هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 5



بازگشت2:
روز قبل از رفتن به مدرسه هری حاضر و آماده داشت وسایلش را چک می کرد که مبادا چیزی را جا گزارد و دیوید و سارا را با مشکل روبرو گرداند.
مثل اینکه عجله داری.
آه تویی. نه. می ترسم یه دفعه چیزی جا بذارم.
اگه چیزی بمونه الکس برات میاره.
راستی دیوید؟
چیه؟
شما فردا چطور میخواین منو به هاگوراتز بفرستین.
تو مثل استیونس میری.اما..
آخه چطور؟
دارم حرف میزنم. شب بخوابی صبح بیدار بشی هری پاتر برگشته. راستی هدویک برات نامه آورده.
کو؟
بگو کجان؟
مگه چند تا نامه آورده؟
با حرف هری دیوید دست در جیب ردایش کرد و بسته ای بیرون کشید. هری از تعجب خشکش زده بود. حداقل 7 یا 8 نامه در آن دیده میشد. دیوید بسته را به هری داد و هری شروع کرد به باز کردن و خواندن نامه ها. بیشتر آنها از طرف هرمیون بود. نامه اول:
سلام هری
نمی دونم چرا جواب نامه های منو نمی دی ولی امیدوارم بعد از اون حادثه حالت خوب باشه. دامبلدور نمی دونم از کجا اما به همه اعضا گفته حالت خوبه و می دونه تو کجایی و پیش کی هستی اما چیزی به ما نمی گه. رون هم با من قهر کرده. نمی دونم از کجا خبردار شده که من با ویکتور بودم. امیدوارم تو بتونی کاری بکنی. راستی حتما جواب این یکی رو بنویس.
دوستت دارم هرمیون.
بعد خواندن نامه هری شروع کرد به باز کردن نامه های دیگر. تفاوت زیادی با هم نداشتند فقط رون در نامه هایش حرفی در مورد هرمیون نزده بود. هری نگاهی به دور و اطرافش انداخت. گویی خیلی وقت بود دیوید رفته. اما درست در این وقت صدایی او را به خودش آورد:
هری... هری شام نمی خوری.
سارا دم در ایستاده بود و داشت او را تماشا می کرد.
الان میام.
روز بعد هری در حالی که به شکل استیونس در آمده بود به کینگزکراس رفت اما نه مثل همیشه. باز هم با جادو. در راه چند بار رون و هرمیون را دید اما نه مثل همیشه سعی کرد خود را به آنها برساند و با آنها باشد اما دیوید مانع شد. وقتی سوار می شد دیوید به اوگفت:
مواظب خودت باش هری. شاید ما اونجا نباشیم اما دامبلدور هست. در ضمن اگه خوابی دیدی که به اون احمق مربوط می شد ازت خواهش می کنم اونارو ساده نگیری و به دامبلدور بگی.
خداحافظ هری. موفق باشی.
هری سوار شد و به دنبال دوستانش گشت. اینبار وقتی راه می رفت احساس راحتی می کرد. دیگر کسی به پیشانی او خیره نمی شد و نمی گفت: پناه بر مرلین. تو هری پاتری؟ دیگر به او به مثل گذشته نگاه نمی کردند. سرانجام دوستانش را پیدا کرد. نویل ، جینی . لونا لاو گود. در را باز کرد و وارد شد. سلام کوتاهی کرد. سوال های اول آشنایی شروع شد. نویل دستش را دراز کرد و گفت:
سلام. نویل لانگ باتون هستم. سال ششم. دانشجوی گیاه شناسی و پرواز.
استیونس ورما. سال اول.
بزرگتر میزنی.
کاریش نمیشه کرد.
میدونه چیه؟ چشمات ما رو یاد دوست گمشدمون میندازه. آخه اونم چشماش سبز بود.
کی؟
هری. هری پاتر. راستی جینی تو نمی دونی کی میاد؟ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟
اتفاق بدتر از این؟
تا نزدیکی مدرسه خبری از رون و هرمیون نشد. پس راهی طولانی که برای هری بسیار دیرتر تمام شده بود بالاخره به ایستگاه هاگزمید رسیدند. هری با تلاش فراوان یک کالسکه پیدا کرد که اتفاقاً مالفوی و جک و جانورهای اسلیترین هم در آن جمع شده بودند و مالفوی مشغول تعریف کردن از شهامت های جدیدش بود.
یه نامه اونم بدون اسم برای ویزویزی فرستادم که اون خون فاسد پیش کرومه. حالا هم با هم قهرن فقط باید حال اون پسره پاتر رو بگیریم. مثل اینکه لرد بزرگ اونو کشته که پیداش نشده.
هری تازه داشت متوجه می شد که مالفوی در مورد چه کسانی حرف میزند. خواست از جایش بلند شود مشت محکمی به دهان کثیفش نثار کند که چهره دیوید در مقابل چشمانش ظاهر شد که می گفت کار اشتباهی نکن. پس آرام شد و از جایش تکان نخورد. بالاخره رسیدند. هری نگاهی به اطراف انداخت و به کلبه هاگرید نگاه کرد. هیچ چراغی روشن نبود تا از حضور هاگرید حکایت کند. در حال عبور از میان دو مجسمه سنگی بود که احساس کرد زمان رو به کندی می رود. دست در جیب ردایش کرد و چوبش را بیرون کشید و آماده تاختن گشت که نا گهان 12 گوی سرخ رنگ او را در میان گرفتند و نور زیبایی ساختند و پس از مدتی چرخش به دور سرش او را به زمین گذاشتند. نگاهی به اطراف انداخت. دهان همه باز بود. هرمیون و رون در نزدیکی او بودند که ناگهان هرمیون فریاد زد هری و او را در آغوش کشید. تازه فهمید که به حالت اولش بازگشته است. رون هم از یک طرف به سمت او حمله برد و نزدیک بود او را خفه کند. وقتی به داخل قلعه وارد شدند نگاه های خیره دوباره به سمت او بازگشته بود و هرکس با دیدن او شروع به پچ پچ می کرد. دوباره صحبت های درگوشی آغاز شده بود.
در این میان پروفسور مک گوناگل به دیدن هری گل از رویش شکفت و به آرام آرام به سمت میز معلمان و نزد پروفسور دامبلدور رفت. اما در چهره دامبلدور تغییر چندانی مشاهده نشد. گویی مطمئن بود که هری در امان و آسایش است.
قبلی « هری پاتر و دوست جدید - فصل 4 هری پاتر و دوست جدید - فصل 6 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و دوست جدید
خوب بود.
دستت درد نکنه.عالیی بود.

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.