هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱:۰۰ پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
و بوومب! با اجرای دوباره طلسم، ریموس کم کم از اسنیپ به اسکوریپوس تغییر شکل داد. در این لحظه، نور درخشانی فضای اطراف را فرا گرفت و هوای اتاق مثل آبی که روی آتش جوش می‌آید به لرزه درآمد. تدریجاً ویژگی‌های صورت ریموس محو شد و به جای آن، چهره‌ای جوان‌تر و با موهای بور و صاف ظاهر شد. چشم‌های تیره ریموس به رنگ سبز درخشان تغییر کردند و قامت او نیز جوان‌تر و کشیده‌تر به نظر رسید. ریموس در حالی که هنوز در شوک این تغییرات بود، به تدریج وزن جدید و حس حرکت متفاوت بدنش را احساس کرد. هر حرکت دست و پای او اکنون با ظرافت و چابکی اسکوریپوس همراه بود. حتی روحیه و احساسات درونی او نیز تحت تاثیر این تغییر شکل قرار گرفته بود؛ او حالا حس جوانی و شور و شوق بیشتری را تجربه می‌کرد، متفاوت از سنگینی و خستگی‌های معمولی که در کالبد اسنیپ حس می‌کرد.

در آینه‌ای که در گوشه اتاق نصب شده بود، ریموس به تصویر جدید خود خیره شد و به این فکر کرد که چرا از اول به شکل یک مرگخوار جوان درنیامده بود که این حس جوانی و شادابی را دوباره تجربه کند، به جای آن افسردگی و سنگینی همیشگی اسنیپ. او با تعجب و کنجکاوی چشم‌های سبز و جذاب جدیدش را برانداز کرد، احساس کرد که هر ثانیه‌ای که بیشتر به خود نگاه می‌کند، بیشتر با شخصیت اسکوریپوس ادغام می‌شود. این تغییر شکل نه تنها فرصتی برای فرار از سایه اسنیپ بود، بلکه می‌توانست پله‌ای باشد به سوی دستیابی به اطلاعاتی که می‌تواند تغییرات بزرگی را در مسیر جنگ جادوگران ایجاد کند.

و چه خوب که به فکر این دستگیره بود، چرا که به محض خروج از اتاق، چهره‌ی جدید و ناآشنایی در مقابل او ظاهر شد. سیلویا ملویل، عضو جدید مرگخواران، با نگاهی تیز و مشکوک از او پرسید:

- دستگیره برنجی رو همراه خودت آوردی؟

صدای سیلویا، با لحنی کنجکاو و کمی مرموز، در فضای ساکت راهرو پیچید.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲:۵۸ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رزالین دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۶:۴۲ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۳:۵۹
از وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 90
آفلاین
- پرفسور اسنیپ؟

این صدا نمی توانست متعلق به کسی غیر از سدریک دیگوری باشد. ریموس به سمتش چرخید. زمانی در هاگوارتز به او درس می داد. آن زمان، چه کسی فکر می کرد پسر درسخوان و مهربان امروز، مرگخوار فردا باشد؟ در خیال چه کسی می گنجید پسری که با دیدن یک گنجشک زخمی به گریه می افتاد، روزگاری داغ نشان شوم را پذیرا شود؟ آیا آن زمان که امتحان سمج دفاع در برابر جادوی سیاه می داد، هرگز فکر می کرد روزی برای افسونهایی شرورانه تر از خلع سلاح یا طلسم ضدبوگارت دست به چوبدستی ببرد؟
سدریک که دید ریموس جوابی نمی دهد، مودبانه تکرار کرد:
- پرفسور اسنیپ؟ چیزی شده؟

ریموس از یک مرگخوار ، انتظار ادب و دلسوزی نداشت. مگر آنها موجوداتی پست و بی توجه به دیگران نبودند؟ مگر قرار نبود در وجودشان هیچ محبتی نباشد؟ شاید ریموس راجع به آنها اشتباه می کرد. نه تنها ریموس، بلکه شاید تمام محفلی ها...
سدریک که متوجه شده بود ریموس به حرفهایش توجهی نشان نمی دهد، اتاق را ترک کرد. شاید پرفسور اسنیپ دوباره به یاد عشق از دست رفته اش افتاده بود. عشق! شاید بهتر بود به این کلمه عمیق تر نگاه کند.
در اتاق، ریموس دوباره به اسکورپیوس نزدیک شد. امیدوار بود این بار به مانعی برنخورد.


تصویر کوچک شده

اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸:۳۲ دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۳
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 331
آفلاین
ریموس این همه ریسک را به جان نخریده بود تا توسط یک دانش‌آموز لو برود و تمام نقشه‌هایش نقش بر آب شود. اگر قرار بود همین‌جا و همین‌لحظه هویتش آشکار شود، پس شاید بهتر بود قربانی بعدی که به او تبدیل می‌شود، اسکورپیوس مالفوی باشد.

در آن لحظه ریموس و اسکورپیوس به چشمان یکدیگر خیره شده بودند. هر دو با یک هدف، متهم کردن دیگری.

ریموس دیگر توان آن را در خود نمی‌دید که در بازی چشم‌ها پیروز شود. می‌دانست که چشم‌هایش در کنار عرق سردی که بر پیشانی‌اش نشسته بود در حال لو دادن او هستند. بنابراین سریع چاره‌ای می‌اندیشد. نگاهش را از اسکورپیوس می‌گیرد و با تکان سرش به پشت سر او اشاره می‌کند.
- تو بهم بگو اون چیه که اون پشت پنهان کردی تا منم بهت بگم اینجا چی کار می‌کنم. نکنه از فروش همین دستگیره‌های در بدست اومدن؟

ریموس تنها تیری در تاریکی رها کرده بود، اما به نظر می‌رسید ناخواسته در مسیر درستی قدم گذاشته باشد.
چرا که اسکورپیوس ناگهان از جا می‌پرد و به سمت تخت‌خوابش خیز برمی‌دارد. او به سرعت مشغول پنهان کردن کیسه‌های پر از گالیونی که ریموس تصادفی به آن‌ها اشاره کرده بود، زیر پتو می‌کند.
- اصلا هم اینطوری نیست! همه‌ش گالیون‌های خودمـ...

اسکورپیوس موفق به پایان رساندن جمله‌اش نمی‌شود، زیرا طلسم بیهوشی ریموس از پشت به او برخورد کرده بود و باعث سقوط بی‌صدای اسکورپیوس بر روی تخت می‌شود. برای ریموس حتی ذره‌ای اهمیت نداشت که نوه‌ی خاندان ثروتمند مالفوی، این چند کیسه گالیون را از کجا بدست آورده است. اطلاعات مهم‌تری وجود داشت که باید با نفوذی که به ارتش مرگخواران کرده بود به آن دست میافت.

ریموس در قامت اسنیپ جلو می‌رود تا اسکورپیوس را لمس کند. وقتش بود تا بدن اسنیپ را رها کرده و در بدن اسکورپیوس برای کشف اطلاعاتی که به دنبالش بود برود.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱:۳۶ دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
خلاصه: ریموس لوپین به تازگی طلسم نوینی کشف کرده که به او امکان می‌دهد تنها با لمس کردن فرد دیگری به آن شخص تبدیل شود. در حال حاضر او به شکل سوروس اسنیپ درآمده است و پس از آن که نتوانست اطلاعات مفیدی از گابریل و الستور به دست آورد، تصمیم گرفت تبدیل به مرگخوار دیگری شود. هم اکنون که در راهروی خوابگاه مرگخواران قدم می‌زند و بررسی می‌کرد که کدام مرگخوار را برای به دست آوردن بیشترین اطلاعات ممکن برای محفل انتخاب کند، به اسکورپیوس برخورد می‌کند که در حال انجام دادن کار عجیبی روی یک در است.

برای اطلاعات بیشتر در مورد تور سالازار اسلیترین به این تاپیک مراجعه کنید.

---
ریموس می‌دانست که باید سریع فکر کند. تصمیم گرفت که ایفای نقش خود به عنوان اسنیپ را ادامه دهد و از لحنی متهم‌کننده در مقابل اسکورپیوس استفاده کند. لوپین، در حالی که اخم‌هایش را درهم کشیده و نگاهش سرد و سنگین شده بود، به اسکورپیوس نزدیک شد و با صدایی که سعی می‌کرد همانند صدای خشن اسنیپ باشد، گفت:

- مالفوی، اینجا چیکار می‌کنی؟ چرا با این در ور می‌ری؟

این لحن اتهام‌آمیز، شاید تنها راهی بود که می‌توانست به او کمک کند تا در این نقش باقی بماند و شاید اطلاعاتی کسب کند. ریموس فکر می‌کرد که با ترساندن یک مرگخوار جوان و دانش‌آموز هاگوارتز، می‌تواند او را مجبور به پاسخگویی کند؛ اما اشتباه می‌کرد. دل‌هره و استرس درونی ریموس هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد، چراکه هر گامی که برمی‌داشت احساس می‌کرد بر روی بند راه می‌رود که هر لحظه ممکن است پاره شود و او را به درون دهان شیر بیندازد.

اسکورپیوس، که همچنین نمی‌خواست مشکوک به نظر برسد، تصمیم گرفت که با همان لحن اتهام‌آمیز به اسنیپ پاسخ دهد. با اعتماد به نفس به سمت اسنیپ قدم برداشت و با لحنی مشابه پرسید:

- و شما، پروفسور اسنیپ، اینجا چه می‌کنید؟ نکند دوباره برای دامبلدور جاسوسی می کنید؟

ریموس، که اکنون عرق سردی بر پیشانی‌اش نشسته بود، دستپاچه و دچار سردرگمی شدید شده بود. این مواجهه، به جای اینکه ریموس را در موقعیت بهتری قرار دهد، او را در موقعیتی دشوارتر فرو برد، زیرا حالا باید جوابی قانع‌کننده برای حفظ راز خود پیدا می‌کرد. تپش قلب او شدیدتر شده بود و هر نفسی که می‌کشید سنگین‌تر از قبل به نظر می‌رسید. احساس می‌کرد که هر لحظه ممکن است شخصیت واقعی‌اش فاش شود و این می‌توانست پایانی مرگبار برای او باشد.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷:۳۶ دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۰۵:۳۱
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 656
آفلاین
با دقت به در اتاق‌های گوناگونی که رو به رویش قرار داشت چشم دوخت. بلافاصله مسئله‌ای نظرش را جلب کرد و باعث تعجبش شد.

"چرا یکی از اتاق‌ها در نداشت؟!"

قدم‌هایش را محتاطانه‌تر از همیشه کرد و خودش را به چارچوب خالی رساند. سرش را کمی خم کرد و نیم نگاهی به داخل اتاق انداخت. بلافاصله در را در وسط اتاق دید و متوجه شد که پسری با دقت فراوان در حال بررسی دستگیره آن است.

شواهد نشان می‌داد که پسرک هیچ تمایلی به دیده شدن در حین انجام کارش را نداشت زیرا عملیاتش را با کمترین صدای ممکن انجام می‌داد. پسر مو بور، آرام چوبدستی‌اش را به سمت دستگیره در گرفت؛ وردی را زیر لب خواند و با رضایت نظاره‌گر چرخش معکوس پیچ‌ها شد. به شکلی ماهرانه‌ گویی قبلا بارها و بارها این عمل را انجام داده، دستش را زیر محلی که دستگیره قرار داشت گرفت و شی برنجی با صدای خفه‌ای بر روی دستش فرود آمد که باعث شد همزمان لبخند شیطانی‌ای بر صورت پسرک نقش ببندد.

به نظر ریموس رسید که آن رنگ مو را قبلاً دیده است. جایی در میان اسلیترینی‌ها... خاندانی اشراف‌زاده که ثروت‌شان همواره عامل قدرت‌شان بوده است. بلافاصله به یاد اولین مواجه‌اش با یک از اعضای این خاندان افتاد. لوسیوس مالفوی... دانش آموز ارشد اسلیترین در آن زمان. مردی که حتی در نوجوانی نیز غرور در تک تک کلماتش جاری بود؛ غروری که از داشتن پدری ثروتمند ریشه می‌گرفت.

ریموس سالها بعد استاد دفاع در برابر جادوی سیاه فرزند همان مرد مغرور شد. به خاطر داشت که آن پسر تا چه حد شبیه پدرش بود. نگاه‌های از بالا به پایین دراکو مالفوی و جملات تحقیر آمیزش را به یاد آورد. جملاتی که غالباً تمسخر رداهای کهنه و نخ‌نما شده‌اش را هدف خود قرار می‌داد.

و حالا پسر دراکو... اسکورپیوس مالفوی درست رو به رویش نشسته بود و وزن دستگیره برنجی را می‌سنجید. سوالی که ریموس جوابی برایش نداشت این بود که چرا خاندان اصیل و اشراف‌زاده مالفوی باید نیاز به یک دستگیره برنجی داشته باشند؟! بدون آنکه بتواند جلوی خودش را بگیرد لب‌هایش به سخن گشوده شد.
- وزن مطلوبتو داره؟

اسکورپیوس با شنیدن سوال از جایش پرید. سرش را رو به گوینده بالا آورد و موهای چربی را دید که مانند قاب عکسشی صورت سرد و بی‌احساس اسنیپ را در برگرفته بود.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱:۳۳:۳۵ یکشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۳
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 331
آفلاین
سوال خوبی بود که ریموس امیدوار بود پاسخش را با حق انتخابی گسترده در میان مرگخواران، خودش برگزیند.
ولی شرایط این‌طور نشان می‌داد که زمین و زمان دست به دست هم داده‌‌اند تا حق انتخاب با او نباشد. یا حداقل حق انتخاب زیادی نداشته باشد! چرا که زمان از نیمه‌ی شب گذشته بود و رفت و آمد مرگخواران در خانه ریدل محدود شده بود.

اما اگر نیمه‌ی دیگر لیوان در نظر گرفته شود، شاید از این موقعیت بتوان بعنوان فرصتی طلایی یاد کرد. فرصتی که بتوانی مرگخوار دلخواهت را انتخاب کرده، به اتاقش بروی و عملیات تغییر بدن را در امنیت به پایان برسانی.

ولی مشکل اینجا بود که ریموس با خانه ریدل‌ها آشنا نبود و نمی‌دانست هر اتاق متعلق به کدام مرگخوار است. بنابراین چندان عاقلانه نبود که یکی یکی در اتاق‌ها را بزنی و اگر قربانی مورد نظرت آن‌جا نبود، به بهانه‌ای خداحافظی کرده و به سراغ اتاق بعدی بروی. ریسک بالایی داشت که ریموس علاقه‌ای نداشت خودش را دچار آن کند.

پس شاید وقت آن رسیده بود تا ریموس شانس خود را امتحان کند. نه این که در طول زندگی‌اش احساس کرده باشد در موقعیت‌های زیادی شانس با او یار بوده است، نه. برای ریموس، او بیشتر شبیه به انسان‌های بدشانس بود تا خوش‌شانس. ولی شاید وقتی چاره‌ای جز تکیه بر شانس خود نداشته باشی، مجبور باشی وانمود کنی بالاخره شانس در خانه تو را نیز می‌زند.

ریموس در قامت سوروس در راهروهای خانه ریدل به حرکت در می‌آید و این‌بار به شانس و حس ششمش اعتماد می‌کند. مطمئن بود بالاخره یکی از اتاق‌ها قلقلکش می‌دهد و حسی در او شکل می‌گیرد که فریاد می‌زند "همین یکی را انتخاب کن. مرگخوار مورد نظر تو اینجاست".

یا شاید هم که نیازی به بخت و اقبال نبود...

با رسیدن به اتاقی که بر روی در آن نقاشی‌های رنگارنگی کشیده شده بود و حدس می‌زد متعلق به کوین باشد، فکر دیگری به ذهنش خطور می‌کند. ریموس برای چند لحظه سرجایش می‌ایستد و به اتاق‌هایی که در آن راهرو قرار داشتند نگاه می‌کند. می‌توانست از نشانه‌ها تشخیص دهد هر اتاق متعلق به کدام یک از مرگخواران است و در نتیجه، خودش انتخاب کند که کدام مرگخوار را برگزیند!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲:۴۶ شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
ریموس، که در حال حاضر به صورت سوروس اسنیپ درآمده بود، در برابر الستور مون ایستاده بود و یک موج سرد از ترس او را فرا گرفته بود. قلبش مانند زندانی که به دیواره‌های زندان می‌کوبد، می‌زد و با اینکه هوا سرد بود، یک لایه نازک عرق بر پیشانی‌اش نقش بسته بود. هر جنبش کوچک و نگاه دقیق الستور انگار که به سرعت در حال کندن پوشش او بود، تهدیدی برای فاش شدن رازش. ذهن ریموس با احتمالات وحشتناکی مسابقه می‌داد: شکنجه برای کسب اطلاعات، نمایشی بی‌رحمانه به عنوان هشدار برای دیگر خائنین، یا بدتر، تحویل داده شدن مستقیم به خود لرد تاریکی. سکوت بین کلمات‌شان سنگین و مملو از تنش بود، هر ثانیه‌ای که می‌گذشت، مانند طناب داری که دور گردن ریموس سفت‌تر می‌شد، در حالی که او منتظر هر نشانه‌ای بود که هویت واقعی‌اش فاش شده باشد.

تحت فشار شدید، سریعاً به دنبال راه فراری می‌گشت. او می‌دانست که باید به سرعت و هوشمندانه عمل کند تا از این وضعیت خطرناک جان سالم به در ببرد. ناگهان، یک ایده به ذهنش خطور کرد: اگر بتواند نقش سوروس اسنیپ را به طور قانع‌کننده‌ای بازی کند و به شدت ریموس لوپین را مورد اهانت قرار دهد، شاید بتواند الستور را فریب دهد. در ذهنش جملات تحقیرآمیزی را تدارک دید، جملاتی که اسنیپ ممکن بود علیه ریموس بر زبان بیاورد، امیدوار بود که این ترفند بتواند شک‌های الستور را برطرف سازد. قلبش با شدت می‌زد، دست‌هایش سرد و عرق‌کرده بودند، اما می‌دانست که نمایش قانع‌کننده‌ای از خشم و نفرت بهترین شانسش برای نجات است.ریموس با لحنی تند و نفرت‌آلود گفت:

- لوپین همیشه ضعیف و بی‌اراده بود، همیشه می‌خواست خودش را قهرمان نشان دهد اما در نهایت فقط سایه‌ای پوچ بود.

الستور با تعجب پرسید:

- بعد از همه این سال‌ها، هنوز هم این همه نفرت در دلت موج می‌زند؟

ریموس سریعاً باید فکری می‌کرد تا جوابی قانع‌کننده برای الستور پیدا کند، اما پیش از اینکه بتواند چیزی بگوید، الستور شروع به راه رفتن کرد و دور شد. ریموس نمی‌دانست آیا او را فریب داده است یا شاید الستور اصلاً اهمیتی نداده و تمام این ماجرا را بامزه یافته بود.

به صورت موقت خطر با ناپدید شدن الستور از بین رفت، اما ریموس می‌دانست که حتی اگر الستور متوجه نشده باشد، باید به شکل مرگخوار دیگری درآید. معلوم شد که اسنیپ حتی در میان مرگخواران هم محبوب نیست، پس نمی‌توانست اطلاعاتی با این شکل و قیافه بدست آورد. سوال این بود که ریموس باید به کدام یک از مرگخواران تبدیل شود تا بتواند اطلاعات ارزشمندی را برای محفل ققنوس به دست آورد؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱:۰۹ شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۴:۳۹
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 294
آفلاین
الستور با لحنی که خشنودی آزاردهنده ای در آن حس می شد، پاسخ داد:
"اوه سوروس عزیز، این موقع که تاریکی همه جا رو گرفته و چشم چشم رو نمی بینه، بهترین وقت واسه سرگرم کردن و سرگرم شدنه. حتما تو ام با من موافقی، وگرنه چرا داشتی این اطراف می چرخیدی؟"

و جلو آمد و صورتش را مماس بر صورت ریموس گذاشت. ریموس آب دهانش را قورت داد و از نزدیک بودن آن چشم های سرخ شرارت بار و آن دهان بزرگ آراسته به لبخندی حجیم و دندان های زرد و نوک تیز داخلش به خود لرزید و سعی کرد از تشکیل قطرات سرد عرق بر پیشانی اش جلوگیری کند.
"سوال منو به خودم برنگردون، الستور. من این جام، چون داشتم تو رو زیر نظر می گرفتم. اخیرا رفتار مشکوکی از خودت نشون دادی."

الستور شروع کرد به بازی با عصایش و چرخاندن آن میان دستانش.
"ها ها، حتما حوصله ات خیلی سر رفته که مجبور شدی دست به همچین کاری بزنی، سوروس بیچاره ی من. دنبالم بیا، من واست یه چیزی دارم که حسابی سرگرمت می کنه."

و به سمت اتاقش راه افتاد و ریموس با قدم هایی مردد به دنبالش رفت و با خودش فکر کرد آیا بهتر نیست بهانه ای بیاورد و از الستور جدا شود. معلوم نبود در ذهن این مرگخوار عجیب چه می گذرد و ریموس که همین حالا هم در یک وضعیت بحرانی بود، نمی خواست بیشتر از این خودش را دچار مشکل کند، پس ایستاد و گفت:
"من برای کارای مسخره ی تو وقت ندارم، مون. اما بهت توصیه می کنم دیگه این جوری نصفه شب این ور و اون ور نپلکی. ممکنه بقیه فکر کنن داری کار ناجوری می کنی. مثلا بردن اطلاعات واسه دشمن قدیمیمون، محفل ققنوس."

و چشمان سیاه و سردش را به الستور دوخت و حس کرد این بار ماهرانه و بدون ترس نقش اسنیپ را ایفا کرده و اعتماد به نفس در رگ هایش جاری شد. الستور بعد از شنیدن جملات او چند لحظه بدون این که چیزی بگوید، به او نگاه کرد و بعد از خنده منفجر شد، طوری که ریموس ناخوداگاه اندکی از جایش بالا پرید. الستور در حالی که خم شده بود، شدیدا می خندید و قطرات اشک از چشمانش جاری بود.

ریموس حس شوک را از خودش دور کرد و اجازه نداد الستور به او غالب شود و به سمتش رفت و نگاه قاطعش را از بالا به الستور که هم چنان در حالت خمیده بود و داشت قهقهه می زد، انداخت.
"به این فکر می کنم که وقتی دستت رو شد و به عنوان جاسوس دستگیرت کردن، بازم می تونی این جوری بخندی یا به خاطر عواقب کارت از درد فریاد می زنی؟"

الستور از خندیدن دست کشید و کمرش را صاف کرد و دوباره چشمانش با ریموس در یک سطح قرار گرفت.
"اوه بله، شاید فریاد بزنم سوروس عزیز. فریادایی مثل یه گرگینه ی بیچاره که داره تو شب ماه کامل تبدیل میشه."

و ریموس حس کرد یک سطل آب سرد رویش ریختند.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۶ ۱۶:۳۰:۳۹


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷:۲۵ جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۳
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 331
آفلاین
در تاریکی شب، چهره‌ی مرگخوار و لباسی که بر تن داشت ناپیدا بود و در سیاهی غوطه‌ور شده بود. تنها چیزی که باعث شده بود از محیط اطراف قابل تشخیص باشد، نور نقره‌فام مهتاب بود که از پشت به او می‌تابید.

ریموس با دیدن ماه نیمه‌کامل، گودریک را صد هزار مرتبه شکر می‌کند که چنین روزی را برای نفوذ به خانه ریدل‌ها برگزیده است. مطمئن نبود این طلسم او را از تغییر شکل به گرگینه محفوظ نگه می‌دارد یا خیر. حتی تصورش هم برایش عجیب بود که در قامت سوروس اسنیپ و در وسط حیاط خانه ریدل‌ها، شروع به تغییر شکل کند و تبدیل به گرگینه شود!

ریموس تکانی به سرش می‌دهد تا این افکار را از سرش خارج کند. باید بر روی مرگخواری که به سمتش می‌آمد تمرکز می‌کرد.
بی‌صبرانه منتظر بود به قدری مرگخوار به او نزدیک شود تا تشخیص دهد با چه کسی رو به رو است. در دل با خود فکر کرد شاید بهتر بود نقطه‌ای مناسب‌تر را برای انتظار برگزیده بود. نقطه‌ای که نور ماه به جای مورد هدف قرار دادن پشت مرگخوار، مستقیم بر صورتش می‌تابید تا هویتش را هرچه زودتر را برای او آشکار کند. نمی‌دانست چرا فاصله‌ی مرگخوار با او برایش به اندازه فرسنگ‌ها می‌نمود.

در همین فکر و خیال‌ها بود که توجهش به حالت غیر عادی سر مرگخوار جلب می‌شود. در ابتدا خیال کرده بود با کلاهی عجیب بر سر دارد، اما ناگهان به یاد می‌آورد در یکی از گزارش‌های محفل ققنوس خبر از ملحق شدن عضو جدیدی به جمع مرگخواران را داده بودند که گوش‌های گوزن‌مانند دارد.

الستور مون!

حالا که می‌دانست با چه کسی طرف است، شاید بهتر بود آخرین قدم‌ها را خودش بردارد. بنابراین این‌بار نوبت خودش بود تا در قامت اسنیپ چند قدم به سمت مرگخوار بردارد تا جایی که هر دو درست مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند.
- الستور! کنجکاوم بدونم این موقع شب چی تو رو به اینجا کشونده؟


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰:۲۱ پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
اسنیپ (ریموس) با حرکتی آرام و محتاط به گابریل نزدیک‌تر شد، اما گابریل همچنان صورت خود را به سمت ریموس حرکت نداد، چرا که به قاصدک‌هایی که اکنون در هوا پخش شده بودند خیره شده بود. او به دقت تمامی قاصدک‌ها را تحت نظر داشت؛ هر یک به آرامی و با ظرافتی بی‌نظیر به مسافری سوار بر جریان نرم و آرام باد تبدیل شده و از میدان دیدش خارج می‌شدند. وقتی آخرین قاصدک نیز دیگر قابل مشاهده نبود، گابریل با حرکتی ناگهانی و قدرتمند، یقه‌ی اسنیپ را که حالا بسیار به او نزدیک شده بود گرفت و با قدرتی خیره‌کننده او را از زمین بلند کرد.

- تو با این جثه، چطور اینقدر قدرت داری؟
- اون قاصدک‌ها دوستان من بودن... تو دوستان من رو فراری دادی... حالا دیگه هم‌بازی ندارم...

گابریل این‌ را گفت، اسنیپ را کمی تکان داد و سپس با رهایی و قدرت به گوشه‌ای پرتاب کرد. پس از آن نگاهی به اسنیپ انداخت، زبان دراز کرد و به سمت شاخه‌ی دیگری از قاصدک‌ها لی‌لی کنان رفت تا شاید هم‌بازی‌های جدیدی پیدا کند.

ریموس هنوز نتوانسته بود کاملاً توانایی‌ها و شخصیت پیچیده‌ی گابریل را درک کند. گابریل، که هم عضو محفل و هم مرگخوار بود، هم می‌توانست ساعت‌ها با شاخه‌ی قاصدک سرگرم و خوشحال باشد و هم با یک دست مردی بزرگ را بلند کند و مانند توپ بسکتبال پرتابش کند. این تضاد در شخصیت او، او را به یکی از عجایب دنیای جادوگری تبدیل کرده بود. درک تعادلات روحی و فیزیکی او نیازمند دانش و تخصص فراوان بود. ریموس از درک ناکافی خود نسبت به خصوصیات روانی و فیزیکی گابریل احساس ناتوانی می‌کرد، چه برسد به توانایی‌های جادویی او که از فهم و درک او کاملاً فراتر بود.

وقتی صدای قدم‌هایی از دور به گوش رسید، به سرعت از جای خود بلند شد. نفس‌هایش سریع و عمیق بود و هر ضربان قلبش در گوش‌هایش طنین‌انداز شد. با حواس جمع و نگاهی تیز، تصمیم گرفت که مرگخوار جدیدی که با قدم‌های استوار و محکم به سمت او در حال حرکت بود را دقیق‌تر مورد بررسی قرار دهد. برخورد و رویارویی با این مرگخوار ، فرصتی بود برای کشف انگیزه‌ها و قصد وی در این ساعت دیرهنگام شب.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.