نتیجه دوئل
گادفری میدهرست و هیزل استیکنی:
امتیازهای داور اول:
گادفری میدهرست: ۲۶.۵
هیزل استیکنی: ۲۵
امتیازهای داور دوم:
گادفری میدهرست: ۲۶
هیزل استیکنی: ۲۵.۵
امتیازهای داور سوم:
گادفری میدهرست: ۲۶
هیزل استیکنی: ۲۳
امتیازهای نهایی:
گادفری میدهرست: ۲۶.۱۶
هیزل استیکنی: ۲۴.۵
برنده دوئل:
گادفری میدهرست!
-------
هیزل با خشم دندان هایش را بهم میفشرد و در همان حال چشمانش را روی گادفری قفل کرده بود. با خودش فکر کرد که چه مسیر طولانی و عجیبی را پشت سر گذاشته است تا به اینجا برسد. دوئلی تن به تن و تا پای جان، در برابر یکی از متناقض ترین آدمهایی که میشناخت. خون آشامی که عضو محفل بود!
تا جاییکه به خاطر داشت گادفری هیچ شباهتی به توصیفاتی که در مورد اعضای محفل شنیده بود نداشت. او به راحتی از خون انسان ها استفاده میکرد. راستش آنقدرها هم فرقی نداشت که این انسان گناهکار باشد یا نه. فقط کافی بود که او قبولش نداشته باشد و به همین راحتی حکم مرگ یک انسان صادر میشد.
البته این چیزها آنقدرها هم برای هیزل اهمیت نداشت. موضوع برای او وقتی جدی شد که گادفری پایش را از گلیمش درازتر کرد. هرجا که مینشست و با هرکسی که صحبت میکرد توانایی های جادویی او را زیر سوال میبرد و او را مورد تمسخر قرار میداد. این موضوع اول شبیه یک شوخی و کل کل لوس و بیمزه بود. اما وقتی که دید گادفری قصدی برای خاتمه دادن به این قلدری ندارد خونش به جوش آمد. برای همین شب گذشته در کافه سه دسته جارو دیگر نتوانست تحمل کند و در جلوی روی همه مشتریان حاضر در کافه گادفری را به دوئل دعوت کرد.
صدای هلهله حضار فضای کافه را پر کرده بود. هیچ کس دوست نداشت فرصت دیدن یک دوئل را از دست بدهد. گادفری پوزخندی زده بود و دعوتش را پذیرفته بود. حالا در برابر چشمان سی جادوگر و ساحره روبروی هم قرار گرفته بودند تا یک بار برای همیشه مشکلشان را با هم حل و فصل کنند.
گادفری چشمهایش را نازک کرد و گفت:
- هیزل...اگه میخوای پشیمان بشی هنوز هم فرصت داری. باور کن نمیخوام آسیبی بهت برسونم.
همه تماشاچیان خندیدند و این هیزل را بیشتر عصبانی میکرد. شاید اگر گادفری اینقدر موضوع را حیثیتی نمیکرد هیزل تصمیم متفاوتی میگرفت اما با این وضع هیچ راه دیگری نداشت. علاوه بر این، تنها دو ساعت تا پایان مهلت پرداخت حق عضویت جادوگری وزارت سحر و جادو فرصت داشت. رقم تعیین شده آنقدر زیاد بود که فراهم کردنش برای او در این فرصت کم کار ساده ای نبود. اما او این پول را بدست میاورد. شرط سنگینی که روی برد خودش بسته بود میتوانست علاوه بر هزینه عضویت پول قابل توجه و اعتبار زیادی نصیبش کند.
هیزل همان طور که نگاه خشمگینش را از گادفری برنمیداشت گفت:
- امیدوارم وصیتت رو کرده باشی خون آشام. چون قراره طومار زندگیت همینجا به پایان برسه.
قبل از آنکه گادفری جوابی به کری خوانی هیزل بدهد صدای باز شدن در کافه همه سرها را به آن سمت چرخاند. سه داور سیاه پوش به آرامی وارد کافه شده بودند. هر سه آن ها کلای ردایشان را روی سرشان انداخته بودند که باعث میشد تشخیص چهره شان غیر ممکن شود. با حضور آنها انگار بوی مرگ در فضا پیچیده بود. یکی از داوران کیسه ای را از جیب داخلی ردایش بیرون کشید و روی میز جلویش انداخت و گفت:
- ما برای داوری دوئل بین گادفری میدرهست و هیزل استیکنی فراخوانده شدیم. با وجود تاکید ما بر اینکه شرط بندی در دوئل های تحت نظارت ما ممنوعه ولی هر دو طرف شرط بندی بر سر نتیجه دوئل رو پذیرفتن. ما با این موضوع مخالفیم، اما به علت اینکه این دوئل تنها راه برای اثبات شجاعت و شرافته، داوری آن رو پذیرفتیم. قوانین ساده و کاملا مشخص هستن. بعد از تمام شدن مهلت ساعت شنی دوئل شروع میشه و برنده اعتبار و کیسه پول شرط بندی رو با خودش از این کافه به بیرون میبره. هر دو شرکت کننده این شرایط رو قبول دارید؟
هر دو سری به نشانه تایید تکان دادند. داور دیگری یک ساعت شنی را روی میز گذاشت و به آرامی گفت:
- به محض افتادن آخرین دانه شن دوئل شروع میشه. آماده باشید.
همه نگاه ها به ساعت شنی کوچک روی میز خیره شده بود. شن های سیاه رنگ داخل محفظه شیشه ای به آرامی پایین میریخت و هیزل میتوانست صدای ضریان قلبش را به راحتی بشنود. چند لحظه بعد آخرین دانه شن به پایین افتاد. گادفری فریادی کشید و چوب دستی اش را بیرون کشید. هیزل اما سریع تر از چیزی بود که به نظر میرسید.
قبل از آنکه گادفری کلمات وردش را کامل ادا کند طلسم از چوب دستی هیزل را شده بود و در هوا به شکل تیرک چوبی نوک تیزی به سمت قلب گادفری میرفت. گادفری حتی فرصت پیدا نکرد که وردش را به پایان برساند. تیرک چوبی درست به میانه قلب او فرو رفت. لحظه ای بعد خون آشام غرق در خون به پشت روی زمین کافه افتاده بود.
کافه در سکوت مطلق فرو رفته بود. هیچ کس انتظار چنین نتیجه ای را نداشت. داوری که تا کنون سکوت کرده بود کیسه چرمی را از روی میز برداشت و همان طور که آن را در دستان هیزل قرار میداد گفت:
- برنده دوئل مشخص شد. بهت تبریک میگم.
هیزل احساس سبکی بی نظیری داشت. توانسته بود انتقامش را بگیرد و حالا آنقدر پول داشت تا بتواند هزینه مورد نیاز وزارتخانه را پرداخت کند.
دو ساعت بعد:
هیزل نفس نفس زنان خودش را به گرینگوتز رسانده بود و درست قبل از آنکه باجه مخصوص پرداخت حق عضویت تعطیل شود کیسه پول را روی میز جن پیری که پشت باجه نشسته بود پرتاب کرده بود.
- این پول حق عضویت منه. هیزل استیکنی هستم. لطفا زودتر پرداخت رو ثبت کن.
جن همان طور که غرغر کنان با ساعت نگاه میکرد کیسه را باز کرد و سکه ها را کف دستش ریخت تا آن ها را بشمارد. ظرف چند لحظه لبخندی کوتاه روی صورتش نقش بست اما بلافاصله جایش را به اخمی شدید داد. هیزل متوجه نمیشد که چه مشکلی پیش آمده است. جن کیسه را به سمت هیزل پرتاب کرد و گفت:
- داخلش رو نگاه کن.
هیزل به داخل کیسه نگاه کرد. در میان سکه ها تکه کاغذ پوستی ای به چشم میخورد. آن را بیرون کشید تا نگاهی به نوشته روی آن بیندازد:
-...برنده دوئل. همان طور که قبلا بارها و بارها اشاره کردیم ما شرط بندی بر سر دوئل رو غیر اخلاقی میدانیم. برای همین جایزه تو با سکه های لپرکان پرداخت شده. این سکه ها به محض بیرون آمدن از کیسه از بین میرن. به یاد داشته باش اعتبار بدست آمده در دوئل از هر ثروتی بالاتره...!
هیزل با ناباوری به جن نگاه کرد. جن پرونده او را بیرون کشیده بود و همان طور که مهر قرمز رنگی روی آن میزد گفت:
- تقلب در پرداخت حق عضویت خلاف مقرراته. هیزل استیکنی، از این لحظه به بعد تمام قدرت های جادویی تو سلب میشه و از این به بعد صرفا یک ماگل خواهی بود!
دنیا دور سر هیزل تیره و تار شد. همان طور که دو نگهبان زیر بغلش را گرفته بودند تا کشان کشان او را از گرینگوتز بیرون کنند با خودش فکر کرد:
- باورم نمیشه! لعنتی...من همه چیزم رو باختم!
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در 1402/11/16 20:19:42
ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!