- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه
هفته پنجمدیگه غروب شده بود و هوا رو به تاریکی بود.
طبق معمول، ما هم تو گاراژ خونمون نشسته بودیم و داشیم چوبدستیمونو پیچ و تاب میدادیم و با پیچ و مهره های جارومون ور میرفتیم. میخواستیم اِسپُرتِش کنیم و بعدش "نیترو" روش ببندیم.
چند تا شمع معلق هم در هوا بود و فضا را روشن کرده بود. یه آهنگ باحال هم داشت پخش میشد و اِسنیچِ مون هم مثل پروانه دور شمع ها میگشت و ما با دیدنش حال میکردیم.
خلاصه تو حال و هوای خودمون بودیم که...
شَتَرَق!
یه چی پشتمون ظاهر شد و ما از ترس پریدیم بالا!

اسنیچ هم سریع پرواز کرد و رفت تو جیبمون قایم شد. بعد چند ثانیه که برگشتیم دیدیم بعــــــــله! بچه آقای همسایه س که داره به ما میخنده!

ما هم که حسابی عصبانی شده بودیم در حالی که چوبدستیمونو در هوا تکان تکان میدادیم با تَشَر رفتیم سمت بچه هه و گفتیم:
_ بچه جون مگه من هم سن و سال تو ام؟ کتک میخوای؟
بچه هه، همینجور که داشت عقب عقب میرفت گفت:
_ عمو! تو هاگوارتز تازه بهمون غیب و ظاهر شدن یاد دادن، میخواستم امتحان کنم!

_ تو مگه خونه نداری؟ تو خونه خودتون امتحان کن خب!

_ آخه تو خونه ما، غروبا که بابام از سر کار و وزارتخونه سحر و جادو میاد خونه، مامانم میگه میخواد باهاش اِختِلاط کنه و به ما میگه بریم بیرون خونه و دنبال نخود سیاه بگردیم!
آقا ما رو میگی!

_ بگذریم!
این بچه هه چون خیلی کِرموئه! ما هم اینو میبینیم کرممون میگیره، رو همین حساب و همینطور برای تلافی کردن، بهش گفتم:
_ تو هاگوارتز جارو سواری و کوییدیچ هم بهتون یاد دادن؟
_ نه مامانم میگه هنوز زوده! خطر داره!
_ خطر چیه! بچه های کوچیکتر از تو میشینن پشت جارو، تک چرخ میزنن!
_ جان من؟
_ آره به جون تو!

خلاصه ما هم برای خالی کردن کِرمِمون، هم برای تلافی و هم برای تست کردن نیترو، بچه هه رو نشوندیم جلوی جارو و خودمون نشستیم پشتش و گفتیم:
_ بیا این کلاه کاسکِت رو بذار سرت خطر داره!
_ بابا اینا برای بچه سوسولاس عمو!
_ آره؟ باشه!
خلاصه بچه هه رو راهنمایی کردیم و آروم با جارو از زمین بلند شدیم و همینطور از محله مون دور شدیم. خوب که دور دور شدیم، بهش گفتیم:
_ بچه جون اون دکمه قرمزه رو میبینی کنار دسته جارو؟
_ همون که روش نوشته "اکیدا دست زدن ممنوع" عمو؟
_ آره آره خودشه! فشارش بده!
_ ئه! پس چرا نوشته ممنوع عمو؟
_ الکی نوشته! بقول خودت مال بچه سوسولاس!
آقا بچه هه هم دکمه رو زد و نیترو فعال شد و قام قــــام قــــــــــام ... جارو با ششصد تا سرعت مثل موشک پرید جلو...
پنج دقیقه که گذشت و نیترو تموم شد به بچه هه نگاه کردیم دیدیم مثل اینا که برق گرفتتشون موهاش سیخ سیخ شده، زبونش بند اومده، فقط تِتِه پِتِه میکنه و مثل مشنگ ها بیخودی داره میخنده!

آقا شصتمون خبردار شد که غلط نکنم بچه هه زَهرِه تَرَک شده!
از ترسمون که چیزیش نشه، فرمون جارو رو خودمون گرفتیم دستمون و برگشتیم سمت خونه تا یه کم آب قند بهش بدیم بلکه حالش جا بیاد...
نیم ساعت بعد رسیدیم نزدیک خونه که یهو دیدیم نیکول خانم، مادر بچه هه، عین گندم بِرِشته داره اینور اونور میپره و با جارو کل محله رو میپرخه! تا نگاهش به ما افتاد پرید بچه رو بغل کرد و گفت:
_ آقا بردلی دستت درد نکنه! اینه رسم همسایگی؟ کجا برداشتی بچه منو بردی؟

_ والا نیکول خانم خودش اومد اصرار کرد بریم جارو سواری یادش بدم!
حالا بچه هه که زبونش وا نمیشه همینجوری داره ابرو بالا میندازه و نُچ نُچ میکنه تا به مامانش بفهمونه ما داریم دروغ میگیم اما مادره متوجه نمیشه!
نیکول خانم کمی که به بچه هه نگاه کرد، گفت:
_ این چرا موهاش اینقد سیخ شده؟
_ والا از شدت خوشحالی! خیلی جارو سواری دوس داره!!
_ بعد چرا حرف نمیزنه؟ این هیچوقت ساکت نمیشد!
_ اینم حتما بخاطر ذوق و شوقشه!
نیکول خانم کمی چونه شو خاروند

و وقتی دید از قضیه سر در نمیاره، بچه هه رو پشت جاروش سوار کرد و همینجور که داشت میرفت سمت خونه شون به ما گفت:
_ خدافظ آقا بردلی!
_ خداحافظ نیکول خانم! به آقا لئونارد هم سلام برسونید!
حالا بچه هه همینجور که داشت دور میشد، چشم غُره میرفت و با چشماش برا ما شاخ و شونه میکشید

ما هم براش ادا درمیاوردیم و مسخره ش میکردیم!

از قدیم گفتن، چیزی که عوض داره گله نداره!