هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷:۴۹ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6912
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته.
لشکر میمونا بهشون حمله می کنن و رئیس میمون ها و لرد سیاه برای یک روز لشکراشونو با هم عوض می کنن.
مرگخوارا به همراه رئیس میمونا می رن و باید براش موز پیدا کنن. کوین اصرار داره که بلاتریکس موزه.
لرد هم با لشکر میمونا مونده.

..................................................


کوین با ذوق و شوق زیاد خودش را به رئیس رساند.
- رئیس!

و بلاتریکس را تکان داد که میمون کاملا متوجهش بشود.

میمون بلاتریکس را بررسی کرد.
- نه زرده... نه درازه... نه بوی موز می ده. اگه خیلی خیلی سعی و تلاش کنم می تونم بگم آناناسه. منم آناناس نخواسته بودم. مشخصا موز خواسته بودم.

کوین لبخند پت و پهنی زد و با اطمینان دست بلاتریکس را در دست میمون گذاشت.
- موزه. شاید کمی زیادی رسیده باشه. شما پوستشو بکنین. می بینین که موزه.

بلاتریکس کمی احساس خطر کرد.
- ولی نیستما... این بچه نمی فهمه. شما به ما فرصت بدین می ریم موز واقعی و رسیده براتون پیدا می کنیم.

در سمت دیگر، لرد سیاه در حال تلاش برای فهماندن دستوراتش به میمون های زبان نفهم و پایه ریزی یک حمله میمونی به محفل ققنوس بود.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۱۴:۵۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 546
آفلاین
-این موزه؟

کوین کارتر جسم سیاه و چرمی و دندان‌داری را جلوی بلاتریکس لسترنج تکان تکان داد.

-نه.
-ولی از رو درخته برداشتمش.
-نه بچه. بذار سر جاش.

کوین با نارضایتی موزش را کنار بقیه خفاش‌ها آویزان کرد. کوین نمی‌دانست چرا همه چیزهایی که روی درخت‌هااند نباید موز باشند ولی کوین از همین بچگی کودک سرسختی است و هیچکس نمی‌تاند جلوی جستجویش برای یافتن حقیقت موز را بگیرد؛ پس چرخید و یک موز دیگر از روی درخت برداشت.

-این موزه؟
-
-نه. سر جاش!

کوین باز هم ناراضی بود. آیا آدم‌بزرگ‌ها بهش دروغ گفته بودند؟ آیا موزها واقعا روی درخت‌ها نمی‌روییدند؟ آیا هرچیزی می‌توانست موز باشد؟ آیا همه آنچه کوین طی سه سال و نیم عمرش آموخته بود، شایعه بود؟ آیا تمام این مدت راز موز روبروی چشمان کوین پنهان مانده بود؟

کوین هدویگ را سر جایش گذاشت و بلاتریکس را برداشت.
-این موزه!

بلاتریکس فکر نمی‌کرد موز باشد.
-موز باباته.
-کوین کارتر، به عنوان لینی وارنر، بهترین و قشنگ‌ترین و پیکسی‌ترین مرگخوار ارباب، بهت دستور می‌دم بلاتریکس موز نیست. بذارش پایین.
-کوین دیگه گول نمی‌خوره! همه آدم‌بزرگا موزن.
-یسسسس! همیشه می‌دونستم یه هویت مخفی دارم.

کوین بدو بدو با بلاتریکسی بالای سرش به سمت مقر لرد گوریل دوید تا کشف جدیدش را نشانش دهد. پشت سرش، ایوان که بالاخره بعد از میلیون‌ها سال فهمیده بود تمام این مدت Moz-Man بوده، سوار موز-موبیلش شد و قان‌قان‌کنان رفت تا با جرم و جنایت بجنگد.

لردگوریل قرار بود به زودی مجبور به خوردن شامپو موز شود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۱۰ ۲۱:۰۲:۵۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹:۰۵ یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲

ریونکلاو

سیرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۵:۱۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۲۴ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 5
آفلاین
گوریل به پاتیل مسافرتی هکتور که روی آتش بود و مایع سبز رنگ درونش میجوشید نگاه کرد.
- مطمئنی باید پوست موز بریزی توش؟

هکتور موز آخر را خورد و پوستش را درون پاتیل انداخت.
- به بهترین معجون ساز ارتش سیاه شک داری؟ همه‌ی این سالا من برای ارباب شامپو ساختم. حتی یه شپشم از نزدیکشون رد نشده بود.

لرد سیاه قطعا شپش نداشت. البته لرد سیاه زیر ساخت مناسب برای شپش داشتن را هم نداشت اما...خب شپش هم نداشت!
- تموم نشد؟
- شد شد. برو عقب برو عقب.

گوریل یک قدم عقب رفت. مرگخوارها در حالی که پوست نارگیل‌ها را مانند کلاه خود روی سر خود گذاشته بودند با نهایت توان از درخت‌ها بالا می‌رفتند!

پاتیل جوشید و کف کرد. حباب های نارنجی رنگ و دود بنفش رنگی از آن بیرون آمد. لحظه‌ی بعد پاتیل منفجر شد. از وسط دودها مردی با غرور درون پاتیل ایستاده بود. درست کردن انسان در پاتیل از دروس ترم اول مرگخوارها بود!

هکتور از پشتِ گوریلی که بخاطر موج انفجار تک تک موهایش ریخته بود داد زد:
- چه برایمان آورده‌ای مارکو؟
- محصولی شگرف از نافِ جنگل. شامپو موز پرژک.

گوریل از دنیا بریده بود. موهای نازنینش همه ریخته بودند و تمام موزهایش هدر رفته بود. امیدوار بود مرگخورانی که به دنبال موز رفته بودند موفق تر عمل کرده باشند تا مجبور به خوردن شامپو موز نشود.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱:۱۰ سه شنبه ۴ مهر ۱۴۰۲

هافلپاف

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱:۰۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۰:۰۸:۲۷ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
از جایی که فکرش هم، زمان رو متوقف میکنه🌚
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
پیام: 29
آفلاین
لرد سیاه خرسند از کاری که کرده با لشکری از میمونها ،دور شدن لرد گوریل سیاه (میمونان)و مرگخواران را تماشا میکرد و در پساپس ذهن خود فکر میکرد ,چقدر خوب شد!یک روز بدون مرگخواران! که یک میمون سکوت را شکست!
_ارباب سیاه ما قراره چیکار کنیم؟من گشنمه!
_دنبال من بیاید ما هر جا که من بخواهیم میرویم یعنی قلعه ی من!
میمونها ،گوریل ها و شامپانزه ها با سرو صدای زیاد و جیغ جیغ کنان از این شاخه به آن شاخه میپریدند و لرد سیاه را همراهی میکردند،ولی لرد سیاه از سرو صدا بیزار بود!او دوست نداشت با این حجم از صدا همراه باشد اگر مرگخواران هم مثل این ها بودند, تا به حال صدها بار لرد سیاه و کارهایش لو رفته بودند و لرد سیاه هم کشته شده بود!
به قلعه رسیدند و ای وای!میمونها به سمت آشپزخانه و هرچیزی که خوردنی بود حمله میکردند و نظم همه چیز را بهم زده بودند!داشتند میراث لرد و وسایل گرانبها و معجونهای کمیابش را خراب میکردند!!


کمی آنطرف تر لردگوریل سیاه و مرگخواران:

_رسیدیم خونه !برید برام غذا بیارید احمقها تو ک مثه میمونها شدی برو و تو اسکلت احمق!
_(بلاتریکس رو به ایوان)اووف همین مونده بود با توی بدرد نخور برم برای یه ارباب جدید که میمونه غذا بیارم!!!راه بیافت بدرد نخور
ایوان بیچاره راه فرار نداشت انگار و مدام داشت برای این ارباب جدید تنبیه میشد!
_هی تو !همونی ک اون اسکلتو سر هم کردی
_(هکتور)با منید؟
_آره بدردنخور بیا شپش های منو بگیر و بقیتون برید سمت راست سمت درختای موز بهشون رسیدگی کنید!مواظب باشید برای آبی که بهشون میدید و اینکع برگایی که مشکل دارن رو بکنید حتما!
همه به سمت کارهایی که به آنها سپرده بودند راه افتادند واقعا زندگی توی جنگل با یک ارباب گوریل طاقت فرسا بنظر میرسید!!


🦋💛

ما در سایه ها میجنگیم تا به روشنایی خدمت کنیم



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶:۲۲ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲

اسلیترین

بندن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۰:۴۱:۵۹ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲
از قبرستون!
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
-ای وای! دیدید چی شد رئیس گوریل ها؟! دوباره ریزش کردم! حتما خیری توش بوده!
-ما مسخره توییم؟ سریع دست از این مسخره بازی ها بردار داریم میخاریم! میدیم سوپت کنند ها.
-عه وا! ارباب، چقدر این جناب گوریل شبیه شما حرف میزنند.
-
-
-آواداکداورا.

شدت نور سبز ساطع شده و جیغ بلند مرگخواری که این شباهت را بیان کرده بود، به قدری زیاد بود که چند لحظه ای هر دو گروه مرگخواران و میمون ها را در جایشان میخکوب کرد.رئیس میمون ها اما گویی از نمایش رنگی که روبه رویش اتفاق افتاده بود خرسند بود گفت:
-چقدر جالب بود.میمان هایم،دیدید؟ این اربابشان زیاد هم حوصله سر بر نیست!
-نه خیر، ما بسیار هم حوصله سر بر و خسته کننده ایم!
-چقدر جالب. ما هم در دسته میمون ها همین ویژگی را داریم!

در لحظاتی ارتباط چشمی عمیقی میان رئیس میمون ها، لرد میمونیان و لرد سیاه برقرار شد. گویی هر یک از آنها قصد داشت تا با...
-ارباب، ایوان رو دوباره وصلش کردم.
-
-ارباب به مرلین قسم هنوز وصل نشدم!

همه مرگخواران منتظر اظهار نظری از جانب لرد سیاه بودند، اما حواس لرد سیاه جای دیگری بود.لرد میمونیان و ارباب تاریکی مشغول بحث جدی ای بودند و هیچکدام متوجه اتصال ایوان توسط هکتور هرچند به نادرستی، نشده بودند.
ناگهان لرد میمونیان رو به لشکر میمون ها کرد و گفت:
-ما از این ارباب سیاه خوشمان آمده است.
-لرد سیاه هستیم!
-بله بله لرد سیاه، همونطور که میگفتیم ما به این نتیجه رسیدیم تا به صورت آزمایشی یاران با وفایمان را با یکدیگر تعویض کنیم تا دیگر لرد سایه...
-لرد سیاه!
-بله بله، لرد سیاه مجبور نشوند یارانشان را فدا کنند. در عوض ما یاران خودمان که شما مرگخواران باشید را فدا میکنیم.
-

سیل عظیم مرگخواران و لشکر میمون ها بهت زده به لرد سیاه و لرد میمونیان نگاه می کردند.حالا قرار بود به مدت یک شبانه روز هر گروه، به رئیس گروه دیگر خدمت کند.لرد میمونیان با قدم های به جلوی جمعیت نه چندان هیجان زده مرگخواران آمد و گفت:
-یاران عزیزم، حرکت کنید. فردا در همین ساعت دوباره به اینجا باز می گردیم.
-اما ارباب ما...
-
-اربابببببببببب.

مرگخواران درحالی با بغض از لرد سیاه دور می شدند که او در حال دسته بندی لشکر میمون ها بود و متوجه چشمان اشکبار و محزون یارانش نشده بود.



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱:۵۷ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۱:۲۹:۵۷
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ریونکلاو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
پیام: 363
آفلاین
لرد سیاه به هکتور اعتماد کرده بود، درواقع هکتور یادش نمیومد آخرین باری که بهش اعتماد شده بود کی بوده. البته این حقیقت که هیچکس هیچوقت بهش اعتماد نمیکرد هم بی تاثیر نبود. اما حالا میتونست خودشو به همه ثابت کنه! پس شروع به چیدن استخونا کنار هم شد.

- نه! اون استخون ساعد دستمه که داری میذاری جای شکمم.

اگه این یه روز معمولی بود هکتور ذره‌ای به غرغرای ایوان اهمیت نمیداد اما این دفعه باید استعدادها و توانایی هاشو نشون میداد.
- کدوم دست؟
- دست راست.

هکتور استخون رو گذاشت جای دست راست ایوان.

- راست من، نه راست تو.
- مگه همه راست و چپشون یکی نیست؟
- تو رو به روی منی خب.... اصلا بذارش جای دست چپم.
- ولی تو که گفتی راست؟

ایوان خیلی دلش میخواست هکتور رو بزنه، بکشه، تیکه تیکه کنه و بریزه توی معجون‌هایی که خود هکتور درست میکنه اما در عین حال ایوان نمیخواست به این زودیا سر هم شه و شپش‌های سر گوریل رو تمیز کنه نتیجتا جلوی خشمشو گرفت و خودشو آماده توضیح...

- فهمیدم فهمیدم. الان استخون جای درستیه؟ ارباب دیدین؟ دیدین چجوری سر همش کردم؟

ایوان انقدر توی فکر فرو رفته بود که متوجه نشد هکتور تقریبا کارش با بدن ایوان تموم شده بود! از کی تاحالا هکتور میتونست تو انجام یه کاری موفق بشه؟ ایوان برای یه بار تو زندگیش و حتی زندگی بعد از اسکلت شدنش آرزو کرده بود که کاش بدنش سرهم نشه و از شانس اون همین آرزو هم...

شدت ویبره های هیجانی هکتور، ایوان رو از فکر بیرون آورد.
انگار هکتور متوجه نبود که ویبره هاش باعث دوباره بهم ریختن استخون ها و پخششون روی زمین شده بود!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷:۳۸ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۱۶:۱۸
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 286
آفلاین
ایوان که روی زمین پخش و پلا شده بود، وقتی دید که کاری از دستش برنمیاد، تصمیم گرفت که این کارو انجام بده تا ببینه بعدش چی میشه. ولی از اونجایی که به شکل کپه ای از استخون در اومده بود، اول باید خودش رو جمع و جور می کرد. پس ایوان مشغول جمع آوری کردن استخون های که اینور و اونور ریخته بودن شد.
در حالی که ایوان داشت سعی می کرد استخون های پای چپش رو با دقت کنار هم بچینه، کاسه ی صبر گوریل لبریز شد.
-چرا انقدر طولش میدی؟

جمجمه ی ایوان که تا اون لحظه با تمرکز نظاره گر چیده شدن بدنش بود، جمجمه اش رو به سمت بالا، جایی که گوریل ایستاده بود و بهش نگاه می کرد چرخوند.
-طول می کشه دیگه. دارم تمام تلاشم رو می کنم تا سریع باشم.

ایوان دروغ می گفت. در واقع ایوان برخلاف انتظاری که گوریل داشت، چندان برای تمیز کردن شپش های رئیس گوریل ها هیجان زده نبود. اما گوریل ها موجودات صبوری نبودند و گوریلی که بالای سر ایوان و لرد قد علم کرده بود هم از این قائده مستثناء نبود. گوریل رو به لرد کرد.
- یکاری کن این سریع تر سرهم بشه. وگرنه باهاش سوپ استخون درست می کنیم.

لرد از تبدیل شدن ایوان به سوپ استخون هراسی نداشت و اتفاقا اون رو واقعه ای جالب و تماشایی هم میدونست. اما اون همچنین میدونست که بعد از اینکه کار گوریل ها با ایوان تموم شه، کس دیگه ای رو برای کار ایوان مامور می کنن، پس در اون وضعیت امتناء از انجام دادن دستور گوریل، به ریسکش نمی ارزید.
لرد با صدای بلندی گفت:
-هکتور! بیا ایوان رو سر هم کن.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۷:۴۹
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۸:۴۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۳:۳۵:۲۵
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۲ ۱۳:۴۷:۲۶

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲:۲۵ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۷:۵۴
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 647
آفلاین
ایوان ترجیح می‌داد موقتا کر شده و صداهای اطرافش را نشنیده بگیرد. بنابراین طوری که گویی تکه برگ له شده‌ی زیر پایش سرشار از جاذبه‌های دیدنی‌ باشد، خم شد و با دقت به آن زل زد.

دقایق می‌گذشت و ایوان همچنان در رگه‌های سبز و قهوه‌ای برگ کاوش می‌کرد. اما گوریل چندان راضی بنظر نمی‌رسید. پس از سه بار صدا زدن بی‌نتیجه‌ی دیگر، نارگیلی که دم دستش روی درخت بود را با هدف‌گیری دقیقی به طرف ایوان پرتاب و او را به کپه‌ای استخوان تبدیل کرد.

- ای وای چرا اینجوری شدم یهو. با من کاری داشتین؟

چهار میمون همزمان رئیسشان را نگه داشتند تا از حمله‌ی او به طرف ایوان جلوگیری کنند. هنوز برای اقدام به قتل زود بود.

- گفتم بیا این شپشای منو تمیز کن تا در اثر این لطفی که بهت کردم، دستت با لمس کردن موهام تقدیس بشه!
- به چه جرئتی چنین چیزی از مرگخوار ما می‌خواهی؟ فکر کردی یاران ما خدمتکاران شخصی تو هستند؟

نگاه به خون نشسته‌ی گوریل حاکی از آن بود که دقیقا همین فکر را می‌کرد. غرشی که از لای دندان‌هایش بیرون آمد، باعث شد لرد سیاه سه قدم دیگر به عقب رفته و فاصله‌اش با گوریل را بیشتر کند.

- البته خب، چندان هم یار بدردبخوری نبود. می‌توانیم برای مدتی به تو قرضش دهیم. ایوان، سریع کارت را شروع کن.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۵۵:۲۴ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6912
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته.
از مرگخوارا می خواد براش غذایی تهیه کنن. مرگخوارا یه میمون شکار می کنن و آماده پختنش می شن.
ولی لشکر میمون ها بهشون حمله می کنه.

...............................................


- کار همتون تمومه!

لرد سیاه و مرگخواران نمی دانستند چرا باید کارشان در مقابل عده ای حیوان وحشی پر از مو تمام شده باشد. آنها جادوگر بودند. جادوگران قدرتمندی هم بودند.
برای همین، قصد مقابله داشتند که متوجه شدند چوب دستی هایشان توسط عده ای میمون بی ادب که از شاخه های درختان آویزان شده بودند ربوده شده و میمون ها سرگرم امتحان چوب دستی ها هستند.
میمون کوچکی داشت سعی می کرد چوب دستی لرد سیاه را از یک سوراخ بینی او وارد کرده و از سوراخ دیگر خارج کند.
- تکون نخور... خوشگل می شی...

- شما حریم جنگل رو زیر پا گذاشتین و به موجودات جنگلی بی احترامی کردین. حالا همگی برده های ما هستین. در صورت نافرمانی به بدترین شکل مجازات خواهید شد.

گوینده، گوریل قوی هیکلی بود که لرد سیاه بعد از مقایسه هیکل او و خودش، کمی از او فاصله گرفت.

- در این مدت با شما خوش رفتاری خواهد شد. موز و نارگیل خواهید خورد و آب نارگیل خواهید نوشید. روی پوست موز خواهید خوابید و کلا شور هر چی موز و نارگیله رو در خواهید آورد. در پرورش و جمع آوری میوه ها به ما کمک خواهید کرد و کلی کارهای میمونی دیگر! فکر فرار به سرتان نزند که با نارگیل به سر شما خواهیم کوفت! حالا برای شروع... تو... اسکلت متحرک... بیا شپش های منو تمیز کن که کمی هم دستت به موهای رئیس خورده باشه و بهره مند شده باشی. این محبتم رو هم فراموش نکن.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱

هافلپاف

گابریل ترومن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۳:۱۲:۴۰ چهارشنبه ۵ مهر ۱۴۰۲
از جایی در ناکجاآباد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
پیام: 20
آفلاین
تمام سرها به سوی بلاتریکس برگشت. حتی میمون ها، شانپانزه ها، گوریل ها و موزپیماران ها نیز با دهانی باز به اندازه یک متر به بلاتریکس خیره شده بودند. چند دقیقه با تنها سکوت محض گدشت تا اینکه:
_ چرا اینطوری به من خیره شدید؟ فقط یه تغییرشکل کوچیکه..
اسکورپیوس با بهت و تعجب گفت:
_ فقط یه تغییر کوچیک بلا؟ تغییر کوچیک؟ تو..تو.. تو میمون شدی!
شاید حرف های اسکورپیوس در وهله اول مسخره به نظر می آمد اما بلاتریکس چندان تفاوت خاصی با یک میمون نداشت! شاید یک چوبدستی، موهای سیاه و قد بلندش تنها تفاوت هایش بوده باشند.
_ میشه به حق شل و ول ترین پیژامه مرلین لطف کنی و بگی.. دقیقا چه بلایی سرت اومده؟
بلاتریکس گفت: با من درست صحبت کن مالفوی! حتی اگر شبیه یک..یک..یک میمون باشم هنوز اربابتم! و همینطور اینو بدون که بعضی وقتا اینجور فداکاری ها برای شکست دادن این.. این خل و چلا نیازه!
میمون ها که حرف بلاتریکس چندان به مذاقشان خوش نیامده بود جیغ و داد کردند. یکی از آنها که به نظر می رسید فرمانده ای چیزی باشد در کمال آرامش گفت:
_ بر اساس بند 55 یا 56.. نه..شاید هم 76 قوانین دنیای جنگلی هرگونه بی احترامی به جانورانی با هوش بالاتر از انسان جرم محسوب میشود!
بیشتر مرگ خواران زدند زیرخنده! بعضی نیز از شدت خنده جیغ میکشیدند و نپرسید از کدام یک جملاتش!
تمام این هیاهو کافی بود تا سدریک از جا بپرد:
_ بقیه کجاااان؟ ها؟ بقیه کجان؟
سپس به ارتش میمون گونه ها نگاه کرد، بعد به مرگ خوارها نگاه کرد، بعد به بلاتریکس میمون شده و میمون گنده زشت و سپس دوباره به خواب رفت( شاید هم بیهوش شد!) و دوباره پس از وقفه ای چندثانیه ای همه با جیغ و فریاد در حال بحث کردن سر این بودند که آیا این قانون وجود دارد یا خیر تا اینکه فردی با شنل سیاه پروازکنان از ناکجاآباد آمد و فریاد زد:
_ کاااافییییههههههههه( بله دقیقا همین قدر فریاد ) مگر اینجا جنگله؟
تا اینکه بقیه به او یادآوری کردند که بله اینجا دقیقا یک جنگله. لرد هم برای پوشوندن اشتباهش گفت:
- حتی اگه جنگل باشه مگه شما جنگلی هستید!
تا اینکه دوباره مرگ خواران به او یادآوری کردند میمون ها و شرکا همه جنگلی هستند! میمون ها که داشتند در آن لحظات بادقت به گفت و گو گوش میدادند ناگهان در یک حرکت گروهی فریاد زدند:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.