خلاصه:لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته. توی جنگل، لشکر میمونا بهشون حمله میکنن و رئیس میمونها و لرد سیاه برای یک روز لشکراشونو با هم عوض میکنن. لرد حالا با لشکر میمونایی مونده که انقدر خنگن که حتی با طلسم فرمانم کنترل نمیشن و نمیتونه وادارشون کنه به دوتا فیل حمله کنن چون بجای حمله، فیلارو به فرزند خوندگی میگیرن چه برسه بخوان به محفلیا حمله کنن! از اون طرف، مرگخوارا با رئیس میمونا همراه شدن و باید براش موز پیدا کنن پس تلاش میکنن بلاتریکس رو به عنوان موز زیادی رسیده بهش غالب کنن!
________________________________
مروپ که حس میکنه رئیس میمونا به اندازه کافی قانع نشده و از طرفی قصد داره هرطور شده مادرشوهر بودن خودشو در حق عروس عزیزش تموم کنه، یه لُنگ قرمز دور گردنش میندازه و با قیافه میوهفروشای نیسان آبیدار کنار جاده به همراه یه چاقو آشپزخونه توی دستش بالا سر بلاتریکس عین بلای آسمونی نازل میشه.
- مامان تضمین میکنه که این موز رو از بهترین مزارع پرورش موز ارگانیک، خودش با دستای خودش چیده و با نیسانش تا جنگل آورده مخصوص آق رئیس میمونا! اصلا بیا ستون... بیا جلوتر که خودت با چشمای شهلات ببینی چقدر پر پتاسیم و رسیدهس! اینم بگما... مامان معمولاً برا هیچکس تست چاقو انجام نمیده ولی از اونجایی که از کیفیت موزش مطمئنه و شمام از مشتریای خوبمون هستین، فقط برا گل روی شما انجامش میده مشتی!
- هی... داری چیکار میکنی مادرشوهر؟ صدبار گفتم من موز نیستم! اصلا کدوم دیوونهای رو دیدی به موز چاقو بزنه؟ مگه هندونهم؟!
- دیدین خودشم پذیرفته که یه موزه؟ بلای موزی مامان!
- موز اون شوهرته! حالا که اینطوره من نارگیلم! اونم یه نارگیل پر موی خاص دل!
رئیس میمونا آب از لب و لوچهش با شنیدن کلمه نارگیل راه میافته.
- نارگیلم خوبه... اصلا چه بهتر! پر آبم هست توی این گرمای تابستون! نارگیل بیشتر از موز دوست دارم!
بلاتریکس که هی شرایط داشت براش خوفتر میشد، حرفش رو سریعا اصلاح میکنه.
- گفتم نارگیل؟ اوه ببخشید اشتباه لپی بود. منظورم نارنگی بود! آره آره من یه نارنگیم!
اما مروپ تیزتر از بلاتریکس بود و به عنوان پیامبر ویتامینرسانی، سالهای بیشماری از عمر مادرانهش رو صرف تحقیقات روی تاریخ تولد میوهها کرده بود.
- نارنگی میوه پاییزیه عروس بیسواد مامان!

الانم تابستونه پس تو یه نارگیلی نه نارنگی! انکار دیگه بسه... وقتشه هویتت رو بپذیری.
- حالا که اینطوری شد من یه هلوام! اوووم... یه هلوی پرزدار!
مروپ چشم غرهای به بلاتریکس رفت.
- تو دیگه کارت از پرز گذشته! همش پشمی! بیخودی با اطلاعات کذب تشویش اذهان میمونی نکن زن!