آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
همانطور که ابرهای سیاه اندوه دورم را گرفته بودند، همانطور که آسمان آبی خودش را از ما پنهان میکرد، نمیدانستم باید چهکار کنم، قدرت کافی نداشتم! اما یک روز صبح از خواب بیدار شدم، آسمان آبی بود، خورشید درخشان و تو در کنارم. ابرهای سیاه را از من دور کرده بودی، اندوه را از من گرفته بودی و خوشحالم کرده بودی! هیچ تشکری برای تو به اندازهی کافی نبود، اما حالا نوبت من است که به تو کمک کنم.
با یه کتاب میشه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.
آن لحظه که اولین بار دیدمت را یادت هست؟ درخشش چشمان دریایی ات را یادت هست؟ زندگی آن زمان چه زیبا بود! لحظه های خوشی امان چه کوتاه بود! ما بودیم و سرمستی جوانی؛ بدون حضور همان که می دانی. اکنون آن پرده تو را می برد به جایی که نمی دانم؛ برنخواهی گشت؛ می دانم، می دانم! کاش می توانستم نگذارم بروی؛ مگر قول ندادی بی من جایی نروی؟ چرا سر قولت نماندی؟ مگر نباید با من می ماندی؟ زمان با هم بودنمان در شیون آواراگان پرسه زدنمان در میان درختان هرگز تکرار نمی شوند؛ هرگز بر نمی گردند؛ آن چشمان دریایی، دگر مرا نمی نگرند؛ آن لبهای لعل گون، دیگر نمی خندند... آیا آن زمان که من هم پرواز می کنم و دگر بار به سویت می آیم؛ منتظرم می مانی؟ می فهمی کجایم؟ نبودنت تنهایی را دگر بار به من هدیه می کند و مطمئنم این هدیه را دوست نخواهم داشت.
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی. جین ایر
در درگهی که از دربش به تا قبرش بزرگ ترین برد های من بردگی برده ای بالا تر از قبلیست به دنبال برق چشمانم نگرد.
زیرا در روزی که مرگ را نیاز آزادی خود دید بر زیر آسمان غروب، در حال تماشای زردی آفتاب رز نما زندگی اش را به زندگان بخشید
بخش اول: در سرایی که از ابتدا تا انتهای آن بزرگ ترین پیشرفت من خدمت به خادمیست که از خادم قبلی مقامی رفیع تر دارد، به دنبال شوق در چشمانم نگرد. (تمرکز روی واج آرایی ب & ر هست به اضافه ی مصوت -ّ)
بخش دوم: چون نگاه زندهی چشمانم، در زمانی که مرگ را تنها راه آزادی خود دید؛ در برابر غوب نور زرد خورشید که مانند گل رز، به رنگ سرخ در آمده بود به جمع مردگان پیوست. (تمرکز روی واج آرایی ر، ز ، ی هست)
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در 1403/4/15 0:21:26
زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو تحمل میکنن .
از روز و روزگاری یکی شده بود فراری نداشت اون کار و باری این بود که یک روز سرچ هاش سر در آورد از یه سایت اون وقت بود که شد خوش حال چون که تو هاگوارتز بود جاش اما می کرد هنوزم یه چیز اونو ناراحت اونم این بود که هر وقت می کرد اون فعالیت تو سایت جادوگران پرنده پر نمی زد که بیاد بده ادامه رول هاشو بی بهونه فعالیت کنه اون بکنه نقد پستاشون
شاعر : سوزانا هسلدن
♤♤ ببخشید دیگه اگه داغونه ، ولی حق نوشتم دیگه
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در 1400/11/30 13:56:57
خودمو میکنم معرفی من هستم کلاه قاضی آهای آهای بچه جون من تشخیص میدم درونتو خیلی اسون گریفندوریا شجاع و دلیرن حتی شده باشه برای عزیز ترین کَساشونم میمیرن هافلپافی های مهربون نمیکنی مثل اونا پیدا تو زمین آسمون ریونکلاوی ها باهوشن همیشه دنبال کسب علم و دانشن اسلیترین زیرک همیشه هست دنبال قدرت اینا هستن چهارتا گروه هاگوارتز از من نترس بچه ی ناز پ منو بکن بر سر چون من کلاه قاضی دانا هستم این بود تمام حرفام تا سال بعد خدانگهدار