شخصی | |
---|---|
تاریخ گرفتن نقش | ۱۴۰۲/۶/۲۷ ۱۸:۵۰ |
معرفی شخصیت | نام: مالسیبر. گروه: اسلیترین. هر از گاهی به گذشتهام فکر میکنم، چقدر احمقانه و تنفر برانگیز بود. آن زمان من هیچکس نبودم. اختیار؟ قطعا نداشتم. علاقه؟ هه، عقلم میرسید؟ شعور؟ همهچیز نسبیست، حتی شعور. انسانیت؟ من حیوانی بودم که در بین حیوانات بزرگ شدهاست، من فقط حیوانیت بلدم. حق انتخاب؟ من در بوجود آمدن خودم حتی حق انتخاب نداشتم، در ادامهی نکبتبارش هم ندارم؛ اما این مایهی غم و غصهست؟ نه، این یک موهبت است؛ اینکه در پشت یک سری عاقلنما قایم شوی تا کارهایت و انتخابهایت را انجام دهد، لذتبخش است؛ چه درست، چه غلط. کودکی... شیرین بود، اما زیادی. بهحدی شیرین بود که دهان آدم را از مزهاش زده و متنفر میکند؛ ولی واقعا حیف. ماندهام خداوند اینهمه طول عمر بیهوده به هر مرحلهی زندگی میدهد، ولی کودکی از همه مهجور تر است؛ کمتر از یک دهه هم مدتیست وقتی فقط پیری بیش از دو دهه است؟ عجب حکمت ناجوانمردانهایست. البته، بعضیها جوانی را دوست دارند، آنهم خیلی زیاد؛ ولی من از آن متنفرم. بو و مزهاش برایم تهوعآور است و افرادی که عاشقانه دوستش دارند، از نظرم دهان و بینی ندارند. میان سالی... نمیتوانم چیزی دربارهاش بگویم. الان در آن هستم و نمیتوانم به عنوان یک مخاطب بیطرف آن را ببینم. با اینکه پیری را نچشیدهام... اما دلم نمیآید از تنفرم دربارهاش نگویم. پیری... حالم را این کلمه و آن تصویر سازیهایش و لذتهای مثلا خوشآیندش بهم میزند. اصلا میدانید، لعنت به پیری و هر که آن لعنتی را دوست دارد! زمان جوانی فکر میکردم نهایت لذت دنیا، زن است، اما اینطور نبود؛ وقتی فقط اندکی به یک زن نزدیک شدم، فهمیدم آنها خیلی ظریف و گرانبها هستند، اما من کلکسیونر چیزهای ظریف و ارزشمند هیچوقت نبودم. شاید من لیاقتشان را نداشتم، ولی از نظرم جمع کردن کلکسیونی از آشغالها لذتبخشتر است. گذشتهام همین بود، سراسر پر از تفکرات و نتیجهگیریهای ابلهانه برای اثبات اینکه زندگی پوچ است، سراسر پر از تلاشهای پوشالی برای چیزی که بدیهی بود. حالَم؟ خوب است اما زمان حالم سرشار از ناراحتی. نمیدانم واقعا چه دلیلی پشتش است، شاید بحران چهل سالگیست؛ اما این را خوب میدانم که خون میخواهم. دلم میخواهد خون بریزم، خون آدمهای احمق دور و برم که با صدای بلندشان فکر میکنند از من برتر و بالاترند. من خون آنها را، با تکتک اجزا و جوارحشان میخواهم بمکم و بخورم. تازه، برایم مفید هم هست حتی، دیگر میتوانم قرص آهن نخورم. آه، خدایا من ازت خون میخواهم، فقط خون! آینده؟ مسخره است. خب بس است دیگر، کارم تمام شد. |
شناسه نمایشی | مالسیبر |
منطقهی زمانی | (GMT+3:30) تهران |
عضویت از | ۱۴۰۲/۶/۲۴ ۲۱:۲۳ |
اجتماعی | |
---|---|
پیامها | 5 |
وفاداریها | ![]() اسلیترین |
آخرین ورود | ۱۴۰۲/۷/۱۳ ۲۱:۵۳ |