جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: ایده‌پردازی قالب سایت
ارسال شده در: شنبه 18 اسفند 1403 22:55
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
راستش ایده‌ای برای قالب سایت ندارم، اما اگه نیاز به طراحی آیکون، پوستر، تصویرسازی های فانتزی و چیزهایی از این قبیل بود، حتما حتما حتما بهم اطلاع بدین!
ترکیب من و نرم افزار ایلستریتور خیلی جادوییه!
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: دوئل زیر زمینی
ارسال شده در: دوشنبه 15 بهمن 1403 23:21
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
ایزابل مک‌دوگال VS نیکلاس فلامل
عاشق بر وزن قاتل



I should have known
باید می‌دونستم

I’d leave alone
که تنهایی می‌رم...


بار خاطرات بیش از اندازه بر شانه‌های ظریفش سنگینی می‌کرد. با درد ناخوشایندی، تمام اعصاب پاهایش درگیر شد؛ اما هنگامی که صدای پاشنه‌ی کفش‌های مخملی‌‌اش در راهروها می‌پیچید، قدرتی در وجودش پدید می‌آمد که او را وادار به ادامه‌ی مسیر می‌کرد.
گویا دیوارهای بی روح عمارت، به او امید می‌بخشیدند که در آینده‌ای نه چندان دور دوباره سایه‌ی تاریک و شوم عشق را می‌یابد. اما حالا باید به مکانی باز می‌گشت، که روح رنگین دختری عاشق را در کنار جسد خونین معشوقش دفن کرده بود.

رو به روی درب عظیم چوبی ایستاده بود و نگاهش، در میان نقش و نگارهای پر پیچ‌ و خم، جا به جا شد. قفل و زنجیر‌هایی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، از راز بزرگی محافظت می‌کردند. پشت درب‌های مهر و موم شده‌ی سالن رقص، فقط ظاهر ناخوشایند آن راز قرار داشت. اما در پس قفل و زنجیر سیاه چاله‌ی افکارش، از آن سالن رقص صدای کلاویه‌های پیانو و سیم‌های ویالون، به هم خوردن جام‌های شراب و همخوانی با موسیقی شنیده نمی‌شد. بلکه فقط شیون‌های دردناک یک عاشق بر وزن قاتل، برای یک مقتول بر وزن معشوق شنیده می‌شد.

_ بازش کن.
_ اما بانو... خودتون دستور دادین که...

سرش را به آرامی چرخاند و با چشمانی پوچ از هرگونه احساس، سر تا پای خدمتکار پیش رویش را برانداز کرد. سپس مستقیما در چشمان زن خیره شد و برای آخرین بار، با نگاهی معنادار دستورش را بیان کرد. خون در رگ‌های زن یخ زد. هیچ کس نمی‌توانست بیش از چند ثانیه، در چشمان افسون شده‌اش نگاه کند. بنابراین خدمتکار سرش را پایین گرفت با تعظیم بلندبالایی به سوی درب قدم برداشت و قفل و زنجیرها را از هم جدا کرد.

Just goes to show
فقط می‌رم تا نشون بدم

That the blood you bleed
خونی که از رگ‌هات جاری شد

Is just the blood you owe
خون بهایی بود که تو مدیون بودی

عذاب دیدن خون خشک شده بر روی سنگ‌های مرمرین را به جان می‌خرید تا با مرور تک به تک لحظات هدر رفته‌ی عمرش، یک بار برای همیشه ثابت کند که لکه‌ی سیاه خیانت، با هیچ چیز به جز سرخی خون پوشیده نخواهد شد. با زیر پا گذاشتن لکه‌های خون، از روی تمام احترام و احساسی که روزی برای تمام وجود آن مرد قائل بود، رد شد.

We were a pair
ما یک زوج بودیم

But I saw you there
اما من تو رو اونجا دیدم...


فلش بک _ سه سال قبل

برای آخرین بار در آینه به انعکاسش نگاه کرد و هنگامی که مطمئن شد در چشم او بی نقص به نظر می‌رسد، دامن پیراهنش را بالا گرفت و با وقار و متانت همیشگی‌اش قدم برداشت و از اتاق خارج شد. در چشم دیگران، آنها زوجی دوست داشتنی و دیدنی بودند و آن شب تمام توجه ها متعلق به آنها بود و تمام وجود ایزابل متعلق به عشق.

در ابتدای راه پله توقف کرد و درحالی که چشمانش از شادی برق می‌زد، به شاهزاده‌ی پرستیدنی‌اش خیره شد که بند بند وجودش انتظار گرمای آغوشش را می‌کشید. روی اولین پله قدم گذاشت و هنگامی که کارلوس با شنیدن صدای کفش‌هایش رو برگرداند و خورشید چشمانش را به دریای نگاه دخترک گره زد، به آرامی از پله‌ها پایین آمد.
در آغوشش جای گرفت و هنگامی که دستانش را دور گردنش حلقه کرد، عطر تنش را با هر نفس به درون ریه‌هایش کشید. کارلوس او را به آرامی از خود جدا کرد و با همان لبخند دروغین به چشمانش خیره شد. صورت ظریف ایزابل را با دستانش قاب گرفت و با بند اول انگشت اشاره گونه‌اش را نوازش کرد.
_ آماده ای؟

ایزابل دستی که روی گونه‌اش بود را گرفت و در حالی که انگشتانش را دور آن حلقه می‌کرد، لبخند دندان نمایی زد.
_ بیا بریم...


Too much to bear
تحملش خیلی سخت بود

You were my life
تو زندگی من بودی

But life is far away from fair
ولی زندگی اصلا منصفانه نیست


درب‌های عظیم چوبی گشوده شد و تمامی مهمانان با نگاه‌هایی خیره و پچ پچ هایی ناخوشایند از آنها استقبال کردند. ایزابل دستش را دور بازوی کارلوس حلقه کرده بود و با لبخند به تبریک‌های جمعیت زیادی از مهمانان پاسخ داده و از میانشان رد می‌شدند.
زمان زیادی از ورودشان و شروع جشن نگذشته بود و ایزابل با جام نوشیدنی که در دست داشت، همراه با کارلوس در کنار یکی از میزها ایستاده و با جمع کوچکی از مهمانان گفت و گو می‌کردند. اما ایزابل می‌توانست متوجه شود که حواس کارلوس جای دیگریست.
سرانجام هنگامی شکش به یقین تبدیل شد که کارلوس مودبانه عذرخواهی کرد و از جمع کنار رفت. ایزابل با نگاهش او را دنبال کرد و متوجه شد به سمت موراگ که آن طرف سالن ایستاده است قدم بر می‌دارد. کارلوس رو به روی دختر ایستاد و در حالی که به او خیره شده بود، به رسم ادب بوسه‌ی لطیفی پشت دستش نشاند.

Was I stupid to love you
احمق بودم که دوستت داشتم؟

Was I reckless to help
توی حمایت از تو بی پروا بودم؟


لبخند ایزابل محو شد، اما به خودش یادآوری کرد که این فقط حرکتی‌ است برای نشان دادن احترام آقایان نسبت به بانوان.
نمی‌خواست احساس بینشان را زیر سوال ببرد، اما نامزدش چه حرف مهمی می‌توانست با خواهرش داشته باشد که این گونه از بودن در کنار ایزابل امتناع می‌کرد و حتی انقدر فکرش به چیز دیگری مشغول بود که در گفت و گو ها از هر ده جمله فقط یکی را متوجه می شد و پاسخ‌های کوتاه و مختصری می‌داد...
این بار با اخم و تردیدی که بر چهره‌اش نشسته بود سرش را چرخاند تا یک بار دیگر آنها را ببیند، اما غیبشان زده بود... .

Was it obvious to everybody else
این مسئله برای دیگران خیلی آشکار بود

That I'd fallen for a lie
که من عاشق یک دروغ بزرگ شدم


کسی درب اتاقش را به آرامی کوبید.
_بیا داخل...

دستگیره چرخید و مادرش در آستانه‌ی درب ایستاد. در نگاهش رگه‌ای از نگرانی دیده می‌شد، اما آرامش چهره‌اش غیر قابل انکار بود. در حالی که به داخل اتاق قدم می‌گذاشت، به ایزابل نگاه کرد که رو به روی آینه نشسته بود و به آرامی گیره‌ها را از میان پیچ و خم موهایش بیرون می‌کشید.
_ چرا دوباره خدمتکارها رو بیرون کردی؟ می‌دونی که نمی‌تونی چیزی رو از من مخفی کنی.

به مادرش نگاه نکرد و حالت چهره‌اش را عادی نگه داشت.
_ فقط خسته بودم...
_ هوای اتاقت سنگینه... پر از فکر و خیال و حس تردید... حرف بزن ایزابل، اجازه نمی‌دم این همه حس منفی نفست رو بگیره.

چشمان آبی‌اش را به او دوخت. دوباره در آستانه‌ی طوفان قرار داشت.
_ فقط... همه چیز خیلی تاریکه...

برس چوبی را از روی میز برداشت و دنده‌هایش را میان امواج موهای دخترش فرو برد به آرامی شانه کشید.
_همه چیز به تو بستگی داره ایزابل. می‌تونی داخل تاریکی غرق بشی، یا این که ترس و بذاری کنار و انقدر توی سیاهی پیش بری تا یه نور پیدا کنی.

_ همش درمورد یه احساسه... غریبه‌ست، ولی دوستش دارم.

خم شد و به آرامی در کنار گوشش زمزمه کرد:
_ احساس همون تاریکیه دخترم...


You were never on my side
تو هیچ زمانی کنار من نبودی

Fool me once, fool me twice
یک مرتبه فریبم دادی ، دو مرتبه فریبم دادی

Are you death or paradise
تو مرگی یا بهشت...؟


_بازگشت به زمان حال_

خم شد و خنجری که خون‌های خشک شده بر روی یاقوت‌های آبی‌اش نقش بسته بود را در دست گرفت و با احساسی خوشایند، نیشخند مرموزی بر لب‌هایش نقش بست. همه چیز تمام شده بود...
آن مرد تقاص عشقی که لیاقتش را نداشت در زیر خروارها خاک پس می‌داد و ایزابل نوری که در پس تاریکی‌های ذهنش پنهان شده بود را به سوی زندگی سیاه و از دست رفته‌اش فرا می‌خواند.
در میان لبخند، آخرین قطره‌ی اشک از دریای نگاهش سقوط کرد... .
از آن لحظه به بعد، مرگ را به کسانی که لیاقتش را داشتند هدیه می‌کرد و از دنیایش بهشتی می‌ساخت که می‌توانست به راحتی در آن نفس بکشد، زیرا زمانی که بارها در میان کابوس‌ها و خاطراتش به پای مرگ می‌رسید، تمام شده بود.


Now you'll never see me cry
دیگه گریه‌ی من رو نخواهی دید

There's just no time to die
دیگه زمانی برای مردن نیست


با شنیدن صدای قدم‌های آشنایش، سرش را چرخاند. نیشخندی زد و از گوشه‌ی چشم، به گادفری نگاه کرد...!
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در 1403/11/15 23:24:17
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: مجتمع تجاری
ارسال شده در: شنبه 6 بهمن 1403 00:56
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
درود.

لطفا وام 70 گالیونی من رو تسویه کنید.
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: بانک جادوگری گرینگوتز
ارسال شده در: جمعه 5 بهمن 1403 00:57
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
درود.
گزارش گالیون های دو ماه گذشته:

آذر ماه:
محدوده آزاد جادوگران _ 2 گالیون

دی ماه:
حقوق شغل شفادهنده _ 25 گالیون

جمعا 27 گالیون
نقل قول:

سلام 27 گالیون واریز شد.
ثروت قبلی: 68
تصویر تغییر اندازه داده شده
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در 1403/11/5 19:07:42
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: جشن تولد 21 سالگی جادوگران
ارسال شده در: پنجشنبه 13 دی 1403 23:44
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
تولد جادوگرانمون رو خیلی به همه تبریک می‌گم...
راستش این که نمی‌تونم دوستام رو از نزدیک ببینم توی میتینگ های تولد شرکت کنم یکم ناراحتم می‌کنه اما مهم اینه که حتی از پشت این صفحه‌ی کوچیک، هر سال کنار هم دیگه جشن می‌گیریم!
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: هفت دسته جارو
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 آذر 1403 09:48
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
درود.
قصد فروش جاروش شهاب 260 رو داشتم!
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
ارسال شده در: چهارشنبه 21 آذر 1403 23:39
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
کلمات: قلب سنگی، کرانه ی سرخ، آخرین نغمه، مذاب کینه، دشنه ی زهرآگین، جسم نیمه جان

پرده‌های تیره ای که از غبار غم رنگ و رویشان رفته بود را به کنار هدایت کرد.
در کرانه‌ی سرخ آسمان، خورشید پرتوهای طلایی رنگش را به رخ ابرهای رنگ پریده می‌کشید. غروب خونین خورشید را از میان امواج دریای عمیق نگاهش تماشا کرد. چه کسی به آن ساحل طوفان زده و متروک چشمانش قدم گذاشته بود که امواج بلندش چنین آرام گرفته است...؟

در حالی که نگاه خیره‌اش را به منظره‌ی پیش رو دوخته بود ، درد خوشایندی را در سینه اش احساس کرد و منحنی لب‌های سرخش عریض تر شد. مدت ها پیش، هنگامی که مذاب کینه در وجودش سرد می‌شد، یک قلب سنگی برایش به یادگار گذاشت. اما حالا بزرگ‌ترین دشمنش، دشنه‌ای زهرآگین از جنس احساس و آلوده به زهر عشق را در سینه‌اش فرو کرده بود تا قلبش را از آن حصار سنگی آزاد کند...

از جلوی پنجره کنار رفت و روی مبل چرمی اش نشست. کاغذ کاهی که روی میز چوبی رها شده بود را در دست گرفت و جملاتی که با دست خط لرد سیاه نوشته شده بود را از نظر گذراند. ماموریتی که به او محول شده بود، فرصت خوبی بود تا کسی‌ را که می‌خواهد به دست آورد.

نوری همانند پرتوهای خورشید بر زندگی‌اش تابیده بود و اجازه نمی‌داد سیاهی آن را ببلعد. حالا با وجود دستور کتبی لرد سیاه برای این ماموریت، آزاد بود تا هرکاری که می‌خواهد انجام دهد. او دستور کشتن لرد سابیس را به عهده داشت زیرا در استدیوی مخصوصش جسم نیمه جان مرگخواران را بر روی زمین می‌شید و با قطع عضو، آنها را شکنجه می‌کرد. اما چه مرگی بدتر از این وجود داشت که بازیچه‌ی دست دیگران باشید...؟

با شنیده شدن آخرین نغمه‌های پرندگان در انتهای غروب آفتاب، ردایی به سیاهی آسمان تاریک شب بر تن کرد و نشان شومش در میان ابر‌های تیره‌ خزید.


کلمات نفر بعد: تب، خون، دزیره، دژاوو، ناپلئون، تزریق عشق، کازابلانکا، چتر خیس
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
ارسال شده در: دوشنبه 14 آبان 1403 00:58
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
با تمام عشق، با تمام وجود

تقدیم به تویی که وقتی شیرینی بستنی رو روی زبونم احساس می‌کنم، اسم تو توی ذهنمه.
تقدیم به تویی که با عشق به حرف‌هام گوش کردی و باهام حرف زدی.
تقدیم به تویی که در کالبد یه بچه‌ی سه ساله، خیلی چیزا بهم یاد دادی.

هیچ وقت فرصت این رو نداشتم که از نزدیک چهره‌ی این رفیق مهربون رو ببینم، ولی مطمئنم اون خیلی خیلی قشنگ تر از تصور منه...!
امیدوارم که وقتی پشت سرت رو نگاه می‌کنی، آرزوهات به خاطرات خوش پیوسته باشن.

تولدت مبارک کوین کارتر!
تصویر تغییر اندازه داده شده
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: ورزشگاه آمازون (تیم اوزما کاپا)
ارسال شده در: شنبه 28 مهر 1403 00:00
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
اوزما کاپا vs برتوانا
تصویر تغییر اندازه داده شده


WE ARE OK


آلنیس در اتاق رختکن، با اعتماد به نفس رو به روی بقیه‌ی اعضای تیم ایستاده بود و تصمیم داشت سخنرانی شاعرانه‌ای برای آنها انجام دهد تا روحیه‌ی خود را حفظ کنند. بنابراین صحبتش را آغاز کرد.
- خیلی خب... اول از همه باید چندتا توصیه بکنم. خانم دارابی، لطفا مردهای داخل ورزشگاه رو سلاخی نکن.
- مگه قراره مرد بیاد اینجا خانومم؟
- ریموس، لطفا کسی رو گاز نگیر.
- سعی می‌کنم.
- ماه کامل، میزان نورت رو در کمترین حالت ممکن بذار تا بقیه رو کور نکنی.
- نههه... قشنگیامو ازم نگیر...
- دمنتور، فقط همین امروز روح بقیه رو مثل جاروبرقی مکش نکن!
- بنده امروز می‌خوام یه چیز دیگه بکشم.
- تارزان، حق نداری بقیه‌ی میمونا رو بیاری!
- هو هو ها ها هی هی!
- ایزابل، روی کسی خنجر نکش!
- چشم عباس آقا.
- کجول، وقتی اومدی توی زمین شاخه‌هات رو توی چش و چال بقیه نکن!
- قبوله. 🔨

- خیلی خب. بیاین مسابقه رو شروع کنیم!

تمامی بازیکنان با حالتی از دماغ فیل افتاده جاروهایشان را برداشتند و وارد محوطه‌ی ورزشگاه شدند. بازی در آستانه‌ی شروع شدن بود.
خانم دارابی به گونه‌ای که انگار عصا قورت داده باشد روی جارویش نشست و در حالی که با لبه‌ی مقنعه عینکش را پاک می‌کرد، با انزجار به مردهایی که در ورزشگاه آنها را تشویق می‌کردند نگاهی انداخت. آلنیس و ایزابل نیز روی جاروهای خود خیز برداشتند و ایزابل چشمانش را ریز کرده بود و با شک و بدبینی به بازیکن‌های حریف و هواداران داخل ورزشگاه نگاه می‌کرد.
- یه حسی بهم می‌گه توطئهَ در کار است.

آلنیس با دندان‌های تیز گرگی‌اش لبخندی عصبی زد و گفت:
- ایزا... کاری نکن با همین دندونام جاروتو تیکه تیکه کنم. 💥
- خب حالا... هنوز قسطاشو ندادم.

طرفی دیگر از زمین ریموس لوپین مشغول گرم کردن عضله‌های گرگینه‌ای و پشمالویش بود. زوزه‌ای کشید و سرش را به سوی ماه کامل برگرداند و با صدای کلفت شده‌اش صحبت کرد.
- به لطف تو گرگینه که شدم هیچ، تازه عضله‌هامم گنده شدن... جون می‌ده با این چوبه بزنم تو صورت بازیکن حریف.

ماه کامل که در بخش تنظیمات مشغول درست کردن میزان نورش بود، گفت:
- اگه نمی‌خوای از بازی اخراجت کنن با اون چوب فقط وظیفه‌ت رو انجام بده داداش.

دمنتور که برای گرفتن اسنیچ آماده می‌شد، اطرافش را وارسی کرد تا مطمئن شود کسی به او نگاه نمی‌کند. سپس یک کیسه‌ی بزرگ گرده نخود از ردایش بیرون آورد و مشتی از آن جلوی صورتش گرفت بالا کشید. یک روز پیش از شروع بازی یک گوزن به نام ریموند آن کیسه را به او داده بود و گفته بود که کشیدن گرده نخود برای بالا بردن تمرکز بسیار خوب است.

اسکورپیوس قصد داشت سوت شروع بازی را بزند که متوجه شد تارزان روی جارویش ننشسته و از میله‌ی یکی از دروازه‌ها آویزان شده.
- هوی! مرتیکه میمون! بیا بشین رو جاروت! پس فردا پولش از حقوق ما کم میشه!

تارزان با یک حرکت روی جارویش پرید و با رها شدن اسنیچ، بازی شروع شد. دمنتور همانند کشی که از تنبان کسی در رفته باشد، به سوی اسنیچ پرواز کرد. اما هیچ حواسش نبود که گره کیسه‌ی گرده نخود باز شده و در تمام محیط ورزشگاه پخش می‌شود. چیزی از شروع بازی نگذشته بود که دسته‌ای از تماشاگران، یک صدا بندری زدند.
- حالا یارُم بیااااا... دلدارُم بیاااا...

در جهت همراهی تماشاگران، دروازه‌های موجود در ورزشگاه نیز می‌لرزاندند و می‌رقصیدند. خانم دارابی با حرص عینکش را صاف کرد و داد کشید.
- یعنی چی خانومم؟ این چه وضعشه؟ از کی تا حالا تو زمین بازی من ساحره‌ها می‌لرزونن؟

پشم‌های آلنیس از وضعیت فعلی فر خورده بود، اما توجهش به خانوم دارابی جلب شد.
- دستم درد نکنه! از کی تا حالا شما ورزشگاهو صاحاب شدی خانوم دارابی؟

خانم دارابی لب‌هایش را از حرص به هم فشار داد و چند نفس عمیق کشید.
- کی گفته شما برای من تعیین تکلیف کنی خانومم؟
- برو بابا... اگه راست می‌گی سیبیلاتو بردار. همین کارا رو کردی ترشیدی دیگه...
- هلو با پرزش قشنگه!

در همان حالی که کل ورزشگاه همراه با دروازه ها در حال بندری زدن بودند، ریموس لوپین به دلیل تاثیر کوتاه مدت گرده نخود با چوب به دنبال تارازان افتاده بود.
- وایسا کاریت ندارم میمون جنگلی! می‌گم وایسا! تو غلط کردی ده تا میمون دیگه مثل خودت آوردی اینجا!

در سویی دیگر ایزابل به جای دروازه‌ی حریف به سوی ماه کامل هجوم برده بود.
- صد دفعه بهت گفتم اون نور کوفتیتو انقدر زیاد نکن! چارتا گودال دیگه بندازم رو صورتت؟ هوس مردن کردی؟

هفت ثانیه بیشتر نگذشته بود که ماه کامل در بغل ایزابل زار زار گریه می‌کرد و می‌گفت:
- من خورشید و خیلی دوست داشتم.... بی معرفت ولم کرد.

گرده نخود روی داورها هم تاثیر گذاشته بود. زیرا جوزفین تا دقایقی قبل خوشحال بود که داوری مسابقه را بر عهده گرده نخود روی داورها هم تاثیر گذاشته بود. زیرا جوزفین تا دقایقی قبل خوشحال بود که داوری مسابقه را بر عهده گرفته است، اما حالا دور زمین می‌دوید و بر سرش می‌کوبید که از بیانسه تشکر نکرده است.
- !... she knows ...! she knows

بله... اسکورپیوس در حالی که پشت سر جوزفین می‌دوید با یک اسپیکر بزرگ این آهنگ را پخش می‌کرد و داد می‌کشید:
- مرلین بیامرزتت جوزفین!

ریموند در حالی که با لبخند رضایت بهم ریختن مسابقه را تماشا می‌کرد، جلو آمد و دقیقا وسط ورزشگاه ایستاد. سمش را روی زمین کوبید تا اثرات گرده نخود جادویی کاملا از بین برود.
_ همگی ســــــــــــاکــــــت!!!
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ به: هفت دسته جارو
ارسال شده در: سه‌شنبه 17 مهر 1403 23:02
تاریخ عضویت: 1401/10/18
: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
آفلاین
درود.
جاروی شهاب ۲۶۰ رو می‌خواستم. با استناد به این وام به علاوه‌ی گالیون های داخل حسابم هزینه پرداخت میشه‌.
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده