wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: سه‌شنبه 6 آبان 1404 20:33
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:52
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1521
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
نقل قول:

امیلی تایلر نوشت:
درود،
پست تکلیف، امیدوارم مورد رضایتتون واقع بشه.


پستتون رو خوندم. بسیار جالب ماجرا رو پیش بردی! تبریک می‌گم! از نظر من فارغ‌التحصیل هستی!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: سه‌شنبه 6 آبان 1404 18:33
تاریخ عضویت: 1404/07/02
تولد نقش: 1404/07/05
آخرین ورود: شنبه 24 آبان 1404 09:47
پست‌ها: 14
آفلاین
درود،
پست تکلیف، امیدوارم مورد رضایتتون واقع بشه.

افرادی که لایک کردند

!From a small spark to a blazing flame; with courage and unity, for Gryffindor
پاسخ: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: جمعه 18 مهر 1404 20:46
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 19:52
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1521
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
امیلی تایلر مستعد و کوشا،

خوشحالم که توی این مسیر راهنمای تو هستم. همونطور که در پیام‌های شخصی صحبت کردیم، نیاز بود در حداقل یکی از تاپیک‌های دنباله‌دار، پستی بزنی. پستی که توی شهربازی ویزاردلند زدی به نظرم جالب بود. سبک طنزش متفاوت بود و صد البته جا برای بهتر شدن هم داره.

فکر می‌کنم می‌تونی یه تاپیک دنباله‌دار دیگه رو هم پیدا کنی و پست‌ها رو ادامه بدی.

سعی کن حداقل سه چهار تا از پست‌های قبلی رو به اضافه‌ی خلاصه‌ای که دوستان دیگه احتمالا زدن با دقت بخونی و مراقب باشی تا حد امکان از سوژه دور نشی و از کارکترهای موجود نهایت استفاده رو ببری.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: چهارشنبه 16 مهر 1404 11:10
تاریخ عضویت: 1404/07/02
تولد نقش: 1404/07/05
آخرین ورود: شنبه 24 آبان 1404 09:47
پست‌ها: 14
آفلاین
درود پروفسور گریندلوالد،

مراحل رو تا گروهبندی پشت سر گذاشته‌ م و آماده ادامه مسیر هستم.
مشتاقانه منتظر دستورات و رهنمایی های شما برای طی کردن مراحل بعدی ام. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید که باید چه کاری انجام بدم.

با احترام.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
!From a small spark to a blazing flame; with courage and unity, for Gryffindor
پاسخ: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: جمعه 4 مهر 1404 00:43
تاریخ عضویت: 1382/10/18
تولد نقش: 1403/02/05
آخرین ورود: شنبه 24 آبان 1404 20:17
از: دره گودریک
پست‌ها: 174
آفلاین
سلام.

تا اطلاع ثانوی این کلاس طبق اطلاعیه هاگوارتز اختصاصی، در اسکله هاگوارتز برگزار می‌شه تا جادوآموزان جدیدی که به هاگوارتز انتقالی گرفتن، در اینجا به صورت اختصاصی آموزش ببینن.

این کلاس توسط پروفسور گلرت گریندل‌والد اداره خواهد شد و محل ارتباط ایشون با جادوآموزانشون خواهد بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: چهارشنبه 3 مرداد 1403 13:41
تاریخ عضویت: 1403/03/02
تولد نقش: 1403/03/02
آخرین ورود: جمعه 3 اسفند 1403 14:04
از: آشیونه کلاغا
پست‌ها: 35
آفلاین
شرح امتیازات کلاس آموزش دوئل


ساکورا: 8/5
نقل قول:
-خب اینم از این، فکر نمیکردم سیر و اون خنجر چوبی جواب بده اما انگار مراسم تطهیر این خون آشام قراره جالب باشه. نه گادفری میدهست؟

سیر کلا برای کشتن هر موجودی جواب میده خوشگلم. چند تا حبه سیر بخور و بعد شروع به معاشرت با مردم کن تا از صحنه هستی محوشون کنی قشنگم.

استفن: 5
نقل قول:
من هم سریع از انجا رفتم به بهداری و شربت معده درد خوردم و همانطور که از اسمش پیداست، معده من درد گرفت

یعنی چی آقا؟ اون مگه قرار نیست معده درد رو خوب کنه؟

زاخاریاس: 8
نقل قول:
امروز اون سیاهی از همیشه بهم نزدیک تر بود

سیاهی چشه مگه؟ خیلی هم دلتون بخواد سیاهی بهتون نزدیک باشه! سیاهی به این خوشگلی و ماهی...

گابریل: 7/5
نقل قول:
بله من مدیر مدرسه رو هم به چالش می‌کشم همونطور که مدیر قبلی رو تو پاتیل معجونم جوشوندم.

چه حرفا! چه کارا!

روندا: 4
نقل قول:
شما دانش آموزان سطحتون بالاتر از اینه که یه کلاغ بهتون دستور بده!

بیا برو کنار ببینم! مگه کلاغ چشه؟ چشمای همتونو که با نوک خوشگلم سوراخ سوراخ کردم میفهمید!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: شنبه 26 خرداد 1403 22:03
تاریخ عضویت: 1402/04/15
تولد نقش: 1402/10/15
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آبان 1404 20:02
از: دنیا وارونه
پست‌ها: 247
آفلاین
کی گفته که من استاد نیستم؟ بله تازه اگه تکلیف منو انجام بدید به همه ۱۰ میدم و درضمن دوئل واقعی هم یاد می دم! اگه سیلوی رو انتخاب کنید بهتون ۴ می ده! شما دانش آموزان سطحتون بالاتر از اینه که یه کلاغ بهتون دستور بده! پس بیایید و بشتابید ولی به مدیر گوش نکنید! تکلیف:
هیچی استراحت کنید و بگید چی باعث استراحتتون میشه!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: پنجشنبه 24 خرداد 1403 18:53
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
راستش من داشتم با الستور حرف می‌زدم و می‌گفتم دوست ندارم از پشت به کسی خنجر بزنم که بهم گفت همین الانش هم تو پست 888 کلاس نجوم خنجری بزرگ بر پشت تک‌تک جادوآموزان هاگوارتز زدم و عملا گفتم همه‌شون به تکلیف دوم بی‌توجهی کردن و خودم تنها جادوآموز خوب کلاس بودم که حواسم به همه چی بود. ولی من نفهمیدم چی می‌گه. من به کسی خنجر نزدم. من فقط خاطره خودمو تعریف کردم.

از شما می‌پرسم... آیا من به شما از پشت خنجر زدم؟

اگر بله... پس بازم تکلیف می‌دم.

تکلیف شما اینه که درست مثل من از پشت به جمعیت زیادی خنجر بزنین در هر کجای ایفای نقش و در هر کلاسی که می‌خواین، و نه لزوما وسط یه دوئل.

بله من مدیر مدرسه رو هم به چالش می‌کشم همونطور که مدیر قبلی رو تو پاتیل معجونم جوشوندم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: پنجشنبه 24 خرداد 1403 00:26
تاریخ عضویت: 1403/01/31
تولد نقش: 1403/02/08
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:10
از: مرز بین نور و تاریکی
پست‌ها: 144
آفلاین
سه شنبه

چند روزی میشه که حضور چیزی رو به دنبالم احساس میکنم .
میدونم که نمیتونه یه چیز غیر مادی باشه ؛
تو مسیر هایی که این چند مدت رفتم نمک میپاشیدم . و راهرو های تنگ رو انتخاب میکردم که اگه روحی دنبالمه واکنش نشون بده . ولی روح نبود . دستگیره ی سالن عمومی آهنیه ولی تونست از اونم رد بشه ؛ پس یه چیز شیطانی نیست . زیر بالشتم هر جور طلسم ضد مقدساتی که بلد بودم گذاشتم ولی شبا حس میکنم هواسش بهم هست .
تنها احتمال باقی مونده انسانه . یه انسان واقعی . یکی که سایه ها رو مثل خونه ی خودش میشناسه .


پنج شنبه
امروز اون سیاهی از همیشه بهم نزدیک تر بود . حضورش رو توی تمام سایه های اطراف حس میکردم . خیلی سخته که با تمام جزئیات بتونی اون چشمی رو که توی تاریکی بهت خیره شده رو حس کنی ولی عادی رفتار کنی . مخصوصا برای من که انقدر روی این تکنیکم کار کرده بودم(میگم چه تکنیکی) ولی چون چون هنوز منبعش رو پیدا نکردم نمیتونم واکنشی نشون بدم .

یکشنبه
امروز بعد از یه تمرین وحشت ناک توی مه مزخرف پاییزی که از طرف کوه های جنوب دریاچه میان وارد حمام عمومی هافلپاف شدم . هیچ وقت دوست نداشتم از حمام مخصوص استفاده کنم . همون حمومی که کلاس اولی ها آرزو دارن یه بار داخلش رو ببینن . توی یکی از اتاقک های تنگ و ترش حموم در حالی که سرم پایین بود و قطرات آب از روی موهام سرازیر میشدن جرقه ای توی ذهنم پشتک زد .
اینجا از محدود جا هایی بود که حضور اون سایه مرموز رو حس نمیکردم پس توی گسترش جادوم در محیط وسواس به خرج نداده بودم . ولی چی میشد اگه دیگه اینجوری نبود . فکرش کوبید تو سرم . فورا تمرکز کردم و محیط اطراف رو مجسم نمودم . یهو ... ، نه چیزی نیست اینجا هنوز پاکه . چند لحظه همین طور گذشت و در یک لحظه احساس کردم انگار داره تاریکی جدیدی به حموم اضافه میشه .

سریع از حموم بیرون اومدم . لخت لخت . دویدم سمت در ورودی حمام . و بله یه خفاش که بجای سر ، به یه چشم بزرگ پیوند خورده بود از زیر رو شویی دم در داشت نگاهم میکرد .احتمالا یکی از موجوداتی بود که از طریق اون زیر نظرم داشتن. یکی از تار موهام رو گرفتم ، یه تلسم کلامی زمزمه کردم و در کسری از ثانیه بعد از پرتاب کردن موم به سمت اون موجود پیوندی تیکه تیکه روی زمین ولو شد .

همین یه مدرک کافی بود . قبلا هم شبیهش رو دیده بودم . یه کرمی که بال های پروانه ای داشت رو سال چهارم گوشه ی کیف خواهر کوچولوی دوریا بلک دیدم . صد البته زمانی که این داستان اتفاق افتاد و من الان دارم براتون تعریف میکنم دوریا سال دوم بود پس به نظرم انتخاب های اشتباه زیادی پیش رو داشت و این فقط یکیش بود . گذشته از اینا واقعا تحت تاثیر هوشش قرار گرفتم ؛ میدونست همینجوری نمیتونه حریفم بشه و احتمالا میخواست هم ذهنمو تا رسیدن به یه زمان مناسب درگیر نگه داره و هم اگه رازی دارم بفهمه و بر علیهم استفاده کنه .

احتمالا تم جدید و شعار از پشت خنجر بزنید این ترم باعث شد جوگیر بشه و میخواست لقمه ی بزرگی برای خودش برداره .

مشخص بود این موجود پیوندی با دانش مشابهی ساخته شده . دقیقا به همون اندازه ای که مشخص بود سازنده ی اون غافلگیر شده و نتونسته موجود دستسازش رو بعد از قایم کردن توی تاریکی نامرعی کنه.
دیگه کافی بود ، آماده بودم که این ماجرا رو تموم کنم .

از قلعه خارج و وارد مسیر جنگلی شدم . کمی که جلو تر رفتم روی یه تخته سنگ صاف که در کنار یک راش بزرگ و تنومند لم داده بود نشستم . مه چشمه به اینجا هم رسیده بود .

چوبدستیم رو در آوردم و یه ضربه به تنه ی درخت زدم تا باهاش ارتباط بگیرم و اونو مطیع خودم کنم . آخه ناسلامتی متخصص جادو های عناصر و طبیعت بودم ( جنس چوبدستی خودم هم راشه پس بهتر با یه راش دیگه ارتباط میگیره ) . بعد از اینکه جادوی تجسم محیطم (این جادو باعث میشه هر جنبنده ای که در محدوده من تکون میخوره رو حس کنم) رو گسترش دادم فریاد زدم : من آمادم دوریا ، بیا بیرون . ولی خبری نشد .
صدام رو بلند تر کردم و گفتم : نکنه دوریا ، نمونه ای دیگر از خاندان شرور بلک ترسیده ؟

توله گرگی از میان قبار های مه جلو تر اومد . قدم به قدم . دوید و بهم حمله کرد . دستم راستم رو در راستای پوزش قرار دادم . پرید تا یه گاز آبدار از دستم بگیره که مفصل میانی انگشت وسط دست چپم رو خوابوندم تو گردنش . جادویی بود که از پسر همسایمون یاد گرفته بودم . از محاجرای آفریقایی بود ( توی آفرقا و بعضا تو آمریکای جنوبی ملت با دست خالی جادو میکنن ) . برای یه مدت بیهوش نگهش میداره .
در همین لحظه دوریا که مخفیانه همزمان که اثر جادوییش رو پنهان میکرد تا حضورش رو حس نکنم ، درخت رو دور زده بود و از پشت با یه خنجر طلسم شده از پشت بهم حمله کرد .

چوبدستیم تو غلاف بود و به خاطر طلسم خنجرش ، نمیتونستم با دست خالی مهارش کنم . کاملا گیرم انداخته بود البته اگه برگ برندم رو نداشتم . همون درخت چند سطر پیش با ریشه اش پای عقب دوریا رو گرفت و تیزی خنجرش دقیقا جلوی شکمم ایستاد .
دستم رو گذاشتم رو پیشونی دوریا و با یه طلسم سرپایی دیگه شبیه همون قبلی بیهوشش کردم . قرار نبود اینجا بمیره . اون هنوز آینده داشت و میتونست آدم خفنی بشه . خودش و توله گرگش رو تا راهرو ای که به ورودی تالار اسلیترین منتهی میشد کول کردم . هرکسی نمیدونه ورودی تالار اسلیترین کجاست و این از عجایب داداشتونه .

دوریا اولین کسی نبود که در اثر این سیاستای عجیب غریب جدید میخواست از پشت پهلوم رو سوراخ کنه . دیگه واقعا تحمل این وضع سخت شده بود .

ممنون از آبجی محترم دوریا بلک که در این متن نقش بچگیاشو بازی کرد :)

با تشکر ، زاخاریاس اسمیت
ملقب به زاخار اصلی

(حال کردی آخرشم از پشت به کسی خنجر نزدم و پای شرافتم موندم کلاغ جون ؟!! بهم خنجر زدن البته . نمیشه گفت نمیدونستم این اتفاقا میوفته . به هر حال این ترم تبدیل به جنگل شده و توی جنگل باید بخوری تا خورده نشی . یادم باشه یه زره فولادی برای کمرم بخرم اوضاع خیلی خیته)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/3/24 0:30:09
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/3/24 0:35:06
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/3/24 10:16:45
زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو تحمل میکنن .
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
ارسال شده در: دوشنبه 21 خرداد 1403 17:22
تاریخ عضویت: 1403/03/10
تولد نقش: 1403/03/11
آخرین ورود: چهارشنبه 24 مرداد 1403 21:13
پست‌ها: 12
آفلاین
تصمیم گرفتم یوریکا هاندا، یکی از اعضای جدید و خوب سایت رو به قتل برسونم‌.
در خوابگاع به او گفتم دوئل کنیم و اون در جوابم فقط گفت نه!
ولی من هم چون دستور مدیر و معلم مدرسه بود مجبور به دوئل با او شدم. کار سختی نبود، کلا یک طلسم خلع سلاح بلد بود نه بیشتر. من هم با اوادا کداوارا نابودش کردم. چون اورا در موقعی که ریونی ها کلاس جادوی سیاه داشتن کشتم و کسی درخوابگاه نبود مدرک خاصی باقی نماند و فقط جنازه او دردسر ساز بود. خواستم روش غیر جادویی قتل را به طوری که انگار من نبودم بود صحنه سازی کنم.
کافی بود فقط یک نوشیدنی کره ای که از هاگزمید خریده بودم را در کنارش میگزاشتم و مقداری سم میریختم توی نوشیدنی و تمام! الان دیگر همه فکر میکردند که قاتلی حرفه ای اورا به قتل رسانده بود.
من هم سریع از انجا رفتم به بهداری و شربت معده درد خوردم و همانطور که از اسمش پیداست، معده من درد گرفت و به پامفری گفتم که معده درد دارم.
تمام،به خوبی خوشی من یک نفر را به قتل رساندم

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Şťęfāñ
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟