمشیر را به آرامی هر بار بر روی یکی از شانه‌های آلنیس فرود می‌آورد.
- شجاعت تو برای ما بسیار قابل تحسین بود. ما هم‌اکنون تو را به مقام شوالیه‌ی ریونکلاو ارتقاء مقام می‌دهیم تا محافظ شخصی ما باشی.

در حالی که حضار با شادی در حال کف دست هورا بودن و حسرت می‌خوردن که چرا خودشون به این مقام والایی که حتی نمی‌دونستن چیه دست نیافتن، اما چون مراسم جالبی داشت حتما خفن بود، آلنیس ولی گویا متوجه نبود که به چه جایگاهی دست یافته!

واقعا که بی‌لیاقت بود نه؟ روونا شانسو به کیا می‌ده. تف. تف به این شانس. اهم، بریم داستانو ادامه بدیم.

آلنیس که نه زانو زده بود و نه از این تشریفاتِ اشرافِ ماگلی اطلاعی داشت، خم می‌شه و خودشو از زیر شمشیر و مراسم شوالیه شدنش بیرون می‌کشه.
- به خاطر شجاعت من و نه هوشم؟ همین چند دقیقه پیش نگفتین سرکارمون گذاشتین و هیچی بینتون اشتباه نشده؟

بردلی-روونا جوری به آلنیس نگاه می‌کنه، انگار آلنیس بزرگ‌ترین موقعیت شغلی دنیا رو رد کرده. ولی همه‌ش این نبود، تازه انگشت اتهام هم به سمتش گرفته بود. اما بردلی-روونا نه با بدخلقی، بلکه با شیطنت شمشیرو پایین میاره.
- خب شایدم این که گفتیم سرکارتون گذاشتیم سرکاری بوده.

جینی-گودریک که کاملا موافق بود، جلو میاد و دستشو می‌ندازه گردن بردلی-روونا.
- چرا اینقد سخت می‌گیرین؟ حالا شجاعت یا هوش چه فرقی داره؟ مهم این نیست که ما الان اینجا بینتون هستیم؟

افرادی که لایک کردند

🦅 Only Raven 🦅
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 19:12
تاریخ عضویت: 1404/04/21
تولد نقش: 1404/04/22
آخرین ورود: امروز ساعت 00:28
از: درون عمیق ترین افکارم
پست‌ها: 169
ساحره سرشمار
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

ملانی نگاهی به گابریلا انداخت. سپس به سمتش رفت و چیزی در گوشش گفت. گابریلا سری تکان داد و به سمت النیس رفت. خود ملانی هم به سمت دو بنیان گذار رفت که برشون گردونه. گابریلا چیزی در صورت گرگینه اسپری کرد و او به حالت عادی برگشت.

از ان طرف هم ملانی در حال کشیدن گودریک و روونا بود که حاضر نبودند برگردند.

روونا با ترس پرسید:
- گ ... گر ... گرگینه که نواده ی ما نیست. هست؟

ملانی سر تکان داد:
- اتفاقا او ارشد تالار خودتونه.
- چی ... ی گرگینه ارشد تالار ما شده؟ خوشمان امد. ما درسته که شجاعتمان مثل دوست عزیزم گودریک و نوادگانش نیست. ولی ما هم اندکی شجاعت در درون خودمان ذخیره کرده ایم.

به سوی النیس رفت. النیس که تعریف او را نشنیده بود. نگران شد. و با ترس به بنیان گذار گروهش نگاه کرد.

بردلی-روونا نگاهی به جینی-گودریک انداخت:
- میتونم شمشیرت را قرض بگیرم دوست عزیزم؟

النیس که چشمانش داشتند از حدقه بیرون می زدند. نگاهی به روونا انداخت. او هیچوقت فکر نمی کرد برای امدن به گروه ریونکلاو باید همچین بهای سنگینی را بپردازد.

گودریک گفت:
- البته!
و شمشیرش را دست روونا داد. روونا به سمت النیس رفت و شمشیر را بالا برد...

افرادی که لایک کردند

هرگز اجازه نده کسانی که ذهن کوچکی دارند بگن که رویات زیادی بزرگه.
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 18:47
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:53
از: هاگزمید
پست‌ها: 346
کیمیاگر
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده


گودریک و روونا، کمی به آلنیس و ملانی مینگرند و سپس مانند جادوگرهایی که معجونشون تُرش شده، غمگین و ناراحت و مغموم به گوشه ای میروند تا حرف بزنند.
البته آن ها همچنان در جسم های تسخیر شده جینی و بردلی هستن که چشم هایشان در اثر تسخیرشدگی کاملا سفید شده.

بعد از آن همه ماجرایی که برای دو گروه گریفندور و ریونکلاو پیش آمده بود، حالا دیگر همه اعضای دو گروه خسته شده بودند و در سالن جمع شده بودند و بیصبرانه منتظر بودند تا نتیجه صحبت های آلنیس و ملانی را ببینند.

اعضای دو گروه فقط میخواستند به هم نزدیکتر شوند و جلوه ای از اتحادشان به نمایش بگذارند اما قضایا خیلی پیچیده و دیوانه کننده شده بود... همه چیز از یک بستنی شروع شده بود!

خلاصه بعد از ده دقیقه شور و مشورت مخفیانه و در گوشی پِچ پِچ کردن گودریک-جینی و روونا-بردلی، آن ها به پیش بقیه برمیگردند و به آن همه چشم های منتظر و بخصوص آلنیس و ملانی مینگرند و ... یک شیشَکی میکِشَند و میگویند:
_ بابا اُسکولتون کردیم! یعنی واقعا فک کرده بودید علایق ما جا به جا شده؟ اونم ما! روح هایی بدین توانمندی! بنیان گذاران بزرگ! خجالت بکشید! احترام بگذارید!

آقا! این جا بود که دیگه کارد میزدی خون هیچ کس درنمیومد!
همه بقدری ناراحت بودند که حساب نداشت و از همه ناراحت تر آلنیس بود! آن هم چه شبی! شبی که ماه کامل است...

این جا بود که یک دفعه دهان آلنیس جایش را به پوزه ای داد که هر لحظه بزرگ و بزرگتر میشد و روی بدنش هم هِی پُرز و کُرک های بلند و بلندتری درمیومد!

ملانی که پَراش ریخته بود... در حالی که داشت از آلنیس دور و دورتر میشد هی میگفت:
_ چِخه چِخه!

گودریک- جینی که حسابی تعجب کرده بود از ملانی پرسید:
_ چِته بچه؟ چرا چِخ چِخ میکنی؟ این چرا داری اینجوری میشه؟

ملانی با ترس و ناراحتی و در حال فرار:
_ تقصیر شماست دیگه! در شب ماه کامل عصبانیش کردید! الان گرگینه میشه همچین میپره پاچَتونو گاز میگیره و پوست کله تونو میکنه که کیف کنید! دل مام خنک میشه!

آقا! گودریک-جینی و روونا-بردلی رو میگی! دو تا پا داشتن دو تا دیگه هم قرض کردن و چهار نعل به سمت در خروجی سالن دویدند!
از آن سو آلنیس دیگه کامل تِرَنسفورم شده بود و پریده بود رو مبل وسط سالن و داشت عین گرگ ها زوزه میکشید و تهدید میکرد:
_ عَعو عَعووووو...عَعو عَعوووووووو!

افرادی که لایک کردند

تصویر تغییر اندازه داده شده



Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟