سایهای با لبخندی شیطانی و مورمورکننده وارد کلاس تاریک مراقبت از موجودات جادویی شد که توی راهروی سوم طبقه چهارم قلعه برگزار میشد، چون مدرسه بودجه نداشت طبیعتا انواع و اقسام حشرات و عنکبوت و جک و جونور وحشی و موذی ریخته بود تو محوطه و همه باکبیکا و سانتورای مهربون و پیشگو رو خورده بودن و بعدشم همونجا استخوناشون رو ول کرده بودن که بشه نشونهای برای همه اونایی که فکر میکنن میدونن، ولی در واقع نمیدونن، و هی الکی تلاش میکنن بدونن و آخرشم هیچی که هیچی و بعدم میگن همهش شاید قسمت بود و اصلا تسترال تف بندازه رو قسمت و هرچی که هست.
بله همونطور که میگفتیم سایه داستان وارد کلاس شد و دانشآموزا با دیدنش لرزیدن و گرخیدن و چشماشون چپ شد و باباقوری شدن و صدتا الستور مودی کوچولو کوچولو از چشما و دماغشون زد بیرون و با هم دیگه کشتی گرفتن و بعد تصمیم گرفتن که برن با جک و جونورای موذی هم کشتی بگیرن ولی این وسط یهو Christmass truce پیش اومد و همگی با هم دست دادن و رفتن با تخم عنکبوتا فوتبال بازی کردن و بعد یهو فهمیدن اگه با تخم عنکبوتا فوتبال بازی کنن تخم عنکبوتا میشکنن و نابود میشن و عنکبوتا منقرض میشن و شد آنچه شد.
و البته بالاخره صاحب سایه هم اومد توی کلاس، که یه آقای جنتلمن با کت و شلوار و چشمای قرمز و موهای قرمز و مشکی و عینک تکچشمی و گوشهای گوزنی و حتی شاخهای کوچولوی گوزنی بود. این آقائه که لبخندی به لب داشت که دندونای زرد و تیز و واضحاً گوشتخوارانهش رو به نمایش میذاشت، به تک تک دانشآموزا نگاه کرد و تک تک دانشآموزا هم بهش نگاه کردن و با خودشون فکر کردن که شاید استاد درس مراقبت از موجودات جادوییشون براشون یه موجود عجیب و جالب و exotic آورده و زودتر از خودش فرستاده تو کلاس که حسابی همه رو سورپرایز کنه.
ولی اینطوری نبود و آقائه یهو دهنشو باز کرد و با صدایی که مشخص نبود از دهنش خارج میشه یا از یه رادیوی قدیمی، گفت:
- هاها... الستور هستم! از دیدنتون خوشحالم، خیلی خوشحال! امروز قراره یه سرگرمی حسابی با هم داشته باشیم! امروز میخوام بهتون یاد بدم چجوری از
روباههای جادویی پر حرف مراقبت کنید!
دانشآموزا با کنجکاوی به پروفسورشون نگاه کردن. هاگوارتز کِی به همچین اوضاع فلاکت باری افتاده بود؟ نمیدونستن. اگر هم میدونستن طبیعتا جوابی ندادن. چون چشمای تیزبین حسن از تک تک سوراخا و شکافهای در و دیوار و لباسها و پنجرهها و تابلوها و هزاران جایزه نقدی و غیرنقدی دیگه در تمام مدت داشتن بدون پلک زدن نگاهشون میکردن و حواسشون حسابی بود بهشون.
- همونطور که میگفتم شماها همهتون قطعاً اگر از کلاس امروز زنده خارج بشید آینده درخشانی در پیش خواهید داشت، شک نکنید! این روباهها هم خیلی مکارن، بنابراین باید مواظبشون باشید واقعا.
و بعد الستور از توی جیبش عصای عجیبی رو در آورد، با یک دست بهش تکیه داد و با دست دیگهش از توی جیبش قفسی رو درآورد که حامل روباهی عجیب و زیبا به رنگ آبی بود که اصلاً انگار کل رنگای آسمون داشتن توی رنگ خزهای این روباه میرقصیدن و همزمان هم فاصله اجتماعی رو رعایت میکردن که یه وقت شپشی چیزی رو بههمدیگه منتقل نکنن چون بهرحال روباهها جونورای وحشی و جنگلین و خودشونو به هزارجا میمالن.
الستور شروع کردن به تکون تکون دادن قفس که روباه وحشتزده توش بود که یهو روباه تصمیم گرفت کمتر وحشتزده باشه و بیشتر حرف بزنه.
- آی ایهاالناس! من جونور دارای فهم هستم! این منو گروگان گرفته بخوره! این آموزش و اینا همهش سرپوش رو کارهای وحشیانهشه!
- هاهاهاهاها! You have to try harder than that, old pal!
دانشآموزا کمکم داشتن دچار تراما میشدن و به ترک کلاس و حذف اضطراری درس فکر میکردن و حتی حاضر بودن از مامان باباهاشون نامههای عربدهزدن و جیغ بنفشکش بگیرن ولی دیگه با الستور توی یه کلاس نباشن که یهو روباه جادویی قصهمون دوباره گفت:
- بابا من خودم پادکست ویدیویی دارم! من خیلی خفنم! من کارم درسته! ولم کن نامرد! من غذا نیستم! شناسنامه دارم!
- اوه جدی؟ یعنی میگی میخوای دوئل کنیم؟
- اگه ببرم آزادم؟
- اگه ببرم غذایی.
و یوآن توی قفس صداشو صاف کرد، حنجره طلاییشو مالید به چشم و چال حسن که از سوراخا و در و دیوار کلاس زده بود بیرون و اوضاع رو زیر نظر داشت، و بعد گفت:
- Welcome home, I'm gonna make you wish that you'd stayed gone.
و بعد هم جاشو کف قفسش راحت کرد و حتی طوری نشست به سمت دانشآموزا که حقیقتا موهاشون فر خورده بود از این وضع کلاس به روباهی نگاه کردن که مثل یه گوینده اخبار خفن تلویزیونی نشسته کف قفسش و حتی عینک ریبن اصلی هم گذاشته و میخواد که شعرشو ادامه بده.
- Say hello to a new status quo, everyone know that there's a brand new dawn turn the tv
ON!
الستور با بیخیالی نشست پشت صندلی استادیش و خمیازه کشید و پاپیونشو مرتب کرد و بعدشم شروع کرد به گل یا پوچ بازی کردن با سایهش.
- Top of the hour, and we're discussing a certain has-been who has been spotted coverting around Hogwarts, did anybody miss him? Did anybody notice? More on tonight's program!
الستور گل یا پوچ با سایهش رو برنده شد، عصاش رو گرفت جلوی دهنش و دوتا ضربه بهش زد که مطمئن شه صداش با حداکثر ولوم پخش میشه و بعد با لبخند و صدای با استاتیک رادیویی، صدای یوآن رو که انگار خزهاش داشتن مثل تلویزیون LED میدرخشیدن و فحشای بد بد مینوشتن خطاب به الستور و حتی بو گندو و Furry خطابش میکردن، خفه کرد.
- Salutations! Good to be back on the air! Yes I know it's been sometimes since someone with style treated Jadoogaran to a broadcast, people rejoice!
- What a dated voice!
- Instead of a clout-chasin' mediocre video podcast!
- Come on!
- Is Euan insecure? Persuing allure? Flitting between this fad and that, is nothing working?
- Ignore his chirping!
- Everyday he's got a new discord account!
- You're looking at the future! He's the shit that comes before that!
- Is Euan strong as he purports or is it based on his support? He'd be powerless without kevin!
- Oh please!
- And here's the sugar on the cream He asked me to join his team...
- HOLD ON!
- I said no and now he's pissy, that's the tea!
- YOU OLD TIMEY PRICK I'LL SHOW YOU SUFFERING!
و یوآن شروع کرد به گنده شدن و باد کردن و قوی شدن و قدرتنمایی و خم کردن میلههای قفسش عین پهلوون پنبههایی که میان سر بازار و زنجیرایی که در واقع از قبل بریدهشدن رو سعی میکنن و ببرن از هم و باز هم شکست میخورن که در نتیجه همه اینا، تصویر روی خزهاش شروع کرد به پریدن از فحشهای بد بد به الستور به ماجراهای روز ایفا و خندههای ملیح جواد خیابانی و تصاویر گل و بلبل و شکار حیوانات و شکار انسانها و بعدشم گلیچی شد و کم کم شروع کرد به دود کردن و بوی گوشت پخته توی فضا پیچید و دانشآموزا که تا همون لحظه هم روانکاو لازم شده بودن و واسه مامان باباهاشون نامه هم فرستاده بودن "مَمَن بیا منو بشور"، مجبور شدن جلوی دماغشونو بگیرن.
- Uh oh, the tv is buffering!
- I'll destroy you, you little-
و یهو یوآن قاط زد و بلو اسکرین داد و زبونش از دهنش افتاد بیرون و چشماش ضربدری شدن و کلا سیاه سوخته شد و به خواب ابدی فرو رفت و بعدشم روحش از تو سوراخ چپ دماغش در اومد و تلاش کرد خودشو از بین میلههای قفس خارج کنه ولی خب استخون بندیش درشت بود و نتونست کنار جنازه بدبختش گیر افتاد و شروع کرد به گریه کردن به حال بخت بدش ولی خب نتونست و فهمید که روحا اشک ندارن و باباشون خبر نداره و اصلاً از کجا معلوم واقعین و دچار سندروم روباه شرودینگر شد و خلاصه که تو روحش اصلا.
- I'm afraid you've lost your signal.
دانشآموزا جرئت نکردن حرف بزنن. که خب احتمالا کار درستی بود، و الستور هم حرف نزد. و به جاش قفس یوآنو باز کرد، روحش رو کیش کیش کرد که بره یه جا رو تسخیر کنه و شاید با پیوز بتونه دوست بشه و بعد با آرامش کارد و چنگال از جیبش در آورد و شروع کرد به خوردن روباه جادویی الکتریکی چون به نظر میرسید که نرمالترین کار ممکن باشه در اون لحظه.
- این هم از کلاس امروزمون. مطمئنم که همهتون چطور باید با روباههای جادویی الکتریکی برخورد کنید.
و تکلیفتون هم اینه که... یکی از اینارو فریب بدید و شکار کنید. بیاید یه بار شکارچی فریبکار رو به طعمه فریبخورده تبدیل کنیم! خوش میگذره! و بعد مردمک سرخ چشماش شدن مثل دوتا گلوله آتیش و شاخهای کوچولوش شروع کردن به رشد کردن و بعد بازهم رشد کردن و دست در اوردن و زدن قدش و بعد بازم دستای شاخهاش شاخ درآوردن و حسابی شاخ تو شاخ شدن و الستور هم روباه رو یه لقمه چپ کرد و دانشآموزا هم ترسون و لرزون و مو ریزون از کلاس فرار کردن.