هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: دیروز ۱۸:۴۳:۲۱

اسلیترین

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۵۲:۲۸
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 3
آفلاین
پلیس ها انگار سفینه ای معلوم الحال در آسمان دیده باشند. همانجا خشکشان زده بود و مات و مبهوت به نور چوب دستی ها خیره شده بودند.

-ا...ارباب حالا چیکار کنیم؟

- ظاهرا امروز پاره سنگ روی شانسمان باریده. هرجا میرویم این مشنگ های سیبیل کلفت پیدایمان میکنن.

-تام فرزند تاریکی که دستت به دست نورانیمان متبرک شد. میگم راه چاره ای داری تا این مشنگا هنوز سیستم مشنگیشون بالا نیومده جیم شیم؟

- پیر مرد ما دفعه قبل ایده دادیم فکر نمیکنید زیادی به ما متکی شدید؟ ما خوشمان نمی آید. نه اینکه مغز باشکوهمان ایده ای نداشته باشد. نمیخوایم شما محفلی ها مفت خور بار بیایید.

مرگخواران به نشانه تایید مانند فنر سرهایشان چند بار تکان دادند. محفلی ها که از این گونه شرایط اطلاعات چندانی نداشتند برای مشورت دور هم جمع شدند.

-فرزندان روشنایی عزیزمان قربون فیوز کله هاتون برم میشه یکم به خاطر باباجان امروز یکم فسفر بسونید ببینیم الان با این وضعیت چیکار کنیم؟

- پروفسور ، پروفسور! من یه ایده ای دارم. چطوره به راه روشنایی هدایتشون کنیم.

محفلی ای با موهای نارنجی و صورت کک و مکی جلو آمد و این را گفت. گویا این ویزلی کوچک هنوز خیلی از زمان عقب بود.

-خوش طینت بابا ما قبلا این راه رو امتحان کردیم ولی نتیجه عکس داد. ناجوانمردا میخواستن کلمو بکنن تو گونی. به زور از دستشون جا خالی دادم.

-اره خودشه پروفسور!

- چی فرزندم؟ جاخالی بدیم؟

-نه قبلش.

-این که میخواستن کلمو بکنن تو گونی!؟

-بلههه. خودشهه.

با صدای فریاد این محفلی همه مشنگ ها دوباره به خودشان آمدند و شروع به بالا آمدن از درخت برای دستگیری آنها کردند.
لرد سیاه نگاهی عاقل اندر سفیه به دامبلدور و محفلی ها انداخت.

-پیرمرد وجدانا متعجبیم با این محفلی های نخبه ات چگونه تا الان منقرض نشدی؟

-به مرلین اینا بچه های خوبین فقط یوقتا شیرین میزنن.

ولی در این لحظه شیرین زدن آنان چندان اهمیتی نداشت.
گویا نقشه آن ویزلی راه حل موقت خوبی بود.
بنابر این هر کدام وسیله ای برای کشیدن روی سر پلیس های مشنگ دم دست کردند و آمده پریدن روی سر آنها شدند.


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۳۰ ۱۸:۵۳:۰۵


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶:۴۵ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۴:۳۷
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 8
آفلاین
پلیسا که ماگل‌هایی بودن از همه‌جا بی‌خبر، با تعجب به ظاهر نه‌چندان معمولی مرگ‌خوارا و محفلیا نگاه کردن و با تردید، چشماشون رو تنگ کردن.
و مرگ‌خوارا و محفلیا به صورت کاملاً متحد، به سمت جهتی که گابریل رفته بود، اشاره کردن.
و البته که پلیسا هم با تمام سرعت به همون سمت دویدن و رفتن.

اما دامبلدور حتی در این زمان خطر و بحران هم قصد نداشت از مبارزه با تاریکی دست برداره، با آرامش خییییلی زیادی گفت:
- الستور! یکی از قوی‌ترین فرزندان روشنایی! بیا که مرگخوارهایی برای به آزکابان انداختن در اینجا هستن!

و بعد چون محفلیا جلوش رو گرفتن که دیگه با آروم حرف زدنش توجه پلیس‌هارو جلب نکنه، همه‌جا ناگهان ساکت شد.
لرد و مرگخوارا هم هنوز داشتن سعی می‌کردن حرکات دامبلدور و محفلیا رو هضم کنن.

ولی سکوت برای مدت زیادی دووم نیاورد، ناگهان هر دو گروه متوجه صدای آهنگ جازی که از رادیو پخش می‌شد و آروم بهشون نزدیک می‌شد، شدن، بنابراین به سرعت چوب‌دستی‌هاشون رو روشن کردن و با تعجب به صدا و شخص پخش کننده‌ش، که ظاهر عجیبی داشت و انگار که مشغول انجام کار مشکوکی تو جنگل بود، نگاه کردن.

مرد با چشمای سرخ درخشانش به جماعت مرگ‌خوار و محفلی نگاه کرد و با لبخند دندان‌نما و صدایی پر از خش خش رادیو، گفت:
- چه گروه جالبی، هممم...

بعدش مرد سرشو با زاویه چهل و پنج درجه خم کرد و ادامه داد:
- یعنی قراره چه نمایش جالبی اجرا کنن که صدام کردن؟

لحنش عجیب، مور مور کننده و حتی تا حدی creepy بود‌. اصلاً این شخص کی بود؟ این وقت شب توی جنگل چی‌کار داشت؟
ذهن همه با این سوالا مشغول بود، و این موضوع حوصله مرد رو سر برد، بنابراین روی پاشنه پا چرخید، و در حالی که بین درختا دور می‌شد، گفت:
- آبی ازشون گرم نمیشه.

و البته هر دو گروه متوجه شدن که سایه مرد زیر نور چوب‌دستی‌هاشون، هنوز داره با لبخند بهشون نگاه می‌کنه، بعد در عرض یک چشم به‌هم زدن، سایه هم رفته بود‌.

بعد یک‌هو ماگل‌های پلیس دوباره سر رسیدن، مشخص بود که گابریلو نیافته بودن و خسته و عصبانی بودن.
و در نهایت، مرگ‌خوارا و محفلیا بودن با چوب‌دستی‌های روشن شده با لوموسشون و پلیسایی که با گیجی بهشون نگاه می‌کردن.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳:۳۱ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۸:۲۰
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 15
آفلاین
خلاصه:
مرگخوارا و محفلیا به دلیل کشته شدن مشنگی در هتل، تحت تعقیب پلیس هستن. بعد از فرار از هتل، به پیشنهاد لرد به جنگل رو آوردن تا بالای درختا قائم بشن بلکه پلیسا نتونن پیداشون کنن.


~~~~~~~~

لرد اونقدری فرصت نداشت تا صاحب دست‌ها و پای دراز شده رو تشخیص بده و بهترین گزینه ممکن رو جهت بالا کشیده شدن از درخت انتخاب کنه. بنابراین به جاش، دستش رو به سمت نزدیک‌ترین دست دراز می‌کنه. به محض تماس دو دست با هم، لرد به بالا کشیده می‌شه و درست کنار دامبلدور قرار داده می‌شه.
- تام، همیشه می‌دونستم یه روز دست دوستی‌ای که به سمتت دراز کردم رو می‌پذیری.

لرد ناگهان فریادش به هوا بلند می‌شه.
- دستمان دامبلدوری شد! به ما شوینده بدین! گابریل کجاست؟

مرگخوارا و محفلیا که روی چندین درخت پناه گرفته بودن، شروع می‌کنن به گشتن به دنبال گابریل‌نامی. ولی به جای گابریلی که همیشه با انواع و اقسام شوینده‌ها دیده می‌شد، یک عدد گابریل دیگه که نیشش تا بناگوش باز بود و معلوم نیست از کجا پیداش شده بود، دست به دست از این درخت به اون درخت و در نهایت به آغوش لرد هدایت می‌شه.

- سلام جناب لرد! خیلی خوش‌حالم که می‌خواستین منو ببینین. تا حالا کسی بهتون گفته بود چقد آغوش نرمی دارین؟

لرد که انتظار دیدن گابریل دیگه‌ای رو داشت، دوباره فریاد می‌زنه و گابریلی رو که تو بغلش جا خوش کرده بود پرتاب می‌کنه. در حینی که گابریل به هوا می‌ره، نمی‌دونی تا کجا می‌ره، ناگهان سر و کله‌ی پلیسا پیدا می‌شه که به دنبال مرگخوارا و محفلیا وارد جنگل شده بودن و حالا درست زیر پای اونا قرار داشتن.

مرگخوارا و محفلیا نگاهشونو از پلیسا برداشته و با نگرانی به گابریل می‌دوزن که حالا تغییر مسیر داده بود و داشت به پایین برمی‌گشت!



پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶:۰۴ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
در این بین، موجودی حضور داشت که به دلیل کوچک بودن پاهایش بسیار عقب مانده بود.

- لینی... تو چرا داری می دویی آخه! پرواز کن خب کم خرد.

لینی ریونکلاوی بود. اصلا هم کم خرد نبود. فقط غرورش اجازه نمی داد از ویژگی های خاص خودش در چنین زمانی استفاده کند. ولی وقتی دست اولین پلیس داشت به او می رسید تصمیم گرفت موقتا غرور را کنار گذاشته و تا شانه ایوان پرواز کرده و روی آن فرود آمده و اجازه بدهد که او بقیه راه را به جای هر دویشان بدود.

لرد سیاه به پشت سرش نگاه کرد. دامبلدور هن و هن کنان به سختی قدم بر می داشت.
- خوبه. اگه پونصد متر دیگه همینجوری بدوییم این سکته کرده از شرش خلاص شدیم.

-ارباب... متاسفانه باید به عرضتون برسونم که بینی شما هم زیاد مستعد تنفس سریع نیست. در اثر اکسیژن زیادی ممکنه بیهوش بشین. برای همین بهتره زودتر چاره ای بیندیشین.

اندیشه لرد سیاه بکار افتاد.
- با شماره سه، همگی به سمت جنگل برگردین و از اولین درختی که در مقابلتونه بالا برین. این مشنگ ها خنگن. به دویدن ادامه می دن. ما خودمون در تام و جری این را دیده بودیم. سه... دو... یک...

لرد سیاه باید "یک، دو، سه" می گفت... ولی اشتباه کرده بود. همه همان اول با شماره سه به سمت جنگل پیچیده بودند و حالا خودش مانده بود و کل اداره پلیس لندن.

یک " یک، دو، سه" جدید هم برای خودش گفت و به سمت جنگل رفت.

هر چند نفر از یک درخت بالا رفته بودند.

-آهای... ما را نیز بکشید بالا!

در یک آن، از بالای درخت ها، ده ها دست و یک پا به سمتش دراز شدند.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
محفلی‌ها برای لحظاتی به لرد سیاه زل زدند. تحت تعقیب بودن خارج از محدوده‌ی درک و فهمشان بود.

- تام، پسرم، این چه حرفیه! تو فکر کردی با چندتا آغوش گرم و نرم نمیشه این مسئله رو حل کرد؟ مهربونی روی همه جوابه باباجان.

دامبلدور با همان آغوش باز و دست‌هایی که در دو طرف بدنش باز مانده بود، از کوچه‌ی تنگ و تاریک خارج شد و به طرف اولین پلیس ماگلی که دید رفت.

- مجرم شناسایی شد! مرکز مرکز! مجرم روانی شناسایی شد!

دامبلدور بدون توجه به جسم مستطیلی کوچکی که صدای خش خش می‌داد و مرد ماگل درونش حرف میزد،‌ همچنان به جلو حرکت می‌کرد. ثانیه‌‌ای بعد، سیل نیروهای پلیس از دو طرف به سمتش روانه شدند. ظاهرا دامبلدور قصد نداشت دستانش را ببند. البته تا زمانی که پلیس‌ها شروع به حمله کردند.

مرگخواران و محفلی‌ها که در کوچه منتظر نتیجه‌ی آغوش محبت‌آمیز نشسته بودند، با فریاد دامبلدور که جیغ‌کشان چیزی می‌گفت و می‌دوید، از جا پریدند.
- فرار کنین باباجانیان! اینا زبون عشق و محبت حالیشون نیست!

مرگخواران که از ابتدا چنین چیزی را پیش‌بینی می‌کردند، با سرعت پا به فرار گذاشتند و محفلی‌های آماتور و تازه‌کار را پشت سرشان رها کردند.

- اممم...چیزه، پروفسور، چطوری باید بدوییم؟
- پاهاتو تکون بده پسرم. تند تند. عجله کن تا جا نموندیم!

مرگخواران می‌دویدند و محفلی‌ها با تمام وجودشان سعی داشتند جا نمانند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۶:۳۶
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 152
آفلاین
در پی محاصره ی لرد سیاه و نجینی، دامبلدور رو به کله زخمی که در انتهای طناب گره خورد بود، با صدای نسبتا بلندی گفت:
- هری باباجان بیا یه اکسپلیارموس بزن تام و آزاد کن.
- چشم پروفسور.

کله زخمی با کور کردن چشم دو نفر و شکستن بینی سه نفر دیگر از پنجره بیرون پرید و جیغ زد:
_ اکســـــپلیارمـــــــوس

تمام اسلحه هایی که روی سر لرد سیاه قرار گرفته بود، در یک پلک به هم زدن به در و دیوار برخورد کرد و تعداد کثیری از مرگخوارانی را که دور تا دور لرد سیاه گارد گرفته بودند، سوراخ سوراخ کرد.

اوضاع در حدی وخیم بود که مرگخواران از شدت سوراخ شدن، لرد سیاه را فراموش کرده و دورتا دور اتاق پراکنده شدند.
ایزابل در گوشه ای به دلیل سوراخ شدن ردای جدیدش جیغ می کشید و جد و آباد کله زخمی را به رگبار بسته بود.
اسکورپیوس سکه هایی را که از جیب های سوراخش بیرون ریخته بود جمع می کرد و با گریه قربان صدقه شان می رفت.
بالشت سدریک سوراخ شد، پر هایش بیرون ریخت و شکلش را از دست داد.

باقی مرگخواران نیز به همین صورت سوراخ شدند. در این بین بلاتریکس پلیس ها را به کروشیو بست و فراری داد، و ایوان با یک بسته پفیلا در حال تماشای وضعیت بود. زیرا او اسکلتی بیش نبوده و تیرها به راحتی از بین فضای خالی استخوان هایش رد می شدند.

در همین حین، دو تیر به شکل موازی به صورت لرد سیاه برخورد کرد که باعث تشکیل دو عدد سوراخ، در بینی نداشته اش شد.
- بی اصل و نسب ها سوراخمان کردند.

پنج دقیقه بعد

- آخ! پاشنه ی کفشتو از تو دهنم بکش بیرون.

گوینده ی این جمله جرمی، و مخاطبش ایزابل بود.
- میخواستی انقدر حرف نزنی و یکم دهنتو ببندی.

مرگخواران سوراخ شده در حال پایین رفتن از طناب محفلی ها بودند. لرد سیاه و بلاتریکس زودتر پایین رفتند. لرد سیاه در حالی که نجینی را نوازش می کرد، درباره نارضایتی از سوراخ هایش صحبت کرد.

- بلا، از جلال و شکوهمان کم شده است؟
- رودولف به فدای جلال و شکوهتون ارباب، نزنید این حرفو ... خودم براتون می دوزمشون.
- اول کله زخمی را به هم بدوز تا دیگر از این غلط ها نکند.
- اونم به روی چشم.


ساعت 2 بامداد، کوچه پس کوچه ها

- سیاه نارگیله ... عقاب نارگیله ...

این صدای آیلین بود که روی قابلمه ی یادگاری مروپ میزد و میخواند. بلاتریکس که در حال دوختن کله زخمی بود، جیغ کشید:
- آیلین ساکت شو تا نیومدم همون قابلمه رو بکنم تو حلقت.

سدریک در حالی که ایستاده چرت می زد گفت:
- نمیبینی مردم خوابن؟ آزار داری؟
- گگگگگگگگ.
- امشب باید کجا بخوابیم؟
- باباجانیان من میگم بریم خونه گریمولد.
- پیرمرد خرفت، خیر سرمان تحت تعقیبیم!



ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۳۲:۲۶
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۳۴:۵۳
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۳۶:۳۱
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۲:۴۳:۴۳
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ۲۳:۳۴:۰۵

•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۲:۱۱
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
تصویر کوچک شده


مرگخوارا این شکلی دور و بر ولدمورت گارد گرفته و هر کدومشون به چوبدستی و دمپایی و چیز میزای دیگه مسلح شده بودن و دوربین هم بصورت 360 درجه دور و برشون می‌چرخید تا صحنه خفن‌تر و اکشن‌تر به نظر بیاد. اسکورپیوس که جلوتر از بقیه گارد گرفته بود، سوسیس‌ها و کالباس‌هایی رو که از آشپزخونه‌ی خونه‌ی ریدل کش رفته بود، از جیب پالتوش در آورد و توی هوا چرخوند.
- اگه جرأت داری بیا جلو.

مامور پلیس که متوجه شده بود که اینجوری اصلاً نمیشه، رفت سراغ پلن B و بی‌سیمش رو در آورد.
- هرچی نیرو دارین فوراً بفرستین! زود! تند! سریع!

بلافاصله چندین مامور از درهای پشت و جلو وارد شدن، چندتاشون هم از پنجره‌ها پریدن داخل، چندتاشون هم از توی ریش دامبلدور پریدن بیرون و قبل از اینکه مرگخوارا بفهمن که اصلاً چه اتفاقی داره میفته، خودشون رو به ولدمورت و نجینی رسوندن و اینجوری محاصره‌شون کردن:

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۷ ۱۶:۵۵:۳۵

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
نجینی فس فسی التماس آمیز کرد:فسسسسسس...فیسسسس...(منو هم با خودت ببر ددی،من میترسم)

لرد دستی بر سر نجینی کشید:نه دختر عزیزم.بگذار اول ما برویم و از امنیت اینها اطمینان حاصل کنیم.

همانطور که لرد پایش را روی موهای بلاتریکس،دهان هکتور،شکم ویزلی ها و کله ی اسکورپیوس میگذاشت و پایین میرفت،در طرف دیگر مامور پلیس تکانی خورد و به هوش آمد.
اما از آنجایی که کسی به جز دامبلدورِ کنار پنجره آنجا حضور نداشت تا او را دوباره بیهوش کند،از جا بلند شد و چشمش به پیرمرد ریشویی افتاد که گیس ریش هایش را از پنجره بیرون انداخته.

- ایست!چیکار دارید میکنید!؟

وقتی مامور اسلحه ی خود را کشید،نجینی از ترس رم کرد و شروع به فس فس کرد.دامبلدور که تازه متوجه ماجرا شده بود فریاد زد:آقا اینجا خیلی اوضاع خیت...

اما پیش از آنکه جمله اش را تمام کند،لرد دوباره پایش را روی بالهای لینی،لوز المعده ی گابریل و گردن آلانیس گذاشته بود و بالا آمده بود و حالا داشت از روی ریش دامبلدور خودش را به درون اتاق میکشید.مشخصا لرد از هرکسی زودتر صدای نجینی را میشنید.
لرد وقتی بلاخره به داخل اتاق رسید که نجینی داشت مامور را با بغلی صمیمانه خرد میکرد.

- نجینی..کافیه بیا اینور.

نجینی با صدای لرد،مامور نیمه جان را رها کرد و به سمت او خزید.مامور درحالی که با بدبختی خودش را جمع میکرد بیسیمش را از جیبش بیرون آورد:
قاتل پیدا شد.یه مار سمی تو هتله.یه قفس محکم هم با خودتون بیارید

نجینی با فس فس،پشت‌ لرد پنهان شد.

- مگر اینکه از جنازه ی یارانمان رد شوید!

مرگخواران که اکنون دوباره خودشان را بالا کشیده بودند و در اتاق حضور داشتند رو به روی لرد ایستادند و گارد گرفتند.



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۶:۳۸:۲۳

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- و اگه نتونستیم راهی بسازیم؟

ملت سیاه و سفید به فکر فرو رفتند. باید موقعیت را می سنجیدند و کتی فرصت را برای این سنجش و خودنمایی مناسب تشخیص داد.

جلوی جمع رفت و شروع کرد به قدم زدن.
- ما الان یک رودولف مرده اینجا داریم. که قراره از پنجره پرتش کنیم بیرون و بفهمیم ارتفاع اینجا چقدره. و یک پلیس نیمه مرده داریم که وبال گردنمون شده و نمی دونم باید باهاش چیکار کنیم. کسی می دونه از یه پلیس نیمه مرده چه استفاده هایی می شه کرد؟

دامبلدور به چهره پلیس خیره شد.
- می تونیم ببریمش محفل و ازش یک سفید واقعی و انسانی مفید برای جامعه بسازیم.

- سفیدا انگل جامعه هستن!

لینی این حرف را زد و سریعا در پشت چند مرگخوار قوی هیکل پناه گرفت.

دامبلدور لینی را بخشید! او چپ و راست و با دلیل و بی دلیل همه را می بخشید. پلیس را برداشت و لای ریشش پنهان کرد. بقیه هم اهمیت خاصی به پلیس نمی دادند.

تصمیم گرفتند وقت را تلف نکنند. چند نفری رودولف را بلند کردند.

- فرزندان روشنایی و گمراهان سیاهی، سه شماره می شمرم... پرتش می کنیم. یک... دو...

مرگخواران که نمی خواستند از دامبلدور اطاعت کنند، در شماره دوم، رودولف را پرتاب کردند و حسرت پرتاب رودولف به دل محفلی ها ماند.
رودولف، سوت کشان رفت و رفت و با صدای " تالاپ" خفه ای روی زمین افتاد.

- خب... ظاهرا ارتفاعمون زیاده! به نظر من سفیدا رو گره بزنیم به هم. بعد هم به ریش دامبلدور... و بریم پایین! فکر خوبیه؟

چند دقیقه بعد، بصورت کاملا عادلانه، یک سیاه و یک سفید به هم گره خورده بودند و در انتها ریش دامبلدور را گرفته بودند.

لرد سیاه جلو رفت.
- مقاوم و محکم هستید؟ اول ما می رویم! تا استحکام شما از بین نرفته باید خود را نجات بدهیم.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ شنبه ۴ دی ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
ناگهان پلیس مشنگ با صورت روی زمین افتاد و بیهوش شد!
- کی زدش؟

جیانا که دستش را می مالید با خوشحالی گفت:
- این اولین باره از زدن پلیس لذت می برم !
- اما تو که کارآگاهی.
- ریش هممون گیره از جمله بابا دامبلدور گیره پس جای تردید نبود آلت قتل که پیدا نمی شه چون بلاتریکس جان زحمت کشیدن با چیزی کشتنش که ....
- سرمون رفت.

آرتور در حالی که گریه می کرد به پلیس نگاه می کرد ولی کسی حواسش به او نبود.
-خیلی دوست داری خودت یه راهی پیدا کن باشه من که رفتم .
در کمال تعجب همه جیانا غیب شد!
- این کجا رفت؟
- جیانا؟
- من فقط می خواستم بگم کوتاهش کنه! اگه تلپورت نشده پس چی شده؟

اسکورپیوس به سختی هر چه تمام تر و رشوه دادن به یکی از اعضا از زیر در نجات پیدا کرد.
-اون اصلا اینجا نبود!
-چی؟

بلاتریکس که از شدت خشم مثل گوجه شده بود و از شدت تعجب می خواست دوباره یک نفر دیگر را از زندگی مرخص کنه به سمت اسکورپیوس رفت ولی این بار اسکورپیوس مثل گربه از دیوار بالا کشید تا در امان باشد.
- جواب منو بده یعنی چی اصلا اینجا نبوده؟ من با این پلیس بیهوش الان چه کار کنم؟ راستی اصلا اون مگه محفلی ....
صدایی آنها را به خود آورد
پلیس داشت به هوش می اومد که این بار کتی با قار قارو توی سر پلیس زد و او را بیهوش کرد.
- حله. اسکورپیوس داشتی می گفتی.
اسکورپیوس که هنوز کمی گیج بود ادامه داد:
اون از یه چیزی استفاده می کرد چی بود اسمش ... آم .. یه طلسم بود یا یه چیزی توب این ماله ها که بهش اجاره می داد همزمان دو جای مختلف باشه ولی تا یه زمانی.

این بار دامبلدور وسط حرف اسکورپیوس پرید:
- بابا جانیا حالا بهتر نیست یه راهی پیدا کنیم؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.