لطفا برای پست های با امتیاز ۲۶ و بالاتر درخواست نقد نکنید.نتیجه دوئل آلنیس اورموند و هیزل استیکنی:امتیازهای داور اول:
آلنیس اورموند: 28 امتیاز - هیزل استیکنی: 23.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
آلنیس اورموند: 28 امتیاز - هیزل استیکنی:24 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
آلنیس اورموند: 28.5 امتیاز - هیزل استیکنی: 24 امتیاز
امتیازهای نهایی:
آلنیس اورموند: 28.16 امتیاز - هیزل استیکنی: 23.83 امتیاز
برنده دوئل:
آلنیس اورموند!.........................................................................
- خب من نمی فهمم. تو چرا سفید شدی. بعد از این همه بلا که سرت اومد. یعنی ته دلت هم یه ذره احساس خشم نمی کنی؟
آلنیس اخم هایس را در هم کشید و به زمین روبرویش خیره شد.
- آره خب. نمی فهمی. کسایی که اذیتم کردن آدمای بد بودن. سیاه بودن. من نخواستم از اونا باشم. من خوب بودن رو انتخاب کردم.
هیزل آهی کشید. مشخص بود که تلاش برای متقاعد کردن این گرگ وحشی، بی فایده بود. او در ماموریتش شکست خورده بود و لرد سیاه اصلا از این اتفاق خوشحال نمی شد.
از جا بلند شد و دامن ردایش را تکاند.
- من و تو خیلی وقته همدیگه رو می شناسیم. اگه نظرت عوض شد، می دونی منو کجا می تونی پیدا کنی.
آلنیس سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد و ناگهان صدایش را کمی بالاتر برد و هیزل را که در حال رفتن بود متوقف کرد.
- راستی... نگفتی... می خوای یه گشتی بزنی؟
هیزل با تردید به گرگ نگاه کرد.
- منظورت زمان برگردانه. نمی دونم. آخه گفتن وزارتخونه همشونو نابود کرده. اینایی که باقی موندن درست کار نمی کنن.
آلنیس پوزخندی زد.
- این یکی درست کار می کنه. اتفاقا برای رفتن به زمان های خیلی دور طراحی شده. خودم هر شب قبل از خواب یه سری به گله خودمون می زنم. ولی باشه. می فهمم. تو برو.
زمان برگردان در دست های آلنیس برق می زد. هیزل نمی توانست با وسوسه برگشتن به جشن عروسی اش مبارزه کند. حتی برای یک ساعت.
ساعتی گذشت و وسوسه پیروز شد.
هیزل با نگرانی به آلنیس تاکید کرد.
- همینجا منتظرم بمون تا برگردم. جایی نری ها. گفتی بعد از تموم شدن کارم باید برعکس بچرخونمش دیگه؟
آلنیس سرش را به نشانه تایید تکان داد و زمان برگردان را به گردن هیزل آویخت.
هیزل نفس عمیقی کشید. تمرکز کرد و زمان برگردان را چرخاند.
دنیا دور سرش چرخید... ولی صحنه ای را که درلحظه آخر دید باور نمی کرد. آلنیس چنگ انداخت و زمان برگردان را از گردنش جدا کرد.
هیزل در حالی که دور و دورتر می شد با خودش فکر کرد...
- حالا چطوری باید برگردم؟
جواب ساده بود.
اصلا قرار نبود برگردد.