خلاصه: ریموس لوپین به تازگی طلسم نوینی کشف کرده که به او امکان میدهد تنها با لمس کردن فرد دیگری به آن شخص تبدیل شود. در حال حاضر او به شکل سوروس اسنیپ درآمده است و پس از آن که نتوانست اطلاعات مفیدی از گابریل و الستور به دست آورد، تصمیم گرفت تبدیل به مرگخوار دیگری شود. هم اکنون که در راهروی خوابگاه مرگخواران قدم میزند و بررسی میکرد که کدام مرگخوار را برای به دست آوردن بیشترین اطلاعات ممکن برای محفل انتخاب کند، به اسکورپیوس برخورد میکند که در حال انجام دادن کار عجیبی روی یک در است.
برای اطلاعات بیشتر در مورد تور سالازار اسلیترین به این تاپیک مراجعه کنید. ---
ریموس میدانست که باید سریع فکر کند. تصمیم گرفت که ایفای نقش خود به عنوان اسنیپ را ادامه دهد و از لحنی متهمکننده در مقابل اسکورپیوس استفاده کند. لوپین، در حالی که اخمهایش را درهم کشیده و نگاهش سرد و سنگین شده بود، به اسکورپیوس نزدیک شد و با صدایی که سعی میکرد همانند صدای خشن اسنیپ باشد، گفت:
- مالفوی، اینجا چیکار میکنی؟ چرا با این در ور میری؟
این لحن اتهامآمیز، شاید تنها راهی بود که میتوانست به او کمک کند تا در این نقش باقی بماند و شاید اطلاعاتی کسب کند. ریموس فکر میکرد که با ترساندن یک مرگخوار جوان و دانشآموز هاگوارتز، میتواند او را مجبور به پاسخگویی کند؛ اما اشتباه میکرد. دلهره و استرس درونی ریموس هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد، چراکه هر گامی که برمیداشت احساس میکرد بر روی بند راه میرود که هر لحظه ممکن است پاره شود و او را به درون دهان شیر بیندازد.
اسکورپیوس، که همچنین نمیخواست مشکوک به نظر برسد، تصمیم گرفت که با همان لحن اتهامآمیز به اسنیپ پاسخ دهد. با اعتماد به نفس به سمت اسنیپ قدم برداشت و با لحنی مشابه پرسید:
- و شما، پروفسور اسنیپ، اینجا چه میکنید؟ نکند دوباره برای دامبلدور جاسوسی می کنید؟
ریموس، که اکنون عرق سردی بر پیشانیاش نشسته بود، دستپاچه و دچار سردرگمی شدید شده بود. این مواجهه، به جای اینکه ریموس را در موقعیت بهتری قرار دهد، او را در موقعیتی دشوارتر فرو برد، زیرا حالا باید جوابی قانعکننده برای حفظ راز خود پیدا میکرد. تپش قلب او شدیدتر شده بود و هر نفسی که میکشید سنگینتر از قبل به نظر میرسید. احساس میکرد که هر لحظه ممکن است شخصیت واقعیاش فاش شود و این میتوانست پایانی مرگبار برای او باشد.