روز خسته کنندهای بود. سیریوس تازه به خانه رسیده بود. نگاهی به پیغام گیر تلفن خانه انداخت. روی صفحه نمایش کوچک تلفنش یک نام مدام چشمک میزد که تعداد پیام زیادی از آن شخص دریافت شده بود. سیریوس دکمه پخش را فشرد...
- سلام رفیق قدیمی! جانی هستم. البته جانی دپ!
امروز فهمیدم که آمبر هرد مدتیه به جبهه تاریکی پیوسته. واقعا باورش برام سخت بود...
مدت مجاز ضبط پیغام تمام شده بود و به صورت اتوماتیک بعد از یک صدای بوق، پیام بعدی پخش شد...
- داشتم میگفتم رفیق، آمبر مرگخوار شده و حالا من ازت یه خواهشی دارم... به یاد اون روزای قدیم که تو گروه راکِت هد باهم مینواختیم... به کمکت نیاز دارم!
سیریوس از اولش هم میدانست که آن زن روزی دردسر ساز خواهد شد. بارها به جانی توصیه کرده بود که با آن ساحره ازدواج نکند. اما چشمان آمبر، عقل را از سر و کله این مرد به کلی خارج کرده بود. سیریوس و جانی یکدیگر را خوب میفهمیدند چراکه سیریوس هم قربانی بی عدالتی و فهم ناقص دادگاه شده بود. سیریوس بدون مکث مجددا از خانه خارج شد و با موتور به سمت مکان جانی دپ حرکت کرد. عملیات شکار مرگخوار با کد رمز "جانیوس، پیش به سوی شکار آن زن بی فانوس" قرار بود به زودی آغاز شود...