هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (hutan_Ignitus_Hufflepuff)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱:۲۹ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
#1
زاخاریاس اسمیت
( محاجم و کاپیتان کوییدیچ هافلپاف _ عضو ارتش دامبل دور )
هسته ی چوبدستی پر ققنوس
جنس چوب راش
پاترونوس گوزن شاخدار
سن : 17
مادر بزرگ مادریش ایرانی بود .
پدر از فنلاندی های محاجر و مادر کانادایی
اونا توی مدرسه ی ایلورمونی و در گروه تاندربرد باهم آشنا شدن
پدرش پنج سال بعد از ازدواج و شش ماه قبل از بدنیا اومدن پسرشون توسط یه جادوگر سیاه کشته شد
پدر کارآگاه و مادر چوب کار بود ، یعنی بیسیاری از فرآورده های چوبی_جادویی_زینتی رو طولید میکرد
بعد از مرگ پدرش اونا با خانواده ی مادریش به اروپا محاجرت و سال ها زندگی کردند که موجب شد اون نجاری جادویی رو از مادر و آهنگری جادویی رو از پدر بزرگ یاد بگیره
با اینکه با چوبدستی قوی تره ولی علاقه داره با دست جادو بکنه همچنین عاشق کار با سلاح های جادویی هست که خودش میسازه
تو کوییدیچ محاجمه ، با اینکه کاپیتان کس دیگه ای دیگه بود اما رهبری کامل ماجم ها ب عهده ی اون بود
ویژگی های ظاهری : قد 179 وزن 76 چربی بدن 15درصد رنگ چشم ، مو ، ابرو و مژه پر کلاغی

به موسیقی علاقه داره ولی هنوز قسمت نشده یاد بگیر



تایید شد.


ویرایش شده توسط hutan_Ignitus_Hufflepuff در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۸:۵۴:۱۶
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۸ ۱۸:۵۶:۵۵


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۰۸:۴۳ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2
هوتن ایگنوتوس هافلپاف
یک هافلپافی اصیل
از نوادگان هافلپاف بزرگ
هسته ی چوبدستی پر ققنوس
جنس چوب راش
پاترونوس گوزن شاخدار
سن : 17
مادر بزرگ مادریش ایرانی بود .
پدر از فنلاندی های محاجر و مادر کانادایی
اونا توی مدرسه ی ایلورمونی و در گروه تاندربرد باهم آشنا شدن
پدرش پنج سال بعد از ازدواج و شش ماه قبل از بدنیا اومدن پسرشون توسط یه جادوگر سیاه کشته شد
پدر کارآگاه و مادر چوب کار بود ، یعنی بیسیاری از فرآورده های چوبی_جادویی_زینتی رو طولید میکرد
بعد از مرگ پدرش اونا با خانواده ی مادریش به اروپا محاجرت و سال ها زندگی کردند که موجب شد اون نجاری جادویی رو از مادر و آهنگری جادویی رو از پدر بزرگ یاد بگیره
با اینکه با چوبدستی قوی تره ولی علاقه داره با دست جادو بکنه همچنین عاشق کار با سلاح های جادویی هست که خودش میسازه
تو کوییدیچ محاجمه ، با اینکه کاپیتان کس دیگه ای دیگه بود اما رهبری کامل ماجم ها ب عهده ی اون بود
ویژگی های ظاهری : قد 179 وزن 76 چربی بدن 15درصد رنگ چشم ، مو ، ابرو و مژه پر کلاغی

به موسیقی علاقه داره ولی هنوز قسمت نشده یاد بگیره



سلام دوست من!

ممنون میشم که شخصیت خودتو از لیست شخصیت ها انتخاب کنی. انتخابت میتونه از بین لیست اعضای هافلپاف باشه یا حتی از لیست بعدیش که افرادی هستن که گروهشون مشخص نیست. فقط کافیه نام یا نام خانوادگی شخصیتت شامل این لیست بشه.

اگر سوالی داشتی کافیه یه پیام شخصی بهم بدی.

منتظرت هستیم.
فعلا تایید نشد.



ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۱۰:۱۶:۰۳
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۶ ۱۰:۱۹:۴۳


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶:۰۷ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#3
درود بر کلاه عزیز . شخصیت من ، دو روی خوب و بد داره که البته ظرفیت زیادی برای خفه کردن دومی دارم اما اگه بیاد بیرون اومده بیرون و داخل بردنش با خداست . ENTP هستم و توی همه ی گروه ها میتونم دسته بندی بشم غیر از اسلیترین . ترجیح میدم حاکم جهنم باشم تا برده ی بهشت . از بچه های هافلپافی بیشتر از همه خوشم میاد و به معنای دقیق کلمه میخوام تمام جاه طلبی های موذیانه ی اسلیترین رو بترکونم . به همه نوع جادو علاقه دارم که جادوی سیاه هم شاملش میشه . ورزش رو دوست دارم . به دوئل علاقه ی زیادی دارم و میخوام توی نبرد هام از ابزار آلات مختلف استفاده بکنم . در لایه ی سطحی شخصیتم ساده و محربون و اجتماعی هستم ولی منافعی هم که از این ارتباطات میبرم لایه های تاریک چرچیل درونم رو قلقک میده . به نظرم اتحاد قدرتمند ترین چیز توی دنیاست. پیشنهاد خودم هافلپافه ولی در نهایت با همه ی گروها خوبم غیر از اسلیترین . همچنین میخوام یاد بگیرم با دستام هم جادو بکنم


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۴ ۰:۰۳:۳۳


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶:۲۰ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#4
این داستان در قرون وسطی اتفاق می‌افتد .

شخصیت ها : کانر یک گرگینه و لیسا

هیاهوی جمعیت نمی‌گذاشت صدای سرزنده ی لیسا را در بازار بشنوم . قرار بود فردا به یکی از روستا‌های کوچک و آرام اطراف شهر مهاجرت کنیم تا بقیه عمرمان را وقف فرزند سه ماهه ای که لیسا در شکمش حمل میکرد بگذارانیم ؛ به طور خلاصه زندگی لذت بخشی را در بین درختان سبز و گندم های طلایی رنگ برای خود بسازیم . لیسا در تمام مدتی که در بازار برای خرید لباس ها و وسایل بچگانه می‌چرخیدیم حتی لحظه ای دستم را ول نکرده بود ؛ اندکی جلوتر شئ تیزی پوست بازویم را اندکی پاره کرد ؛ بلافاصله برگشتم تا ببینم چه کسی این کار را کرده اما شخصی را نیافتم . احتمالا کسی شمشیرش را بدون غلاف حمل می‌کرد . بی خیالش شدم اما حدود بیست یا سی قدم جلو تر حالت تهوع شدیدی به من دست داد . به ناچار لیسا را به داخل یکی از پس کوچه های شهرک نخ ریسان کشاندم . درد عجیبی وجودم را فرا گرفته بود ؛ ناگهان یاد چیزی افتادم ؛ به آهستگی زمزمه کردم : (زهر تاج الملوک) . چطور متوجه نشدم !!! تاج الملوک زهری بود که از ترکیب خون فاسد اژدها و مقدار زیادی از عصاره‌ی گل تاج الملوک بدست می آمد که باعث برانگیختگی و بیداری هرچه تمام تر گرگینه ها می‌شد .
لیسا که واضحا حرفم را شنیده بود تلاش میکرد مرا از کوچه های تنگ و تاریک حاشیه شهر با خود بیرون بکشد . میدانستم میخواهد مردم عادی را از خطر دور کند ؛ دلسوزی بی اندازه اش ؛ یکی از صد ها دلایلی بود که عاشقم کرده بود البته بعد از موهای کوتاه و پر کلاغی همرنگ با چشمانش ، که سیاهی شب را به سخره میگرفت .
پاهایم بی حس تر از قبل شده بود ؛ اما هنوز تا جنگل فاصله زیادی داشتیم . دسته جارویی که به لبه ی پرچین خانه ی کنارمان تکیه داده شده بود را برداشتم تا از آن برای حرکت کمک بگیرم . بلاخره از وارد جنگل شدیم و در نهایت من از هوش رفتم . وقتی بیدار شدم اتش وحشیانه ای را از خشم برای سیر کردن شکمم حس میکردم . یک ساعتی را در جنگل پرسه زدم که ناگهان بوی دیوانه کنندای از بدن خسته ی یک زن حس کردم . بر روی شاخه ها دنبالش میکردم ؛ به او رسیدم و با بوسه ای عاشقانه رگ های گردن و استخوان های ترقوه اش را از هم دریدم ... . هوا تیره و تار بود بود من هم بی نیاز به غذا بر روی یکی از روی سخره های چندصد متری آنجا خوابیدم . وقتی در پوستین انسانی خود بیدار شدم . ابتدا دنبال لیسا گشتم . اولین کاری که بعد از بیدار شدن در صبح بر روی تخت انجام میدادم . سیل خاطرات مرا به پرواز بر روی سخره های میخ مانند هول میداد اما در این هنگام آسمان در یک لحظه با ارسال رعد برقی به قفسه س سینه ام ، درست با من همان کاری را کرد که من با آن زن کرده بودم .

پایان داستان بازه میتونید فکر کنید اون زن لیسا بود یا هرکس دیگه :))))

نقل قول:
این انتخاب های ماست که نشون میده واقعا کی هستیم


جالب و خوب بود.
تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط hutan_Ignitus_Hufflepuff در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۳ ۱۷:۵۲:۱۴
ویرایش شده توسط hutan_Ignitus_Hufflepuff در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۳ ۱۷:۵۳:۰۷
ویرایش شده توسط hutan_Ignitus_Hufflepuff در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۳ ۱۸:۳۸:۰۴
ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۳ ۱۹:۳۳:۰۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.