هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   4 کاربر مهمان





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: دیروز ۱۸:۵۸:۱۷

یولا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
دیروز ۱۶:۵۰:۱۰
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۴۵:۲۸
گروه:
جادوگر
پیام: 3
آفلاین
نام : یولا

نام خانوادگی : بلک

رتبه خونی : اصیل

پاترونوس : روباه

بوگارت : اصلا ترس برای من معنا نداره! (جغده!)

چوب دستی : چوب نارون با هسته پر ققنوس سایز 14-15 نسبتا انعطاف پذیر

ملیت : بریتانیا

ویژگی های ظاهری : موهای سیاه و فر ، چشم های کشیده با رنگ سیاه با چاشنی شرارت

ویژگی های اخلاقی : کلا اخلاق نداره!

زندگی نامه : خاندان بلک از اصیل زاده ترین خاندان های دنیای جادوگری ان.
نه اعصاب و نه حوصله گفتن داستان زندگی ام رو برای شماها ندارم و خودتون باید تا الان تمام خانواده بلک رو شناخته باشید چراش رو دیگه باید خودتون بدونید! با این حال
توی یکی از قلعه های بلک در شمال اسکاتلند به دنیا اومدم. توی پنج سالگی اولین طلسم خودم رو به صورت تصادفی اجرا کردم که باعث شد همه اعضای خانواده بلک به استعداد من پی ببرند.
به خاطر شخصیت مرموز و رفتار غیرقابل پیش‌بینی‌ام همیشه مرکز توجه هستم و هیچ وقت به کسی اجازه ندادم به عمق افکار و احساساتم پی ببره ، همین باعث شده بین جادوگرا یه معما باشم.

علاقه مندی ها: معجون سازی ، کاوش در هنرهای تاریک، سفر به سرزمین‌های ناشناخته، مطالعه کتاب‌های ممنوعه.



معرفی شخصیتت خیلی خیلی کوتاهه. لطفا بعدا حتما برگرد و تکمیلش کن.

تایید شد.

مرحله بعد:
به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۵ ۱۹:۱۶:۳۴
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۵ ۱۹:۱۶:۵۲
ویرایش شده توسط یولا بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۵ ۲۱:۴۶:۲۹


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱:۰۶ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳

هوریس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۰:۵۹ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۰:۳۵
از هاگوارتز
گروه:
جادوگر
جادوآموز سال‌پایینی
پیام: 5
آفلاین
نام: هوریس
نام میانی: یوجین فلاکوس
نام خانوادگی: اسلاگهورن
تاریخ تولد: ۲۸ آوریل

نژاد: ساحر - اصیل‌زاده
گروه: اسلیترین
چوبدستی: چوب درخت سرو و ریسه قلب اژدها، ۹/۲۵ اینچ، نسبتا انعطاف پذیر

توانایی های ویژه:
ذهن بند(مانع خواندن ذهن توسط دیگران)
معجون سازی ماهر
تغییر شکل دهنده ای پیشرفته
سرگرمی ها: باشگاه اسلاگ، مکاتبه، شراب و شیرینی خوب و با کیفیت

ویژگی های ظاهری: مردی با قد متوسط، کمی تپل(مهربان)، رنگ موی جو گندمی، چشم های قهوه ای روشن، پوشش کلاسیک و تا حدودی رسمی.


زندگینامه:
کودکی:
هوریس یوجین فلاکوس اسلاگهورن در یک خانواده جادوگری اصیل به دنیا آمد و تنها فرزند پدر و مادری پولدار بود که دیوانه وار او را دوست داشتند. گرچه او پسری اساسا خوش اخلاق بود، اما بر اساس باورها و ارزشهای قدیمی تربیت شده بود پدرش یک مقام عالی رتبه در بخش همکاریهای بین المللی جادویی در وزارتخانه بود و از او خواسته بودند که هنگام رسیدن به هاگوارتز دوستانی شایسته برای خود انتخاب کند. خاندان اسلاگهورن یکی از خاندانهای مشهور بیست و هشت مقدس بود یک لیست انتخاب شده از بین خاندان هایی که خون خالص در رگهایشان جریان داشت.
هوریس هنگامی که به هاگوارتز رسید فورا در اسلایترین گروه بندی شد. او خود را به عنوان دانش آموزی فوق العاده اثبات کرد و در همان حینی که از دستورات ضمنی والدینش در مورد بقیه پیروی نمی کرد. چند نفر از دوستانش مشنگ زاده هایی با استعداد بودند مدل خاصی از نخبه گرایی اش را در پیش گرفت هوریس مجذوب افرادی میشد که استعداد با پس زمینه زندگیشان آنها را از دیگران متمایز می کرد و از شکوه و جلالی که در کنار افراد مشهور از هر نوعی نصیبش میشد لذت میبرد. با اینکه پسر بچه ای بیش نبود، به طرز زننده ای خود را به آدمهای کله کنده می چسباند و معمولا به وزیر سحر و جادو با نام کوچکش اشاره می کرد تا این موضوع را برساند که خانواده شان با وزیر بسیار صمیمی تر از آن چیزی هستند که به نظر می آید.
دوران اول تدریس:
با وجود توانایی هایی قابل توجه هوریس احترام و ارزشی که برای افراد مشهور قائل بود و آرزوهای والدینش برای اینکه در وزارتخانه مشغول به کار شود اسلاکهورن هیچ وقت مجذوب فضای پر جنب و جوش و رقابتی سیاست نشد. او از شرایط رفاهی خودش لذت میبرد و اوقات فراغتش را با خوشحالی از اینکه دوستان بسیار موفقی دارد سر میکرد بدون اینکه چندان بخواهد راه آنها را دنبال کنند. گویا در اعماق قلبش می دانست جوهرهاش از آن چیزی نیست که وزیران از آن ساخته شده اند. از طرفی او دوست داشت زندگی راحت با پرداخت مالیات کمتری داشته باشد. هنگامی که شغل استاد معجون سازی هاگوارتز به او پیشنهاد شد، با خوشحالی فراوان آن را پذیرفت زیرا استعداد خارق العاده ای در تدریس و علاقه ای عمیق به مدرسه قدیمی داشت.
اسلاگهورن که مردی خوش اخلاق و آسان گیر بود. متعاقبا به ریاست گروه اسلایترین ارتقا یافت. البته او ضعف هایی داشت غرور آفاده و ضعف در قضاوت هنگامی که پای فردی خوش چهره و با استعداد در میان بود. اما همچنان از ظلم و ستم و بدجنسی دوری میکرد. بدترین چیزی که میتوان در طی دوران کاری اش او را به آن متهم کرد این بود که بین دانش آموزانی که برای او سرگرم کننده بودند و آینده ای امیدوار کننده داشتند. و افرادی که او در آنها نشانه ای از آینده ای موفق نمیدید تفاوت بسیاری قائل می شد. انجمن باشگاه اسلاگ که یک باشگاه اجتماعی و غذاخوری خارج از ساعات درسی برای دانش آموزان محبوب برگزیده اش بود نیز باعث نمی شد افرادی که به آن دعوت نمیشدند احساس بهتری داشته باشند.
بی شک اسلاگهورن توانایی خاصی برای شناسایی استعدادهای پنهان داشت اعضای فراوانی که همه ی آنها را اسلا گهورن طی پنجاه سال شخصا به باشگاه اسلام دعوت کرده بود.
رابطه با ولدمورت:
از بخت بد اسلاگهورن یکی از محبوب ترین شاگردانش پسری خوش قیافه و فوق العاده با استعداد به نام نام مارولو ريدل، جاه طلبی هایی بسیار فراتر از چیزهایی مثل رسیدن به وزارت با مالکیت روزنامه پیام امروز داشت ریدل که هر وقت میخواست میتوانست رفتاری فریبکارانه و جذاب داشته باشد. می دانست دقیقا چگونه چاپلوسی استاد معجون سازی و رئیس گروه مدرسه اش را بکند و او را گول بزند تا اطلاعاتی ممنوعه را از او بیرون بکشد. اینکه چگونه جان پیچ بسازد. اسلاگهورن نسنجیده دانشی را که شاگردش نمی دانست به او داد گرچه این موضوع در کتابهای مجموعه نیامده است. اما از اینکه پروفسور دامبلدور به هری پاتر گفت که در روزهای آخر تحصیل نام ریدل به او مشکوک شده بود میتوانیم استنباط کنیم که دامبلدور به همکارش اسلاگهورن اخطار داده بود که مراقب باشد آن پسر بچه از او سواستفاده نکند. اسلاگهورن که از قضاوت خود مطمئن بود زیرا درستی قضاوتش بارها به او اثبات شده بود به این اخطار اعتنا نکرد و آن را بخشی از پارانویای دامبلدور فرض کرد و بر این باور بود که استاد تغییر شکل از زمانی که نام را از یتیم خانه ای که در آن بزرگ شده بود به مدرسه آورده نفرتی غیر قابل توجیه نسبت به او دارد.
اسلاگهورن تا زمان عزیمت ریدل از مدرسه در بندگی او باقی ماند. در آن زمان بود که اسلاگهورن متوجه شد. شاگرد عزیزش نه تنها تمام شغلهای فوق العاده ای که به او پیشنهاد شده بود را رد کرده است.
بلکه ناگهان ناپدید شد و هیچ علاقه ای به حفظ کردن ارتباطش با استادی که به نظر می رسید چنان وابستگی ای به او دارد، نشان نداد کم کم طی ماههای بعد اسلاگهورن مجبور شد قبول کند محبت و علاقه ای که نام ریدل به او نشان میداده تظاهر بوده است. احساس گناه اسلاگهورن از اینکه بخشی از دانش جادویی خطرناکی را با پسرک به اشتراک گذاشته بود شدت یافت اما او این احساسات را مصمم تر از همیشه سرکوب می کرد و دیگر به هیچ کس اعتماد نداشت.
چند سال پس از عزیمت ریدل از مدرسه جادوگری سیاه با قدرتی زیاد به نام لرد ولدمورت شروع به فعالیت در دنیای جادوگری کرد. اسلاکهورن بلافاصله شاگرد قدیمی اش را نشناخت او پیش از آن از نام خصوصی ای که ریدل در هاگوارتز در میان دوستانش از آن استفاده میکرد اطلاع نداشت و ولدمورت نیز از آخرین ملاقاتشان تحت چند تغییر شکل فیزیکی قرار گرفته بود. هنگامی که اسلاگهورن فهمید این جادوگر ترسناک همان نام ریدل است وحشت زده شد و آن شبی که ولد مورت برای به دست آوردن مقام استادی در هاگوارتز به مدرسه برگشت اسلاگهورن در دفترش مخفی شد. زیرا از آن میترسید که ولدمورت به سراغش بیاید.
اما آرامش خاطر اسلاگهورن دوام چندانی نداشت. زمانی که دنیای جادوگری درگیر جنگ شد و شایعاتی منتشر شد که ولدمورت به گونه ای خود را نامیرا کرده است. اسلاگهورن مطمئن بود که خودش با دادن اطلاعات در مورد جان پیچ ها به ولدمورت، او را شکست ناپذیر کرده است (البته این احساس گناهی نابه جا بود زیرا ریدل پیش از آن نیز میدانست چگونه جان پیچ بسازد و با معصومیتی ساختگی تنها میخواست بداند اگر جادوگری بیش از یک جان پیچ بسازد چه اتفاقی رخ خواهد داد اسلاگهورن از سر ترس و احساس گناه بیمار شد. آلبوس دامبلدور که اکنون مدیر شده بود. در این زمان با مهربانی ای خاص با همکارش رفتار میکرد که البته اثری منفی بر احساس گناه فزاینده اسلاگهورن داشت و در همان زمان بود که اسلاگهورن عزم خود را جزم کرد به هیچ موجود زنده ای در مورد اشتباه وحشتناکی که انجام داده بود، چیزی نگوید.
لرد ولدمورت در اولین دوره قدرت گیری اش هیچ تلاشی برای تصرف کردن هاگوارتز نکرد. اسلاگهورن به درستی بر این باور بود که زمان قدرت داشتن ولد مورت باقی ماندن در پستش امن تر از آن است که جانش را در جهان بیرونی به خطر بیندازد. زمانی که ولدمورت با حمله به هری پاتر نوزاد با حریف حقیقی اش روبه رو شد. اسلاگهورن بیش از باقی جامعه جادوگری از این اتفاق خوشحال بود. اسلاگهورن اینگونه استنباط کرد که اگر ولد مورت کشته شده است یعنی نتوانسته هیچ جان پیچی درست کند و این به معنای بی گناهی اسلاگهورن بود. این موضوع باعث آرامش خاطر فراوان اسلاگهورن شد. زمانی که خبر شکست ولدمورت را شنید. احساساتش را با گفتن جملات پرت و پلای فراوان بروز داد. همین موضوع برای اولین بار دامبلدور را هشیار کرد که ممکن است اسلاگهورن اسرار سیاهی را با نام ریدل در میان گذاشته باشد. تلاش ظریفانه دامبلدور برای پرسش از اسلاگهورن باعث شد او ساکت شود. چند روز بعد اسلاگهورن که نیم قرن در خدمت مدرسه بود استعفای خود را تقدیم مدیریت کرد.
دوران دوم تدریس:
گرچه جادو و افسونهای اسلاگهورن او را چند قدم جلوتر از مرگ خواران قرار داده بود اما برای پنهان کردن او از دست آلبوس دامبلدور کافی نبودند. او در نهایت اسلاگهورن را در دهکده با دلی بایرتون در حالی پیدا کرد که یک خانه مشتگی را به تصاحب خود در آورده بود. مدیر هاگوارتز با تغییر قیافه ای که باعث فریب دادن یکسلی شده بود گول نخورد و از اسلاگهورن خواست که به عنوان استاد به هاگوارتز بازگردد. دامبلدور به عنوان یک مشوق اضافی هری پاتر را با خود آورده بود که اسلاگهورن برای اولین بار او را می دید. مشهورترین دانش آموز هاگوارتز که تا به حال دیده بود. او همچنین فرزند یکی از محبوب ترین دانش آموزان اسلاگهورن یعنی لی لی جونز بود.
با وجود مخالفت اولیه اسلاگهورن نتوانست در مقابل ترکیب جذاب محلی امن برای اقامت و هری پاتر که جذابیتی حتی بیش از نام ریدل داشت مقاومت کنند. اسلاگهورن شک کرده بود که ممکن است دامبلدور انگیزه دیگری نیز داشته باشد اما مطمئن بود که میتواند مقابل تلاشهای دامبلدور برای اینکه از او حرف یکشد چه کمکی به کرد ولدمورت کرده مقاومت کند. او با ساخت خاطره ای جعلی از شبی که ریدل با درخواستی در مورد جان پیچ ها نزد او آمده بود خود را برای این احتمال آماده کرد.
اسلاگهورن با ذوق و شوق دوباره تدریسش در مقام استاد معجون سازی را از سر گرفت و بار دیگر باشگاه اسلاک را راه اندازی کرد و تلاش کرد تا با استعدادترین دانش آموزان آن روزها و آنهایی که روابط نزدیکی با افراد قدرتمند داشتند را یک جا جمع کند.
همان طور که دامبلدور میخواست و انتظار داشت هری پاتر که اسلاکهورن به اشتباه فکر میکرد دانش آموزی فوق العاده با استعداد در معجون سازی است توانست او را مجذوب خود کند. هری سرانجام توانست خاطره واقعی گفت وگوی اسلاگهورن و ریدل در مورد جان پیچ ها را پس از استفاده از معجون اسلاکهورن علیه خودش از او بگیرد: معجون فلیکس فلیسیس که هری را به طرز مقاومت ناپذیری خوش شانس کرده بود.
دوران بازنشستگی:
هوریس آزاد از مراقبتهای مورد نیاز تدریس و بار سنگین گناه و ترسی که سالها با او بود. دوران بازنشستگی لذت بخشی داشت او به خانه راحت والدینش که اکنون مرده بودند بازگشت جایی که تعطیلات مدرسه اش
را آنجا می گذراند، اکنون به محل دائمی زندگی اش تبدیل شده بود.
اسلا گهورن نزدیک به یک دهه از کتابخانه و انبار غنی اش لذت میبرد که گاهی اعضای قدیمی باشگاه اسلاک را ملاقات می کرد و در خانه اش جشن می گرفت دلش برای تدریس تنگ شده بود و گاهی اوقات با فکر به اینکه نسل مشهور آینده بدون اینکه کوچک ترین اطلاعی از این داشته باشند که او چه کسی است، در حال تربیت در هاگوارتز هستند دلش می گرفت.
حدود یک دهه از دوران بازنشستگی اسلاگهورن گذشته بود که از طریق آشنایان بسیارش به گوشش رسید که لرد ولدمورت هنوز زنده است. هر چند که جسم ندارد. این خبری بود که اسلاگهورن بیش از همه اخبار دنیا از آن میترسید زیرا به آن معنا بود که عمیق ترین ترسش به وقوع پیوسته است. زنده بودن ولدمورت به صورت روحی متلاشی شده به آن خاطر بود که خود جوان ترش موفق شده بود یک با تعدادی بیشتر جان پیچ درست کند.
حال دوران بازنشستگی اسلاگهورن تبدیل به دورانی سخت و کشنده شده بود. او که وحشت زده و بی خواب شده بود از خود می پرسید که آیا ترک کردن هاگوارتز جایی که ولدمورت دفعه قبل از حمله به آن می ترسید.



چقد طولانی بود. اسم واقعی لرد ولدمورت "تام ریدل" هست نه "نام ریدل". هم‌چنین انجمن اسلاگ درسته و با این که بار اول درست نوشته بودی، اما چون دفعات بعد اشتباها اسلاک نوشته بودی و بخش مهمی از شخصیتته لازم دونستم توضیح بدم.

تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن هم فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۴ ۱۸:۰۶:۲۷

Prof.slughorn


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶:۳۲ دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۲:۳۸
از شما بعیده!
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 256
آفلاین
نام: لوسی
نام خانوادگی: ویزلی!

نژاد: ساحره - اصیل‌زاده
گروه: گریفیندور

پاترونوس: سنجاب
بوگارت: ماشین حساب شکسته!

ویژگی های ظاهری: یکی از دارندگان میراث چندین هزار ساله‌ی ویزلیا یعنی موی قرمزه. اصلا ویزلی‌ای که موهاش قرمز نباشه که ویزلی نیست! فقط چشمای آبیش رو از مامانش به ارث برده.

ویژگی های اخلاقی: برونگراست و معمولا خیلی زود با بقیه جور میشه، همیشه خدا رو ویبره هست و معمولا زیاد جیغ میکشه. البته که وقتی در حال محاسبه ست خیلی جدی میشه.

زندگینامه:
وقتی لوسی چشمش رو به دنیا باز کرد، طبق رسم و رسوم قدیمی، پدربزرگش آرتور ویزلی به همراه جمعی دیگه از افراد مو قرمز، با یه سبد بزرگ پر از چیزای عجیب و غریب تو دستش، بالای سر لوسی وایساده بود.
همونجا در حضور همه ی اعضای خانواده دست توی جعبه کرد و چیزی که لوسی بعدها فهمید بهش وسایل ماگلی میگن رو در آورد و بدون هیچ حرفی دست لوسی داد.
اون چیز، ماشین حساب بود! از همون لحظه تولد، زندگی لوسی با ماشین حساب گره خورد و اون ماشین حساب شد عزیزترین دوستش! به حدی که اگر ماشین حسابش کنارش نبود غذا نمی خورد و شبا تا ماشین حسابش رو بغل نمی‌کرد خوابش نمی‌برد!
البته چند سال طول کشید تا کاربرد ماشین حساب رو کشف کنه و وقتی کار باهاش رو یاد گرفت حتی بیشتر از قبل عاشقش شد.
از اونموقع به بعد، لوسی دیگه کل مدت روز رو در حال حساب‌کتاب و محاسبه کردنه و برای کوچکترین اتفاقی که اطرافش میفته یا نمیفته یا می‌خواد بیفته، تمام احتمالات ممکن رو با دقت ۱۰ رقم اعشار محاسبه میکنه و تمام جمله هاش با "طبق محاسبات من..." شروع میشن.
تمام اشیا و افراد خونه‌ی ریدل ها رو لیست کرده و روی یه کاغذ بزرگ مختصات بندی کرده و هرکاری که میخوان بکنن قبلش براشون تمام احتمالات ممکن رو بررسی و احتمال وقوع رو بهشون اعلام میکنه. معتقده که حتی آب خوردن بدون محاسبه و احتمالات مساوی با مرگه چون احتمالات بیشماری وجود داره! و با این محاسباتش همه رو روانی کرده.

----
میشه دسترسی های منو بدین ؟


انجام شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۱ ۱۷:۱۹:۵۳

تصویر کوچک شده

احتمالات مختلفی محتمله!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۵۲ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱:۵۹ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۱۶:۴۰
از جایی که خورشید از آنجا برمی خیزد
گروه:
جادوگر
جادوآموز سال‌پایینی
پیام: 11
آفلاین
سلام ببخشید میشه دسترسی های منو فعال کنید؟

البته که میشه.

انجام شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن هم فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۳۰ ۰:۵۹:۲۹

we will find a way through the dark :)


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۴۰:۵۵ جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۹:۵۴
از وسط دشت
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
محفل ققنوس
شـاغـل
مدیر شبکه‌های اجتماعی
پیام: 155
آفلاین
اسم: جعفر

فامیل: کدوالادر(KADVALEDER)

الان شاید با خودتون فکر کنین این که شد جعفر کدوالادر، اما خوب چه فرقی میکنه مرلین بزنتون؟ شما بگیرین کدوالادر جعفر!

گروه: دردا بلاش هافلپاف!

لقب (لقب ها): کدو، کدو لای در، جعفر کدو، جعفر چُپون، جعفر بچپون، کج حتی...! (مخفف کدوالادر جعفر!)

ویژگی های ظاهری: سبیلی هیتل... چارلی چاپلینی، با کلاهی نمدی برروی سر و موهای کوتاه، ژاکتی با پشم شتر بر تن حتی در دمای 70 درجه، ابروان، چشمان، سبیل و موهای مشکی، شلواری به گشادی دلش بر پا. خیلی گشاد. خیلی خیلی گشاد. خیلی خیلی خیلی... و چوبی همیشه در دست.

کار: چُپونی( شما بچه تیرونیا بش میگین چوپان!) گُسفندامو هی می‌کنم!

تایپ: شارژر تایپ سی! گوشیم از این جدیداس!

بوگارت: هِع! بوگارت چیزه؟ شما منو نمیشناسین؟ من فقط از مرلین میترسم. بقیه چیزا از من میترسن.
- با زبون خوش نمیگی نه؟ معجون راستی رو بیارین.
- نه! نه! به آیات مرلین شکنجم نکنین! من چُپون بدبختیم. میگم به ریش مرلین. بوگارتم زوپس نشینان! از تک‌تکشون ترس و هراس دارم!

پاترونوس (طلسم محافظتی): بابا به کتاب مرلین اینا همش قرتی بازیه. ایکسپیکتی پیترینیم! هرکی اومد جلوت تیزیه ور میداری صورتشه میزنی!

مصاحبه کننده با نگاهی عاقل اندر سفیه به جعفر نگریست. جعفر که از ترس تارهای صوتی اش متحول شده، صورتش نیز غرق در عرق شده و رنگ خود را باخته بود. با صدایی زیر گفت:
- ببعیه!
- چی؟ دوباره بگو.
- ببعی.
- آها. ببعی!

جعفر صدایش را صاف کرد و ادامه داد:

- ببعی چیه آقا؟ گُسفند! گُسفندم نیس که. قوچیه! یه قوچ 100 کیلویی عزیزی! به کتاب مرلین میبینمش لذت از عمرم میبرم!

چوبدستی: یه ترکه انار هست که خودم از درخت کندمش. یه یک، یک و نیم متری میشه. دادم گرگرویچ برام یه چوب نازی درست کرد. باهاش گُسفندا رو هو میکنم. بعضی موقعا با همین کمرمو، پاهامو، مرلینگاهمو، جلوی مرلینگاهمو، خلاصه همه جارو با همین میخارونم! انقد فاز میده.



زندگینامه:

والا عارضم خدمت شریف انور منور نورانیتون که پدر ما، آقا حمدالله ننه مارو (ننه مار نه! ننه ما. مادر من!) تو جنگلی میبینه. مادرم تعریف می کرد که اونموقع یسری آدم که کاه گِل بودن یا کاگل بودن؟ ماه گل بودن؟ درست تو یادم نی. خلاصه افتاده بودن دنبالش. این شل ناموسا میخواستن ننه مارو شکار کنن. مرلین شاهده اگه ننه ما مارم بود نباید این کار رو میکردن. مگه ننه من چیزیه که میخواستین شکارش کنین؟ به هرحال، پدر ما مثل شیری نجاتش میده؛ حالا خودش به صدها روش غیر استاندارد بی ناموس میشه بماند!

هیچی. اونموقع‌ها اسم ننه ما فلاور لاوندر بوده. که پدرم طی حرکتی مرلین ناپسندانه اسمشو فارسی میکنه و میزاره گل نساء. یعنی اسم مادرشو میذاره رو مادر من. یعنی مادر من گل نساءعه مادر پدرمم گل نساءعه. بعد، اون‌زمان که اطراف دهات ما هاگوارتز ماگوارتزی نبود که پروفسورا مرلین مارو بدن تو مشتمون؛ مادر ما جاهدانه و خودجوش توله های خودشو به دندون میگیره و جادوگرشون میکنه. به همین خاطر من و برادرم اکبر بچه مکتبی های جادو هستیم. البته خواهرمون نبود. ننم به خواهرمون میگفت فشفشه. بچه اصلنم شیطون نبودا، اتفاقا خیلی دختر خانوم و آروم و مظلومی بود. ولی مادرم بهش میگفت فشفشه. منم نفهمیدم چرا؟

پدر و مادر ما اسم و فامیل مارو بین خودشون تقسیم کردن. فامیلمون، فامیل ننمون باشه و اسمامونو پدرمون بذاره. اسم منو گذاشت جعفر، اسم برادرمو گذاشت اکبر اما تو اسم خواهرم موند. تا اینکه یه جنگی شد. پدر من رفت جنگ. برگشت، اسم خواهرمو گذاشت سنگر! دلیلشم این بود که اگه این سنگرو نبود، 8 بار مرده بود! آخرشم به قولی که به ننم داده بود عمل نکرد و فامیل مارو گذاشت فامیل خودش. لَنگو! ما شدیم جعفر لَنگو. جعفر لاوندر کجا؛ جعفر لنگو کجا؟ من به پدرم گفتم پدر من لنگو چیه؟ تو قبلا که لنگ میزدی بت میگفتن لنگو! نکن این کارو با ما. به من گفت حرف نزن بچه. برو پی بازیت!

آقا خلاصه زندگی ما همینطور به هزار و یک درد و بدبختی گذشت، و من به دلیل اتفاقات زیادی که برام افتاده و میفته، هوش و حواسم خیلی تقویت شده. همه چیز رو زود میگیرم. آدم با درک و فهم و با شعوری شدم و حواسم بسیار بسیار بسیار قوی و قدرت‌مند و شگفت انگیزناک شده! حالا دست خودتونه که به حرفم اعتماد کنید یا نکنید.

راستی... اینم بگم که چی شد فامیلیم شد کدوالادر! رفتم ثبت احوال این خارجکیا. گفتم اسم ما رو بزنین شناسناممونو بدین. بعد آقا این یارو به من گف وات ایز یور نیم؟ منم که میدونید! انگلیسیم فول! خیلی مسلطم به زبان انگلیسی! زیاد! خارق الانگیز! فهمیدم که میگه شغلت چیه! گفتم آی اَم کدو داریم بالا ده! یدفعه یارو گفت وات؟ گفتم کدو... کدو بالا ده! یدفعه دوتا یس یس کرد و شناسنامه رو داد زیر بغل ما! رفتیم خونه. دیدم تو شناسنامه زده کدوالادر جعفر!

---

جایگزینی!


انجام شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۹ ۱۱:۰۸:۴۲

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸:۲۷ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳

امیلی تایلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۴ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۱:۰۵:۱۴ شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳
گروه:
جادوگر
جادوآموز سال‌پایینی
پیام: 7
آفلاین
امـــیــلی تــایــلر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ اطلاعات شخصی
نام : امیلی
نام خانوادگی : تایلر
تاریخ تولد : هفتم جولای 1995
محل تولد : نیویورک | ایالات متحده امریکا
ملیت : امریکایی
محل زندگی : بریتانیا | لندن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ اطلاعات جادوگری
گروه هاگوارتز : نامعلوم
جبهه : ارتش تاریکی | مرگخوار
رده ی خونی : اصیل زاده
پاترونوس : گرگ
چوب دستی : چوب مغزا گردو و موی و تکشاخ | انعطاف پذیر
توانایی : توانا در جادوی سیاه | خوش اواز | پیانیست حرفه ای

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ ظاهر و جزئیات اخلاقی
چهره : موهایی صاف و لخت و قهوه ای ، چشمانی ابی به رنگ اوقیانوس ، مژه های بلند و لب های سرخ
ظاهر : لباس هایی کلاسیک و برند به تن داره
اخلاق : برونگرا ، با همه ارتباط برقرار میکنه ، گاهی مهربون ، مغرور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ علایق و تنفرات
علایق : خوندن رمان، پیانو، نقاشی روی بوم، وقت گذرونی با دوست هاش، جادوی سیاه
تنفرات : ماگل ها، انسان های قلدر، دفاع در برابر جادوی سیاه، رنگ زرد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_ زندگی شخصی
مادر : اماندا بلک
پدر : الکساندر تایلر
امیلی در سال ۱۹۹۰ در خانواده ای ثروتمند و اصیل و در نیویورک ایالات متحده امریکا متولد شد. چهره ی امیلی کاملا شبیه مادرش هست.
وی توی عمارت تایلر ها مناطق بیرون شهر (می فر) هست. خانواده ی اون سال هاست که مرگخوار وفاداری هستند.
وی از ۱۰ سالگی توسط مادرش جادوی سیاه رو اموزش دیده و در اون خیلی ماهر و توانا هست.
مادر او از ساحره های قدرتمند و اصیل و پدرش مرگخواری وفادار و فردی ثروتمند و دومین پسر توماس تایلر (پدر بزرگ امیلی) هست.
مادر او از خاندان اصیل و مشهور بلک هست.
او گردنبندی ارزشمند که نسل به نسل منتقل شده داره که از الماسی سبز رنگ تشکیل شده و قدرت محافظت در برابر ظلم و ستم از امیلی رو داره.

تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.

فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن هم فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.



ویرایش شده توسط pansy1980 در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۴۱:۳۱
ویرایش شده توسط pansy1980 در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۴۵:۰۱
ویرایش شده توسط pansy1980 در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۵۰:۴۵
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۵۱:۳۰
ویرایش شده توسط امیلی تایلر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۵۲:۴۸
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۵۴:۵۱
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۸ ۰:۱۹:۳۰


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰:۴۸ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۸:۲۷
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
محفل ققنوس
پیام: 254
آفلاین
سلام می‌شه لطفا خط زیر رو اضافه كنین قبل ویژگی‌های ظاهری‌م؟
بهترین دوست: رز واکر

و اینکه می‌شه لطفا پاراگراف زیر رو اضافه کنین به داستان زندگی‌م؟
البته او در چهارده سالگی مادرش را از دست داد. یک نفر او را به قتل رساند که هیچ‌کس نفهمید که بود. برای همین پاتریشیا یک کارآگاه شد تا شاید روزی قاتل مادرش را پیدا کند.

انجام شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۶ ۲۱:۵۹:۲۴

کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴:۲۰ جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳

بلوینا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۱:۳۱ شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳
از لندن، بریتانیا
گروه:
جادوگر
جادوآموز سال‌پایینی
پیام: 12
آفلاین
سلام می شه دوباره دسترسی من بدید🥺🤍


سلام. انجام شد.

می‌دونم مرحله بعدو رفتی با این حال برای اطمینان بازم توضیح می‌دم.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.
فراموش نکن همزمان می‌تونی در شهر لندن هم فعالیت کنی و بعنوان جادوگر دسترسیت به میدان مرکزی جادوگران و ویزنگاموت باز شده.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۲ ۲۲:۰۷:۳۳


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶:۵۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳

گریفیندور

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱:۱۳ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۰۵:۴۳ دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 5
آفلاین
نام و نام خانوادگی : ترزا مک کینز

خون : ماگل زاده

سن : 19 ( هم سن جیمز سیریوس پاتر، پسر اول هری پاتر)

گروه : گریفیندور

پاترونوس : سمور

چوبدستی : چوب تاک - پرققنوس - 13 اینچ (33سانت) - انعطاف پذیری بالا

ظاهر: موهای مجعد قهوه ای روشن ( ولی نه خیلی روشن) - چشمای آبی - لاغر و قد بلند

شخصیت: یه شخصیتی بین هرماینی و لونا. باهوش - عاشق کتاب خوندن مخصوصا رمان نخیلی و فانتزی - مشتاق یادگیری و تجربه چیرای مختلف - عاشق پرواز و کوییدیچ - توانایی لذت بردن از چیزای کوچیک - باور به چیزایی که خیلیا باور ندارن - شجاع

داستان زندگی : والدینش جفتشون دانشمند بودن ولی وقتی ترزا 5 سالش بوده توی روز تولدش یه سری آدم سیاهپوش میریزن تو خونشون و پدر مادرش رو میکشن. ترزا توی کمد مخفی قایم شده بود و پیداش نکردن. بعد ترزا رو بردن پرورشگاه. اونجا همه بچه ها مسخرش میکردن و اذیتش میکردن. چند بار به پرورشگاه های مختلف فرستاده میشه. وقتی 7-8 سالش بوده یه بار به شدت مریض میشه و دارویی که نیاز داشته خیلی گرون بوده و پرورشگاه نمیتونسته تهیش کنه. اون موقع یکی میاد و ترزا رو به سرپرستی میگیره. ( اون آدم واقعا آدم خوبی نیست!) ترزا نجات پیدا میکنه ولی تو تمام این سال ها تراژدی از دست دادن والدینش باعث شده افسرده بشه. پدر جدید ترزا خیلی پولداره و همه چیز برای ترزا آماده میکنه و میخره ولی در حقیقت اون آدم هیچ احساسی نداره و واقعا ترزا رو دوست نداره ولی ترزا اینو نمیدونه و پدرش رو فرشته نجاتش میدونه!

تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.


ویرایش شده توسط K.KN در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۹ ۱۲:۵۰:۳۹
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۹ ۱۳:۱۱:۲۳
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۹ ۱۳:۱۱:۵۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۹ ۱۳:۱۵:۳۸
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۹ ۱۳:۱۵:۵۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۲۷ ۲۳:۵۲:۵۵


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵:۳۷ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳

ریونکلاو

آنتونی گلدشتاین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹:۴۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۰۷:۱۱ دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموز سال‌بالایی
پیام: 11
آفلاین
نام:آنتونی گلدشتاین

گروه:ریونکلاو

پاترونوس:سنجاب خاکستری

چوبدستی:چوب گردوی سیاه با هسته اژدها ۳۱.۷۵ سانتی متر و انعطاف پذیری سخت

ویژگی های ظاهری:مو و چشم مشکی و قد نسبتا بلند و هیکل کمی عضلانی

ویژگی های اخلاقی:مهربونه و کمک کردن رو دوست داره و به معجون سازی علاقه داره،همچنین برخلاف بقیه افراد خیلی به کوییدیچ علاقه ای نداره و اکثر وقتش رو صرف معجون سازی یا کتاب خوندن میکنه و به مبارزه هم علاقه داره

خانواده:مادرش یک زن خونه داره و شاغل نیست و پدرشم هم نویسندست و در کنارش توی وزارت جادو کار میکنه، حرفه نویسندگی پدرش خیلی موفق نیست اما پدرش دست از نوشتن برنمیداره و همچنین اکثر کتاب های پدرش مربوط به معجون سازی و گیاه شناسیه
وقتی دیدن پدرش موفق نیست خانوادش تصمیم داشتن به فرانسه مهاجرت کنن تا اون توی بوباتنز درس بخونه اما وقتی پدرش توی وزارت کار پیدا کرد اونا توی اسکاتنلد سکونت پیدا کردن و بین ماگل ها زندگی میکنن

زندگی:بخاطر حرفه پدرش اون یه سر و گردن توی معجون سازی و گیاهان جادویی از بقیه بالاتره و حرفه ای تر کار میکنه، علاوه بر اون علاقه اون به مبارزه باعث شد عضو ارتش دامبلدور بشه و بعدتر به سرگروه ریونکلاو ارتقا پیدا بکنه


تایید شد.

مرحله بعد: به تاپیک پاتیل درزدار برو و از یکی از جادوگرانی که در اونجا حضور داره، راهنمایی بخواه تا راه ورود به کوچه دیاگون رو بهت نشون بده.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۸ ۲۰:۲۶:۲۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.