هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: ماجراهای مردم شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵:۱۳ پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳
#1

به مناسبت تولد همگروهی خوبم
..............................


- صد گالیون...دویست گالیون...سیصد گالیون... چهار صد...
-چند بار میشماری مرد؟ از صبح صد بار بیخ گوشم نشستی داری صد تا دویست تا میکنی برام. دویست و ده هزار گالیون بود تمام.

تام ریدل که گالیون های در دستش را از این دست به آن دست میکرد و میشمارد سرش را بالا آورد آهی کشید.

-آخه مگه هوش و حواس درست حسابی برام میذاری تو؟ هر بار اومدم بشمارم وسطش یه پازایت انداختی. یه بار تو دهنم انبه عسل چپوندی یه بار وایسادی داستان شهین آشپز و غلام هیزم شکن برام تعریف کردی.

مروپ که از این حرف دلخور شده بود با صدای بلند داد زد:
- بده خواستم وسط شمارش حوصلت سر نره؟ نه اصلا تقصیر منه که انقدر به فکر تو ام.
- آخه من که صد بار گفتم برو به غذات سر بزن خودت گفتی نه جام راحته. آخرشم غذات سوخت بازم گفتی ولش کن باز گرفتی نشستی‌ اینجا. اگه چیزی میخوای بگی زودتر برو سر اصل مطلب هزارتا کار دارم.
-الحق که شوهر مامانی! میگم این گالیونا قضیه شون چیه؟ نه اینکه دیر به ذهنم رسیده باشه بپرسما فقط گفتم یوقت وسط کارت مزاحم نشم.
- اصلا هم مزاحم نشدی. هوف چیز خاصی نیست فقط یه ادای دین کوچیک به یه دوسته امیدوارم که بعدا بهتر بتونم براش جبران کنم.
- یه دوست؟

شنیدن کلمه ی دوست آن هم از دهان تام ریدل و اللخصوص در دنیای جادوگری چیز عجیبی بود. لا اقل مروپ فکر میکرد غیر از او و پسرشان به کسی نزدیک نیست دست کم نه آن قدر که تام بخواهد به آن مدیون باشد.

-آره دفعه ی قبل موقع تولدم یادته یه گلدون گیاه جیغ کش دم خونمون بود که رو گلدونش نوشته بود امیدوارم از کادوم خوشت بیاد. فهمیدم کی فرستاده میخوام منم روز تولدش یه جعبه پول بهش بدم و تولدش رو تبریک بگم.

مروپ با تردید نگاهی به تام و پول ها و گیاه جیغ کشی که هر وقت گرسنه ش میشد به دنبال تام می افتاد تا او را یک لقمه کند نگاهی کرد. انگار هنوز تام به شوخی های جادوگران اطرافش عادت نکرده بود، شوخی هایی که هر آن با تهدید جا عوض میکردند. با اینحال چیزی نگفت چون اگر گلدان و گیاه نیت شومی داشتند همان روز اول مروپ ترتیبشان را میداد. کمی مکث کرد و سپس سری تکان داد.

- بسیار خب شمارش کافیه جعبه رو بده من با جغدم میفرستمش تو بخوای با اون جغد حواس پرتت بفرستی ده بار مسیر گم میکنه.
- روی میز گذاشتم محکم در جعبه رو ببند که حتی یه گالیونم از توش نیوفته.
- نگران نباش خودم کارمو بلدم.


ساعاتی بعد


-اسکور یه جعبه خالی جواهر نشان دم در روش نوشته تولدت مبارک بیا ببین کی فرستاده.


S.O.S


پاسخ به: از جادوگران چی می‌خوایم؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳:۵۹ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳
#2
درود بر جادوگران و ساحرگان خصوصا همسرم که الان نمیدونم چی صداش کنم!

آقا ما نخوایم حقوقمون رعایت بشه و تعدادمون بیشتر بشه باید کیو ببینیم؟
زنم سبیل در آورده. معلوم نیست کی کاشت و داشت و برداشت کرد که همچین سبیلی در آورده! خوف میکنم میبینمش.


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۳ ۱۷:۵۸:۵۰

S.O.S


پاسخ به: برج وحشت!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
#3
لرد به حقه ی جد بزرگش پی برده بود. سالازار کاری کرد که لرد بدون خوندن قرار داد رو با عجله امضا کنه و حالا توی تله ای بی برو برگشت گیر کرده بود.

-این حقه تان نا عادلانه س با آبمیوه های مادر خودمان مارو به چالش میکشید؟
-اگه بخوای میتونم به نوشیدن معجون های هکتور دعوتت کنم.
-کی گفت ما به نوشیدنی های مادرمان اعتراض داریم هرچند ترکیبات عجیبی دارن اما هیچ وقت دست رد بهشون نمیزنیم.
-ناعزیز‌ مامان؟ پس اون دفعه که رفتم برات نهار درست کنم بابات برگشت دید آب گلابی بلدرچینمو پای گلدون عزیزش ریختی چی؟ یادت نیست یه هفته تموم سرش افسرده شده بود فکر میکرد باز کار منه؟
-خب مادر جان کی گلابیو با بلدر چین میخوره؟
-جد مامان میبینی چی می گه؟ بیا و اینهما زحمت بکش بچه بزرگ کن.
-اصلا جای نگرانی نیست مروپ بخواد مسابقه ش با من رو ببره ناچاره هرچی درست میکنی بخوره.
-سالازار بزرگ احیانا یادتون نرفته که مسابقه دو نفره ست. خودتونم باید بنوشید هرچی مادرمون میارن.
-خودمون میدونیم. یه نوشیدنی دست ساز از نوادمون که چیز ترسناکی نمیتونه باشه.
-پدر جد مامان.
-ما که میگیم تا آخر مسابقه باید صبر کنید بعد نظر بدید.
-هه سالازار اسلیترین بزرگ بیدی نیست که با این بادا بلرزه. بیارید نوشیدنی هارو مروپ.


S.O.S


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد فصل
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲:۴۰ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#4
یوریکا هاندایکی از تازه واردای پر تلاش هست که مطمئنن خیلی زود پیشرفت میکنه.


S.O.S


پاسخ به: فعال‌ترین عضو فصل
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸:۴۷ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#5
مرلین رو شکر نویسنده فعال کم نداشتیم. ولی گابریل دلاکوراز نظر حجم و تعداد پست به نظرم مناسب این عنوان هستن.


S.O.S


پاسخ به: بهترین نویسنده فصل
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶:۳۹ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#6
الستور مون و مروپ گانت برای خلاقیت و مهارت های خوبشون.


S.O.S


پاسخ به: جادوگر فصل
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳:۳۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#7
رای من گابریل دلاکور هست برای زحمت زیادی که برای سایت میکشه و نوشته های قشنگش.



S.O.S


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵:۲۳ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
#8
-من پرزهامو تو موز خوردن سفید کردم فکر کردید فرق موز رو با آناناس نرسیده نمیفهمم؟
-شماها چتونه؟ من قیافه م نه شبیه موزه نه آناناس.
-نه نه نه دیگه نمیتونین هیچکدومتون گولم بزنین میگم موزی بگو باشه.
-پوف آخه ببین کارم به کجا رسیده باید به شماها اثبات کنم موز نیستم و هیچ گونه ارتباطی با خانواده ی میوه ها ندارم. حرف آدمیزادم که حالیتون نمیشه.
-لرد میمون، بلا ببینین من الکی الکی که سه سالم نیست کوه تجربه پشت این سه سال خوابیده.
-آها صحیح خب اونوقت نتیجه ی این کول بار سنگین تجربه ت چیه؟
-هرچی از درخت آویزونه موزه.

میمون ها، مار ها، خفاش ها، کوالاها و انواع و اقسام موجودات و میوه هایی که از درخت آویزون بودند با شک و تردید به هویت خودشون نگاهی به سر تا پای خود انداختن شاید تا الان موز بودند و خودشون خبر نداشتند. ولی نه موز بودند نه قصد تبدیل شدن به موز داشتند حتی توی زندگی قبلیشونم به یاد ندارن موز بوده باشن.

-خب من چی؟ الان از درخت آویزونم؟
-نه دیگه از درخت چیده شدی موزی هستی رسیده و چیده شده.
-آخه کی به این بچه این چیزا رو یاد داده؟ مگه دستم بهش نرسه.

شخص مورد نظر خودشو بین جمعیت مخفی کرد اگه به دست بلاتریکس میوفتاد قطعا درخت موزو تو دماغش میکرد با این نحوه آموزش به یه بچه سه ساله.

-عه یه چیز زرد و کمونی از درخت آویزونه اونم موز نیست؟


S.O.S


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳:۳۴ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
#9
-میگم نردبوم بیاریم بریم بالا؟
-اسکور مامان اون مال وقتیه که عزیز مامان خودش بتونه پایین بیاد اگه میتونست که تا الان بیکار نبود لای سیم برق خودشو خفه کنه.

اسکورپیوس که قانع شده بود تصمیم گرفت بیشتر تامل کنه شاید ایده ی بهتری به ذهنش برسه.

-عه مروپ! لرد بابا داره سر میخوره بگیرش بچتو.
-آخه مرد مگه نشنیدی همین الان گفتم بچم اگه پایین میتونست بیاد که تا الان اومده بود.
-خب بابا اون موقع که کلاغ روش محتویات نهارشو دفع نکرده بود که! نگاه از بغلش داره کف و الکتریسیته میزنه بیرون ضرر نداره که نگاه کن.
-نگاه میکنم ولی اگه باز چرند...عهههه عزیز مامانو بگیرین داره میوفته.
-بانوو اونجا یه چیز تخته مانند نرمه برم بیارمش‌؟
-نیکی و پرسش کدو نپخته ی مامان؟
-الساعه بانو بچه ها بیاین کمک بیاریمش.

لحظاتی بعد...

-بفرمایید بانو خیالتون راحت حالا ارباب میتونن یه فرود امن داشته باشن.
-حواستون باشه دقیق زیر محل فرود هندونه مامان باشه یوقت عزیز مامان نترکه.

توجه همه مرگخواران به نقطه فرود بود، همه نفس ها در سینه حبس شده بود. لرد آهسته آهسته روی ترامپولینگی که مرگخوارا فکر کردند تخته ی نرم است فرود آمد و اینبار به نقطه ای بالاتر لای شاخه های درخت بلندی کنار تیر چراغ گیر کرد.
-یکی هکتور مامانو بیاره میخوام فرود امنو بهش نشون بدم. بعد میگه خیالتون راحت.


S.O.S


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶:۰۲ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
#10
هدویگ بار دیگه عزمش رو جزم میکنه. این بار تصمیم میگیره خودش سطل رنگی پیدا کنه و خودش رو توی اون بندازه. بنابر این میره به یک نقطه ی بالا تر تا بلکه از اونجا بتونه سطل رنگ سیاه رو پیدا کنه.
وجب به وجب، سطل به سطل رو نگاه کرد اما انگار این هنر مندا علاقه ی زیادی به رنگ سیاه نداشتن. شاید هم هدویگ این مورد را در نظر نگرفته بود شاید اصلا هنر مندان سطلی کار نمیکنن. شاید رنگ سیاهشون به اندازه ی پالت و بوم نقاشیشون کفایت میکنه که سطل کنار خودشون ندارن. به هر حال بازم با دقت گشت. بلاخره یه سطل سیاه رنگ بین دو هنرمند پیدا میکنه. ظاهرا مورد خوبیه پس نشونه گیری میکنه، خیز بر میداره و جستی میزنه و میپره.
-هو هو.

هدویگ با چنگکاش سطلو برمیداره و فرار میکنه. این بار درسی از بار قبل گرفته بود که هنرمندا اعصاب ندارن. هدویگو ببینن باز ممکنه با دست و پا زدن هاشون اونو فراری بدن.
اما پیش بینی نکرده بود به خاطر سنگینی سطل سرعتش کم شه و گیر بیوفته.
-هوووق هوووق هووق.(بده بده بده)
-بدش من سطلو جغد دیوونه. سطل رنگو چیکار داری.
-هووووق.(بده من)
-آخه تو رنگ به چه دردت میخوره؟ میخوری مریض میشی.
-هو هو هوق هوی. (به تو چه آخه بده من)

شپلق...

میون بکش بکش رنگ، دسته ی سطل در میره و رنگ میپاشه اینور اونور و هدویگم رنگی میشه. اما نه اونجوری که انتظار داشت هدویگ الان هدویگی سفید با خال خالهای مشکی شده.
-هوووی هههوی؟(رنگو چرا ریختی نادددون؟)
- ببین این جغد دیوونه چیکار کرد کل رنگو ریخت، خودشم سیاه کرد.
-ولش کن چخش کن بره گناه داره.
-بابا من یه بار فراریش دادم دوباره برگشت. این بار سراغ یکی دیگه رفت.
-گمونم رم کرده به رنگ سیاه حساس بود مثل گاوا که به قرمز حساس میشن.
-آخه جغدم مگه رم میکنه؟
-نمیدونم.
-به هرحال فکر نکنم دیگه به کار ما کار داشته باشه نگاه کن چه افسرده داره خودشو تو آینه ی کنار بوم من نگاه میکنه.
-آره بیا کاریش نداشته باشیم بیچاره حق داره پرای سفید به اون خوشگلیش چجوری خال خالی شد.


S.O.S






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.