هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6912
آفلاین
لطفا برای پست های با امتیاز 26 و بالاتر درخواست نقد نکنید.


نتیجه دوئل دوریا بلک و آیلین پرنس:


امتیازهای داور اول:
دوریا بلک: 27 امتیاز - آیلین پرنس: 26 امتیاز

امتیازهای داور دوم:
دوریا بلک: 27 امتیاز - آیلین پرنس: 26 امتیاز

امتیازهای داور سوم:
دوریا بلک: 26.5 امتیاز - آیلین پرنس: 27 امتیاز


امتیازهای نهایی:
دوریا بلک: 26.83 امتیاز - آیلین پرنس: 26.33 امتیاز


برنده دوئل: دوریا بلک!


.......................................................................



_ خاله من بنویسم. یکیشو من بنویسم. فقط یکی.

کوین، قلم پر عروسکی اش را در دست گرفته بود و با شور و هیجان بالا و پایین می پرید.

بلاتریکس با جدیت به سمت عقب هلش داد.
_ بچه اینا که بازی نیستن. برو عقب. تو هنوز فرق 6 رو با 9 نمی دونی.

کوین بغض کرد و در گوشه ای نشست.


ساعاتی بعد در نقطه ای بسیار متروکه!

دوریا نفس نفس زنان آخرین قدم ها را هم برداشت. اگر‌می دانست کل راه قرار است سربالایی باشد هرگز هوس پیاده روی به سرش نمی زد.

نقشه اش را باز کرد و نگاهی به آن انداخت.
- همینجاست. تا چند دقیقه دیگه باید پیداش بشه. بهتره قایم بشم.

به دنبال بوته یا درخت مناسبی گشت.
ماموریتش ساده بود. سر ساعت باید در این محل که ظاهرا هیچ موجود زنده ای از آن گذر نمی کرد حاضر می شد و هدف را منهدم می کرد.

در گوشه ای به انتظار نشست.

طولی نکشید که هدفش از دور پدیدار شد. دستش را سایبان صورتش کرد.

- چقدر شبیه آیلینه.

هدف نزدیک تر شد... و خودش بود. آیلین!

او هم با دقت اطرافش را بررسی می کرد.

دوریا کمی تردید کرد. ولی ماموریت مشخص بود. در فرصتی مناسب، چوب دستی اش را بیرون کشید و از مخفیگاه خارج شد.

آیلین با شنیدن صدای شاخ و برگ ها از جا پرید و وحشتزده به دوریا خیره شد.
- تو؟... اینجا؟... یعنی...

دستش برای بیرون کشیدن چوب دستی به سمت کمربندش رفت. ولی دوریا اخطار داد.
- دست بهش نزن‌. من نمی دونم چیکار کردی که بدون هیچ توضیحی منو برای کشتنت فرستادن‌.

چشمان آیلین از تعجب گرد شد.
- تو رو فرستادن؟ منو برای کشتن تو فرستادن. برگه‌ ماموریتم تو جیبمه.

دوریا خنده ای کرد.
- چیزی که تو جیبته چوب دستیته و من احمق نیستم آیلین. به من گفته شد توی این ساعت هیچ شخصی بجز من و هدف اینجا نیست. الانم اینجا من هستم و تو. می دونی که مرگخوارا همه چی رو زیر نظر دارن.

آیلین می دانست. او هم‌ گیج شده بود. صبح همان روز برگه ماموریتش را دریافت کرده بود.

صدای سوت آهنگینی که از فاصله ای نزدیک به گوش رسید باعث شد دو مرگخوار موقتا جر و بحث را کنار بگذارند و پشت درختی پنهان شوند.

آرتور ویزلی در حالی که دست هایش در جیبش بود و با خوشحالی سوت می زد به سمت آن ها در حرکت بود.

آیلین به دوریا نگاه کرد.
- هدف...

و دوریا ادامه داد:
- اینه!


صبح همان روز:


- کی گفته من فرق 9 و 6 رو نمی دونم؟ خیلی هم خوب می دونم. ماموریت خاله دوریا شاعت ده و نه دقیقه باشه. ( 10:06) بعدشم چرا تهنا؟ تهنایی اشلا خوب نیست. خاله آیلین رو هم بفرشتم با هم باژی کنن سرشون گرم بشه. اینم شاعت ده و شیش دقیقه( 10:09) بفرشتم که خاله دوریا شورپرایز و خوشحال بشه. آره. این خوبه. همه ماموریتا رو باید بشپرن به من.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۱۸:۲۷ چهارشنبه ۸ آذر ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۵۴:۳۲
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1486
آفلاین
نتیجه دوئل جینی ویزلی و تلما هلمز:

امتیازهای داور اول:
جینی ویزلی: ۲۱ - تلما هلمز: ۰

امتیازهای داور دوم:
جینی ویزلی: ۲۳.۵ - تلما هلمز: ۰

امتیازهای داور سوم:
جینی ویزلی: ۲۰ - تلما هلمز: ۰

امتیازهای نهایی:
جینی ویزلی: ۲۱.۵ - تلما هلمز: ۰

برنده دوئل: جینی ویزلی!

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-


رون ویزلی همان طور که در طول اتاقش رژه میرفت زیر لب یک ریز غر میزد:
- آخه من نمیفهمم، چرا این بچه همیشه دنبال شر میگرده؟ اصلا چرا شر اینقدر دنبال اون میگرده؟ من چه اشتباهی کردم اون روز تو قطار با این بشر دوست شدم ها! یه روز باید با ترول بجنگیم، یه روز اساتید قصد جونمون رو میکنن. ای بمیری رون ویزلی با این دوست انتخاب کردنت! اگه آخر یه روز این بچه پولدار تو رو به کشتن نداد!

مالی آن روز یک دعوای حسابی سر صبحانه راه انداخته بود و همه بچه ها را به خاطر کوتاهی در انجام وظایفشان در خانه توبیخ کرده بود. رون هم مانند همیشه، وقتی که تحت فشار قرار میگرفت یاد تمام بدبختی هایش میفتاد و داشت زیر لب به هری فحش میداد. چون از نظر رون مقصر تمام بدبختی ها و گرفتاری هایش او بود!

تق تق تق...

رون با عصبانیت در را باز کرد و گفت:
- چیه؟ آدم تو این خونه دو دقیقه نمیتونه تنها بمونه؟ چه اشتباهی کردم برای تعطیلات نیم ترم برگشتم...

جمله رون با دیدن صورت گرفته و درهم خواهر کوچکش جینی ناتمام ماند.
- جینی؟ چی شده؟

جینی در حالی که سرش را پایین انداخته بود یک کاغذ پوستی به دست رون داد. رون کاغذ را گرفت تا نگاهی به آن بیندازد. روی کاغذ با جوهری زرد رنگ نقاشی افتضاحی از جینی کشیده شده بود و زیرش هم عبارت "ترسو" به چشم میخورد.

رون با سردرگمی گفت:
- این دیگه چیه جینی؟

جینی با لحنی گرفته و غمگین گفت:
- تلما...اون همیشه توی مدرسه اذیتم میکنه. بهم میگه تو ترسویی. قبل از تعطیلات بهم گفت اگه میخوای ثابت کنی که ترسو نیستی باید باهام دوئل کنی. ولی چون قبول نکردم هر روز از این پیام ها برام میفرسته. نمیدونم باید از دستش چیکار کنم.

رون دستی به سرش کشید و گفت:
- ببین جینی من میدونم که تو اهل مقابله و جنگ و دعوا نیستی. منم نیستم. ولی یه سری جاها باید از خودت دفاع کنی. مرلین هری رو لعنت کنه! یه نگاهی به من بنداز! من حتی یه وقتایی مجبور میشم از اون دفاع کنم! اگه الان جلو این قلدری ها در نیای، هیچ وقت نمیتونی از شرشون خلاص بشی. تو یه ویزلی هستی دختر...برو بهشون نشون بده با کی طرفه! خاندان ما قرن ها به محافظه کار بودن...یعنی چیز شجاعت معروف بودن!

جینی سری تکان داد و به اتاقش برگشت. در ذهنش بلبشو عظیمی به راه افتاده بود. او هیچ وقت اهل درگیری و حاشیه نبود. دوست نداشت کاری به کار کسی داشته باشد. اما حق با رون بود، شاید اگر امروز جلوی این موضوع را نمیگرفت واقعا مجبور میشد تا آخر عمر این وضع را تحمل کند. برای همین قلم پرش را برداشت و روی کاغذ نوشت:
...اولین روز مدرسه بعد از تعطیلات، پشت درخت بید کتک زن. آماده دوئل باش تلما...

بعد دوان دوان به سمت اتاق پرسی رفت تا جغدش را برای فرستادن نامه قرض بگیرد.

یک هفته بعد:

- واوووو جینی! واقعا باورم نمیشه که اینجایی! وقتی یادداشت دعوتت به دستم رسید فکر میکردم فقط میخوای شوخی کنی. ولی تو اومدی.

جینی با خشم دندان هایش را بهم فشار داد و گفت:
- تمومش کن تلما. من فقط به این خاطر قبول کردم که بعد از این دوئل دیگه هیچ وقت منو اذیت نکنی. حالا چوب دستیت رو در بیار و آماده باش!

تلما با پوزخندی چوب دستی اش را بالا آورد و قبل از آنکه به جینی فرصت بدهد طلسمی به سمتش فرستاد. جینی که جا خورده بود به عقب پرید و طلسم با چند میلیمتر اختلاف از کنار صورتش رد شد. او که حالا عصبانی و خشمگین بود بدون اینکه وقت را تلف کند چوب دستی اش را بیرون کشید و طلسم خلع سلاحی را که رون یادش داده بود اجرا کرد.

طلسم به تلما برخورد کرد اما بر خلاف انتظار جینی چوبدستی از دستان تلما نیفتاد. بلکه نوری خیره کننده همانند صاعقه به تلما برخورد کرد و لحظه ای بعد دیگر اثری از او نبود!

جینی با تعجب به جایی که تلما ایستاده بود نگاه کرد. هیچ اثری از او نبود. انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش تلما هلمز آنجا ایستاده بود و با چشم های وحشت زده به طلسمی که به سمتش روانه میشد نگاه میکرد. احتمالا طلسمی که رون یادش داده بود را اشتباه تلفظ کرده بود. در کمال تعجب و بر خلاف انتظارش هیچ اثری از دستپاچگی و ترس در وجودش حس نمیکرد. حتی برایش مهم نبود که چه بلایی به سر تلما آمده است. بیشتر احساس میکرد که بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده. برای آخرین بار نگاهی به جایی که تلما ایستاده بود انداخت و بعد شانه هایش را بالا انداخت و سرخوشانه و شلنگ تخته کنان از آنجا دور شد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴:۱۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6912
آفلاین
دوئل کننده های جدید عزیز. دقت کنین که توضیحاتی که برای سوژه داده می شه مهم تره. سوژه شما اونه. اون یکی دو کلمه ای که نوشته می شه فقط اسم سوژه اس. طبق توضیحات بنویسین.


سوژه دوئل جینی ویزلی و تلما هلمز: مفقود!

توضیح: نزدیک ترین دوست( اعضای خانواده هم می شه) شما ناپدید شده. ولی ظاهرا کسی دنبالش نمی گرده یا حتی اهمیتی به این موضوع نمی ده. توضیح بدین که چیکار می کنین. دنبالش می گردین؟ پیداش می کنین و می فهمین چه اتفاقی براش افتاده؟


برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز( تا ۲۳:۵۹ یکشنبه 5 آذر) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید.

..................................................................


آیلین و دوریا!


به به! چه دوئل کننده های کم خرجی. بفرمایین. دو هفته( تا 23:59 جمعه 10 آذر) فرصت دارین.


شما هم جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴:۳۱ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۱۶:۱۸
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 286
آفلاین
سلام.

درخواست دوئل هماهنگ شده با دوریا بلک، موضوع آزاد و دو هفته زمان.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳:۱۹ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲

گریفیندور

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱:۱۰ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۱۶:۱۶
از لندن_خانه خاندان هلمز
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
سلام. درخواست دوئل جینی ویزلی رو با افتخار قبول میکنم:)


Somertimes it takes the worst pain to
bring about the best change


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱:۳۲ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲

گریفیندور

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۳:۴۷ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۹:۲۵:۲۳
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 29
آفلاین
سلام. درخواست دوئل با تلما هلمزرو داشتم.



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷:۳۹ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۵۴:۳۲
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1486
آفلاین
نتیجه دوئل گادفری میدهرست و ایزابل مک‌دوگال:

امتیازهای داور اول:
گادفری میدهرست: ۲۶ امتیاز - ایزابل مک‌دوگال: ۲۶.۵ امتیاز

امتیازهای داور دوم:
گادفری میدهرست: ۲۶ امتیاز - ایزابل مک‌دوگال: ۲۶.۵ امتیاز

امتیازهای داور سوم:
گادفری میدهرست: ۲۵ امتیاز - ایزابل مک‌دوگال: ۲۶ امتیاز

امتیازهای نهایی:
گادفری میدهرست: ۲۵.۶۶ امتیاز - ایزابل مک‌دوگال: ۲۶.۳۳ امتیاز

برنده دوئل: ایزابل مک‌دوگال!

توجه: لطفا از درخواست نقد برای پست‌های با امتیاز بالای ۲۶ خودداری کنید.

.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-‌.-.-‌‌.-.-.-.


- هی این مال توئه.

گادفری تکه کاغذی پوستی کهنه‌ای را به ایزابل داد. ایزابل کاغذ را گرفت و نگاهی به آن انداخت. روی آن با جوهری رنگ و رو رفته میتوانست بقایای یک طلسم ظاهرا قدیمی را بخواند. تا به حال این طلسم را جایی نشنیده و یا نخوانده بود.
- این چیه گادفری؟ بازم از اون شوخی های مسخره است؟

گادفری که مشخص بود از این حرف ایزابل ناراحت شده اخم کنان گفت:
- شوخی چیه؟ میدونی چقدر برای پیدا کردن این طلسم سختی کشیدم؟
بعد کاغذ را از دست ایزابل بیرون کشید و ادامه داد:
- این طلسم هم پیمانیه. وقتی دو نفر این طلسم رو با هم اجرا کنن پیمان میبندن که هیچ وقت توی زندگی رقیب و یا دشمن همدیگه نباشن. میدونی ایزابل؟ دلم میخواد تا آخر عمر همین طوری بمونیم، بهترین دوست های همدیگه.

ایزابل سرش را چرخاند و به فضای روبرویش نگاه کرد تا لبخند محوی که روی صورتش شکل گرفته بود را از گادفری مخفی کند. چشم هایش داشت تصویر زیبایی را که از بالای برج شمالی هاگوارتز دیده میشد را نظاره میکرد اما در ذهنش فقط به گادفری فکر میکرد. آن‌ها بهترین دوست‌های یکدیگر بودند. درست از روزی که پا به هاگوارتز گذاشته بودند در همه تلاش ها، شیطنت‌ها و ماجراجویی‌ها پا به پای هم همه چیز را تجربه کردند. ایزابل سعی کرد ذوق زدگی‌اش را کنترل کند و گفت:
- عجب فکر خوبی کردی. البته عجیبه که ایده‌اش اول به ذهن من نرسید چون به هر حال من ریونکلاییم و از تو خیلی باهاش ترم.

گادفری سقلمه ای به پهلوی ایزابل زد و هر دو زیر خنده زدند. سال‌های تحصیل در هاگوارتز به پایان رسیده بود و امروز رسما آخرین روز حضور آن‌ها در هاگوارتز بود. از آن بالا میتوانستند جادوآموزان کوچک و بزرگی را ببینند که چمدان هایشان را در کالسکه های هاگوارتز جا میدادند تا خودشان را به قطار برسانند.

- بیا زودتر انجامش بدیم ایزابل. نمیدونی چقدر برای بستن این پیمان ذوق دارم.
ایزابل لبخندی زد و به سمت گادفری برگشت. او کاغذ طلسم را کف دستش گذاشته بود و دستش را به سمت او دراز کرده بود. ایزابل دستش را گرفت. سپس هر دو چوب‌های جادویشان را بیرون آوردند و یک صدا گفتند:

Amicum tuum iuro esse et non inimicum usque ad extremum spiritum meum

نور طلایی رنگی که از چوبدستی هایشان خارج شد با هم ترکیب شد و بعد همانند رشته‌های باریک ابریشم سرتاسر بدنشان را فرا گرفت و بعد به آرامی محو شد. هر دو احساس خوشایندی داشتند انگار که برای لحظه‌ای هیچ کس و هیچ چیز در دنیا غیر از آن‌ها اهمیت نداشت. گادفری چشمکی به ایزابل زد و گفت:
- خیلی خب رفیق ابدی، بیا زودتر بریم وسایلمون رو جمع کنیم تا همه کالسکه‌ها پر نشدن.

ایزابل سری به نشانی تایید تکان داد و بعد هر دو از پله‌های برج به پایین رفتند.

هفت سال بعد:

ایزابل و فنریر در پشت دیوار خانه‌ای قدیمی در هاگزمید مخفی شده و به نقطه‌ای در خیابان خیره مانده بودند. باران بی وقفه می‌بارید و منتظر ماندن را هر لحظه سخت‌تر میکرد. فنریر موهای خیسش را از جلوی صورتش کنار زد و گفت:
- مطمئنی که از اینور میاد؟

ایزابل مطمئن بود. مدت‌ها بود که اصرار میکرد محفل یک خوناشام را به خدمت گرفته اما مدرکی برای اثبات حرفش نداشت. در گذشته سه مورد حمله به مرگخواران توسط یک خوناشام اتفاق افتاده بود که هیچ کدام موفقیت آمیز نبود اما ایزابل احساس میکرد که محفل باید پشت این حملات باشد. در واقع ایزابل تا دیروز برای اثبات فرضیه اش مدرکی نداشت اما الان شرایط کاملا متفاوت بود.

- درگیری دیروز بین ما و محفل یادته؟ من به کوین گفتم که از اونجا دور بشه چون اون هنوز خیلی بچه است. وقتی درگیری تمام شد دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم. تا اینکه لینی...بدن نیمه جان کوین رو اینجا وسط این خیابون پیدا کرد. من مطمئنم اون لعنتی همینجا برای مرگخوارها کمین میکنه.

فنریر پاسخ نداد. نگاهش به هیکل سیاه پوشی دوخته شده بود که داشت به آرامی در خیابان راه میرفت. ایزابل دندان‌هایش را بهم فشار داد. همه چیز شروع شده بود. فرد ناشناس جلوی یکی از ساختمان‌ها ایستاد و به اطراف نگاه کرد. به نظر میرسید خسته و زخمی است. از آن فاصله هم میشد جوی خونی که پشت سرش به راه افتاده است را تشخیص داد. فرد چوبدستی‌اش را بلند کرد و لحظه‌ای بعد یک علامت شوم سبز رنگ و درخشان در بالای سرش به پرواز درآمد.

- اونجا رو نگاه کن.

فنریر به بالای یک ساختمان اشاره میکرد. فرد دیگری با سرعتی زیاد اما بدون ایجاد هرگونه سر و صدایی داشت از روی پشت بام‌ها میپرید و به مرگخوار زخمی نزدیک میشد. در یک لحظه با یک جهش به پایین پرید و درست روی آن فرد فرو آمد و دندان‌هایش را در گردن او فرو کرد:
- بمیر مرگخوار لعنتی!...هی صبر کن ببینم، چی شد؟

فرد خودش را از زیر دست خوناشام بیرون کشید و رو به رویش ایستاد و همان طور که با صدای بلند میخندید ماسکش را کنار زد.
- چی؟ ایوان؟ ای اسکلت حقه باز لعنتی.

ایوان کیسه خونی که زیر ردایش مخفی کرده بود را به سمت صورت آن خوناشام پرتاب کرد. کیسه کلاه ردای او را کنار زد و قطرات باقی مانده خون را به روی صورتش پاشید.

- امکان نداره...این امکان نداره!

ایزابل همان طور که فریاد میزد چوبدستی اش را جلو گرفته بود و به طرف خیابان میدوید. خوناشام با دیدن ایزابل تصمیم گرفت فرار کند اما طلسم ایوان پاهایش را قفل کرد و با صورت به روی زمین افتاد. ایزابل که حالا به او رسیده بود با ناباوری او را برگرداند تا بار دیگر نگاهی به چهره اش بیندازد. گادفری بود! صمیمی ترین دوستش، هم پیمانش!

- تو...تو لعنتی؟! باور نمیشه! چطور تونستی همچین کاری بکنی؟! مگه ما پیمان نبسته بودیم؟! مگه قرار نبود هیچ وقت رقیب یا دشمن همدیگه نباشیم؟! پس چطور تونستی محفلی بشی؟

گادفری قطرات باران و خون را به بیرون تف کرد و گفت:
- تو تباه شدی ایزابل...به خودت نگاه کن! من نمیتونستم سمت تو باشم. غیر ممکن بود! باید کاری میکردم، حتی اگه این کار تاوان سختی داشت.

گادفری آستین ردایش را بالا کشید. یکی از دست‌هایش تا جاییکه که دیده میشد سیاه، خشک و چروکیده شده بود. ظاهرا این تاوان شکستن پیمان بود و گادفری با وقاحت تمام آن را پذیرفته بود. در چشم‌هایش هیچ نشانی از شرمندگی و اندوه نبود. تنها نفرت بود که در صورتش موج میزد. ایزابل برای لحظه‌ای احساس کرد که خرد شده و به هزاران تکه تقسیم شده. باور کردن اینکه صمیمی ترین رفیق و همپیمانش به او خیانت کرده بود غیر قابل باور بود.

گادفری فریاد زد:
- تقصیر من نبود ایزابل. خودت اول شروع کردی. این تو بودی که آلوده شدی. من مجبور بودم جلوی این جنون رو بگیرم.

ایزابل با صدای گرفته‌ای گفت:
- با خوردن خون یک بچه؟ راه و رسم شما اینطوریه؟

گادفری سکوت کرد. ایزابل بیشتر از این نمیتوانست این وضع را تحمل کند. نگاهی به فنریر و ایوان انداخت و گفت:
- کارش رو تموم کنین.

بعد چرخید و شروع به حرکت کرد. در تمام مدتی که صدای فریاد و ناله گادفری به گوش میرسید ایزابل حتی یک بار هم متوقف نشد و یا به پشت سرش نگاه نکرد. آنقدر به راه رفتن ادامه داد تا صدای گادفری برای همیشه خاموش شد. ایزابل حتی یک لحظه هم از تصمیمش پشیمان نبود. صورتش سنگی و بی روح به نظر میرسید. میدانست که امشب چیزی درونش مرده و به پایان رسیده است اما اهمیتی به آن نمیداد. دیگر نمیخواست به خاطر بیاورد که در طول زندگی‌اش فردی به نام گادفری میدهرست را میشناسد. برایش مهم نبود که...

به خودش آمد، درون اتاقش جلوی آینه ایستاده بود و داشت به پهنای صورتش اشک میریخت. نمیدانست چطور و کی به خانه برگشته است. میدانست که نباید گریه کند ولی انگار دست خودش نبود. از اینکه نمیتوانست جلوی اشکش را بگیرد متنفر بود. ناخوادگاه فریادی از اعماق وجودش کشید و شمعدان روی میز را برداشت و به سمت آینه پرتاب کرد. لحظه ای بعد ایزابل روی زمین در میان تکه‌های خرد شده آینه دراز کشیده بود و نفس نفس میزد. همه چیز تمام شده بود.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۴ ۱۸:۳۹:۲۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳:۵۰ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6912
آفلاین
نتیجه دوئل تلما هلمز و آلیشیا اسپینت:


امتیازهای داور اول:
تلما هلمز: 24.5 امتیاز - آلیشیا اسپینت: 23 امتیاز

امتیازهای داور دوم:
تلما هلمز: 24 امتیاز - آلیشیا اسپینت: 23 امتیاز

امتیازهای داور سوم:
تلما هلمز: 24 امتیاز - آلیشیا اسپینت: 22 امتیاز

امتیازهای نهایی:
تلما هلمز: 24.16 امتیاز - آلیشیا اسپینت: 22.66 امتیاز


برنده دوئل: تلما هلمز!


................................................................


- نمی تونم. می فهمی؟ نمی تونم.

تلما کیسه آبی رنگ را برداشت و با نگرانی دور و برش را نگاه کرد.
- هیسسسس... آرومتر. یکی ممکنه بشنوه. چرا متوجه نیستی. این کار هیچ ضرری نداره. من و تو به خاطر دوریا بلک جریمه شدیم. کل هفته رو صرف نظافت زمین های کوییدیچ کردیم. کی باید برای امتحان آماده می شدیم؟

آلیشیا با ترس و تردید جواب داد:
- ولی این کار درست نیست. خانم ترون خیلی پیره. ممکنه بلایی سرش بیاد. خودم شنیدم که اینو از ناکترن خریدی. تو اصلا چطوری سر از اونجا در آوردی؟

تلما سعی کرد لحنش را آرام و مهربان نگه دارد.
- کل دار و ندارمو بابتش دادم. از فروشنده پرسیدم. گفت این مقدارش هیچ ضرری برای کسی نداره. حتی برای شخصی به سن و سال خانم ترون. فقط برای چند دقیقه بیهوشش می کنه. همون چند دقیقه بی نظمی و آشوب کافیه که من و تو برگه هامونو با بغل دستیامون عوض کنیم. تو فقط کافیه وقتی داره از کنارت رد می شه همین یه ذره گرد رو فوت کنی به سمتش. باور کن چیزی نمی شه. آنجلینا داوطلبه این کارو بکنه. ولی اون ته سالن می شینه. ممکنه کسی متوجه بشه. جای تو ردیف اوله. خیلی بهتره.

این امتحان برای آلیشیا بسیار مهم بود. ولی هنوز هم شدیدا نگران نتیجه چنین کاری بود. برای همین سرش را تکان داد و از جا بلند شد.
- متاسفم. نمی تونم. حتی اگه‌ صفر بگیرم.


روز بعد... چند دقیقه قبل از امتحان

آلیشیا با ناراحتی کتابش را زیر و رو می کرد. تلما به او نزدیک شد. کیسه آبی رنگ را به آرامی در جیب ردایش گذاشت.
- از نوشته های کتاب هیچی نمی فهمی. نه؟ از قیافت معلومه چقدر به هم ریختی. وقتشه تصمیمتو بگیری دیگه. یه حرکت ساده برای موفقیت هر دومون.

تلما اخم هایش را در هم کشید. قبل از این که فرصت کند جوابی بدهد، پروفسور مک گونگال اعلام کرد:
- همه سر جاهاشون. امتحان تا پنج دقیقه دیگه شروع می شه.

تلما از انتهای سالن نگاه پرسشگرانه اش را به آلیشیا دوخت. آلیشیا با جدیت سرش را به علامت منفی تکان داد و چند دقیقه بعد امتحان شروع شد‌

اوضاع بسیار بدتر از چیزی بود که آلیشیا تصور کرده بود. سوال ها را یکی یکی می خواند. با این وضعیت امکان نداشت نمره قابل قبولی بگیرد. کیسه حاوی پودر، در جیب ردایش سنگینی می کرد.
سرش داغ شده بود. نوشته های روی برگه را درست نمی دید. دستش را داخل جیبش کرد و کیسه را بیرون آورد.
پودر طلایی رنگ داخلش را داخل مشتش ریخت و منتظر ماند.

طولی نکشید که موقعیتی که منتظرش بود فرا رسید. خانم ترون قدم زنان به او نزدیک شد و از کنارش عبور کرد‌. آلیشیا چشمانش را بست. تصمیمش را گرفت و پودر را به سمت او فوت کرد...

برای چند ثانیه هیچ اتفاقی نیفتاد.

آلیشیا به سمت عقب برگشت و با دیدن چهره وحشت زده و رنگ پریده تلما، به این نتیجه رسید که سرش کلاه گذاشته اند‌.

ولی با صدای افتادن چیزی به سمت جلو برگشت.

خانم ترون روی زمین افتاده بود و بقیه اساتید وحشتزده به سمت او می دویدند‌.
آلیشیا زیر لب گفت: فقط ببهوش شده‌. چیزی نیست...

ولی با دیدن رگه باریک خونی که از گوشه دهان پروفسور ترون جاری بود به حرفش شک کرد...
خانم پامفری خانم ترون را معاینه کرد و به آرامی چیزی گفت. سالن ناگهان به هم ریخت. این همهمه برای یک بیهوشی ساده، بسیار زیاد بود.

آلیشیا صدای تلما را از کنار گوشش شنید.
- تو چیکار کردی؟... گفتی این کارو نمی کنی. منم از آنجلینا خواهش کردم انجامش بده. یه مشتش ضرری نداشت... ولی دو برابرش برای شخصی به سن و سال خانم ترون‌...

اشک در چشمان آلیشیا حلقه زد‌. با صدایی لرزان پرسید:
- کشنده اس؟

تلما جوابی نداد.

جسم رنگ پریده و بی جانی که با چشمان باز در مقابلشان روی زمین افتاده بود، پاسخ سوال آلیشیا بود.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳:۰۰ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6912
آفلاین
دوئل کننده های محترم دو تا نکته رو یادآوری می کنم.

وقتی کسی رو دعوت به دوئل می کنین فقط اسمشو ننویسین. لینک پروفایلشو بدین. و لطفا اگه زمانی غیر از مهلتی که ما می دیم(ده روز) مدنظرتونه خودتون از قبل با هم هماهنگ کنین.



....................................................................


سوژه دوئل تلما هلمز و آلیشیا اسپینت: تصمیم!

توضیح: شما یه تصمیمی می گیرین. می تونه بزرگ باشه. مثل عضویت توی یه گروه یا خروج از اون یا تغییر شغل. و یا کوچیکتر باشه. توضیح بدین که چه تصمیمی گرفتین و چی شد که به جایی رسیدین که اون تصمیم رو بگیرین و عملیش کردین یا نه.


برای ارسال پست در باشگاه دوئل، دو روز ( تا 23:59 جمعه 19 آبان) فرصت دارید.



جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰:۲۴ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲

گریفیندور

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱:۱۰ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۱۶:۱۶
از لندن_خانه خاندان هلمز
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
سلام عرض میکنم.
درخواست دوئل آلیشیا اسپینت رو با کمال میل قبول میکنم.
زمانش زیاد نباشه بهتره.


Somertimes it takes the worst pain to
bring about the best change







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.