انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

ترین‌های فصل بهار سال 1404 جادوگران آغاز شد!

از هم‌اکنون تا پایان روز 26 خرداد ماه فرصت دارید تا در ترین‌های فصل بهار 1404 جادوگران شرکت کرده و شایسته ترین افراد را انتخاب کنید...

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: جمعه 12 بهمن 1403 15:31
تاریخ عضویت: 1397/06/21
تولد نقش: 1397/06/22
آخرین ورود: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 00:26
از: میان ریگ ها و الماس ها
پست‌ها: 416
آفلاین
ریموس/اسکورپیوس به آرامی وارد اتاق شد و سعی کرد با نرم ترین حرکت چوبدستی اش را بیرون بکشد. فردی که روبرویش و پشت به او ایستاده بود کاملا غرق در افکارش بود و درحالی که ریتمی را زیر لب زمزمه می کرد اثاثیه اش را از چمدان کوچک بنفشی بیرون می آورد.
آیا اسکورپیوس بودن برای ریموس امن بود؟ تقریبا مطمئن بود که تبدیل شدن به این فرد جدید با موهای رنگی که همیشه توی چشم بود و رفتار دوستانه ای داشت، دردسر بیشتری برایش ایجاد می کند. خیلی وقت بود که او را در ارتش تاریکی ندیده بود.
ذهنش مشوش بود، انگار افکارش فقط برای خودش نبود. هنوز از عوارض و اثرات جانبی طلسم خبر نداشت و با عجله همه چیز را برای جاسوسی به نفع محفل به خطر انداخته بود. اما حالا از خودش می پرسید واقعا ارزشش را داشت؟
مرگخواری که به اتاقش وارد شده بود ملانی بود. مرگخوار قدیمی ای که مطمئنا همه رازهای ارتش تاریکی را می دانست اما در عین حال چطور میتوانست مغلوبش کند؟ افکار و انرژی اسکورپیوس را درونش حس می کرد. معلوم بود که ملانی را می شناسد و به هیچ وجه نمی خواهد صدمه ای به او برسد، سعی کرد چوبدستی اش را بیرون بکشد اما دستش با بی دقتی به سمت گالیون های درون جیبش رفت و صدای سکه ها بلند شد. اسکورپیوس لعنتی!

-هی اسکور! چطوری؟ چقدر دلم براتون تنگ شده بود.

ریموس مرلین را شکر کرد که مرگخواران زیاد اهل گرم گرفتن و صمیمیت نبودند. اگر ملانی به او دست می زد نمی توانست وحشتش را مخفی کند.
-چیز... سلام، ببخشید یهویی اومدم...
-میدونم اسکور، حق داری تعجب کنی. خودمم فکر نمیکردم دوباره برگردم. خیلی اتفاقات افتاده ولی فهمیدم هنوزم اینجا رو خونه خودم میدونم. باید با ارباب هم صحبت کنم، توضیح بدم... امیدوارم درکم کنه.
-چی رو توضیح بدی؟ تو که همیشه مرگخوار وفاداری بودی.

ناراحتی مانند سایه ای گذرا در چشم های ملانی نمایان شد و به سرعت برق جایش را به شوروشوق همیشگی اش داد. درحالی که پیچی به موهایش که حالا به رنگ نقره ای کدری درآمده بود داد روی تخت نشست.
-نه همیشه، خودت میدونی ارتش تاریکی همیشه پر از رمز و راز و شکاف بوده اما هیچوقت نمیذاریم دیگران چیزی بو ببرن. ما از بیرون یه ارتش ترسناک و خوف و خفن و متحدیم. اما... خب هرکس نقطه ضعفی داره و ما هم یه عالمه داریم، اما در عین حال هوای همدیگه رو هم داریم مگه نه؟ چیشده اسکور؟ انگار استرس داری؟

ریموس به یاد جسم بیهوش اسکورپیوس در اتاقش و نقشه های خودش افتاد. ملانی همان هدفی بود که می خواست، قدیمی و مطلع... اما مطمئن بود نمی تواند از پسش بربیاید.

-رنگ پریده تر و نگران تر از اون چیزی هستی که یادم میاد. البته میدونم که تو فقط نگران اینی که چطور سر کسی کلاه بذاری. ولی از من چیزی بهت نمی ماسه برو سراغ اونا که حقوق هاشونو تازه گرفتن و جیبشون پر گالیونای گرینگوتزه.

ریموس سعی کرد لبخندی بزند.
-آره، آره.

با حرف های ملانی انگار که چشمه آب گرمی درون سینه اش شروع به جوشش کرده بود. باید می رفت و گالیون هارا پیدا می کرد. ریموس می دانست که روحیه پول پرستی اسکورپیوس هدایتش می کند اما شاید اگر دنبالش می کرد طبیعی تر جلوه می کرد و کسی به او شک نمی کرد. بنابراین ملانی را تنها گذاشت و به سمتی رفت که پاهای اسکورپیوس هدایتش می کرد.
بپیچم؟
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: جمعه 12 بهمن 1403 02:24
تاریخ عضویت: 1403/05/28
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 13 بهمن 1403 11:50
از: کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
پست‌ها: 124
آفلاین
ریموس درحال دور شدن از مرگ، ترزا و سیگنس بود. سعی کرد دنبال یه مکان آروم بگرده تا دوباره آرامش و تسلط خودش رو به دست بیاره. چرا مرگ و شاگرداش این‌طوری رفتار می‌کردن؟ داشتن بازیش می‌دادن؟ ریموس لو رفته بود؟ یا همه‌ش یه توهم بود؟ طلسم جدید ذهنش رو به بازی گرفته بود؟ یا بازی مرگ با ذهنش بود؟ چرا همه‌چیز به طور ناگهانی، انقدر عجیب شده بود؟

ریموس ذهنش درست کار نمی‌کرد. می‌تونست همون موقع با دست زدن به مرگ یا یکی از شاگرداش، شانس به دست آوردن اطلاعات زیادی رو به دست بیاره. اما توی دام بازی سیگنس، ترزا و مرگ افتاده بود. یا شاید خودش فکر می‌کرد که یه دامه. به هرحال ریموس هنوز درحالت پایداری قرار داشت و اصلا چیزی معلوم نبود که لو رفته باشه یا نه. پس می‌تونست هنوز از طلسم استفاده کنه. موفقیت خیلی ازش دور نشده بود.

ریموس به سمتاولین اتاقی که در سمت راست خودش دید قدم برداشت. با خودش فکر کرد که خوب می‌شد اگه یه مرگخوار تازه وارد یا کمتر توی چشم داخل اتاق باشه. می‌تونست شبیه به اون بشه و با درست کردن یه جسد دیگه توی عمارت ریدل‌ها، دوباره پیچشی جدید به معما بندازه. اما ریموس کاملا از صحنه‌ای که در اتاق دید جا خورد. مرگخواری که دیده بود نه تازه‌وارد بود، نه کسی که بخواد کمتر توی چشم باشه.
همه‌چیز داشت پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌شد.
MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر تغییر اندازه داده شده
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: چهارشنبه 10 بهمن 1403 13:58
تاریخ عضویت: 1403/06/09
تولد نقش: 1403/06/10
آخرین ورود: جمعه 12 بهمن 1403 20:56
پست‌ها: 143
آفلاین
- صبر کن ببینم استاد! حواست به نتیجه‌ی من هست؟ می‌خوای اسکور ما رو ببری اون دنیا؟ هنوز مادرش زنده‌ست!
- مرگ که سن نمی‌شناسه. تازه من منظورم اسکور نبود.
- پس منظورتون چی بود؟

ریموس که از پاسخ مرگ می‌ترسید، سریع بینشون قرار گرفت و با سر و صدا، بحث رو تغییر داد.

- منظورش اینه که حواسش هست اتفاقی برام نیوفته! حال شما چطوره بابابزرگ؟ اوضاع وفق مراده؟

سیگنس با انزجار از اسکور دور شد و دست به سینه و متعجب، زمزمه کرد.

- عجیبه. اسکور تاحالا اینجوری صدام نزده!
- نمی‌ذارین که من حرف بزن-
- نههه! چرا نباید بزنم بابابزرگ؟ تحول یافتم! تحول!
- تحول؟ این کلمه های قلمبه سلمبه‌ی محفلی طور رو از کجا شنیدی؟

مرگ که برای بار دوم جمله‌اش توسط ریموس قطع شده بود، با خشم داسش رو بیرون کشید. هاله‌ای سیاه دورش شکل گرفته بود و چشمان قرمزش از زیر ردا می‌درخشید!

- یبار دیگه وسط حرف من بپر مردک! بپر تا بپرم.
- ببخشید.
- آروم باش استاد! تقصیر اسکور ما نیست که، همش تقصیر ترذاست.
- دِهه! چه ربطی به من داشت الان؟
- معلومه دیگه، هر اتفاق بدی که اطراف ما بیوفته تقصیر توعه.

ترذا سعی داشت با کشیدن نفس های عمیق، خودشو آروم نگه داره اما سخت بود! به خصوص که داس استادش مدام مقابل چشماش تکون می‌خورد... ناگهان، توی یه حرکت انتحاری داس مرگ رو گرفت و روی گلوی سیگنس گذاشت.

- می‌دونی؟ آخرین اتفاق بدی که از سمت من می‌بینی، می‌تونه قتل تو باشه.
- عه؟ بزرگ شدی! حرفای خارجی می‌زنی.
- صبر کنین ببینم!

مرگ داسش رو دوباره از دست ترذا گرفت و چندبار دور خودش چرخید تا بتونه ریموس رو پیدا کنه.

- بفرما! انقد حرف زدین که حواس منم پرت شد. فرار کرد دیگه... فرار کرد!
- اسکور چرا باید فرار کنه استاد؟
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: سه‌شنبه 9 بهمن 1403 18:08
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 31 فروردین 1404 21:54
پست‌ها: 193
آفلاین
خلاصه: ریموس لوپین به تازگی طلسم نوینی کشف کرده که به او امکان می‌دهد تنها با لمس کردن فرد دیگری به آن شخص تبدیل شود. او به شکل سوروس اسنیپ درآمد و پس از آن که نتوانست اطلاعات مفیدی از گابریل و الستور به دست آورد، تصمیم گرفت تبدیل به مرگخوار دیگری شود و حالا به اسکورپیوس مالفوی تبدیل شده است. او به محض خروج از اتاق با سیلویا ملویل، عضو جدید مرگخواران روبه‌رو شد.


- دستگیره برنجی رو همراه خودت آوردی؟

ریموس که سعی می‌کرد خودشو بیخیال نشون بده، دستگیره رو تو دست سیلویا گذاشت.
- معلومه که آوردم!

برقی توی چشمای سیلویا درخشید. صدای نزدیک شدن قدم‌هایی توی راهرو پیچید. سیلویا سریع دستگیره رو توی جیبش گذاشت.
- بعدا میبینمت!

و در جهت مخالف فرار کرد. اما ریموس قبل از این که بتونه کاری کنه دید که اونا رسیدن. مرگ، سیگنس و ترزا داشتن از توی راهرو عبور میکردن. ریموس پیش خودش فکر کرد که شاید بتونه اطلاعات بهتری از این افراد گیر بیاره. مخصوصا که درباره‌ی دعواهای مداوم سیگنس و ترزا شنیده بود و ممکن بود طی دعوا اطلاعات خوبی رو لو بدن؛ پس تصمیم گرفت که اونا رو تعقیب کنه. اما وقتی مرگ به جلوی ریموس رسید وایساد، نگاهی بهش کرد.
- حواسم بهت هست!

و بعد از گفتن این دیالوگ دوباره به همراه دو شاگردش به مسیرش ادامه داد. بالاخره مرگ مرگ بود. هر چقدرم که ظاهر کسی عوض بشه، مرگ بازم روح اون آدمو می‌بینه.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: پنجشنبه 18 مرداد 1403 16:11
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 20:48
از: هاگوارتز
پست‌ها: 725
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
و بوومب! با اجرای دوباره طلسم، ریموس کم کم از اسنیپ به اسکوریپوس تغییر شکل داد. در این لحظه، نور درخشانی فضای اطراف را فرا گرفت و هوای اتاق مثل آبی که روی آتش جوش می‌آید به لرزه درآمد. تدریجاً ویژگی‌های صورت ریموس محو شد و به جای آن، چهره‌ای جوان‌تر و با موهای بور و صاف ظاهر شد. چشم‌های تیره ریموس به رنگ سبز درخشان تغییر کردند و قامت او نیز جوان‌تر و کشیده‌تر به نظر رسید. ریموس در حالی که هنوز در شوک این تغییرات بود، به تدریج وزن جدید و حس حرکت متفاوت بدنش را احساس کرد. هر حرکت دست و پای او اکنون با ظرافت و چابکی اسکوریپوس همراه بود. حتی روحیه و احساسات درونی او نیز تحت تاثیر این تغییر شکل قرار گرفته بود؛ او حالا حس جوانی و شور و شوق بیشتری را تجربه می‌کرد، متفاوت از سنگینی و خستگی‌های معمولی که در کالبد اسنیپ حس می‌کرد.

در آینه‌ای که در گوشه اتاق نصب شده بود، ریموس به تصویر جدید خود خیره شد و به این فکر کرد که چرا از اول به شکل یک مرگخوار جوان درنیامده بود که این حس جوانی و شادابی را دوباره تجربه کند، به جای آن افسردگی و سنگینی همیشگی اسنیپ. او با تعجب و کنجکاوی چشم‌های سبز و جذاب جدیدش را برانداز کرد، احساس کرد که هر ثانیه‌ای که بیشتر به خود نگاه می‌کند، بیشتر با شخصیت اسکوریپوس ادغام می‌شود. این تغییر شکل نه تنها فرصتی برای فرار از سایه اسنیپ بود، بلکه می‌توانست پله‌ای باشد به سوی دستیابی به اطلاعاتی که می‌تواند تغییرات بزرگی را در مسیر جنگ جادوگران ایجاد کند.

و چه خوب که به فکر این دستگیره بود، چرا که به محض خروج از اتاق، چهره‌ی جدید و ناآشنایی در مقابل او ظاهر شد. سیلویا ملویل، عضو جدید مرگخواران، با نگاهی تیز و مشکوک از او پرسید:

- دستگیره برنجی رو همراه خودت آوردی؟

صدای سیلویا، با لحنی کنجکاو و کمی مرموز، در فضای ساکت راهرو پیچید.
فیلم The Crown of Shadow (نبرد سالازار vs لوسیفر)


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: پنجشنبه 11 مرداد 1403 21:22
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
- پرفسور اسنیپ؟

این صدا نمی توانست متعلق به کسی غیر از سدریک دیگوری باشد. ریموس به سمتش چرخید. زمانی در هاگوارتز به او درس می داد. آن زمان، چه کسی فکر می کرد پسر درسخوان و مهربان امروز، مرگخوار فردا باشد؟ در خیال چه کسی می گنجید پسری که با دیدن یک گنجشک زخمی به گریه می افتاد، روزگاری داغ نشان شوم را پذیرا شود؟ آیا آن زمان که امتحان سمج دفاع در برابر جادوی سیاه می داد، هرگز فکر می کرد روزی برای افسونهایی شرورانه تر از خلع سلاح یا طلسم ضدبوگارت دست به چوبدستی ببرد؟
سدریک که دید ریموس جوابی نمی دهد، مودبانه تکرار کرد:
- پرفسور اسنیپ؟ چیزی شده؟

ریموس از یک مرگخوار ، انتظار ادب و دلسوزی نداشت. مگر آنها موجوداتی پست و بی توجه به دیگران نبودند؟ مگر قرار نبود در وجودشان هیچ محبتی نباشد؟ شاید ریموس راجع به آنها اشتباه می کرد. نه تنها ریموس، بلکه شاید تمام محفلی ها...
سدریک که متوجه شده بود ریموس به حرفهایش توجهی نشان نمی دهد، اتاق را ترک کرد. شاید پرفسور اسنیپ دوباره به یاد عشق از دست رفته اش افتاده بود. عشق! شاید بهتر بود به این کلمه عمیق تر نگاه کند.
در اتاق، ریموس دوباره به اسکورپیوس نزدیک شد. امیدوار بود این بار به مانعی برنخورد.
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: دوشنبه 8 مرداد 1403 20:18
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: پنجشنبه 8 خرداد 1404 20:10
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
ریموس این همه ریسک را به جان نخریده بود تا توسط یک دانش‌آموز لو برود و تمام نقشه‌هایش نقش بر آب شود. اگر قرار بود همین‌جا و همین‌لحظه هویتش آشکار شود، پس شاید بهتر بود قربانی بعدی که به او تبدیل می‌شود، اسکورپیوس مالفوی باشد.

در آن لحظه ریموس و اسکورپیوس به چشمان یکدیگر خیره شده بودند. هر دو با یک هدف، متهم کردن دیگری.

ریموس دیگر توان آن را در خود نمی‌دید که در بازی چشم‌ها پیروز شود. می‌دانست که چشم‌هایش در کنار عرق سردی که بر پیشانی‌اش نشسته بود در حال لو دادن او هستند. بنابراین سریع چاره‌ای می‌اندیشد. نگاهش را از اسکورپیوس می‌گیرد و با تکان سرش به پشت سر او اشاره می‌کند.
- تو بهم بگو اون چیه که اون پشت پنهان کردی تا منم بهت بگم اینجا چی کار می‌کنم. نکنه از فروش همین دستگیره‌های در بدست اومدن؟

ریموس تنها تیری در تاریکی رها کرده بود، اما به نظر می‌رسید ناخواسته در مسیر درستی قدم گذاشته باشد.
چرا که اسکورپیوس ناگهان از جا می‌پرد و به سمت تخت‌خوابش خیز برمی‌دارد. او به سرعت مشغول پنهان کردن کیسه‌های پر از گالیونی که ریموس تصادفی به آن‌ها اشاره کرده بود، زیر پتو می‌کند.
- اصلا هم اینطوری نیست! همه‌ش گالیون‌های خودمـ...

اسکورپیوس موفق به پایان رساندن جمله‌اش نمی‌شود، زیرا طلسم بیهوشی ریموس از پشت به او برخورد کرده بود و باعث سقوط بی‌صدای اسکورپیوس بر روی تخت می‌شود. برای ریموس حتی ذره‌ای اهمیت نداشت که نوه‌ی خاندان ثروتمند مالفوی، این چند کیسه گالیون را از کجا بدست آورده است. اطلاعات مهم‌تری وجود داشت که باید با نفوذی که به ارتش مرگخواران کرده بود به آن دست میافت.

ریموس در قامت اسنیپ جلو می‌رود تا اسکورپیوس را لمس کند. وقتش بود تا بدن اسنیپ را رها کرده و در بدن اسکورپیوس برای کشف اطلاعاتی که به دنبالش بود برود.
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: دوشنبه 8 مرداد 1403 17:01
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 20:48
از: هاگوارتز
پست‌ها: 725
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز
آفلاین
خلاصه: ریموس لوپین به تازگی طلسم نوینی کشف کرده که به او امکان می‌دهد تنها با لمس کردن فرد دیگری به آن شخص تبدیل شود. در حال حاضر او به شکل سوروس اسنیپ درآمده است و پس از آن که نتوانست اطلاعات مفیدی از گابریل و الستور به دست آورد، تصمیم گرفت تبدیل به مرگخوار دیگری شود. هم اکنون که در راهروی خوابگاه مرگخواران قدم می‌زند و بررسی می‌کرد که کدام مرگخوار را برای به دست آوردن بیشترین اطلاعات ممکن برای محفل انتخاب کند، به اسکورپیوس برخورد می‌کند که در حال انجام دادن کار عجیبی روی یک در است.

برای اطلاعات بیشتر در مورد تور سالازار اسلیترین به این تاپیک مراجعه کنید.

---
ریموس می‌دانست که باید سریع فکر کند. تصمیم گرفت که ایفای نقش خود به عنوان اسنیپ را ادامه دهد و از لحنی متهم‌کننده در مقابل اسکورپیوس استفاده کند. لوپین، در حالی که اخم‌هایش را درهم کشیده و نگاهش سرد و سنگین شده بود، به اسکورپیوس نزدیک شد و با صدایی که سعی می‌کرد همانند صدای خشن اسنیپ باشد، گفت:

- مالفوی، اینجا چیکار می‌کنی؟ چرا با این در ور می‌ری؟

این لحن اتهام‌آمیز، شاید تنها راهی بود که می‌توانست به او کمک کند تا در این نقش باقی بماند و شاید اطلاعاتی کسب کند. ریموس فکر می‌کرد که با ترساندن یک مرگخوار جوان و دانش‌آموز هاگوارتز، می‌تواند او را مجبور به پاسخگویی کند؛ اما اشتباه می‌کرد. دل‌هره و استرس درونی ریموس هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد، چراکه هر گامی که برمی‌داشت احساس می‌کرد بر روی بند راه می‌رود که هر لحظه ممکن است پاره شود و او را به درون دهان شیر بیندازد.

اسکورپیوس، که همچنین نمی‌خواست مشکوک به نظر برسد، تصمیم گرفت که با همان لحن اتهام‌آمیز به اسنیپ پاسخ دهد. با اعتماد به نفس به سمت اسنیپ قدم برداشت و با لحنی مشابه پرسید:

- و شما، پروفسور اسنیپ، اینجا چه می‌کنید؟ نکند دوباره برای دامبلدور جاسوسی می کنید؟

ریموس، که اکنون عرق سردی بر پیشانی‌اش نشسته بود، دستپاچه و دچار سردرگمی شدید شده بود. این مواجهه، به جای اینکه ریموس را در موقعیت بهتری قرار دهد، او را در موقعیتی دشوارتر فرو برد، زیرا حالا باید جوابی قانع‌کننده برای حفظ راز خود پیدا می‌کرد. تپش قلب او شدیدتر شده بود و هر نفسی که می‌کشید سنگین‌تر از قبل به نظر می‌رسید. احساس می‌کرد که هر لحظه ممکن است شخصیت واقعی‌اش فاش شود و این می‌توانست پایانی مرگبار برای او باشد.
فیلم The Crown of Shadow (نبرد سالازار vs لوسیفر)


پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: دوشنبه 8 مرداد 1403 11:47
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 19:59
از: گیل مامان!
پست‌ها: 802
آفلاین
با دقت به در اتاق‌های گوناگونی که رو به رویش قرار داشت چشم دوخت. بلافاصله مسئله‌ای نظرش را جلب کرد و باعث تعجبش شد.

"چرا یکی از اتاق‌ها در نداشت؟!"

قدم‌هایش را محتاطانه‌تر از همیشه کرد و خودش را به چارچوب خالی رساند. سرش را کمی خم کرد و نیم نگاهی به داخل اتاق انداخت. بلافاصله در را در وسط اتاق دید و متوجه شد که پسری با دقت فراوان در حال بررسی دستگیره آن است.

شواهد نشان می‌داد که پسرک هیچ تمایلی به دیده شدن در حین انجام کارش را نداشت زیرا عملیاتش را با کمترین صدای ممکن انجام می‌داد. پسر مو بور، آرام چوبدستی‌اش را به سمت دستگیره در گرفت؛ وردی را زیر لب خواند و با رضایت نظاره‌گر چرخش معکوس پیچ‌ها شد. به شکلی ماهرانه‌ گویی قبلا بارها و بارها این عمل را انجام داده، دستش را زیر محلی که دستگیره قرار داشت گرفت و شی برنجی با صدای خفه‌ای بر روی دستش فرود آمد که باعث شد همزمان لبخند شیطانی‌ای بر صورت پسرک نقش ببندد.

به نظر ریموس رسید که آن رنگ مو را قبلاً دیده است. جایی در میان اسلیترینی‌ها... خاندانی اشراف‌زاده که ثروت‌شان همواره عامل قدرت‌شان بوده است. بلافاصله به یاد اولین مواجه‌اش با یک از اعضای این خاندان افتاد. لوسیوس مالفوی... دانش آموز ارشد اسلیترین در آن زمان. مردی که حتی در نوجوانی نیز غرور در تک تک کلماتش جاری بود؛ غروری که از داشتن پدری ثروتمند ریشه می‌گرفت.

ریموس سالها بعد استاد دفاع در برابر جادوی سیاه فرزند همان مرد مغرور شد. به خاطر داشت که آن پسر تا چه حد شبیه پدرش بود. نگاه‌های از بالا به پایین دراکو مالفوی و جملات تحقیر آمیزش را به یاد آورد. جملاتی که غالباً تمسخر رداهای کهنه و نخ‌نما شده‌اش را هدف خود قرار می‌داد.

و حالا پسر دراکو... اسکورپیوس مالفوی درست رو به رویش نشسته بود و وزن دستگیره برنجی را می‌سنجید. سوالی که ریموس جوابی برایش نداشت این بود که چرا خاندان اصیل و اشراف‌زاده مالفوی باید نیاز به یک دستگیره برنجی داشته باشند؟! بدون آنکه بتواند جلوی خودش را بگیرد لب‌هایش به سخن گشوده شد.
- وزن مطلوبتو داره؟

اسکورپیوس با شنیدن سوال از جایش پرید. سرش را رو به گوینده بالا آورد و موهای چربی را دید که مانند قاب عکسشی صورت سرد و بی‌احساس اسنیپ را در برگرفته بود.
پاسخ به: دره‌ی سكــــــوت
ارسال شده در: یکشنبه 7 مرداد 1403 01:33
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: پنجشنبه 8 خرداد 1404 20:10
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
سوال خوبی بود که ریموس امیدوار بود پاسخش را با حق انتخابی گسترده در میان مرگخواران، خودش برگزیند.
ولی شرایط این‌طور نشان می‌داد که زمین و زمان دست به دست هم داده‌‌اند تا حق انتخاب با او نباشد. یا حداقل حق انتخاب زیادی نداشته باشد! چرا که زمان از نیمه‌ی شب گذشته بود و رفت و آمد مرگخواران در خانه ریدل محدود شده بود.

اما اگر نیمه‌ی دیگر لیوان در نظر گرفته شود، شاید از این موقعیت بتوان بعنوان فرصتی طلایی یاد کرد. فرصتی که بتوانی مرگخوار دلخواهت را انتخاب کرده، به اتاقش بروی و عملیات تغییر بدن را در امنیت به پایان برسانی.

ولی مشکل اینجا بود که ریموس با خانه ریدل‌ها آشنا نبود و نمی‌دانست هر اتاق متعلق به کدام مرگخوار است. بنابراین چندان عاقلانه نبود که یکی یکی در اتاق‌ها را بزنی و اگر قربانی مورد نظرت آن‌جا نبود، به بهانه‌ای خداحافظی کرده و به سراغ اتاق بعدی بروی. ریسک بالایی داشت که ریموس علاقه‌ای نداشت خودش را دچار آن کند.

پس شاید وقت آن رسیده بود تا ریموس شانس خود را امتحان کند. نه این که در طول زندگی‌اش احساس کرده باشد در موقعیت‌های زیادی شانس با او یار بوده است، نه. برای ریموس، او بیشتر شبیه به انسان‌های بدشانس بود تا خوش‌شانس. ولی شاید وقتی چاره‌ای جز تکیه بر شانس خود نداشته باشی، مجبور باشی وانمود کنی بالاخره شانس در خانه تو را نیز می‌زند.

ریموس در قامت سوروس در راهروهای خانه ریدل به حرکت در می‌آید و این‌بار به شانس و حس ششمش اعتماد می‌کند. مطمئن بود بالاخره یکی از اتاق‌ها قلقلکش می‌دهد و حسی در او شکل می‌گیرد که فریاد می‌زند "همین یکی را انتخاب کن. مرگخوار مورد نظر تو اینجاست".

یا شاید هم که نیازی به بخت و اقبال نبود...

با رسیدن به اتاقی که بر روی در آن نقاشی‌های رنگارنگی کشیده شده بود و حدس می‌زد متعلق به کوین باشد، فکر دیگری به ذهنش خطور می‌کند. ریموس برای چند لحظه سرجایش می‌ایستد و به اتاق‌هایی که در آن راهرو قرار داشتند نگاه می‌کند. می‌توانست از نشانه‌ها تشخیص دهد هر اتاق متعلق به کدام یک از مرگخواران است و در نتیجه، خودش انتخاب کند که کدام مرگخوار را برگزیند!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
Do You Think You Are A Wizard?